با چشمان درشت شده نگاهش کردم:
_ دیوونه شدی کیمیا؟ ینی چی که میندازی؟
کف دستانش را به زانوهایش کشید:
_ نمیخوام حورا…میترسم، باز مثل دفعه قبل میشه، وحید ولم میکنه!
اخم کردم و دستش را گرفتم:
_ منو ببین، چرا ولت کنه؟ مگه زنش نیستی؟ محرمش نیستی؟ مگ از یکی دیگه حاملهای؟ چه حرفیه میزنی تو؟
قانع نشده سرش را به طرفین تکان داد، به یکباره عق زد و دستش را جلوی دهانش گرفت، ترسیده خواستم برای توالت کمکش کنم که سری تکان داد:
_ خوبم، خوبم…یهو تهوع بهم دست داد!
کلافه پوفی کشیدم، از فکری که به یکباره به ذهنم زده شد تک خندهای کردم، گیج نگاهم کرد:
_ به چی میخندی؟
شانه بالا انداختم:
_ دو بار حامله شدی، یبارشو و انداختی، این یکی هم میخوای بندازی…اونوقت من سه سال زور زدم حامله شم، نشدم!
همینکه خواست لب برچیند سریع گفتم:
_ دلخور نشیا، محض شوخی گفتم…راستش دیگه برام مهم نیس بچهدار شم یا نه! فقط خندهداره… آدما قدر چیزی که دارن رو نمیدونن!
سر به زیر شد:
_ یکم دیگه بمون، ببینیم حالت جا میاد یا نه، بعد پاشیم بریم بیبی چک بخریم بریم خونه، هم مطمئن شیم، هم یه فکری براش بکنیم!
حرفی نزد و من هم همینکار را عملی کردم، با خریدن یک بیبیچک به خانه برگشتیم، وارد اتاق شده بود و من هم برای تعویض لباسهایم به اتاق رفتم.
منتظر بودم که نتیجه را ببینم، حتی نمیدانم باید چه کار میکردیم! قطعا باید به وحید میگفت، اینبار دیگر محرمش بود و فکر نکنم چنین چیزی تابو به حساب بیاید!
هرچند که ای کاش تا روز عروسی صبر میکردند، کیمیا به حساسیت خانوادهاش راجع به این موضوع باخبر بود، نباید اجازه میداد چنین چیزی سریع اتفاق بیافتد!
باز شدن در اتاق نگاهم را به سمت خودش کشید، منتظر چشم به او دوختم و با چشمان اشکی داخل شد. همین نگاهش میگفت که جواب مثبت است، آهی کشیدم و در اغوشم فشردمش:
_ نگران نباش، وحید نمیذاره اذیت بشی، اون مرد خوبیه!
هقی زد و از اغوشم بیرون امد:
_ نمیخوام…میترسم، حورا…بیا بریم مثل قبلی، بندازیمش!
اخم کردم، اگر با او جدی حرف نمیزدم محال بود بفهمد چکار کند:
_ کیمیا خر نشو، خب؟ مگه هرزهای هربار حامله شی و بری اون جاهای ناجور بندازیش؟ اره؟
سکوت کرد، روی تخت نشاندمش، هرچه میگفتم یا سکوت میکرد یا اشک میریخت، حالش وخیم بود و میدانستم تاثیر اتفاق قبلیست، میترسد و ذز خودش متنفر است!
خودش را مقصر میداند، فکر میکند وحید راجع به او فکر بد خواهد کرد و ممکن است رهایش کند، هرچه که هست…
نتوانستم قانعش کنم، انگار کسی، محکم و سفت در مغزش ایستاده و فریاد میزد که باید سقط کنم!
من هم سعی کردم حداقل، برای اینکه خودش را درک کند و بفهمد، به اتاقش فرستاده و اصرار کردم بخوابد و برای ناهار هم لازم نیست بیرون بیاید و خودم برایش غذا خواهم برد!
با خیال راحت خوابید، هرچند که نگران بود و مدام میگفت: «نذار مامانم و قباد بفهمن، تو رو خدا…» مدام اطمینان میدادم که نخواهند فهمید، اما باز به یکباره میگفت:«یه وقت دزدکی به وحید نگی؟، جون من نگیا!»
تمام تلاشم را کردم که ارام باشد! تا اینکه بالاخره خوابید…
ضعیف بود، هم بدنش، هم ذهنش…
برای این مشکل زیادی زود بود و هنوز هم میدانم که ممکن بود بعد از ان سقط که چند ماه پیش داشته، بارداریاش دچار مشکل شود!
اما دلم نیامد بترسانمش! وقتی هم خوابید دوباره به اتاق برگشتم و تا شب سر کردم، چندبار به او سر زدم و وقتی از خوب بودنش مطمئن شدم هم بعد از شام، به اتاقم پناه بردم…
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 7
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
هر وقت یمان چشم میخوره به این رومان مسخره کلی فکر میاد سراغم و به این فک میکنم که چقدر شخصیت زن رو داره تخریب میکنه تو جامعه یعنی حورا به این حد از زندگی رسیده که تو خونه ای زندگی کنه که هر روز قباد رو میبینه و اون بهش محل نمیده یا جلوش لاله رو میبوسه و… واقعا مسخره یه زن هیچ وقت نمیتونه اینا رو تحمل بکنه ، چرا نباید ازدواج بکنه اصن؟ چرا باید جواب بدی های کیمیا رو با خوبی جواب بده ؟ چرا باید رشته هنر بخونه ؟ آخه کی با هنر به جایی رسیده خسته شدم
خیلی چرت داری ادامش میدی مسخره شده 😪
خااا و خلاص😐😐😐 به جای اینکه اسم حورارو بذاری رو رمان باید میذاشتی کیمیا😐😐
حالا حالا درگیر کیمیاییم نویسنده پارت قبلی بیشترشبیه دلنوشته بودتا پارت رمان حورا خخخخ چطور راضی میشید آخه چه شما چه نویسنده ماتیک وچه دلارا انقدردیربدیر وکم پارت بزارید ومخاطبای رمانتونو با اینکارتون فقط اذیت کنیدبعضی رمانا که دیگه انگارادامه ندارن مثل دهار یا رمان دلوین ،خوب اگه نمیتونیدادامه بدید چرا اصلا”شروع به نوشتن رمان میکنید ومخاطب رو سرکارمیزارید رمان نگارهم که خیلی وقته پارت جدید نداشته
الهي شكر الهي شكر … خييلي نگران بودم كيميا بالاخره بخوابه 😕 از كيميا بكش بيرون نويسنده
بابا اووکادو رو چرا نمیدییی اههه
چن پارت دیگه طول میکشه کیمیا بره سر زندگیش داستان بره طرف حورا فکر کنم با این پارتا یه سالی بشه البته
اووکادو رو میخوایمممم اونم طولانی و زیاددد
اقا به نظرم امید میخواد اون دختره نفسو به عنوان دوست دخترش بیاره خونه که الاله حسودی کنه