رمان حورا پارت 72 - رمان دونی

 

 

 

انگشت اشاره اش را سمتم گرفت و با عصبانیت داد زد:

 

_ خفه شــو حورا، خفه شو!

 

خفه شدم، ساکت سر جایم نشستم، درد گوشه‌ی لبم از درد قلبم بیشتر نبود، سینه‌ام تیر میکشید، مغزم فریاد میزد، من را فحش میداد!

 

بی عرضه، احمق، ساده، بی عقل و کودن، القابی که مغزم داشت نثار قلبم میکرد و من، فقط سکوت کردم.

 

جلوی خانه که ایستاد، مهلت ندادم وارد پارکینگ شود، سریع پیاده شدم و با کلید داخل رفتم، صدا زدن‌هایش را هم نادیده گرفتم. ظاهرا باز هم کسی خانه نبود!

 

همینکه به در اتاق رسیدم، فریاد کوبیده شده در خانه را هم شنیدم. سربع داخل رفتم و در را قفل کردم، انگار با قفل ان در، به خود ثابت میکردم که کسی نمیتواند من را ببیند، که زیر گریه زدم.

 

اشک‌هایم صورتم را خیس میکرد و گوشه‌ی لبم گز گز، قلبم تیر میکشید و مغزم فریاد!

 

با همان لباس‌های بیرون، همان حس خوبی که از آرایشگاه رفتنم نصیبم شده بود، و حالا میان اشک‌هایم آب میشد، روی تخت افتادم و سر در بالش فرو بردم.

 

تقه‌ای به در خورد، از ترس شنیده شدن صدای هق هقم بود؟ که بیشتر سر در بالش بردم؟ چرا نمیخواستم بفهمند گریه میکنم؟ مگر بار اولم بود؟

 

_ حورا، باز کن درو…

 

چرا باز کنم؟ که سیلی دیگری نثارم کنی؟ تقه‌ی دیگری به در زد، اما اینبار پچ پچ‌هایی که پشت در بود، به جای صدای قباد شنیده شد. هرچه که بود، دیگر مهم نبود!

 

چشمانم به ارامی گرم شد و سعی کردم کمی بخوابم، خواب خوب است…خواب باعث فراموشی میشود، یک فراموشی موقت…

 

حس خوبی میدهد!

 

 

 

 

نمیدانم چقدر خواب بودم، اما سکوت محض بیدارم کرد. خانه عجیب ساکت بود، ساکت و تاریک…از جا برخاستم، لباس‌های بیرون هنوز تنم بود!

 

انها را عوض کردم، حوصله‌ی روشن کردن چراغ را نداشتم، سکوت و تاریکی اتاق باب میلم بود!

 

از موبایل تماشا کردم که بدانم ساعت چند است، یک نصفه شب را نشان میداد و من مگر چقدر خوابیده بودم؟ نه ناهار خوردم و نه شام، کسی هم نخواست بیدارم کند؟

 

پوزخندی زدم که گوشه‌ی لبم تیر کشید، دست رویش گذاشتم و به یاد آن سیلی جانانه افتادم، همانکه با پشت دست قباد به دهانم کوبیده شد.

 

دوباره بغض بیخ گلویم نشست، اشتهایی نداشتم، روی تخت نشستم و زانوهایم را بغل زدم، عجیب بود که هنوز دلم میخواست بخوابم!

 

چشم‌هایم همانگونه نشسته داشت باز هم گرم میشد که صدای پیامک موبایلم بلند شد، چشم‌هایم باز، و به موبایل خیره شد. به ارامی از روی عسلی برداشتمش، شماره‌ی کیمیا بود:

 

_ بیداری؟

 

لبخند کمرنگی روی لبم نشست، انگار فراموش کرده بودم در این خانه کسی هست که این روزها به من اهمیت میدهد!

 

تایپ کردم:

_ اره…

 

ارسال شد، دیده شد و هیچی گفته نشد! به گمانم همین را میخواست بداند؟ نه حالم را پرسید و نه حتی کاری داشت.

 

ناامید از اینکه برای کسی مهمم، موبایل را کناری انداختم که تقه‌ای به در خورد، نکند به قباد گفته باشد بیدارم؟ قبل از اینکه به خواب بروم هم، قباد امده بود پشت در…

 

_ حوراجون، باز کن…منم!

 

 

 

 

 

صدای کیمیا بود، لبخندی روی لبم نشست، بلند شدم و به سمتش رفتم، در را که گشودم به یکباره خودش را در آغوشم انداخت. شوکه شدم!

 

در را به ارامش بستم و من هم بغلش کردم، بینی‌اش را که بالا کشید فهمیدم گریه میکند! شانه‌هایش را گرفتم که عقب بکشم:

 

_ هی، کیمیا چیشدی؟

 

کمی فاصله گرفت، بینی بالا کشید و لبخندی زد، حالا میشد راحت تشخیص داد اشکش اشک شوق بود! موهای تنم از چنین برق نگاهی سیخ شد!

 

_ کیمیا، چیشده؟ زهره ترکم کردی!

 

محکمتر از قبل بغلم کرده در گوشم گفت:

 

_ گفت میاد خواستگاری، گفت میاد خواستگاری حورا، بهش گفتم، همونکه تو گفتی، گفت سر فرصت با قباد حرف میزنه، میان خواستگاری و دوران نامزدی با هم بیشتر آشنا میشیم…

 

خوشحال بودم، حداقل روز تلخی که گذرانده بودم از سر گذشت!

 

با خوشحالی در اغوشش کشیدم و ابراز کردم:

 

_ خوشحالم برات کیمیا…انشالله بهترینا نصیب هردوتون شه!

 

کمی ازم فاصله گرفت، تشکر کرد، نگاهش اطراف اتاق چرخید و گفت:

 

_ داداش یجوری تو خودش بود، مامان میگفت لاله و قباد ظهری در اتاقت بودن، درو تو روشون قفل کردی…برا ناهار خواستم بیام سراغت قباد نذاشت!

 

اخم‌هایم در هم رفت، در تاریکی اتاق متوجه لب زخمی‌ام نشده بود ظاهرا! روی لبه‌ی تخت نشستم و ارام لب زدم:

 

_ نه چیزی نشده!

 

کنارم نشست و دست کشید که چراغ خواب را روشن کند، خواستم ممانعت کنم اما دیر شد و نور در صورتم پاشید.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان تمنای وجودم

  دانلود رمان تمنای وجودم خلاصه : مستانه دختر زیبا و حاضر جوابی است که ترم آخر رشته عمران را می خواند. او در این ترم باید در یکی از شرکتهای ساختمانی مشغول بکار شود. او و دوستش شیرین با بدبختی در شرکت یکی از آشنایان پدرش مشغول بکار میشوند. صاحب این شرکت امیر پسر جذابی است که از روز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ناگفته ها pdf از بهاره حسنی

  خلاصه رمان :           داستان در مورد دختر جوانی به اسم نازلی کسروی است که بعد از فوت مادربزرگ و بعد از سالها دور به ایران برمیگردد، آشنایی او با جوانی در هواپیما و در مورد زندگی خود، این داستان را شکل می دهد …   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی دفاع pdf از هاله بخت یار

  خلاصه رمان :       بهراد پارسا، مردی مقتدر اما زخم خورده که خودش و خانواده‌ش قربانی یه ازمایش غیر قانونی (تغییر ژنتیکی) توسط یه باند خارجی شدن… مردی که زندگیش در خطره و برای اینکه بتونه خودش و افراد مثل خودش رو نجات بده، جانان داوری، نخبه‌ی ژنتیک دانشگاه تهران رو می‌دزده تا مشکلش رو حل کنه…

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هیچکی مثل تو نبود

  دانلود رمان هیچکی مث تو نبود خلاصه : آنا مفخم تک دختر خانواده مفخم کارشناس ارشد معماریه. بی کار و جویای کار. یه دختر شاد و سر زنده که با جدیت سعی میکنه مطابق میل پدرو مادرش رفتار کنه و اونها رو راضی نگه داره. اما چون اعتقادات و نظرات خانواده اش گاهی با اون یکی نیستن مجبوره زیر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پینوشه به صورت pdf کامل از آزیتا خیری
دانلود رمان پینوشه به صورتpdf کامل از آزیتاخیری

    دانلود رمان پینوشه به صورت pdf کامل از آزیتا خیری خلاصه رمان :   چند ماهی از مفقود شدن آیدا می‌گذرد. برادرش، کمیل همه محله را با آگهی گم شدن او پر کرده، اما خبری از آیدا نیست. او به خانه انتهای بن‌بست مشکوک است؛ خانه‌ای که سکوت طولانی‌اش با ورود طاهر و سوده و بیوک از هم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلوع نزدیک است pdf از دل آرا دشت بهشت

  خلاصه رمان:         طلوع تازه داره تو زندگیش جوونی کردنو تجربه می‌کنه که خدا سخت‌ترین امتحانشو براش در نظر می‌گیره. مرگ پدرش سرآغاز ماجراهای عجیبیه که از دست سرنوشت براش می‌باره و در عجیب‌ترین زمان و مکان زندگیش گره می‌خوره به رادمهر محبی، عضو محبوب شورای شهر و حالا طلوع مونده و راهی که سراشیبیش تنده.

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
41 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
به تو چه😐
به تو چه😐
1 سال قبل

امشب پارت جدید میاددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍

Z🌝🌝
Z🌝🌝
1 سال قبل

نویسنده عزیزم این رمان پارت هاش اینقدر کوتاه هست حداقل هرروز پارت بزار تا جبران بشه:)

زن احسان علیخانی
زن احسان علیخانی
1 سال قبل

امیدوارم نریزید سرم
ولی عجیب دیگه حورا حال بهم زن شده
آخه انقد ضعیف
شخصیت لاله خیلی چندشه
آدم عوقش میگیره ازش
ولی خوشم میاد با اقتدار زخم و میزنه گوز خانم البته
ولی خاک بر سر امثال حورا که میزان غرور شون خرد بشه….

Fateme
Fateme
1 سال قبل

آره بخدا وقتی زد. تو دهنش باید عین سلیطه ها بپری کلشن نه بگی مخم جیغ میزد هارتم خودزنی میکرد بیخیال بابا عنشو در آورد از بس یه گوشه نشست ماتم گرفت سخت هست ولی نباید اینقدر ضعیف باشی

بی نام
بی نام
1 سال قبل

چطور میتونم رمانم رو در این سایت بگذارم؟
لطفا یکی راهنمایی کنه

به تو چه😐
به تو چه😐
1 سال قبل
پاسخ به  بی نام

اگه تازه کاری و اولین رمانته اینجا نمیتونی بزاری باید داخل سایت مد وان بزاری

بی نام
بی نام
1 سال قبل
پاسخ به  به تو چه😐

خیر، تازه کار نیستم. دوتا از کتاب هام منتشر شده

بی نام
بی نام
1 سال قبل

بله میتونم… قبلا در یک سایت دیگه هم بقیه رمان هام رو گذاشتم الان رمان جدید شروع کردم،
تلگرام دارم، آیدی بدین لطفا

خیزران
خیزران
1 سال قبل

بچه ها اینقدر نگین حورا چ امیدی ب زندگی ش داره! ما تو شرایطش نیستیم اصلا!
ی دختر بی کس و کار ک از قضا هیچ کاری هم بلد نیست
تو تهران درندشت ی زن مطلقه دل نازک قراره چیکار کنه خب!
خونه اجاره کنه؟ بیخیال مگه بلده اصن اینکارا رو انجام بده
اینا همه ش ب دو دلیله
هیچکاری از دستش بر نمیاد مثل خیلی هامون از جمله خودم ک مثلا فقط تمرکز کردم رو کنکور…
دوم بخاطر بی کسی
عشق قباد هم بی تاثیر نیست

فسیل زنده😐
فسیل زنده😐
1 سال قبل
پاسخ به  خیزران

بره کلفتی خونه های مردمم کنه صد شرف داره به موندنش تو این خونه

yegan
yegan
1 سال قبل

واییی ینی چی آخه!!تا میاد دیدار حورا و قباد شه و رو در رو بشن یه داستان دیگه سر میرسه و تموم میکنی اونو!!؟؟؟ اه بابا همش کیمیا کیمیا مگه محتوای رمان مال حورا و قباد نبود؟!من ریدم تو این رمان ک هرچی پیش میره مضخرف تر میشع ریدم رو قباد روانی هوسباز لاشییی

Fateme
Fateme
1 سال قبل
پاسخ به  yegan

خودتو کنترل کن 😐😂

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

خیلی کم بود هیچ اتفاق جدیدی تو این پارت نیفتاد😑 لطفا هر روز پارت بذارین چرا پارت گذاری سایتا به هم ریخته

فسیل زنده😐
فسیل زنده😐
1 سال قبل

من موندم این رو چه حسابی مونده تو این خونه خب خر نفهم برو مهریتو بگیر یه خونه نقلی هم که شده اجاره کن برو سرکار منت هیچ خری هم رو سرت نیست جدا از اون سیلی شوهری که بخواد بهت همچین حرفایی بزنه به درد یه گوهی مثل همون لاله میخوره

Atosa
Atosa
1 سال قبل

پارت بعد : صورتشو کیمیا دید سکته کرد خوب شد رفت اتاقش ، پایان

Atosa
Atosa
1 سال قبل
پاسخ به  Atosa

خداااااااا ، نمی خواد پارت بزاره اصلا ، بیا خودمون همینطور ادامه بدیم 😭🌚

Fateme
Fateme
1 سال قبل

دلم میخاد بشینم یه فس گریه کنم واسه حورا

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
1 سال قبل
پاسخ به  Fateme

لازم نیس تو برا حورا گریه کنی برا من اشک بریز که این چند روزه به انداره کافی ازت بی خبر بودم 😂

Fateme
Fateme
1 سال قبل
پاسخ به  Ebrahim Talbi

براچی گریه کنم چون ازم بی خبر بودی؟😂

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
1 سال قبل
پاسخ به  Fateme

هممممم

Fateme
Fateme
1 سال قبل
پاسخ به  Ebrahim Talbi

اوخی من فداتشم دلی 🥺🤩

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
1 سال قبل
پاسخ به  Fateme

نشی عشقولم

ححححح
ححححح
1 سال قبل

حاملس

Fateme
Fateme
1 سال قبل
پاسخ به  ححححح

با چه منطقی فرزندم؟

Me--
Me--
1 سال قبل
پاسخ به  ححححح

بر چه حسب ؟

ریحان
ریحان
1 سال قبل
پاسخ به  Me--

شاید گرد افشانی کرده😂😂😂

Fateme
Fateme
1 سال قبل
پاسخ به  ریحان

شاید حورا انقدر دلتنگشه زد تو دهنش حامله شد 😐😐😐 😂 😂 😂

به تو چه😐
به تو چه😐
1 سال قبل
پاسخ به  ححححح

..

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط به تو چه😐
من دیگه
من دیگه
1 سال قبل
پاسخ به  ححححح

داداش اینا الان خیلی وقته رابطه ندارن
مگه اینکه حورا مقدس داشته باشیم

Fateme
Fateme
1 سال قبل
پاسخ به  من دیگه

حورای مقدس😂😂

زن احسان علیخانی
زن احسان علیخانی
1 سال قبل
پاسخ به  ححححح

نکنه از تخت خواب حامله شده
آخه دو ماهه قباد دست بهش نزده

Fateme
Fateme
1 سال قبل

هیییع مگه تخت خوابم داره؟
به تخت خوابم دیگ نمیشه اعتماد کرد خوب شد رو زمین میخوابم وگرنه الان مامان بودم😐😂

بانو
بانو
1 سال قبل

خیلی کمه اینجوری باید روزی یه پارت بدی

Fateme
Fateme
1 سال قبل
پاسخ به  بانو

برای روزی یه پارتم کمه باز

بی نام
بی نام
1 سال قبل

فک کنم بااین پارت گذتری سال ۱۵۰۰ هجری شمسی رمان تموم بشه. نوه ونتیجه احتمالا پایانش بخونن

. .........Aramesh
. .........Aramesh
1 سال قبل

چرت

نگار
نگار
1 سال قبل

خیلی کم میزاری اصلا نصف یه پارت هم نیس

عرشیا خوب
عرشیا خوب
1 سال قبل

من نمی‌دونم حورا باچه امیدی تواین زندگی مونده

آسی
آسی
1 سال قبل

ادامه پارت بزار

دسته‌ها
41
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x