_ چرا تو تاریکی نشسـ…وای صورتت!
دستم را کمی روی لبم کشیدم، اما به سرعت دستم را پس زد و صورتم را قاب گرفت:
_ دست نزن ببینم، چیکار کردی با خودت…
با خودم؟ پوزخندم را دید، رنگ نگاهش به آنی عوض شد، کمی صاف نشست و اخمهایش در هم رفت:
_ با داداش برگشتی خونه، نگو که اون…
اب دهانم را قورت دادم و مکث او هم پاسخ سوال خودش شد! آهی کشید و لب زد:
_ تقصیر من شد، ببخشید…نباید مجبورت میکردم با اون برگردی!
سریع اخمهایم را در هم کشیدم:
_ درسته که نباید بهش میگفتی همراهتم، اما اینکه اون دستش هرز میره و بدرفتاری میکنه تقصیر تو نیست…
لبخند تلخی زد، پاهایش را حمع کرد و روی تخت چهارزانو نشست:
_ نه اخه، وقتی زنگ زد…گفت حورا کجاست، گفتم پیش منه…تعجب کرد، اما انگار خوشحال شد، حورا حس کردم داداشم میخواد باهات آشتی کنه، نمیدونستم اینجوری میشه، اینکه دستش هرز رفت و از ظهری هم حالتو نپرسیده…
دستش را زیرچشمان نم گرفتهاش کشید:
_ باورم نمیشه، داداش اینجوری نبود، چرا اینجوری شد!
دست روی دستش گذاشتم، لبخند تلخم را تجدید کرده لب زدم:
_ نگران نباش، من چیزیم نمیشه، داداشت هم خب…
میخواستم بگویم خب شاید لاله را دوست دارد و خیلی وقت است من به چشمش نمیآیم، اما زبان به دندان گرفته فقط گفتم:
_ خب، اینا هم میگذرن… بالاخره روزای خوب هم میاد!
از وحید پرسیدم، قرار شد خبر دهد که چه زمان میآیند، وقتی از او حرف میزد، چشمانش میدرخشید.
حس و حال زمان عروسی خودم را داشتم، حس اینکه قباد را همیشگی خواهم داشت، ان زمان در من هم پدیدار بود…
حس زیباییست، تا زمانی که زیبا بماند!
و حالا چشم انتظار گوشه نگاهی از قبادم…چه کسی فکرش را میکرد ان عشق چند ساله اینگونه و در عرض سه ماه نابود شود؟
روز بعد که برای صبحانه، مادرجان مشغول آمادهسازی ناهار بود، کس دیگری نبود، به گمانم کیمیا دانشگاه بود و یا به بهانهی دانشگاه نزد وحید!
پشت میز نشستم و مشغول نان و پنیرم شدم که مادرجان به سمتم چرخید، سنگینی نگاهش را حس کردم و سپس روبهرویم جا گرفت، سر بلند کردم و منتظر نگاهش کردم.
نگاهش کنجکاو و اخمالود بود، خیره به لب و گونهام، انگار او هم جای ضرب دست پسرش را دیده بود! بی اراده پوزخندی زدم و سر به زیر انداختم:
_ قباد زدت؟ چیکار کردی پسرمو مگه؟
به لقمهی نصف نیمهی پنیرم خیره شدم، اشتهایم کور شد، در ظرف قرارش دادم و از جا برخاستم:
_ کجا؟ میگم چیکار کردی؟ نکنه زیر سرت بلند شده؟ پسرمم فهمیده نه؟ صدبار گفتم طلاق بده این زنو…حرف تو گوشش نمیره که!
بغض بیخ گلویم آزاردهنده بود. اما نمیتوانستم جواب ندهم، چشمانم پر شده بود و صدایم میلرزید اما در ان چشمان منفور خیره شدم، به ارامی لب زدم:
_ نمیترسید؟
دست به کمر زد و طلبکار نگاهی به سرتاپایم انداخت:
_ از چی بترسم؟ از تو یا پسرم؟ اخرش که چی؟ گورتو گم میکنی دیگ…
لبخند تلخی زدم:
_ نه از من نه از پسرت، از خدا منظورمه!
رنگ نگاهش شوکه شد، اما به ثانیه نکشید که صدای نفرینها و شیونهایش برخاست.
_ عفریته تو باید از خدا بترسی تووو…زندگی پسرمو خراب کردی، خدا لعنتت کنه، ایشالا داغتو ببینم…
باز هم ادامه داد، و اما من که این روزها عجیب از سنگ شده بودم راهی اتاق شدم، و روز از نو، روزی از نو…
چند ساعتی گذشت که نصفش خواب بودم و باقیاش مشغول بافتنی که سر و صدایشان از پایین به گوش میرسید، جیغ و داد بود و ترسیدم اتفاقی افتاده باشد.
سریع پلهها را پایین رفتم و نگاهم روی قباد و لالهپی خندانی قفل شد که در اغوش هم میخندیدند، مادرش شادی میکرد و خالهاش کل میکشید، اما کیمیا…
با نگاهی مغموم و دلسوز خیرهی منی بود که پایین پلهها ایستاده بودم، با سر اشاره کردم چه شده؟ اما انگار لاله من را دید که با غرور خاصش از آغوش قباد کمی فاصله گرفت.
نگاهم به روی قباد برگشت، با لبخند خیرهی شکم لاله بود، ضربان قلبم هر لحظه بیشتر میشد و دست لاله که روی شکمش نشست انگار قلبم سرود ناقوس مرگ را اجرا کرد…
_ حوراجون، نمیخوای بهمون تبریک بگی؟ باردارم! اونم بعد دوماه!
اونم بعد دوماه! طوری گفت که بگوید تو بعد چند سال نتوانستی و من با دو ماه همخوابگی توانستم! چه باید میکردم؟ بدخلقی مگر چیزی از پیش میبرد؟ فکر نکنم!
نفس عمیقی کشیدم و لبخندی زدم، به سمت قباد قدم برداشتم و گفتم:
_ تبریک میگم، خیلی خوشحال شدم…
کمی مکث کردم، سپس نفس عمیقی کشیدم که راحت انجامش دهم، دستانم را بالا بردم و قباد را در آغوش کشیدم.
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
چرا امروز هنوز پارت نزاشتن
من پارت مییییییییییییخاااااااااام
ساعت ده خوشگل! ♥️
آخ جوووووووووووون
من چند روزی بیشتر نیست که این رمان رو پیدا کردم و آنقدر عاشقش شدم که توی دو روز از اول تا اینجا رو خوندم.
** ولی چیز مهمی که میخوام بگم این رمان کاملا الهام گرفته شده یا حتی کپی شده از رمان «عشقت یا کیسه بکست» هست دقیقا اونجا هم دختر قصه پرورشگاهی بود و با عشق ازدواج کردند ولی مشکلاتی براشون پیش اومد و پسرِ زن گرفت و بچه دار شد اینو از خونه بیرون کردن بعد فهمیدن بچه مال مرد نیست و……**
امیدوارم اینطوری که من فکر میکنم نباشه ،چون حق حورا نیست این همه زجرررررر🥺🥺🥺🥺
آخ که چقدر دلم میخواد روزی رو که قباد و مادرش بفهمن بچه مال قباد نیست و لاله یه هرزه ست برسه
اونوقته که همشون پشیمون میشن و همون عذابی رو میکشن که حورا کشید…حورا هم طلاق میگیره و یه فرد موفق توی جامعه میشه و اون موقع جای قباد بی شرف و حورا عوض میشه و همه حورا رو بالا میبینن و قباد رو پایین…شاید یه روزی برسه که حورا عاشق بشه و چرخ روزگار به وفق مرادش بچرخه و از عشق یک طرفه قباد راحت بشه امیدوارم پایان این رمان خوش باشه وگرنه به خدا سکته میکنم از غم
همه میگین حورا بخاطر عشق مونده اما حورا بخاطر بی کسیش مونده چون جاییو نداره بره بچه پرورشگاه بوده😥
الان اگه دیگه نخوایم خوندن این رمانو ادامه بدیم حق داریم..به ولای علی حق داریم؛با اینکه متفاوت از رمانهای دیگه هس و تو اونا بزور طرفو حامله میکنن و ناخواسته میشه 😂 ولی تو این رمان خودشونو کشتن و بچه دار نشدن و طرف رف دخترخالشو گرف تا براش بچه بیاره و اونم آخرش تخم حروم چسبوند بهش،اما رمانیه ک به شدت دل آدمو میسوزونه یه کاری میکنه ک از رمان خوندن خودت پشیمون شی..من نخواستم این رمان خوندنو چون خودم ب اندازه کافی دغدغه و بدبختی دارم ک نخوام بیچارگی های یه نفرو دیگرو بخونم و باهاش همراه باشم!
نمیدونم کِی میخواد ورق برگرده و حورا هم روزای خوش روزگارو ببینه البته فکر هم نکنم حالا حالاها به اون قسمتایی از رمان ک دوست داریم برسیم چون تازه بدبختی های حورا از اینجا شروع میشه ک دیگه باید لاله رو به طور رسمی رو سرش حلوا حلوا کنه و حتی ناز کشیدن های بقیه بخصوص قباد رو برای لاله ببینه و بیشتر از همیشه زجر بکشه 😑 😭 ولی روزای خوب هم میاد چه دیر چه زود فقط مشکل اینجاس ک ما یخورده بی طاقتیم و کم تحمل.. 🙂 😑
ببشید خیلی نوشتم از دستم در رف 🙂 😑 😂
ی حسی بعم مگه قباد هنو حورا دوس دره و بخاطر ای که حورا رفته واسش خاستگاری ناراحته و دره تلافی مکنه و فک مکنم اصن با لاله نخابیده که البته امکان ندره چون اگه نخابیده باشه لاله نمیره خدشو ع یکی دگ حامله کنه ایجوری فوری لو مره ک چون قباد باعاش نخابیده اما مطمئنم با عشوه های لاله قباد باعاش خابیده و از اونجای که لاله میفهمع قباد مشکل دره مره با یکی دگ مخابه و ایجوری تولشو مچسبونه ک مثلا ثابت کنه مشکل از حوراس
وای چقد تایپ کردم/:
شوما مشهدی؟؟
ار
الهی بمیرم برای حورا…چقدر عاشق قباده که حتی الان که انقدر غرورش لکه دار شد بازم ازش طلاق نگرفت و تحمل کرد …یه حسی بهم میگه لاله یه بلایی سرش میاد بچه میوفته…به خدا آخر سکته میکنم سر این رمان…ولی الان خیلی خوشحالم که کیمیا و حورا صمیمی شدن و دیگه کیمیا از حورا بدش نمیاد
توی زمان الان خودمون عاشق شدن بیشتر همراه با درد هست نمیگم همه ی عشق ها اما بیشترشون
دردهایی که کم میاری اما دندون روی جیگر میذاری تا بگذره
ما زن ها برای عشق چه دردها که نباید بکشیم
فقط به جرم عاشقی
چون احمقیم
جدی چون احمقیم عشق در کنار منطق
نمیشه که فقط لز قلبت اشتفاده کنی باید از قلبتم استفاده کنی و یه رابطه سالم درست بشه
خدایا منو گاو کن از دست این رمان😐😑چرا یکی پیدا نمیشه عاشق حورا شههههههه
این داستان واقعیه طبق حرف نویسنده
حورا قباد را بغل کرد و قباد هلش داد.….
حقته زنیکه
بچه از قباد نیست
یعنی اگه باشه ریدم تو کله همشون
_ نه از من نه از پسرت، از خدا منظورمه!
(هرچقدرم حرومزاده باشی بازم به این جمله فکر کنی تنت مور مور میشه از ترس چطور دلشون میاد؟)
حورا واقعا شخصیت حال بهم زنی داره .از زنهایی که روی وابستگی اسم عشق ميذارن متنفرم. عشق در هر شرایطی باعث تعالی و رشد میشه .اگه میخوایم شرایط جامعه و دیدگاه نسل های بعدی مون درست بشه باید از داستانها و قصه ها شروع کنیم توی همه ی داستانا زنها دارن تحقیر میشن یا برعليه همدیگه دسیسه چینی میکنن واقعا متأسفم که نویسنده اکثر این رمانها خانمن اما حتی یک شخصیت زن قوی و مستقل ب توصیف درنمیاد
واقعاً درست گفتی
متاسفانه نه فقط نویسنده امروزی بلکه سیمین بهبهانی هم تو شعر هاش زن رو ضعیف نشون میده .درحالی که جین آستین نویسنده انگلیسی قدرت و اعتماد به نفس زنان هویداست ..
کلا اینگار ما خانم های ایرانی دوست داریم خودمون و هم جنس هامون رو ضعیف نشون بدیم درحالی که نیستیم .این روزا کی به شجاعت زن ایرانی میخوای ؟!که بی حجاب و روسری کنار مامور و پلیس رد میشن کی شجاع تر از دخترانی می خوایم که کشته شدن بخاطر آزادی ؟
نویسنده های رمان های آنلاین به خصوص باید متناسب با زمان حال شخصیت بسازن و داستان سرایی کنن .
اره حورا کار ندارع ،پول نداره ،خانواده نداره و خیلی چیزای دیگه ولی می تونه بدست بیاره .چرا نباید تاثیر فضای مجازی رو در اشتغال خانم ها نشون بدیم .ترشی درست کردن ،کیک پزی ،شیرینی پزی ،بلاگر در زمینه های مختلف ،خرید و فروش پوشاک و غیره همشون شغل هایی هستن که سرمایه اولیه آنچنانی نمی خواد و امروزه داریم تاثیرات شون رو در اشتغال خانم ها می بینم نه مدرک میخواد نه مکان نه سرمایه زیاد فقط همت و تلاش و خلاقیت کافیه تا حورا داستان ما هم مستقل بشه .
به ویژه که الان کیمیا و وحید رو به عنوان دوست در کنار خودش داره
و منی که فکر میکردم قباد به لاله دست نزده چون عاشق حوراست..😐😐😐
ن بابا دست زده مرتیکه هیز و هوسباز
الهی ریده شد تو تصوراتت😂
و منی که هنوز هم منتظرم حورا طلاق بگیره بره با یکی بهتر ازدواج کنه 😐
والا فعلا شخصیت دیگه ای اضافه نشده و فقط وحید که کیمیا رو میخواد
فک کنم لاله زیر ابی رفته
این رمان پر از شدنه ، نشد ها بوده پس نمیشه گفت بچه لاله و قباد نیست 🌚💔
اگه یادت باشه دکتر ب حورا گفتش ک تو کاملا آماده مادر شدنی و هیچ مشکلی نداری و اینا پس نتیجه میگریم چی!؟این که قباد لعنتی قطعا مشکل دارع و از اونجایی ک دکترم نیومد ضایعس ک مشکل از خودشه و به زودی هم برملا میشه..این لاله لاشخور و جنده هم معلوم نیس با کدوم خری خوابیده و حروم زادشو ب قباد از همه جا بی خبر و عوضی چسبونده
بچه واسه قباد نیست اخه روزی که لاله و قباد جشن داشتن لاله گفت که پریودش درست نیست
بابا معلومه مثل همه رمانا
امکانش خیلی کمه که روز اول با یکی دیگه خابیده باشه چون اگه بکارت ندش قباد میرید بعش
خب ممکنه لاله بعد قباد با یکی بوده باشه