رمان حورا پارت 96 - رمان دونی

 

 

 

اخم کرده دوباره دستش را سمتم گرفت:

_ بخور دیوونه سه ساعت دیگه عمل داری نمیتونی چیزی بخوریا!

 

کلافه گفتم:

_ کیمیا مثانه‌م پر شه اصلا نمیتونم برم توالت، ولم کن!

 

کلافه ظرف سیب را کنار گذاشت، دستم را گرفت:

_ خوبی؟

 

سر به طرفین تکان دادم:

_ نه، یه جوریم…کیمیا قباد پول بیمارستانو داد؟

 

با چشمان گشاد شده طوری نگاهم کرد که خجالت کشیدم، مشتی ارام به بازویم کوبید:

_ دختر تو چه زود چش سفید شدی، هنوز زن داداشمیا، معلومه که خودش میده…

 

پشت چشم نازک کرد:

_ چه زودم خودشو جدا کرده!

 

به ارامی خندیدم، لحنش بانمک بود:

_ نخندااا، یعنی چی اخه این حرفت؟ پس کی بده؟ گندیه که خودش زده، باید جمعش کنه یا نه؟

 

لبخندی به ته خندیدنم چسبانده گفتم:

_ کیمیا داداشته، انقدر بد نگو ازش…

 

خیره نگاهم کرد، بعد از مکثی طولانی لبخندی زد و دستم را فشرد:

_ حورا همش خودمو لعنت میکنم که چرا زودتر بهت توجه نکردم و نشناختمت!

 

اخم کردم، چه معنا داشت این حرفای بی سر و ته؟

_ بس کن کیمیا، حالا که با هم دوست شدیم، بهتر نیست دیگه گذشته‌رو ول کنی؟

 

لبخند تلخش دلم را ریش کرد، انگاری واقعا زیادی عذاب وجدان داشت:

_ دست خودم نیست حورا، دلم میخواد سرمو بکوبم به دیوار و هی بگم خاک تو سرت کیمیا با این گندایی که زدی!

 

خودش در جواب حرفش خندید و آهی کشید:

_ خسته‌م حورا…اگه وحید نبود فکر نکنم دووم میاوردم!

 

 

 

دستش را متقابلا فشردم، نیاز به دلداری داشت:

_ به این فکر کن که زندگیت داره درست میشه، دوستات دارن دور هم جمع میشن، ادم خوبا کنار هم میمونن…خونواده‌ت رو داری، دیگه دشمنی کنارت نیست!

 

لب برچید و با لحن شوخش، مشتی دیگر به بازویم زد:

_ اما تو میخوای بری…

 

خندیدم:

_ نمیرم حاجی حاجی مکه که، میتونیم همو ببینیم، فقط دیگه محیط زندگیمون یکی نیست!

 

با تقه‌ای که به در خورد، فرصت پاسخ پیدا نکرد، گویا دیگر میبایست برای عمل اماده میشدیم!

 

 

راوی

 

 

پا به اتاق دکتر گذاشت، دکتر که زن میان‌سال با روپوش سفیدش پشت میز بود، با دیدنش از پشت عینک، لبخندی زد:

_ بفرمایید اقای کاشفی، مشکلی که پیش نیومده؟

 

سری به طرفین تکان داد:

_ نه دکتر، اومدم راجب شرایط همسرم یکم بیشتر بفهمم…

 

جلوتر رفت و پشت میز نشست:

_ بسیار خب درخدمتم، مشکلی هست؟

 

نفس عمیقی کشید، ابرو در هم کشید و پنجه‌هایش را در هم قفل کرد:

_ نه، فقط…همسر من سه ساله نتونسته باردار بشه، خواستم ببینم…به این موضوع کیست مربوطه؟

 

چشمان دکتر ریز شد، عینک را روی بینی‌اش بهتر جا داد:

_ از چه نظر میگید که باردار نمیشده؟ برای درمان اقدامی کردین؟

 

لب‌هایش را با زبان خیس کرد:

_ بله اقدام کردیم، اما نتیجه نداد!

 

زن به صندلی‌اش تکیه داد:

_ نمیشه گفت اونقدری تاثیر بذاره که نشه باردار شه، اونم طی سه سال! شاید یک سال اخیر بخاطر بهم خوردن نظم تخمدان و تخمکاش به مشکل بخوره، اما نه برای سه سال، مطمئنید شما خودتون هم مشکلی ندارین؟

 

 

 

 

اخم‌های قباد چنان در هم پیچید که دکتر، کنجکاو خیره‌اش شد:

_ اما همسر دومم بارداره، دکتر!

 

ابروهای دکتر چنان بالا رفت که کم مانده بود به خط رویش موهایش برسد:

_ که اینطور…چندماهشه؟

 

لب‌هایش را با زبان خیس کرد:

_ سه ماه و سه هفتگی بارداریشه، امروز جنسیت بچه مشخص شد!

 

دکتر سری تکان داد، با ته خودکارش به در اتاق اشاره کرد:

_ خانومتون مشکلی با قضیه نداره؟

 

پوزخندی کنج لبش نشاند، از جا برخاست:

_ محض رفع کنجکاویتون، خودش برام رفت خاستگاری…اومدم بپرسم که مشکل باردار نشدنش ازین بوده یا نه، که جوابمو گرفتم…روز خوش!

 

پشت کرد که از اتاق بیرون برود، اما حرف دکتر متوقفش کرد:

_ زنی که برای همسرش بره خواستگاری، یعنی از کل دنیا کم اورده اقای کاشفی، یعنی درواقع، هیچی براش مهم نیست…طبق ازمایشاتی که از همسرتون به دستم رسیده ایشون هیچ مانعی برای بارداری نداشتن، مگر این یک سال اخیر…دو سال قبلش رو فکر نکنم کسی دخیل بوده باشه!

 

مغرور بود، فک روی هم فشرد و گفت:

_ اما همونطور که گفتم، همسر دومم بارداره…

 

_ بسیار خب، امیدوارم پا قدمش خیر باشه و سلامت به دنیا بیاد!

 

لحن پرتمسخر دکتر برایش خوشایند نبود، خشمگین بیرون زد و در را به هم کوبید. نفس عمیقی کشید و راهی راهروی اتاق حورا شد، همین را کم داشت که از غریبه هم حرف بشنود!

 

با دیدن وحید که تلفنی پشت در اتاق ایستاده بود اخم کرد، جلوتر رفت و گوش به مکالمه‌اش سپرد:

_ نه داداش، اصلا تو کی هستی؟

 

اخم‌هایش را در هم کشید:

_ یعنی چی؟ مرده حسابی، جواب رد دادن؟ حورا خانم همسر داره، متاهله!

 

با شنیدن نام حورا عصبی جلو رفته تلفن را زا چنگش گرفت، وحید که تازه متوجه او شده بود متعجب به سمتش برگشت.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.9 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان ماه مه آلود جلد سوم

  دانلود رمان ماه مه آلود جلد سوم خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر و رو می کنه؛ زندگی که شاید از اول برای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شهر بی یار pdf از سحر مرادی

  خلاصه رمان :     مدیرعامل بزرگترین مجموعه‌ی هتل‌‌های بین‌الملی پریسان پسری عبوس و مرموز که فقط صدای چکمه‌های سیاهش رعب به دلِ همه میندازه یک شب فیلم رابطه‌ی ممنوعه‌اش با مهمون ویژه‌ی اتاقِ vip هتلش به دست دخترتخس و شیطون خدمتکار هتلش میفته و…؟   «برای خوندن این رمان به کانال رمان من بپیوندید» به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بازی های روزگار به صورت pdf کامل از دینا عمر

          خلاصه رمان:   زندگی پستی و بلندی های زیادی دارد گاهی انسان ها چنان به عمق چاه پرتاب می شوند که فکر میکنن با تمام تاریکی و دلتنگی همانجا میمانند ولی نمیدانند که روزی خداوند نوری را به عمق این چاه میتاباند چنان نور زیبا که بر عالوه سیاه چال ،دلت را هم نورانی میکند.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ساقی شب به صورت pdf کامل از نیلا محمدی

      خلاصه رمان :   الارا دختر تنها و بی کسی که توی چهار راه گل میفروشه زنی اون رو می بینه و سوار ماشیتش میکنه ازش میخواد بیاد عمارتش چون برای بازگشت پسرش از آمریکا جشنی گرفته الارا رو برای کمک به خدمتکار هاش می بره بجای کمک به خدمتکارهاش میشه دستیار شخصی پسرش در اون مهمونی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دونه الماس
دانلود رمان دونه الماس به صورت pdf کامل از زیبا سلیمانی

    خلاصه رمان دونه الماس :   اميرعلی پسر غيرتی كه سر ناموسش اصلاً شوخی نداره و پيچكش می افته دست سروش پسره مذهبی كه خيال رها كردن نامزدش رو نداره و اين وسط ياسمن پيچکی كه دلش رفته واسه به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مخمصه باران

    خلاصه رمان:     داستان زندگی باران دختری 18 ساله ای را روایت میکند که به دلیل بارداری اش از فردین و برای پاک کردن این بی آبرویی، قصد خودکشی دارد که توسط آیهان نجات پیدا میکند….. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 /

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
25 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زهرا
زهرا
1 سال قبل

خواهشا نحوه پارت گذاریتون رو اصلاح کنید اگر روزانه یه پارت بزارید هم کشش داستان بهتره هم اینکه ما یادمون نمیره چی به چی بود .😐😐😐😒

ترانه
ترانه
1 سال قبل

آخهههه پارت انقدر کممممم
بعد سه روز انتظار تو خط میزاری فقط
لطفا پارت گذاری رو بیشتر کن

Ahu
Ahu
1 سال قبل

قباد انقد بیشوره بعد اینکه بفهمه لاله از یکی دیگه حاملس بازم کاسه کوزه رو سر حورا میشکونه که تو رفتی اونو برا من خاستگاری کردی😒

رهگذر
رهگذر
1 سال قبل

واینگونه می شود که قباد میفهمه مشکل از خودشه ولاله از اون حامله نیست

آیلار(آیلی)
آیلار(آیلی)
1 سال قبل

الان دیگه مطمئن شدم لاله از قباد باردار نیست نویسنده خواست اینجوری نشون بده قباد عقیمه….
فقط دلم میخواد ببینم چه جوری قباد وقتی بفهمه لاله و پرت می‌کنه و به گوه خوردن میفته مرتیکه پشمک 😒😒

لی لی
لی لی
1 سال قبل
پاسخ به  آیلار(آیلی)

اگه این قباد پررو و طلبکار باشه که اونجام به حورا میتوپه که تو برام رفتی خواستگاری و باعث شدی با اون ازدواج کنم-_-

آیلار(آیلی)
آیلار(آیلی)
1 سال قبل
پاسخ به  لی لی

حورا رفت خواستگاری مسئولیت کردن لاله و که به عهده نگرفته😏

ساناز
ساناز
1 سال قبل

ای باباااا، اینهمه منتظر پارت بعدی میشیم اونوقت انقد کم !!! خیلی کم بود خداییش! قسطیش کردین؟!

ساناز
ساناز
1 سال قبل
پاسخ به  ساناز

عه یه ساناز دیگه

لی لی
لی لی
1 سال قبل

خیلی دلم میخواد با ساطور قبادو تیکه تیکه کنم خب کثافت تو که داری بدبختو عذاب میدی دیگه اخم و تخم و خودخواهیت برای نگه داشتن حورا چیه؟

به تو چه😐
به تو چه😐
1 سال قبل

کسی رمان عاشقانه خوناشامی میشناسه معرفی کنه ؟؟؟

هیچی
هیچی
1 سال قبل
پاسخ به  به تو چه😐

یا ابلفض خون آشام چرا 😦

Viana
Viana
1 سال قبل
پاسخ به  به تو چه😐

مجموعه ی ماه مه الود خیلیییی قشنگ بود

لیلا
لیلا
1 سال قبل
پاسخ به  به تو چه😐

خون‌آشامان اصيل

D_N
D_N
1 سال قبل

امیدوارم قباد یجوری ضربه بخوره که دله همه خنک شه

نودی
نودی
1 سال قبل

توروخدا پارت هارو طولانی تر کن

janan
janan
1 سال قبل

خاک تو سرت قباد حداقل حورا رو طلاق بده برو پی زندگیت لیاقتت همون جنده مارمولکه…انشاالله برسه روزی رو که به خاک سیاه بشینی

Asal
Asal
1 سال قبل

ای بابا پارت بده دیگه اه

Roya
Roya
1 سال قبل

خدا کنه بچه لاله از کسی دیگه باشه و قباد هیچ وقت نتونه پدر بشه خدا کنه زود بفهمه قباد این شخص ناشناس هم با حورا جور بشه انشاالله کمی دل ما هم خنک بشه

.......
.......
1 سال قبل

حالا قباد گوزو واسه من غیرتی شده عن اقا😑

Maman arya
Maman arya
1 سال قبل
پاسخ به  .......

گوزو 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣وای از اون عن آقا😂😂😂😂😂😂🤧🤧🤧🤧🤧 🤣 🤣 🤣 🤣 🤣 🤣 🤣 🤣 🤣 🤣

مینا
مینا
1 سال قبل

سلام
داستان خیلی جذب کننده و احساسیه
فقط اگر ممکنه فاصله پارت ها رو کم کنید
من هر دفعه مجبورم پارت قبلی رو بخونم تا یادم بیاد چی بود و چی شده
قلمتون سبز

...
...
1 سال قبل

چرا حس میکنم مامانش تو غذای حورا یه چیزی می‌ریخته یکاری میکردن که حامله نمیشده

هیچی
هیچی
1 سال قبل
پاسخ به  ...

حیح نه لاله از یه کس دیگه بارداره 💅🏻🔮

camellia
camellia
1 سال قبل

دستتون درد نکنه,ولی به خدا تا میای بخونی تموم میشه,😥

دسته‌ها
25
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x