رمان دونی

رمان حورا پارت82

نفس‌هایم تند و عصبی شده بود:

_ خب که چی؟

 

آرواره‌هایش را روی هم فشرد:

_ دیر اومدی!

 

ابروهایم بالا رفت، نگاهی به ساعت انداختم، به لطف فصل بهار و اواخرش، ساعت حول و هوش ده تاریک میشد!

_ افتاب تازه نشست که تاکسی گرفتم!

 

قدمی جلو امد و باز هم هلم داد، اینبار تعادلم را از دست دادم و روی زمین افتادم، از درد مچ دستم و لگنم آخ گفتم که عصبی به سمتم خیز برداشت:

 

_ چی فکر کردی با خودت حورا؟ هوم؟ که میتونی راحت به من خیانت کنی؟

 

گیج نگاهش کردم، چه میگفت این مرد؟

_ چی داری میگی چه خیانتی؟ با کیمیا خرید بودم، بعدشم خواستم یکم قدم بزنـ…آخ ولم کن!

 

پایان جمله‌ام با جیغ تمام شد، چنان موهایم را چنگ زد و سرم را عقب کشید که کف سرم به گز گز افتاده بود، دست رویم بلند میکرد؟

 

عادتش شده بود؟ چه کسی اصلا به او یاد داده بود دست بلند کند؟ روی من؟ چه کسی در گوشش میخواند که من خیانت میکنم؟ مشخصا کسی جز لاله از این کارها نمیکند، میکند؟

_ با کی؟ هوم؟ کیمیا رو پیچوندی بعدش رفتی با کی که سه ساعت طول کشیده؟ قدم زدن بس نبود؟ کم با کیمیا قدم زدی؟ هاان؟ د حرف بزن!

 

داد میزد و اهمیتی به اشک‌هایم که صورتم را خیس میکرد نمیداد، انگار واقعا باورش شده بود که من خائنم!

_ من، من کاری نکردم…من کاری نکردم قباد، ولم کن…داری، داری اذیتم میکنی!

 

هق‌هقم بیشتر شده نالیدم:

_ دردم میاد…نکن!

 

کلافه نگاهش را در چشمانم گرداند، در حرکتی سریع یقه‌ای مانتوام را گرفت و چنان محکم کشید که دکمه‌هایش به دو طرف پرت شد، با شوک دست روی سینه‌هایم گذاشتم:

 

_ دیوونه شدی؟ چه مرگته تو؟

 

 

 

 

 

دستانم را محکم کنار زد و سوتینم را هم با همان تندی و وحشی‌گری پاره کرد، اشک‌هایم قدرت گرفته بود، شال دور گردنم را هم کند و به طرفی پرت کرد، میخواست تجاوز کند؟

 

_ ولم کن، ولم کن قباد‌…دست از سرم بردار!

 

جوابگو نبود، دست به سمت شلوارم برد که محکم شروع به زدن بازوهایش کردم، اما ضعف داشتم، حس میکردم بدنم میلرزد، نمیدانم چه حسی بود اما ان حالی که ان روز، همان روز خواستگاری در آشپزخانه داشتم، دوباره داشت برمیگشت!

 

بدنم به لرزه افتاده بود و او بی توجه به حالم شلوارم را هم از تنم کشید، پاهایم را گشود و دستش را میانشان حس کردم، نفسم اینبار رسما برید و چشمانم سیاه رفت، نمیدانم دردش چه بود، چه مرگش بود، اما حتی قصد رابطه هم نداشت…

 

طوری بود رفتارش، انگار که بخواهد چک کند بدنم را، طوری که بخواهد مطمئن شود من با کسی دیگر همخواب شده‌ام یا نه…

 

دیگر نفسی نداشتم برای کشیدن، دهانم مثل ماهی باز و بسته میشد و کبودی صورتم را حس میکردم:

_ اینبار با کسی نبودی…اما خداشاهده حورا، اگه ببینم…منو نگاه کن!

 

نمیتوانستم، صدایش را ضعیف میشنیدم، سختم بود تکان خوردن، فقط به فکر نفس کشیدن بودم و چشمانم همه‌چیز را تار و تاریک میدید، دست لرزانم بالا امده به گلویم چنگ زدم که شانه‌هایم تکان خورد:

 

_ حورا، حورا منو ببین…با توام!

 

قفسه سینه‌ام به سوزش و تیر کشیدن افتاده بود، دستش را روی سینه‌ام حس کردم:

_ حورا، نفس بکش…نگاه کن منو، وا کن چشماتو نبند، نبند حورا…نخواب…

 

اما سخت بود عملی کردن حرفش، همانطور با بی نفسی چشمانم بسته شد و دیگر چیزی نفهمیدم…

 

در ان لحظه ارزو میکردم کاش تمام شده باشد، کاش وقتش رسیده است و من خوشبخت میشوم…در آن دنیا!

فکر کن، در آغوش عشقت بمیری…بیش از این چه میخواهی؟

 

 

 

 

 

چشم که باز کردم محیط ناآشنا بود، در و دیوار سفید و بوی الکل میگفت بیمارستانم. چشمانم چرخید به دنبال کسی، به دنبال قباد! اما نبود…در عوض کیمیا با چهره‌ای گرفته کنار تخت نشسته بود.

 

سرم که چرخید، از صدای خش خش بالش زیر سرم، سریع به سمتم برگشت، لبخندی زده با بغض نزدیک شد:

 

_ بیدار شدی…سکته‌مون دادی که دختر، خوبی تو؟

 

منظورش از، «سکته‌مون دادی» احتمالا فقط خودش نبود؟ چون فکر نمیکنم مادرش، لاله یا حتی قباد نگران من شوند! چرا که قباد مقصر همین حال بود!

 

_ چیشدی یهو؟ داداشم از وقتی رسوندت بیمارستان حرف نزده، دکترا میگن حمله‌ی عصبی بوده!

 

لبخند بی‌حالی زدم، زیادی سوال نمیکرد برای کسی که تازه به‌ هوش امده؟ با همان صدای گرفته‌ام گفتم:

 

_ خوبم، چیزی نیست…

 

سعی کردم نیم خیز شوم، دست پشت کمرم گذاشت و کمک کرد بنشینم. نفس عمیقی کشیدم، خوب بودم…حس بدی نداشتم، انگار ان حمله خالی‌ام کرده بود، هرچند…غصه همچنان ماندگار بود!

 

_ بیرون بودی چیزی شد؟ با داداش بحث کردین؟

 

کلافه نگاهش کردم، به ارامی لب زدم:

_ میشه بعدا حرف بزنیم؟ الان حال ندارم…

 

لبخند تلخی زد و دستم را فشرد، سرم در دست دیگرم را نگاه کردم، انگاری زیاد مانده بود تمام شود:

 

_ کی مرخصم میکنن؟

 

_ فعلا گفتن باید تحت نظر باشی، قراره روانشناس هم بیاد باهات حرف بزنه!

گیج به سمتش چرخیدم، دیگر چه؟ همین مانده بود مادرش و لاله انگ دیوانگی هم به من بزنند! قباد هم بگوید که خوب کردم که زن گرفتم، زن دیوانه به چه کارم آید؟

 

_ نمیخوام، بگو زود مرخص کنن…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان عبور از غبار pdf از نیلا

  خلاصه رمان :           گاهی وقتها اون چیزایی رو ازدست می دیم که همیشه کنارمون بوده وگاهی هم ساده ساده خودمونو درگیر چیزایی میکنیم که اصلا ارزششو ندارن وبودونبودشون توزندگی به چشم نمیان . وچه خوب بودکه قبل از نابودشدنمون توی گرداب زندگی می فهمیدیم که داریم چیاروازدست می دیم و چه چیزایی را بدست

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی قرارم کن

    خلاصه رمان:       #شایان یه وکیل و استاد دانشگاهه و خیلی #جدی و #سختگیر #نبات یه دختر زبل و جسور که #حریف شایان خان برشی از متن: تمام وجودش چشم شد و خیابان شلوغ را از نظر گذراند … چطور می توانست یک جای پارک خالی پیدا کند … خیابان زیادی شلوغ بود . نگاهش روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نجوای نمناک علفها به صورت pdf کامل از شکوفه شهبال

      خلاصه رمان:   صدای خواننده در فضای اتومبیل پیچیده بود: ((شهزاده ی آسمونی/گفتی که پیشم می مونی.. برایاین دل پر غم/ آواز شادی می خوانی عشق تو آتیش به پا کرد/ با من تو روآشنا کرد.. بی اونکه حرفی بگویم/راز منو بر ملا کرد.. یه لحظه بی تونبودم/ یه لحظه بی تو نزیستم.. یه روز سراغمو می

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ناگفته ها pdf از بهاره حسنی

  خلاصه رمان :           داستان در مورد دختر جوانی به اسم نازلی کسروی است که بعد از فوت مادربزرگ و بعد از سالها دور به ایران برمیگردد، آشنایی او با جوانی در هواپیما و در مورد زندگی خود، این داستان را شکل می دهد …   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاه صنم pdf از شیرین نور نژاد

    خلاصه رمان :       شاه صنم دختری کنجکاو که به خاطر گذشته ی پردردسرش نسبت به مردها بی اهمیته تااینکه پسر مغرور دانشگاه جذبش میشه،شاه صنم تو دردسر بدی میوفته وکسی که کمکش میکنه،مردشروریه که ازش کینه داره ومنتظرلحظه ای برای تلافیه… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
رمان اوج لذت
دانلود رمان اوج لذت به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی

  خلاصه: پروا دختری که در بچگی توسط خانوادش به فرزندی گرفته شده و حالا بزرگ شده و یه دختر ۱۹ ساله بسیار زیباست ، حامد برادر ناتنی و پسر واقعی خانواده پروا که ۳۰ سالشه پسر سربه زیر و کاری هست ، دقیقا شب تولد ۳۰ سالگیش اتفاقی میوفته که نباید ، اتفاقی که زندگی پروا رو زیر رو

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

14 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
صدیقه
صدیقه
1 سال قبل

چقدر این آدم آشغال و کثافته حالم ازش به هم میخوره لیاقتت همون لاله مثل خودته اه اه اه

لیلا
لیلا
1 سال قبل

مطمئنین این رمانه تاریخش واسه الانه؟ من احساس میکنم در مورد زندگی یه زن از دوران قاجاریه هست

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط لیلا
به تو چه😐
به تو چه😐
پاسخ به  لیلا
1 سال قبل

خیلی زنها هستن تو همین دوره و همین سال ک مثل حورا هستن و متاسفانه واقعیت رو نمیشه تغیر داد🥺💔

Roya
Roya
1 سال قبل

قباد احمق ازین بدتر بشی انشاالله

رضا میر
رضا میر
1 سال قبل

چرا هرچی جلوتر میریم قباد لیاقتش کمتر میشه
از همون اول هم لیاقتش همون لاله ی هرزه بود

Dina-89
Dina-89
پاسخ به  رضا میر
1 سال قبل

ولی من بیشتر از قباد از حورا عصبانیم
میگه چه چیزی بهتر از مردن تو آغوش عشق😶
درد بی درمون بگیری ک هنوز عاشقشی الاغ

رضا میر
رضا میر
پاسخ به  Dina-89
1 سال قبل

خاک تو سر زنی ک عشق و اینجوری گدایی میکنه از ی بی لیاقت،داستان خیلی از زنای ایرانیه چون بچه دار نشدن و صیغه گرفتن مرد خیلی رایجه

کانی
کانی
1 سال قبل

خدا لعنتت کنه قباد آشغال امید وارم آسفالت روی جاده شی کثافت

Delvin _yasi
Delvin _yasi
1 سال قبل

فقط به یک دلیل دارم این رمان و میخونم ، اونم اینکه ببینم خوشبختی حورا رو ، ببینم بدبختی و فلاکت قباد رو .
پسره عوضی ، بخدا تو پارک خوابیدن شرف داره به زندگی کردن پیش این آدما.

به تو چه😐
به تو چه😐
1 سال قبل

قباد نکبت 💔💔💔💔💔

بدم از کیمیا میاد دختره اشغال
تو پارت قبل میگفت پاکی وجود کیمیا رو میدید پس کیمی کجاش پاک به سگ نر هم رحم نکرده بود بعد حورا پاک و ساده و مظلوم این وضع زندگیشه 🥺💔

مریم
مریم
1 سال قبل

شخصیت بسیار ضعیف حورا اجازه رو برای هر کاری صادر می‌کنه ،،یک روانشناس خارجی با عمل این رو به دنیا ثابت کرد
مظلوم ظالم میسازد

. .........Aramesh
. .........Aramesh
1 سال قبل

تف تو روحتوقباد پیفوز داره میگه این بارو با کسی نبودی تف بی شرف
دختره سکته کرد

رضا میر
رضا میر
پاسخ به  . .........Aramesh
1 سال قبل

تو ک اسمت آرامشه دیگه چرا
آرامش جان کمی آرامش😐

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  رضا میر
1 سال قبل

مگه از دست قباد واسه آدم ارامش میمونه قباد پدر سگ

دسته‌ها
14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x