منی که حتی شنیدنش را هم تاب نمی آوردم، اگر میدیدم، اگر حتی یکی از صحنه هایی که میگفت را میدیدم، عقلم را از دست میدادم…

 

چطور از او انتظار داشتم همان آدم قبل از عماد بماند؟

او عاشق عماد بود، حتی بیشتر از من، عشقش به عماد فراتر از حد تصور بود و تک تک آن ثانیه های مرگ بار را نفس کشیده بود.

 

حق داشت به این انسان مجنون تبدیل شود، حق داشت…

 

ناخودآگاه تمام شنیده هایم را تصویر سازی کردم، عماد را که در آن وضعیت تصور کردم… بغضم شکست.

با صدا هم شکست، صدایی بلند…

 

عامر ندانسته، با جلوگیری از حضورم در آن خاکسپاری لعنتی، چه لطف بزرگی در حقم کرده بود.

 

از پشت پلکهای بسته و به هم فشرده ام، نگاه خاموش عامر را حس کردم. نفسش را با صدا بیرون داد، چندین و چند بار.

داشت خودش را کنترل میکرد، بمیرم برای دردش…

 

_ همونجا مُردم…

 

آرام و بی جان گفت. آنجا نبودم اما حسش را به خوبی درک میکردم. کاش میفهمید که درد ما دو نفر، دردی مشترک است.

 

با حرکت دوباره ی دستش روی شکمم، هق هقم شدیدتر شد. چه صبری داشت، چه جانی داشت، چه جانی…

 

_ فکر کنم آلو داشته باشیم، یکم برات خیس میکنم حتما بخور.

اگه تا فردا بهتر نشدی میریم دکتر.

 

کمی دیگر هم به کارش ادامه داد و من هم آرام تر شده بودم. بدون نگاه کردن به صورتم، لباسم را مرتب کرد و از اتاق بیرون رفت.

 

لحظاتی بعد با ظرفی حاوی آب و آلو و عصایم برگشت. ظرف را جایی گذاشت که در دسترسم باشد و عصا را هم به تخت تکیه داد.

 

_ بیدارم، هر کاری داشتی صدام کن.

 

پایش را از اتاق بیرون نگذاشته بود که با حرف زیر لبی ام، چند لحظه سر جایش خشکش زد و بعد با سرعت از مقابل نگاهم دور شد.

 

_ خیلی دوستت دارم…

 

«غرق جنون»

#پارت_۱۴۵

 

با خمیازه ای طولانی چشم باز کردم. حالم از گچ هایی که مثل زنجیر به دست و پایم بسته شده و اسیرم کرده بودند بهم میخورد.

 

به زحمت روی تخت نشستم و سعی کردم خارش خفیفی که کف پایم حس میکردم را نادیده بگیرم.

 

حالم از دیشب بهتر شده بود، درمان های خانگی عامر جواب داد و بالاخره آن مصیبت رهایم کرد.

 

دستی به شکمم که شروع به قار و قور کرده بود کشیدم و خمیازه ی بعدی دهانم را تا انتها باز کرد.

 

_ گشنته مامانی؟ آره؟ بریم ببینیم خوشگل مامان دلش چی میخواد.

 

موهایم را پشت گوش زدم، باز بودنشان کلافه ام میکرد اما دستی سالم برای بستنشان هم نداشتم.

 

_ یه روز از ته میزنمتون، دیوونم کردین اه.

 

هنوز هم نمیدانستم پدرم با آن تعصبات احمقانه چطور اجازه ی ماندنم کنار عامر را صادر کرده بود.

وای اگر میفهمید با این سر و وضع مقابل نگاه عامر جولان میدهم!

 

از تصور چهره ی سرخ و خشمگینش به خنده افتادم. با تمام تهدیدها و اجبارها، هیچوقت موفق نشد عقایدش را به من تحمیل کند.

 

عصا را زیر بغلم زدم و ناله کنان از اتاق بیرون رفتم. هنوز هم تمام تنم درد میکرد، اما قلبم دیگر عاری از هر حس بدی بود.

 

شب عجیبی بود و من همان دیشب تصمیمم را گرفتم. هر چه عامر تلخ میشد، من بیشتر به او محبت میکردم… آنقدر به کارم ادامه میدادم تا قلب مهربانش را از زیر سیاهی ها بیرون بکشم.

 

قصد رفتن سمت سرویس را داشتم که با شنیدن صداهایی از آشپزخانه، به خیال اینکه عامر آنقدر نگرانم بوده که برای رسیدگی به من در خانه مانده، جانی تازه گرفتم و قدمهایم سریع شد.

 

لبخند به لب وارد شدم اما با دیدن کسی که در آشپزخانه بود، وا رفتم…

 

کیو دیده؟!😏

 

«غرق جنون»

#پارت_۱۴۶

 

یک زن!

زنی که پشت به من در حال آشپزی بود و هنوز متوجه حضورم نشده بود. نمیفهمیدم در این خانه چه خبر است.

عامر و عماد کسی را با این مشخصات نداشتند.

 

نگاهی به اطرافم انداختم شاید عامر را ببینم اما جز من و این زن کسی در خانه نبود.

چشمم به تلفن روی میز افتاد اما بدبختانه شماره ی عامر را هم از بر نبودم.

 

چاره ای جز جلو رفتن و پرسیدن از خودش نداشتم. عمدا عصایم را محکم به زمین کوبیدم تا حضورم را اعلام کنم.

 

به نرمی دست از کار کشید و سمتم برگشت. اخم کمرنگی که ناخواسته میان ابروهایم جا خوش کرده بود، با دیدن چهره ی بانمک و لبخند ملیحش از بین رفت.

 

_ سلام عزیزم، معذرت میخوام من بیدارت کردم؟

 

برخورد صمیمانه و بی ریایش کمی از گاردی که گرفته بودم خارجم کرد. گلویی صاف کردم و هر چه زور زدم چیزی شبیه لبخند روی لب بنشانم، نشد.

 

_ سلام، نه.

 

کف دستانش را به هم کوبید و لبخندی دوستانه زد. دستانش را در هم قلاب کرد و تابی به بدنش داد، انگار کمی معذب بود.

 

_ خداروشکر. آقا عامر گفته بودن که شب راحتی نداشتی و بذارم استراحت کنی. صبحونه یکم دیگه آماده میشه عزیزم، کمکت کنم بشینی سر میز؟

 

بدون اینکه منتظر جوابم بماند داشت سمتم می آمد.

شبیه تکه ای زباله بودم که بوی گندش تا چند متر آن ور تر را هم پوشش میداد!

 

خجالت زده خودم را عقب کشیدم و زیر لب لعنتی به بی عرضگی ام فرستادم. از پس یک حمام ساده هم بر نمی آمدم.

 

_ نه نه، خودم میتونم… ممنون.

فقط… آم قبلا دیدیم همدیگه رو؟

 

سر جایش ایستاد و جلوتر نیامد. دستی به روسری طرحدار فیروزه ای اش کشید و گونه هایش که گل انداخت، ابروهایم بالا پرید.

 

_ من… حنانه ام!

 

به به، چشممون روشن شد به جمال حنانه خانم😏😏

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 99

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان بی مرزی pdf از مهسا زهیری

  خلاصه رمان:       بی مرزی درباره دختری به اسم شکوفه هستش که پس از ۵ سال تبعید توسط پدر ثروتمندش حالا به تهران بازگشته و عامل اصلی این‌تبعید را پسرخوانده پدر و خود پدر میدونه او در این‌بازگشت می‌خواهد انتقام دوران تبعیدش و عشق ممنوعه اش را بگیرد و مبارزه اش را از همون ابتدای ورود به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان غیث به صورت pdf کامل از مستانه بانو

        خلاصه رمان :   همیشه اما و اگرهایی در زندگی هست که اگر به سادگی از روشون رد بشی شاید دیگه هیچ‌وقت نتونی به عقب برگردی و بگی «کاش اگر…» «غیث» قصه‌ی اما و اگرهاییه که خیلی‌ها به سادگی از روش رد شدن… گذشتن و به پشت سرشون هم نگاه نکردن… اما تعداد انگشت‌شماری بودن که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دیوانه و سرگشته pdf از محیا نگهبان

  خلاصه رمان :   من آرمین افخم! مردی 34 ساله و صاحب هولدینگ افخم! تاجر معروف ایرانی! عاشق دلارا، دخترِ خدمتکار خونمون میشم! دختری ساده و مظلوم که بعد از مرگ مادرش پاش به اون خونه باز میشه. خونه ایی که میشه جهنم دلی، تا زمانی که مال من بشه، اما این تازه شروع ماجراست، درست شب عروسی من

جهت دانلود کلیک کنید
رمان رویای قاصدک

  دانلود رمان رویای قاصدک خلاصه : عشق آتشین و نابی که منجر به جدایی شد و حالا سرنوشت بعد از دوازده سال دوباره مقابل هم قرارشون میده در حالی که احساسات گذشته هنوز فراموش نشده‌!!!تقابل جذاب و دیدنی دو عشق قدیمی…ایلدا دکترای معماری و استاد دانشگاه موفق و زیبایی که قسم خورده هرگز دیگه به عشق شانس دوباره ای

جهت دانلود کلیک کنید
رمان اشرافی شیطون بلا

  دانلود رمان اشرافی شیطون بلا خلاصه : داستان درباره ی دختریه که خیلی شیطونه.اما خانواده ی اشرافی داره.توی خونه باید مثل اشرافیا رفتار کنه.اما بیرون از خونه میشه همون دختر شیطون.سعی میکنه سوتی نده تا عمش متوجه نشه که نمیتونه اشرافی رفتارکنه.همیشه از مهمونیای خانوادگی فرار میکنه.اما توی یکی از مهمونی ها مجبور به شرکت کردن میشه و سوتی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهی دو اقیانوس
دانلود رمان ماهی دو اقیانوس به صورت pdf کامل از مهسا زهیری

    خلاصه رمان ماهی دو اقیانوس :   یک ماه از وقایع جلد اول گذشته و عمران که با حقایق تلخ و کوبنده‌ای در مورد تولد و هویت و گذشته‌اش مواجه شده، با خشم غیرقابل کنترل، خودش رو گوشه‌ای پنهان کرده و «عشق» رو مقصر همه‌ی مصیبت‌های خودش و بقیه می‌بینه. با سر رسیدن مردی که مرکز همه‌ی اتفاقاته،

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
3 ساعت قبل

فاطمه جان هامین چی شد دیگه پارت نمیاد سال بد و آووکادو اگه پارت هست بذار لطفا

بانو
بانو
12 ساعت قبل

وآ اینو مگه نمیخواستن شوهرش بدن🙄اینجا چیکار میکنه؟؟؟

خواننده رمان
خواننده رمان
17 ساعت قبل

گیس و گیس کشی نشه خوبه😂😂

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x