فقط داشتم همین طور نگاش میکردم من ازش چه کمکی میتونستم بخونم …
مجبور شدم همین طور الکی دست به سرش کنم
استاد بلند شد و داشت گروها رو میخوند که رسید به اسم من
استاد: خوب خانم راد فرشما با آقای راد و آقای زند هم گروه هستین
فکم قفل کرده بود خدایا من الان چیکار میکردم؟!
چرا الان دوتا نگاه هم میکنن؟! یادم افتاد اینا رقیب هم بودن الان باید هم گروه باشن
فقط این دوتا کم بود
عه پارسا داره میاد این طرف وای اگه دعوا بشه من طرف پارسا رو میگیرم مخشو میزنم
آره دقیقا این نقشه خوبیه
الهی که دعوا کنن همو بزنن
آرمین پا شد دارن دست میدن احوال پرسی میکنن
من شک دارم این رقیب هم باشن
نقشه اول خراب شد
داشتم فکر میکردم نقشه دوم چی بکشم که پارسا صدام کرد
پارسا: خانم راد فر چه جالب اونجا بهم خوردیم الان شدیم تو یه گروه
یه خواهشی داشتم میتونم شمارتونو داشته باشم؟!
تا میخواستم بگم بله این آرمین اژدر پرید اوها چه لقبی دادمش
آرمین: شماره منو که دارین با هم در ارتباطیم
ولی پارسا کنه تر از این حرفا بود شمارمو میخواست
+ آقایون ما الان تو یه تیم هستیم پس یک رسمی حرف نزنید عادی حرف بزنیم الان با هم تو یه هستیم دو نباید دعوا کنیم سه به خواسته هم احترام بزاریم
هر کسی حرفی داره بگه
همشون با تکون دادن سرشون موافقت کردن
منم داشتم احساس ریاست میکردم
نمیدونم الان با این دوتا چیکار کنم؟!
+ بچه ها بیاین یه کاری کنیم؟!
من و پارسا بریم دنبال تحقیق بعد هر چی پیدا کردیم توام خبر میکنیم
که صدای آرمین در اومد:
خوب من الان چیکار کنم؟! منتظر خبرتون بشینم خوب چرا من نیام باهاتون؟! جاتونو تنگ نمیکنم خودم ماشین دارم
پارسا: راست میگه فرشته خانم
وای خدا این چقدر رسمی حرف میزنه بزار کم کم خودمو بهش نزدیک کنم
+ فرشته خانم نه همون فرشته راحت ترم
پارسا: فکر کردم شاید دوست نداشته باشین
+ نه بابا دیگه هم گروه همیم
داشتم با پارسا حرف میزدم که آرمین پرید وسط حرفمون
_ خوبه حالا جلسه معارفه تون تموم شد؟! باید بریم بیمارستان
پارسا: داداش داشتیم حرف میزدیم
آرمین: وقت زیاد داری واسه حرف زدن
من میرم
آدرسو واسه کدومتون بفرستم؟!
تا اومدم بگم من که پارسا گفت من اونم گفت شمارمو که داری پیام بده تا لوکیشن بفرستم
چقدر بی نزاکت یه تعارف نکرد با ماشینش
برم خوبه سپر ماشینمو خرنمیدونم الان با این دوتا چیکار کنم؟!
+ بچه ها بیاین یه کاری کنیم؟!
من و پارسا بریم دنبال تحقیق بعد هر چی پیدا کردیم توام خبر میکنیم
که صدای آرمین در اومد:
خوب من الان چیکار کنم؟! منتظر خبرتون بشینم خوب چرا من نیام باهاتون؟! جاتونو تنگ نمیکنم خودم ماشین دارم
پارسا: راست میگه فرشته خانم
وای خدا این چقدر رسمی حرف میزنه بزار کم کم خودمو بهش نزدیک کنم
+ فرشته خانم نه همون فرشته راحت ترم
پارسا: فکر کردم شاید دوست نداشته باشین
+ نه بابا دیگه هم گروه همیم
داشتم با پارسا حرف میزدم که آرمین پرید وسط حرفمون
_ خوبه حالا جلسه معارفه تون تموم شد؟! باید بریم بیمارستان
پارسا: داداش داشتیم حرف میزدیم
آرمین: وقت زیاد داری واسه حرف زدن
من میرم
آدرسو واسه کدومتون بفرستم؟!
تا اومدم بگم من که پارسا گفت من اونم گفت شمارمو که داری پیام بده تا لوکیشن بفرستم
چقدر بی نزاکت یه تعارف نکرد با ماشینش
برم خوبه سپر ماشینمو خراب کرده
کی خواست اصن منو ببره
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.