انتقام یا عشق (خون آشام) پارت 1 - رمان دونی

 

انتقام یا عشق (خون آشام)

وسط جاده ایی ک اطرافش درختانش سر ب فلک کشیده بودند دخترک بی تابی میکرد بارانی تند می امد مه جاده را فراگرفته بود نمیتوانستند باور کنند ک ب خاطر یک جنگل نفرین دخترکشان ب این حال و روز افتاده باشد
-ارام باش دخترکم ارام باشه عزیزکم جک نمیتوانی زودتر بری؟
-سندرا این اخرین سرعت چیشد ک دختر انقدر بی روح شد؟
-نمیدونم نمیدونم اما بهت گفت نریم این جنگ بت گفتم مردم چیزای خوبی نمیگن بت گفتم
-ما.. مان اونـ.. اون بی روح بود سرد بود امد نزدیک منـــ…..
-جک جک
-سندرا باور کن بیشتر از این سرعت نداره ماشین
-نه نه جک جلو رو نگاه کن ی نفر وسط جاده هست
-چی بزار ببینم
چشمانش را ریز کرد و دقت کرد همسرش راست میگفت فردی با حالتی عادی وسط جاده ایستاده.با رعب و وحشت ک داشت پایش را تا ته روی پدال ترمز نگه داشت.با وحشتی ک داشت اما توانست جان خودش و همسرش و طفل سه ساله اش را نجات دهد.با فاصله سانتی با فردی ک روب روی ماشین بود ماشین را نگه داشت.ب همسرش نگاه کرد سر عزیز ترین کسش روی داشبور بود و بالا نمی اورد روی داشبور پر از خون بود و کودکش کف ماشین بود دخترک از ترس و شاید استرس سرش را بالا اورده بود. قصد داشت دخترکش را از زیر ب بالا بیاورد اما با دیدن حرکت فرد مقابل صرف نظر کرد، مرد نزدیک ب او شد سر او را گرفت تقلا کرد ک خود را نجات بده ولی سرش را خم کرد و……….
15سال بعد……..
_سینره سینره کجایییی
-سلام مامان بزرگ
-کجا بودی
-رفته بودم ت اتاقم
-بیا این را ببر ت اتاقت بخور
-ممنون
رفتم ت اتاقم.از بچگی ترسی از موجودات ماورائی داشتم اما دوبرابر اون دوست داشتم در موردشون بدونم.ب یک کتاب فروشی سفارش یک کتاب در مورد خون اشام ها دادم مردم روستا ذهنیت خوبی نسبت ب اونا ندارن ب خاطر اینکه یک روز از گذشته های دور گروهی از اون ها ب روستا حمله کرده بودن و تقریبا تمامی اونا رو از بین بردن.هیچ کتابخونه ای قبول نمیکرد ک برام در موردشون کتاب بیار غیر ی کتابخونه ک اونم ب خاطر علاقه پسری ک اونجا کار میکنه ب من. رفتم ب سمت مامان بزرگم
-مامان بزرگ
-بله
-میتوانم برم ب بازار یکم وسیله بخرم
-نگو ک منظورت از وسیله کتابی ک سفارش دخترجون مردم حرف میزنن اونا همینطوریم ب خاطر دندون روی دستت ک خوب نشونه دندان نیشت با رنگ چشای سیاهت ت رو بد یوم میدونن انقدر دنبال اینا نگرد بهت گفتم ک ت تصادف مادر و پدر کسی مقصر نیست غیر از پدرت ک راننده بوده عزیزم دنبالشون نگرد ک زندگیتون داغون میکنن ت رو ب خاک سیاه میشونن
ناراحت شدم و کمی عصبی راست میگفت روی دست من جای دوتا دندون نیش بود دندانای نیشی ک انگار کامل جای گذاری نشده بود هیچ ی یادم نمیاد از این جای دندان اما ت ی کتاب خوانده بودم برای تبدیل شدن ب یه خون اشام لازم هست ک یکی از اون اصیلاش دندونت بگیره. اما انگاری این خون اشام اصیل ما موفق نشده منو خون اشام کنه. با دلخوری نگاهی ب مادربزرگم انداختم او پوفی کرد و گفت
-برو اما سینره تا قبل از شام خونه ایاااا
بوسش کردم ب سمت اتاقم رفتم لباسی مناسب بیرون رفتن پوشیدم با زدن ماسک کاری کردم ک دمدان های نیشم ک بد یوم بودند معلوم نشوند روب روی اینه ایستادم مادر بزرگ راست میگفت دندان نیشم کمی غیر عادی بود رنگ موی من سیاه تر از پر کلاغ بود رنگ چشمانم خاکستری بود رنگ پوستم کمی زرد و رنگ پریده بود اما نسبت ب خون اشام ها نه گاهی فکر میکنم اگر مادر و پدرم زنده بودن منو دوست داشتن؟؟ یا بازم مردم اینجوری نسبت ب من میگفتن؟؟ ب خاطر حرف مردم من مجبور بودم ب مدرسه نرم از سن 12سالگیم خودم خواندن رو ت خونه یاد گرفتم من هیچ دوستیم نداشتم چون مردم روستا نمیزاشتن کسی نزدیکم بشه فقط یک دوست داشتم ک اونم ب خاطر اینکه گفتم بیا بریم قبرستون روستا اونم ت شب ولم کرد رفت یادم من اونجا رفتم حتی با خودم خفاشمم بردم. راه افتادم ب سمت بازار. خونه ما ک یکم مثل کلبه بود اما خیلی بزرگتر از اون نزدیک جنگل نفرین شده بود جایی ک کنارش جاده ای بود ک من پدر و مادرم رو از دست داده بودم. همینطور ک راه میرفتم ذهنم همه جا بود پیش خون اشام ها پیش مادربزرگم پیش کتابخانه پیش جنگل پیش مرگ پدر و مادر؟و…..
ب اطرافم نگاهی انداختم سرسبز من عاشق این سرسبزی بودم چمن زاری سبز. اگر وقت داشتم روی این تپه مینشتم و مثل روز های قبل با خواندن کتاب ها خودمو مشغول میکردم شاید ک روباه نازمم امد پیشم.
ب روستا رسیدم. ب سمت کتابخونه رفتم.
-سلا اقا من سینره هستم کتابی سفارش داده بودم ک برام کتابی بیارید امدم ک کتابم رو تحویل بگیرم
-بله درسته بفــــرمایــــ… عذر میخام ما اینوع کتاب ها رو نداریم

-میدونم اما من سفارش داده بودم
-دیگه سفارش ندید بیرون حالا
‌نمیدونم چرا باهام اینجوری حرف زد نگاه ت چشماش کردم چشماش رنگ عادی نبود یادمه ی جا خونه بودم ک اگه انسانی رنگ سفیده چشمانش قرمز بود یعنی توسط فردی داره کنترل میشه و صد البته از راه چشمه نگاه. بمصیر نگاهش کردم فهمیدم داره ب دم در نگاه میکنه برگشتم دیدم یک

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان آشوب pdf از رؤیا رستمی

    خلاصه رمان :     راجبه دختریه که به تازگی پدرش رو از دست داده و به این خاطر مجبور میشه همراه با نامادریش از زادگاهش دور بشه و به زادگاه نامادریش بره و حالا این نامادری برادری دارد بس مغرور و … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کافه آگات pdf از زهرا بهرامی

  خلاصه رمان : زندگی کیارش کامیاب به دنبال حرکت انتقام جویانه ی هومن، سرایدار ویلای پدرش با زندگی هانیه، خواهر هومن گره می خوره   «برای خوندن این رمان به کانال رمان من بپیوندید»   romanman_ir@ به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلایه pdf از نگاه عدل پرور

  خلاصه رمان :       طلایه دخترساده و پاک از یه خانواده مذهبی هست که یک شب به مهمونی دوستش دعوت میشه وتوراه برگشت در دام یک پسر میفته ومورد تجاوز قرار می گیره دراین بین چند روزبعد برایش خواستگار قراره بیاید و.. پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مهمان زندگی
دانلود رمان مهمان زندگی به صورت pdf کامل از فرشته ملک زاده

        خلاصه رمان مهمان زندگی :     سایه دختری مهربان و جذاب پر از غرور و لجبازی است . وجودش سرشار از عشق به خانواده است ، خانواده ای که ناخواسته با یک تصمیم اشتباه در گذشته همه آینده او را دستخوش تغییر میکنند….. پایان خوش. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان از هم گسیخته

    خلاصه رمان:     داستان زندگی “رها “ ست که به خاطر حادثه ای از همه دنیا بریده حتی از عشقش،ازصمیمی ترین دوستاش ، از همه چیزایی که دوست داشت و رویاشو‌در سر می پروروند ، از زندگی‌و از خودش… اما کم کم اتفاقاتی از گذشته روشن می شه و همه چیز در مسیر جدید و تازه ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ناگفته ها pdf از بهاره حسنی

  خلاصه رمان :           داستان در مورد دختر جوانی به اسم نازلی کسروی است که بعد از فوت مادربزرگ و بعد از سالها دور به ایران برمیگردد، آشنایی او با جوانی در هواپیما و در مورد زندگی خود، این داستان را شکل می دهد …   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مهشید
مهشید
2 سال قبل

این چی بود دیگ

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x