انتقام یا عشق پارت (خون آشام) بیست و هشتم - رمان دونی

انتقام یا عشق پارت (خون آشام) بیست و هشتم

با حس دست کسی توی موهام از خواب بلند شدم. با چشم ت چشم شدن باهاش فهمیدم ک بلاخره اون کسی که منتظرش بودم پیداش شده. با وقاری ک کاملا الکی بود از جام بلند شدم
-سلام
-سلام عزیزم خوبی؟
-ممنون
-مامانم و خواهرم پایین دارن با مامان بزرگت حرف میزنن نظرت چیه بریم یکم بگردیم؟؟
-اممم باشه فکر خوبیه
خوشحال نبودم توقع داشتم ک حداقل مادربزرگم نخواد ازم ک ت این وضعیت ب فکر کسی دیگه ای نباشم الان تمام فکر من درگیر کلبه و ساندر بردی کسی ک کوچک ترین خبری ازش نبود!
-بریم؟
-اره بریم
سابین زودتر من کنار در رفت در را باز کرد و ب احترام کنار رفت تا اول من برم بیرون من بیرون رفتم و بعد اون امد بیرون ارام از پله ها پایین رفتم تا ب
سالن پذیرایی رسیدیم. مادربزرگم طبق معمول با یک کیک و کلوچه و شربت از مهموناش پذیرایی میکرد. لباسی گلبه ای رنگ پوشیده بود. ب مبل نگاهی انداختم روی مبل خواهرش و مادرش نشسته بودن. مادرش لباسی ب سورمه ای با دامن بلند پوشیده بود با اینکه اصلا بهش نمیخورد مشکلی داشته باشه ولی در دستانش عصایی بود عصایی ک برای من خیلی اشنا بود. صورتش ب رنگ برنزه بود لبانی کوچک و چشمانی درشت و سبز.
خواهرش لباس دامنی پوشیده بود. لباسی جذاب ب رنگ بنفش با گل هایی صورتی روشن. رنگ پوستش کمی غیر عادی بود مادرش پوستی برنزه داشت سابین پوست روشن و او صورتی سیاه پوست! روی صورت پر از مو بود ک کمی غیر عادی بود. رنگ چشمانش قهوه ای بود لبانی بسیار کوچک اما در کل صورت جالبی داشت ب ارام جلو رفتم
-سلام خیلی خوش امدید
ب احترام من همشون بلند شدن و من باتک تکشون دست دادم و بعد کنار خواهر سابین نشستم با اینکه ب سابین قول داده بود بیرون بریم اما الان باید ب رسم ادب کمی کنار خانوادش مینشستم.
دستش
را گرفتم وکنارم نشوندم.
کنار خواهرش بودم خم شد و کلوچه ک مادربزوگم درست کرده بود را خورد. ظرف کلوچه ای نقره ای بود. دستش ک ب ظرف خورد جیغش هوا رفت نفهمیدم چجوری اما با عجله بلند شد. مادرش کنارش بلند شد و جیغ زد تنها کسی ک ارام نشسته بود سابین بود. مادرش و خواهرش ب سمت اشپزخونه رفتن خواهرش خواست شیر اب روباز کنه اما مادرش نزاشت خودش اب را باز کرد. دستش را شست. من کمی جلوتر رفتم با دیدن دستش کمی ماتم زد دستش پر از موهای بلند و قهوه ای رنگ بود موهایی ک ب دختر بودن بهتر بگم ب انسان بودن اصلا نمیبره
هیچی نگفت مادرش تا دید من زوم روی دست دخترش هستم استین لباسش را کمی جاب جا کرد. بعد از ارام شدن خانم ب سالن رفتیم سابین ب من گفت بریم بیرون. منم دیگه مخالفت نکردم ب سمت در رفتیم.
ماه توی اسمون بود. اسمان ابی کاربنی بود اسمون پر از ستاره بود. ماه فوق العاده زیبا بود قدری اسمون تمیز بود ک حس میکردم ب راحتی میتوانم چاله های ماه رو ببینم با حس وزش باد کمی لرزیدم سابین دستش را روی شانه ام گذاشت و من رو کمی ب خودش چسبوند. خواستم خودمو ب احترام علاقه ای ک دارم و کمی از حیا جدا کنم ولی ب یاد شوق مادربزرگم هیچ کاری نکردم. کمی ک راه رفتیم گفتم
-سابین
-جونم
کمی هنگ کردم نگاهی با تعجب بهش انداختم
-چیه عزیزم
-هیچی فقط فقط
-فقط چی عزیزم؟
-واقعیتش مادربزرگم گفت میخای باهام راجب اتفاق مهمی حرف بزنی
-راست گفته
-خب نمیخای چیزی بگی؟
-چرا بیا برسیم ی اون تاب ک سری قبلی کارمون نصفه موند
هیچی نگفتم ت این مدت ساکت شدم.
ولی سابین با حرکاتش کمی داشت نظرمو نسبت ب خودش تغییر میداد. ارام دستش را کمی توی ماهام میکشید با کش مو موهامو بسته بودم موهامو باز کرد، دستش را همینطور ک لای موهام میکشید بوسه ای روی سرم نشوند. من چیزی نگفتم فقط میدونستم کارم داره اشتباه هست. نباید سری باخت میدام ولی نمیتوانستم حس میکردم ک قلف شدم نمیتوانستم کاری کنم ذهنم خیلی درگیر بود درگیر ساندر درگیر سابین درگیر اتفاقای خونمون دست خواهرش عصای مادرش.
پوووووووفففف کاش یکم از این درگیریا کمتر بشه تنها درگیری زیادم ساندر بود 🥺
این کاراش یا بهتر بگم عشق بازیاش ادامه داشت تا رسیدیم ب تاب. ارام دستمو گرفت و برد نشوندم روی تاب.
خودش اول کنارم نشست و گفت
-سینره میدونم ک تو کم سختی نداشتی، مثل خودم پدر نداشتی تنها تفاوتمون مادر نداشت تو هست ولی ت مادربزرگی داشتی ک از صدتا مادر برات بهتر بوده. سینره من پسری نبودم ک چشمم دنبال کسی باشه ولی ولی از وقتی ک تو کنار درخت بزرگ مینشستی من مشغول تماشات بودم من بهت من بهت
تو تمام این مدت من فقط میخ صورتش بودم این سابین بود؟ سابین پسر مغرور دهکده ک محل ب هیچ کس نمیده همونی ک همه دنبالشن همون؟؟ الان چرا داره این حرفا رو ب من میزنه؟ درکش برام سخته وقتی نگاه مردم دهکده حتی مادر و خواهرش رو روی خودم تجسم میکنم
-تو ب من چی؟
-من من
-تو چی سابین
-اولین بار اسممو صدا میکنی! من بهت علاقه دارم سینره بهتر بگم عاشقتم
از حود بی خود شدم بلند شدم و….. ـ.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان آبان سرد

    خلاصه رمان :   میان تلخی یک حقیقت دست پا میزدم و فریادرسی نبود. دستی نبود مرا از این برهوت بی نام و نشان نجات دهد. کسی نبود محکم توی صورتم بکوبد و مرا از این کابوس تلخ و شوم بیدار کند! چیزی مثل بختک روی سینه ام افتاده بود و انگار کسی با تمام قدرتش دستهایش را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاه ماهی pdf از ساغر جلالی

  خلاصه رمان :     حاصل یک شب هوس مردی قدرتمند و تجاوز به خدمتکاری بی گناه   دختری شد به نام « ماهی» که تمام زندگی اش با نفرت لقب حروم زاده رو به دوش کشیده   سردار آقازاده ای سرد و خشنی که آوازه هنرهایش در تخت سراسر تهران رو پر کرده بود…   در آخر سر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هشت متری pdf از شقایق لامعی

  خلاصه رمان: داستان، با ورودِ خانواده‌ای جدید به محله آغاز می‌شود؛ خانواده‌ای که دنیایی از تفاوت‌ها و تضادها را با خود به هشت‌متری آورده‌اند. “ایمان امیری”، یکی از تازه‌واردین است که آیدا از همان برخوردِ اول، برچسب “بی‌اعصاب” رویش می‌زند؛ پسری که نیامده، زندگی اعضای محله‌ و خصوصاً خانواده‌ی آیدا را به چالش می‌کشد و درگیر و دار این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلبر طناز من
دانلود رمان دلبر طناز من به صورت pdf کامل از anahita99

      خلاصه رمان دلبر طناز من :   به نام الهه عشق و زیبایی یک هویت یک اصل و نسب نمی دانم؟ ولی این را میدانم عشق این هارا نمی داند او افسار گسیخته است روزی به دل می اید و کل عقل را دربر میگیرد اما عشق بهتر است؟ یا دوست داشتن؟ تپش قلب یا آرام زدن

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کنعان pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:       داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام در کارخانه تولید کاشی کنعان استخدام می شود و با فرهام زند، طراح دیگر کارخانه همکار و … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آشوب pdf از رؤیا رستمی

    خلاصه رمان :     راجبه دختریه که به تازگی پدرش رو از دست داده و به این خاطر مجبور میشه همراه با نامادریش از زادگاهش دور بشه و به زادگاه نامادریش بره و حالا این نامادری برادری دارد بس مغرور و … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mahsa
2 سال قبل

اگه به موقع پارتا رو بزاری نویسنده خوبی میشی .
واقعا حیف رمانت نیست داری اینجوری پارت میزاری

mahsa
2 سال قبل

این ساندر کی میخواد بیاد😑

مهسا
2 سال قبل
پاسخ به  Yalda. post

😳

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x