💕📚
از ترس عقب میرم و میگم:
– دیوونه شدی؟ چی میگی آرشام؟
– تو مال منی دلی… آرتان رو ردش کن… هر جور میتونی.. چون من هر جور شده به دستت میارم!
با بغض میگم:
– تو دیوونه شدی.. من عاشق آرتانم همه اینو میدونن حتی…
با پشت دستش دو بار میزنه روی ل. ب. ام و میگه:
– دیگه نشنوم… دیگه اینو نشنوم
صورتمو با درد عقب میبرم که عقب میره و دست در جیب نگام میکنه:
– ازت نمی گذرم دل آرام…هیچ جور ازت نمی گذرم …بهتره باهام راه بیای تا کار به جاهای باریک نکشه!
سمت در که میره بلند میشم و میگم:
– قراره پای مامانت از گچ در اومد آرتان بیاد خواستگاریم.. جواب منم مثبته . هیچکی نمیتونه ما رو از هم جدا کنه!
باز سمتم بر میگرده و این بار می کوبتم به دیوار .. کمرم درد می گیره و آ.ی خفیفی میگم که با عصبانیت میگه:
– با دم شیر بازی نکن بچه!
– من دوست ندارم!
اخماش پررنگ تر میشه اما سرد و خشک میگه:
– مهم اینه که من چی دوس دارم!
سعی میکنم بغضم رو پنهان کنم و با جدیت میگم :
_تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی ، منو آرتان مال همیم …
-میخوای نشونت بدم ؟
تا میام جواب بدم ل. ب هاشو روی لبام میزاره
هلش میدم و با دست مشت میزنم به س. ی. ن. ه اش اما حتی تکون هم نمیخوره.
دارم نفس کم میارم که میره عقب …دیگه اشکام دست خودم نیست ، با ناباوری بهش نگاه میکنم و هق میزنم :
-خیلی نامردی ، خیلی آش. غ. ا. ی ، به آرتان میگم
با صدای بلند میخنده و میگه :
-نمیتونی ثابت کنی ، فقط خودتو خراب میکنه ،تازه این اولشه اگه به حرفم گوش ندی بدتر از این میشه …
بعدم میره و درو محکم میبنده.
کنار دیوار سر میخورم و سعی میکنم جلو اشکام رو بگیرم تا آرتان نفهمه گریه کردم …
یه دلشوره خیلی بد و عجیبی دارم نمیدونم باید چیکار کنم.
بعد چند دیقه پامیشم و صورتمو میشورم و یکم آرایش میکنم تا توی صورتم ردی از اشکو رنگ پریدگی نباشه.
از اتاق میرم بیرون و وارد آشپزخونه میشم، زنعمو که با این پاش باید استراحت کنه…
آرتان عاشق ماکارونیه پس تصمیم میگیرم تا اومدن آرتان ماکارونی درست کنم داشتم وسایل رو آماده میکردم که از پشت دستی دور کمرم پیچیده میشه ، با ترس هینی
میگم و سریع برمیگردم و با دیدن آرتان نفس راحتی میکشم و با
خیال راحت دوباره برمیگردم سمت اپن که خودشو بیشتر بهم میچسبونه و میگه :
-خانوم خوشگل من داره چیکار میکنه ؟
-میخوام شام درست کنم عزیزم .
-نه دیگه مهمون که شامو خودش درست نمیکنه سفارش دادم کباب از بیرون بیارن .
دستشو رو شکمم حرکت میده که یهو یاد آرشام میوفتم و میگم :
– عه آرتان برو عقب یهو یکی میبینه
با خنده رو موهام رو ب. و. س میکنه و میگه قربون خانوم خجالتیم بشم.
التماس مانند میگم :
– آرتان تورو خدا برو عقب یکی میاد الان.
که با صدای خنده آرشام با ترس خودمو از بغل آرتان میکشم کنار که آرشام با خنده اما با جدیت تو چشماش رو به آرتان میگه :
-اینجا اتاق خواب نیست ها!
آرتان برمی گرده و میگه:
– زن خودمه زن مردم نیست که !
آرشام پوزخند میزنه و همون طور که نگاه خیرشو روم می چرخونه میگه:بزار زنت بشه بعد رجز بخون!
آرتان میخواد حرفی بزنه که بازوشو می گیرم و میگم:
– من چایی بریزم بریم پیش مامانت عشقم!
عشقمو با غلظت میگم تا آرشام بسوزه الحق که میسوزه و چپ چپ نگام میکنه …آرتان
لبخند میزنه و میگه:
– باشه عزیزم من قرصو لیوان آبو ببرم تو هم بیا زود!
لیوان و پارچ از آب پر میکنه و با خشاب قرص از آشپزخونه بیرون میره سینی رو برمیدارم و
فنجونارو پر از چای میکنم که لباشو کنار گوشم حس میکنم.. از
دا. غ.ی نفساش خودمو جمع میکنم و برمیگردم که میگه:
_با من در نیفت دل آرام!
سینی چایو برمیدارم و میگم:
_من آرتانو با دنیا عوض نمیکنم بهتره خودتو تحقیر نکنی آرشام!
برق کینه و حسادتو توی چشماش می بینم و ادامه میدم:
– کار امروزتم ندید میگیرم تا همینجا همه چی تمومشه… نمیخوام بینتون اختلاف به وجود بیاد!
بعد در مقابل نگاه خشمگینش از آشپزخونه بیرون میرم و پله ها رو بالا میرم!
***
همراه نازگل از دانشگاه بیرون میایم و همان طور که با حرص که کولم رو روی دوشام میندازم میگم:انقد از این استاد بدم میاد… فکر کرده از دماغ فیل افتاده !
نازگل می خنده و همون طور که از خیابون رد میشیم میگه:
– والا تو جز آرتان از همه پسرا بدت میاد!
با ناز می خندم و موهامو زیر مقنعه ام میدم :
– اون که عشقه عشق!
هر دو سوار ماشینم میشیم و حرکت که میکنیم نازگل همون طور که توی آیینه رژلبشو تمدید میکنه میگه:
– کی میگیرین جشن نامزدی؟
سرعتمو بیشتر میکنم و میگم:یک هفته دیگه… اگه مشکلی پیش نیاد عشقتو توی لباس عروس می بینی!
می خنده و رژو به گونهم می کشه:
– عه نکن روانی!
رژو توی کیفش میزاره و میگه:
– به نظرم تو لباس عروس که بپوشی،آرتان طاقت نمیاره به اتاق خواب بری!
بلند میخنده با خنده بی حیایی نثارش میکنم و وقتی جلوی خونشون ترمز میکنم میگه:
– چی میشه منم بکنی جاریت؟
چشمام گرد میشه و می کوبم به بازوش با خنده پیاده میشه و میگه:
– لامصب خیلی جیگره..نامردی اگه منو بهش معرفی نکنی!
میخوام ف.ح. شی نثارش کنم که درو می بنده و با خنده سمت خونشون میره… میخوام
حرکت کنم که با صدای گوشیم منصرف میشم … با دیدن شماره
آرشام رد تماس میزنم و با نفرت گوشیو روی صندلی میندازم و حرکت میکنم!به خونه که میرسم بلند سلام میکنم و از خستگی روی اولین مبل میخوابم که صدای مامانو میشنوم :
– سلام مامان جان خسته نباشی ، چرا اینجا خوابیدی پاشو لباستو عوض کن .
خمیازه ای میکشم و میگم وای مامان خیلی خستم اما آرتان قراره یک ساعت دیگه بیاد دنبالم بریم بیرون ، شام هم
میخوریم میایم …
با خند میگه :
– مگه فردا رو ازتون گرفتن آخه ؟ از دست جوونای حالا …
پامیشم و میرم تو اتاقم یه دوش هول هولکی میگیرم و سریع موهامو با سشوار نصفه نیمه
خشک میکنم ، میرم سراغ لوازم آرایشم و خط چشممو میکشم
و یکم ریمل میزنم و در آخر رژ قرمزی که آرتان عاشقشه ولی میگه بیرون نزنمو منم که خیلی حرف گوشیم کنم …
با صدای زنگ گوشیم دست از حرف زدن با خودم برمیدارم و سریع مانتو و شالی که آماده کرده بودم رو میپوشم …
بعد از خدافظی با مامان سریع حیاط رو رد میکنم میرم بیرون و میشینم تو ماشین و میگم :- سلام بر عشق خودم چطوری؟
با خنده میگه :- سلام خانوم خوشگلم ، تو رو میبینم مگه میشه بد باشم ؟ عالی ام ، تو خوبی ؟
– منم عااالی …
نگاهش رو روی لبام حس میکنم که میگه :
– چند بار گفتم نزن این لامصبو آخه؟
– عه آرتان به خاطر تو زدم بخدا
– عه که واسه من زدی؟
– صد در صد …
نگاهش هنوز رو ل. ب. امه و سرشو کم کم میاره جلو ، دستشو میزاره رو چونم و میگه پس مال خودمه نباید کسی ببینه …
و بدون اینکه اجاز بده حرفی بزنم ل. باش رو میزار روی ل. بام و چشام رو میبندم …
انقدر حس خوبی دارم که نمیخوام از هم جداشیم ولی جلو در خونه تو کوچه امکان داره کسی ببینه ،
خودمو میکشم عقب و میگم :
– رژم که پاک شد هیچ ، لبمم از بین رفت ، مثل اینکه یادت رفته کجاییم …
با صدای بلند میخنده که با مشت میزنم به بازوش و ماشین و حرکت میده …
با صدای شاد آهنگ تو ماشین خودمو تکون میدم که دست آرتان رو روی پام حس میکنم.
خجالات میکشم و آروم میشینم ،تاا حالا زیاد بهم نزدیک نبودیم ، سکوتم رو که میبینه
بازم بلند میخنده و با اخم نگاهش میکنم که میگه قربون خانوم خجالتیم برم ، واس زن شدنت میخوای چیکار کنی ؟ مخصوصا اون شب اولیه که خیلی خوبه. …
با خجالت میگم :
– آرتان اذیتم نکن دیگه!
– دارم آمادت میکنم ، بیا و خوبی کن!
– لازم نیست آمادم کنی.
– عه یعنی خودت آماده ای ؟
با خنده جیغی میزنم که دستشو بیشتر رو پام فشار میده..
(چ کنم مهربونم دیگه، دوتا پارت طولانی امروز براتون 😌)
💕
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 10
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
میشه دقیق مشخص کنی ارشام چه شخصیتی داره؟ برام گنگه که ارشام یه عوضیه هوسبازه که قراره زندگی دوتا عاشقو به گند بکشه و اون دو تا عاشق تهش بعد کلی سختی بهم برسن؟
یا یه بدبوی عاشقه که کم کم دلارام رو هم عاشق خودش میکنه و ارتانم یه جور از قصه میره بیرون و دلارام و ارشال مال هم میشن؟
بخام همه اینارو جواب بدم ک براچی پارت میذارم بچه 😂 😂
😁
پاررررت جدید موخوااام😪
گذاشتم بدو برو بخون 😂
حاجی من خیلی از این رمان خوشم امددددد
چرا شخصیتهای اصلی اسماشون مثل شخصیتهای اصلی رمان گناهکاره؟🤔. به نظر رمان خوبی میاد ممنون نویسنده مهربون لطفا تا آخر مهربون بمون.
خیلی برام سواله ک ارشام چرا این کارو با برادرش میکنه یعنی قضیه از چی قراره
یا شایدم دیوونه چیزیه🤔🧐
ولی من عاشق ارتان هستم وای جرررر درمورد شب عروسی شون میگفت 🤣
شایدم عاشقه و راهشو بلد نیست 😥
از این پیامت میتونم نتیجه بگیرم که ارشام همون بدبوی عاشقه که تهش دلارام مال اون میشه و خب هر چی هم تو رمان گشتم چیزی پیدا نکردم که نشون بده ارشام یه متجاوزه کثافت قراره باشه
شایدم شد ی متجاوز کثافت عاشق 🤣
اذیت نکن عه😂🥲
اگه تا آخرش همینجوری مهربون بمونی نه مشتریات زیادشد هفته ای یه پارت بدی😂😂😂عالی بودولی عجب داداش کثافتی داره آرتان
نکن ندا جون ی دفعه دیدی مهربونی کار دستت دادا 🙃
عه راس میگیا 😂
پس دیگ پارت نمیدم
رفت هفته بعد 😂😂😂
نا فردا تروخدا پارت بده من سکته یمکنم تا فردا همینالانشم تو دهنم عروسیه