رمان دونی

رمان”ســهم من از تو”پارت42

 

 

– دلی… چند دقیقه دیگه خونه ای؟

– تومگه سرکارنبودی؟

– دلتنگت شدم… ناراحتی برگردم!؟

از جا بلند میشم… پرهام لیوان ابو سمتم میگیر … اروم میگم:

– میام زود!

گوشیو قطع میکنم… کمی از آبو میخورم و میگم باید برم… پرهام هر چقدر اصرار

میکنه تا جایی برسونتم مخالفت میکنم… میپرسم همه چیو

فهمیده باشه … احمقانه تر اینکه فکر میکنم واقعا بهم دوربین و میکروفن وصله .. به خونه

که میرسم… درو که باز میکنم… کسی نیست… توی اتاق

..آشپزخونه… همه جا رو میگردم و کسی نیست… گوشیمو برمیدارم و شمارشو میگیرم…

بازم صدای خون سردش روانیم میکنه:

– جون؟

– کجایی پس؟

– رسیدی؟

این آدم یا خودش جنون داره یا میخواد منو روانی کنه….

– اره… میگم کجایی؟

_سرکار… خواستم تا قبل از اومدنم خونه باشی!

دلم میخواد بشینم و زار بزنم…

– آرشام واقعا چرا باهام اینجوری میکنی؟

بازم خون سرد و آرومه لعنتی:

– چه طوری میکنم؟

– من…

کلید که توی قفل می چرخه و در باز میشه با ترس سمت در برمیگردم…بدون اینکه

گوشیو از گوشش پایین بیاره میگه:

– تو چی؟

گوشیو از گوشم پایین میارم و تماسو قطع میکنم … جلو میاد ..گوشیو روی میز کنارم

میزاره … انگشت اشارشو روی لبام میکشه:

– خوبی که؟

– خوبم!

– کجا میری دو روزه ؟

با ترس نگاش میکنم… حس میکنم همه چیو میدونه:

– بیرون… هرجا…فقط میرم تو این خونه دیونه نشم!

باهوش…تیز… نمیشه دورش زد…

– راس ساعت ۳ میری اخه!

قلبم بی وقفه می کوبه… یخ کردم…

– وقتی ناهار میخوری میری تنها میشم خوب!

دستاشو آروم پشت گردنم میبره… از ترس توی خودم جمع میشم اما سعی میکنم کم نیارم:

– باشه..قبول… ولی اگه بفهمم خدایی نکرده جایی میری که نباید…کاری میکنی که

نباید…اون وقت ممکن یه گرگ وحشی بشم که خیلی هم گرسنس!

نفس نفس میزنم.. فشاری به گردنم میاد …سرمو جلو میبرم … لبامو با خشونت همیشگی

می بوسه… ازم جدا میشه و میگه:

– میرم دوش بگیرم!

وقتی میره توی اتاق نفسمو فوت میکنم .. مانتو و شالمو در میارم …نگام که به گوشیش

می افته یاد حرف پرهام می افتم..

وارد اتاق میشم… صدای آبو که میشنوم… برمیگردم و گوشیشو برمیدارم… قفلشو که

سال تولدم میزنم…وارد گالری میشم… فیلمارو ردمیکنم…خبری نیست…اون فایل لعنتی نیست…نا امید چند تا پوشه‌ی دیگرم میگردم… اما نیست که

نیست…در اصل حماقته که اون فیلمو توی گوشی همراهش نگه

داره …

– کمک نمیخوای؟

هینی میکشم و با ترس سمتش برمیگردم…

فقط سرشو زیر آب گرفته..

از موهاش آب میچکه… با ترس نگاش میکنم…

گوشیو از دستم میکشه:

– خوب ؟

در حال حاضر نمیدونم باید چه دروغی بگم

– همینجوری برداشتم!

– دروغ بعدی؟

سرمو زیر می ندازم

– بهم شک داری؟

سعی میکنم نیشخندمو نبینه…بهونه ی خوبیه:

– اره !

میخنده … متعجب نگاش میکنم…

– باورم بشه به کسی که ازش بیزاری شک داری و واست مهمه با کسی باشه یا نه؟

کم اوردم… اما میگم:آره !

– پس بگرد گوشیمو چیزی پیدا کردی بگو!

گوشیو روی میز می ندازه و میره.

 

. ……..

دکتر که گچ دستمو باز میکنه نگاهی به دستم میکنه و ازم میخواد چند بار دستمو باز و

بسته کنم… درد دارم… اما کم.. نگاه پر از پشیمونی و ناراحت آرشام

تاثیری نداره که ببخشمش… که توی دلم فحش بارش نکنم… دکتر میگه مشکلی ندارم و

میتونم برم… سوار ماشین که میشم حس بهتری دارم که دستم از

شر اون گچ لعنتی خلاص شده … آرامش و خون سردی عجیب این روزای آرشام بیشتر منو میرسونه… بعد از چک کردن گوشیش به پرهام گفته بودم اثری از اون فیلم توی گوشی نیست و حالا باید مرحله ی بعدو اجرا میکردم … باید دنبال رم و فلش میگشتم… هرچند که از پرهام پرسیده بودم اگه اون

فیلمو پاک کرده باشه چی؟ و اون رک گفته بود از شخصیتی که واسم گفتی بعیده!

به خونه که میرسیم میخوام پیاده شم که صدام میزنه

– دل ارام؟

برمیگردم و منتظر نگاش میکنم…

– اگه دوس داری میتونی امشب پدر و مادرتو دعوت کنی… شاید اومدن!

اینکه داره تلاش میکنه بدیاشو یادم بره خوبه … اما کافی نیست … چون حتی اگه دست

خدا رو هم بگیره و از اون بالا بیاره پایین و بگه دلی خدا میگه

اون روزو توی اون اتاق ببخش نمیتونم… نمیگذرم…دلم صاف نمیشه… روحم برنمیگرده

توی تن نیمه جونم…

– فکر خوبیه…باشه میگم!

– هر چی لازم داشتی پیام بده بخرم!

سرمو تکون میدم و پیاده میشم… وقتی میره نفس راحتی میکشم و وارد خونه میشم…

سمت اتاق میرم و کیفمو روی تخت پرت میکنم… سمت کمد

آرشام میرم… درشو باز میکنم و یاد روزی می افتم که ارتان اومد و مجبورشدم اینجاپنهون شم… کیف سامسونت مشکیو بیرون میارم و روی تخت میزارم…

درشو باز میکنم… پر از کاغذ و سند و دسته چکِ… کلافه زیرو روشون میکنم وچیزی پیدا نمیکنم… جیبای کنارشو میگردم و چیزی نیست… خسته

کیفو می بندم و سمت کمد میرم … داخل جیب کتشو میگردم … توی کشوها … هیچ جا

هیچی نیست… ناامید همون جا میشینم… خسته به زمین زل

میزنم… و خدا رو صدا نمیزنم … هیچ کجا و هیچ وقت به دادم نرسید که الانم برسه … صدای

بسته شدن درو که میشنوم مثل صاعقه زده ها از جا میپرم…

– دلی؟

لعنت بهت که مثل جن ظاهر میشی… کیفو توی کمد میزارم و درو می بندم… نفس

عمیق میکشم که توی چارچوب در می بینمش…

– زنگ زدی؟

سعی میکنم دستپاچه نباشم:

– دنبال تلفن میگردم!

جلو میاد… خدا چی میشد چشمای این مرد و این قدر ترسناک نمی ساختی؟

– اون چیه پس؟

پشت سرمو نگاه میکنم… تلفن درست روی میز عسلی… و من علاوه بر هیچی نداشتن

شانس هم ندارم…

–ندیدمش!

– کجاست حواس بی صاحابت؟

– هیچ جا بخدا… دعوا درست نکن سر هیچی..ندیدمش خب… چرا برگشتی؟

تی شرت مشکی شو از تنش در میاره و می اندازه توی صورتم … چشمامو می بندم و تیشرتو پایین میارم… به بدن بره.ن.ش نگاه نمیکنم… نگام فقط به

چشماشه:

– اومدم کمکت کنم… نگو تو زنگم نزدی!

تلفنو برمیداره و شماره میگیره … تلفنو که سمتم میگیره میگه؛

– بگو آرشامم خوشحال میشه بیایید!

اینو میگه و بیرون میره … و من فکر میکنم دیگه دلم نمیخواد ببینمشون … چون اون ها هم

پشتمو خالی کردن… منو ندیدن… نشناختن…قضاوت کردن…

و بدتر اینکه طردم کردن…صدای بابا که توی گوشم می پیچه دلتنگی خفم میکنه:

– بفرمایید؟

نفس ندارم:

– سلام!

مردد و پر از شک میگه:

– سلام… بله؟

– شناختی؟

نفس عمیقش درد داره

– آره …چیکار داری؟

نیشخند میزنم:

– دلم تنگ شده بود!

– خوبی؟ زندگیت خوبه؟

اشکم میچکه:

– ملالی نیست جز دوری شما!

– خوشبخت باشی!

میخواد قطع کنه که پر بغض میگم:

– بابا؟

صدای اونم می لرزه :

– بله؟

– نمیای خونم؟

– نه

 

سکوت میکنم… نفس میکشم و صدای خسته بابا می پیچه توی گوشم:

– خدافظ!

قطع که میکنه به خودم میام… نگاهی به گوشی می ندازم و پرتش میکنم روی تخت…

آرشام وارد اتاق میشه… نگاش میکنم و لبمو می گزم…

– چیشد؟

– گفت نمیاییم!

اشکمو قبل ریختن پاک میکنم… جلو میاد… با انگشت شصت اشکمو پاک میکنه:

– گریه چرا؟

– همه چیو با هم ازم گرفتی!

خیره نگام میکنه… اشکای بعدی هم می ریزه :

– مثل طوفان بودی..مثل سونامی… مثل زلزله… !

انگشتشو تا چونم پایین میکشه…

– همه رو با هم پست میدم… فق دل بده به دلم !

– دلی نمونده … نه دل موند نه دلی…!

دستشو پایین تر میاره … دکمه ی لباسمو باز میکنه… نیشخند میزنم:

– فقط از فرصت استفاده کن!

هیچی نمیگه… دکمه‌ی دومم باز میکنه… دستشو داخل لباسام میبره … و دستشو

درست روی قلبم میزاره …

– چرا این قدر نفهمی دلی؟ چرا نمیفهمی دوستت دارم؟

تنم گر میگیره … خم میشه و سرشو توی یقم میبره … توی خودم جمع میشم… س.ینمو

میبوس.ه… درست قلبمو… اشکم میچکه… صاف می ایسته و نگام

میکنه:

– خودمو وسط اتاق دار بزنم می بخشی؟

اشکمو پس میزنم:

– نه!

سرد و تلخ میگه:

– پس با همین کینه به زندگیت برس!

سمت در میر که می نالم:

– اگه بخوام جداشم ازت… چی میشه؟!

می ایسته… سمتم برمیگرده … جلو میاد… از چشماش آتیش میباره :

– یه بار دیگه میشم طوفان …میشم زلزله… میشم سونامی!

– من دیگه چیزی واسه از دست دادن ندارم!

– داری… یه جون داری و یکی که قبلا جونت بند جونش بود!

-حق نداری بلایی سر آرتان بیاری… اون ربطی نداره به اتفاقای زندگیمون!

دستشو پشت سرم می بره… یکم موهامو میکشه…یرم بالا میاد… زل میزنه توی چشمام:

– از اون دفاع نکن!

– سرم سوخت!

– به دلی که سوزوندی نی.. یه بار دیگه اسم طلاقو بیاری دندوناتو توی دهنت خورد میکنم!

این بار سمت تخت میره و دراز میکشه… نمیدونم چرا میزنم به سیم اخر:

– اون فیلمو پاک کردی که دیگه باهاش تهدیدم نمیکنی؟!

دستشو روی چشماش و پیشونیش میزاره:

– من برگذبرندمو پاک نمیکنم.. اما تا زن خودمی نمیتونم معروفت کنم که!

– چرا این قدر بی رحمی؟!

بیخیال میگه:

– بیا بخواب ور دلم زودتر خوابم میبره با عطر تنت!

بغض کرده سمت در میرم و میگم:

– خوابم نمیاد!

تند میگه:

– گفتم بیا بخواب… حتما باید زور بالا سرت باشه؟

– خوابم نمیاد خوب

– زمان خوابتم من تعیین میکنم!

بی حوصله سمتش میرم … دستشو روی تخت میزاره … چشاماشو باز نمیکنه … روی بازوش میخوابم..

دستشو دورم حلقه میکنه:

– تا آخرین نفست مال خودمی… اون نفس میتونه تو من صد سالگیت باشه میتونه یک سال دیگه باشه… بستگی به خودت داره !

-مال تو نباشم باید بمیرم؟

– بدون شک آره.

 

**** آرتان ****

 

تلفن که زنگ میخوره دست از کار میکشم و جواب میدمخانم منصوری اروم میگه:آقای مهندس یه خانومی به اسم توکلی اصرار دارن شمارو ببینن!

پیشونیمو کلافه ماساژ میدم و میگم:

– بگو بیاد داخل!

تلفنو قطع میکنم … چند روزی میشه جواب تلفن و پیامای نازیو ندادم.. دست کشیدم از

همه چی … ضربه ای به در میخوره و با بفرمایید من نازی وارد

اتاق میشه … شااکی و عصابی سمتم میااد .. مقابل میز می ایسته .. که دستشو میزنه روی

میز:

– فکر کردی کی هستی که حتی به خودت زحمت نمیدی جواب تلفنمو بدی؟

آروم میگم:

– داد نزن!

صداش بالا ترمیرن:

– داد میزنم… چرا داد نزنم؟ چرا سط راه جا زدی؟

بلند میشم و سمتش میرم..پر اخم نگام میکنه… بازم خون سرد و آروم میگم:

– اینجا محل کار منه… گفتم آروم!

میزنه تخت سینم:

– برو بابا… محل کار محل کار… من دارم میگم حرف زدی پاش وایسا دیگه..

مچ دستشو محکم میگیرم… اون قدر محکم که انگشاتای خودم به سفیدی میزنه… با

ترس عقب میره اما کم نمیاره :

– من آویزون تو نیستم که واسم ادا میای … قرار شد این نقشه رو اجرا کنی تو هم گفتی تا تهش هستی.

– نیستم!

– تو شکر خوردی نیستی …آی دستم!

دستشو محکم تر فشار میدم و هلش میدم… کمرش محکم به در ورودی میخوره … دست می

برم و از کنار پهلوش کلیدو توی قفل می چرخونم… در که

قفل میشه با ترس میگه:

– چیه چته؟ تو هم مثل داداشت وحشی بازی بلدی؟

– اگه لازم باشه جوری وحشی میشم که آرشامم دنبال سوراخ موش بگرده !

نیشخندش میره رو مخم:

– پس چرا وقتی نامزدتو دزدید وحشی نشدی؟

چونشو محکم میگیرم:

– چون نامزدم با پای خودش رفت… کسی که با پای خودش میره رو آبم پشت سرش

نمیریزن!

– تو زورت به آرشام نرسیده!

میخندم…

– موضوع اینجاست فکر میکنی همه جا باید از زور استفاده کرد … واسه همین اینجارو

انگشت اشارمو روی شقیقش می زنم:

– تعطیل کردی!

– میخوای بگی عاقلانه رفتار کردی و گذاشتیش کنار؟!

صدایی درونم میگه نه ولی محکم میگم:

– آره … تو هم آرشامو بزار کنار… به خانوادتم بگو نامزدی ما بهم خورد!

 

گر میگیرم .. میخواد داد بزنه که دستمو روی دهنش میزارم:

– یک..وقتی بهت میگم صداتو نیار بالا اینجا محل کارم آبرو دارم بفهم تا خودم صداتو نبریدم…دو… قرار شد آویزون نباشی پس سر قرارت بمون و

گورتو گم کن… سه… بهتر اون روی منو بالا نیاری چون نمیدونی بعد از این همه

خودخوری و صبوری وقتی منفجرشم چقدر آتیش میگیری!

با بهت و ترس نگام میکنه.. نفس نفس میزنه…. دستمو برمیدارم و میگم:

– حالام برو و دیگه هیچ وقت برنگرد سمتم!اشکش میچکه:

– تو هم نامردی!

– اگه به قاطی کثافت کاری نشدن میگن نامردی آره من نامردم!

سمت میزم برمی گردم … عصبی سمتم میاد … باازومو میکشه. سمتش برمیگردم …با نفرت و

گریه و عصبانیت میگه:

– قید خیلی چیزارو زدم… خیلی کثافت شدم بخاطر داداش جنابعالی… نمیتونم این قدر

راحت بزارمش کنار جناب!

فقط نگاش میکنم… اشکش و عصبی پس میزنه:

– هنوزم خیلی چیزاس که نمیدونی … که سعی هم نکردی بدونی … که فکر کردی خیلی

مردی و با معرفت… اما.. ولی… هنوز یه چیزاییو نمیدونی که اگه بدونی ممکنه با سر سقوط کنی!

گیج نگاش میکنم… بی شک میخواد اعصابمو خورد کنه:

– تنها خبر مهمه زندگی من دل کندن دلی بود… بقیش حاشیس!

محکم میگه:

– دلیل دل کندنشم حاشیس؟

مغزم داره منفجر میشه:

– چیه دلیلش؟

نیشخندی میزنه:

– از جونم سیر نشدم که بگم… همین که دستو پا بزنی و به جایی نرسی کافیه… روزخوش!

سمت در میره … درو باز میکنه و بیرون میره.. جفت دستامو روی میز میزارم… خم

میشم… سرمو زیر می ندازم.. نفس میکشم… سینم تیرمیکشه…

امشب باید به مامان و بابا بگم نامزدی بهم خورد .. !

***

– داری از نامزدت حرف میزنی آرتان نه کفش و لباس!

کلافه توی پله ها میشینم:

– میدونم…ولی نشد!

بابا عصبی سمتم میاد:

– چرا نشد؟

-نمیدونم!

– منم میدونم… چون فکرت پر از دل آرام… هنوزم نمیخوای…

بلند میشم… دیگه تحمل ندارم…

– میشه دیگه من هر تصمیمی که توی زندگیم میگیرم ربطش ندید به برادرزادتون؟ اون ربطی به من نداره .. دیگه نداره … منو نازی نساختیم با هم…  دنیای اون با من فرق نداره … اینو گفتم که در جریان باشید… خلاص!

پله ها رو بالا میرم… وارد اتاقم میشم و نمیدونم چرا اما شماره‌ی دل آرامو میگیرم…

صدای خسته و نازش می پیچه توی گوشم:

– سلام!

– سلام.خوبی؟نفس عمیق میکشه:

– خوبم… شما خوبی؟

کی شدم شما؟ خسته میگم:

– دیگه کتک نخوردی؟

– نه.. !

– کجایی؟ نمیتونی حرف بزنی؟

– اومدم سیم کارتمو بگیرم… تنهام… !

روی تخت دراز میکشم:

– سیم کارتت چیشده؟

– آرشام با گوشی قبل انداخت دور… بخاطر…

مکث میکنه… بغض داره:

– چتای قبلی مون!

– چرا بغض کردی؟

صداش می لرزه :

– چند وقت دیگه همه چیو بهت میگم!

یه چیزی توی قلبم میلرزه:

– چیشد دلی؟ من چیو نمیدونم؟

– میگم… ولی بعدش… هیچ کدومتونو نمیخوام ببینم… خدافظ!

تلفنو که قطع میکنم کلافه موهامو چنگ میزنم … میخواستم اگه هنـوز کتک میخوره برم

و آرشامو آدم کنم ولی… دیگه هیچ جور روی من حساب نمیکنه!

 

سیم کارتو که توی گوشیم میزارم و تلگرامو نصب میکنم کدشو میزنم و منتظر میشم …

تلگرام که بالا میاد وارد صفحه چتمون میشم… دستام میلرزه …

پیامارو رد میکنم… به فیلم که میرسم قلبم نمیزنه… مطمئنم که نمیزنه… نفسم میره …

کاناپه رو چنگ میزنم… پرهام بی قرار قدم میزنه… نگاش میکنم…

جون میکنم تا نفس بکشم…سمتم میاد:

– هست فیلم؟

لب میزنم… همه چیز مرور میشه… فیلم و دانلود میکنم…

– دل ارام؟ خوبی؟

بی حس میگم:

– بشین روبه روم!

مقابلم می شینه… نگران نگام میکنه… با بغض میگم:

– تو…فقط …صداشو گوش کن!

چشم می بنده … شقیقه هاشو ماساژ میده … مهربون میگه:

– ببین اگه اذیت میشی لازم نیست..

– نه… !

دستای لرزون مو سمت گوشی میبرم… پریشون و نگران میگه:نبین دلی!

فیلمو پلی میکنم… صدای جیغم می پیچه توی مطب .. دستام می لرزه … پرهام سرشو با

دستاش میگیره … صدای آرشام سقفو خراب میکنه رو سرمون:

– خفه شو کاریت ندارم فقط دارم شب عروسیمونو جلو می ندازم!

پرهام عصبی میگه:

– آشغال بی همه چیز!

نگاه من خیره ی فیلم… لحظه ای که همه چیزو از دست دادم…صدای جیغم می پیچه

توی گوشم:

– ولم کن حیوون ..پس فطرت کثافت!لباسامو در میاره … التماس میکنم:

– آرشام… جون عمو… جون مامانت… تو رو به هر کی می پرستی ولم کن… تو مستی

حالیت نیست…!

پرهام پاشو می کوبه روی میز.. چشماش سرخه… داد میزنه:

– خاموشش کن … تمومش کن دل ارام!

اشکام سر میخوره .. فیلو قطع میکنم .. و دلم برای بار نمیدونم چندم جون میده. بلند

میشه…سمتم میاد…

– چی کشیدی تو؟

بی صدا اشک می ریزم:

– مادرشو به عزاش میشونم!

تنم می لرزه … دو طرف صورتمو میگیره … زل میزنه توی چشمام… اشک اونم میچکه:

_کجا بودم اون موقع؟ چرا نتونستم کمکت کنم؟چرا؟

– کمک کن تموم شه!

– تمومش میکنم… فقط تو فیلم اصلیو پیدا کن دلی… نباید چیزی دستش باشه!

می نالم:

– از کدوم گوری پیدا کنم؟

– نمیدونم… نمیدونم !

بلند میشم… خسته میگم:

– میرم باز میگردم..هر جور مونده پیداش میکنم!

– برو عزیزم… مراقب خودت باش!از مطب که بیرون میزنم نفس عمیق میکشم … خودمو به خونه میرسونم و وقتی می بینم

خبری از آرشام نیست سمت اتاق میرم… این بار کشوهای

عسلی تختو میریزم بیرون… اما چیزی نیست … سمت میز آرایش میرم… کشااوهاش و

میگردم… کشو اول جز یک جعبه ی گوشی چیزی واسه آرشام

نیست… ناامید میخوام در کشو و ببندم اما حسی بهم میگه اون جعبه رو باز کنم… بازش

میکنم و در کمال ناباوری رم کوچیکیو توش می بینم… درست

لای یکی از مقواها پنهون شده … خیلی بدبختم که الان باید خوشحال باشم … نمیتونم توی

این رم فیلمی هست یا نه… استرس دارم ارشام برسه… همه

چیزو مرتب میکنم و رمو توی گوشیم میزارم… قلبم توی دهنم میزنه… و جز اون فیلم

هیچی توی رم نمی بینم… چشمام سیاهی میره … باید یه رم بخرم و جایگزین این رم بزارم توی اون جعبه… سریع شماره ی پرهامو میگیرم!

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان در جگر خاریست pdf از نسیم شبانگاه

  خلاصه رمان :           قصه نفس ، قصه یه مامان کوچولوئه ، کوچولو به معنای واقعی … مادری که مصیبت می کشه و با درد هاش بزرگ میشه. درد هایی که مثل یک خار میمونن توی جگر. نه پایین میرن و نه میشه بالا آوردشون… پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خدا نگهدارم نیست

    خلاصه رمان :       درباره دو داداش دوقلو هست بنام های یغما و یزدان یزدان چون تیزهوش بود میفرستنش خارج پیش خالش که درس بخونه وقتی که با والدینش میره خارج که مستقر بشه یغما یه مدتی خونه عموش میمونه که مادروپدرش برگردن توی اون مدتت یغما متهم به چشم داشتن زن عموش میشه و کلی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلشوره

    خلاصه رمان:       هم اکنون داستان زندگی پناه را تهیه کرده ایم، دختری که بین بد و بدتر گیر کرده و زندگی اش دستخوش تغییراتی شده، انتخاب مردی که برای جان خودش او را قربانی میکند یا مردی که همه ی عمرش عاشقانه هایش را با او رقم زده، ماجرایی سراسر عشق و نفرت و حسرت،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصاص pdf از سارگل حسینی

  خلاصه رمان :     آرامش دختر هجده ساله‌ای که مورد تعرض پسر همسایه شون قرار میگیره و از ترس مجبور به سکوت میشه و سکوتش باعث میشه هاکان بخواد دوباره کارش رو تکرار کنه اما این بار آرامش برای محافظت از خودش ناخواسته قتلی مرتکب میشه که زندگیش رو مورد تحول قرار میده…   به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رثا pdf از زهرا ارجمند نیا و دریا دلنواز

  خلاصه رمان:     امیرعباس سلطانی، تولیدکننده ی جوانیست که کارگاه شمع سازی کوچکی را اداره می کند، پسری که از گذشته، نقطه های تاریک و دردناکی را با خود حمل می کند و قسمت هایی از وجودش، درگیر سیاهی غمی بزرگ است. در مقابل او، پروانه حقی، استاد دانشگاه، دختری محکم، جسور و معتقد وجود دارد که بین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بانوی قصه pdf از الناز پاکپور

  خلاصه رمان :                 همراز خواهری داشته که بخاطر خیانت شوهر خواهرش و جبروت خانواده شوهر میمیره .. حالا سالها از اون زمان گذشته و همراز در تلاش تا بچه های خواهرش را از جبروت اون خانواده رها کنه .. در این راه عموی بچه ها مقابلش قرار میگیره . دو نفر

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

36 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
پروانه
پروانه
1 سال قبل

کاش آخرش دلی وآرتان بهم میرسیدن..اینجوری اگه دل آرام با پرهام ازدواج کنه باز چشم آرتان دنبالشه..

نیوشا
نیوشا
1 سال قبل

من هم حرص میخوردم میگفتم جای این مردای روانپریش زندان یا تیمارستان•••• 😠 و اون دختره چقدر ذلیل و بدبخت و خودتحقیری داره😐😕🤐😑

نیوشا
نیوشا
1 سال قبل

و••••••• روی حرف؛صحبت من کُلی هست؛ نه فقط دختره گل کاربر؛ملکه• و بقیه بچه ها(دوستان این سایت) بلکه بقیه دختران گل به اصطلاح نویسنده••••••• من گفته بودم خیییلی رمان خونده و میخونم تو ۷۰،۸۰% داستان،رمان تو سَبک این رمان دختراان بدبخت•بیچاره، بینواا تا اواسط رمان ترسیده و افسرده هستن اما اواخر داستان باید عاشق م،ت،ج،ا،و،ز خودشوون بشن بگن به به بهتر از این مرد دیگه وجود نداره•••• 😕🙁😟😯😥😑🤐😔😲😬🤒🤕😫💔😳😵😨😱😖😢😭😠😡

نیوشا
نیوشا
1 سال قبل

جنبه روانشناسی یا عقلانی* جلو بریم؛
یک سوال بچه ها/دوستان/ چراااا؟!؟        ۱دختر باید عاشق پسر،مردی که بهش  ت،ج،ا،و،ز کرده و انواع اقسام آزاروشکنجه های جسمی و روحی؛روانی میده[یعنی: م،ت،ج،ا،و،ز خودش] بشه ••••؟!؟
/ که اون پسر،مردا هم احتمالن یک عاشق معرفی میشن یا اول انتقامگیر (اما کسی توجه نمیکنه اونا سادیسم یا عشق سادیسمی دارن و انواع اقسام بیماریهای روحی روانی دیگرمثل: شیزوفرنی، اسکیزوفرنی• مالیخولیا و•••••••••••• /

نیوشا
نیوشا
1 سال قبل

درود• 
 من کاری با لایک یا دیسلایک ندارم (با اینکه خودمم توسایتها لایک و منفی میدم) اماخییلی خوشم نمیاد••
(مگر اینکه تو فیسبوک یا اینستاگرام و••••••• باشه)  حالا بیاید با جنبه روانشناسی یا عقلانی* جلو بریم؛

نیوشا
نیوشا
1 سال قبل

ودر ادامه باید بگم این از اون معدود رمانهایی که شکرخداا💓🙏👏😇 دختره بیچاره،بینواا عاقلانه داره خودش نجات میده مثل ابله و احمقها باعرض پوزش،معذرت اسگل وارانه عاشق م،ت،ج،ا،و،ز نشد😘🌹🌺🌸🌼 امیدوارم همینطور عالی* پیش بره•••••••

.......
.......
1 سال قبل

آقا من نمیدونم چرا این رمان رو میخونم یاد ۳۶۵ روز می افتم😔😂 الان آرشام دقیقا مثه ماکسیموس دلی هم لاراعه🗿🤌😂

camellia
camellia
1 سال قبل

من هنوز نفهمیدم چرا این دختر از اینکه اون فیلم پخش بشه میترسه🤔!خوب به درک!بزار همه بفهمن که مجبور به این تصمیم شده,به خاطر اینکه بهش تجاوز شده ,به نفع شه.معلوم میشه که این پسره عوضی چه هیولای کثیفیه.😡

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط camellia
،،،
،،،
1 سال قبل

ننه کجای عشقم🥺😭😭

،،،
،،،
پاسخ به  neda
1 سال قبل

ننه یه پارت دیگه بده اصلاچ فرقی میکنه پارت عصروالان بزار😭😭😭😭

،،،
،،،
پاسخ به  neda
1 سال قبل

کی میای واس چی میری باکی میری فضولم جاریته😁😁😁

Asaadi
Asaadi
پاسخ به  neda
1 سال قبل

ننه پس دو تا پالت بذاد🥺

Asaadi
Asaadi
پاسخ به  neda
1 سال قبل

خسته نباشی ننه ی خوشگلم🥺😂

Maman arya
Maman arya
1 سال قبل

ممنون ننه ندا جونم😘
عصر هم پارت میزاری؟🥺

آنه شرلی
آنه شرلی
1 سال قبل

عه من فکر کردم مثل همه رمانا دختره عاشقش میشه زندگی میکنن ولی اینجور ک معلومه رابطه شون تمومه
ولی خداروشکر ک تموم داره میشه رابطه شون

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Fateme Sadat_ zoafa
ساناز
ساناز
1 سال قبل

اقااا همه باهم
نه آرتان ، نه آرشام ، دلی میخواد یه پرهام

Asaadi
Asaadi
پاسخ به  ساناز
1 سال قبل

جعرررر🤣🤣 منم منم

ساناز
ساناز
1 سال قبل

فک کنین روزی که آرشام بفهمه پرهامو🤕

camellia
camellia
1 سال قبل

خوب دلیل ترس این دختر از اون فیلمومن نفهمیدم,خوب به ضرر آرشامه که…نشون میده بهش تجاوز کرده,این به نفع دلارامه.همه ماهیت اون پسرهء بیشعوره رو میفهمن.دلیل اینکه ارتانو پس زد معلوم میشه…😎

بانو
بانو
1 سال قبل

سلام ننه دستت طلا که پارت گذاشتی 😍😍

تارا
تارا
1 سال قبل

یه پارت دیگه تروخدااا همین حالاااا

راحیل
راحیل
1 سال قبل

ممنونم عزیزم خسته نباشی

ملکه
ملکه
1 سال قبل

وای من ارشام خیلی دوست دارم گناه داره باتموم وجودعاشق دلارامه وقتی دلارام جلوارتان بهش گفت دوست دارم واقعا مهربون شده بود دلارام حداقل باید به خاطر نذرش یه مدت با دل ارشام راه میومد فقط تا تونست حساس ترش کرد زبون درازی کرد وحسادتشو رو تحریک می‌کرد. الان هم که خیلی باهاش مهربون شده. کاش حالا که میخواد طلاق بگیره حداقل ازش بچه دارشه شاید دوباره برگردن پیش هم نظرتون چیه موافقید یا مخالف؟؟؟؟؟؟
 

رضا میر
رضا میر
پاسخ به  ملکه
1 سال قبل

همین الان پیامت کلی دیس لایک خورده بهت قول میدم کمتر از چند ساعت دیگه کلی بیشتر دیس لایک بخوری

آنه شرلی
آنه شرلی
پاسخ به  ملکه
1 سال قبل

بنظرم ی دختر هیچ وقت نمیتونه متجاوز شو دوست داشته باشه
آرشامم گناه داره ولی خیلی از مردا هستن ک ب انتخاب عشقشون احترام میزارن و مردونه دوستشون دارن آرشام خوشبختی دلی رو نمیخواد میخواد دلی برای خودش باشه این ک عشق نیست خودخواهیه تجاوز کنی ک برا خودت باشه

نظرتون‌…؟

بانو
بانو
پاسخ به  ملکه
1 سال قبل

موافقم 😊

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

عالی بود ممنون

Asaadi
Asaadi
1 سال قبل

سلام ندا جون خوبی؟
میشه یه پارت دیگه بذاری؟🥺

رضا میر
رضا میر
پاسخ به  Asaadi
1 سال قبل

دقیقا👍👍👍

دسته‌ها
36
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x