رمان دونی

 

چندقدم رفته رو به طرفم برگشت وبا آرامش گفت:
_دیونه شدی؟ واسه چی میترسی؟ فکرکردی من اونقدر وقیحم که با پدرم درگیربشم؟
_نه نه.. درگیرکه میدونم نمیشی اما…

_اما چی؟
_اما من ازهمون بحث و دعوای لفظی هم میترسم.. دیشب پشت تلفن اونجوری قیامت به پاکردی خب.. والا بخدا ازترس زبونم بند اومده!

_نترس دورت بگردم قول میدم اصلا حرف نزنم خوبه؟
دلم نمیخواد تورو هیچوقت توبا این حال و اینجوری ترسیده ببینم!
_ممنون.. مرسی که درکم میکنی!

_حالا بریم داخل؟ یاهنوزم قراره بترسی؟
_اگه قول میدی هیچی نگی بریم!
_قول دادم دیگه.. به جون مامانم هیچی نمیگم..

بعدشم من احترام به پدر ومادر سرم میشه عشقم.. درسته توخیلی از مواقع باهاشون موافق نیستم وبه مشکل میخوریم اما دیگه تا اون حد نیستم که تو میترسی!

دستشو انداخت توی کمرم وهمزمان که به داخل هدایتم میکردگفت:
_بیا بریم جوجه رنگی.. من حالم خوب نیست نمیتونم روی پاهام بایستم!

باهم وارد خونه شدیم و موقع وارد شدن ازآرش فاصله گرفتم وآهسته گفتم؛
_قولت یادت نره.. قرارشد تا مامانت برمیگیرده از خودمون چیزی نگی‌!

_چشمکی زد ومثل خودم آهسته گفت:
_باش.. تا نبوسیدمت فرار کن…
ارسلان با چهره ای ژولیده به استقبالمون اومد..
_سلام.. خوب هستید آقای پندار؟

_ سلام دخترم.. خوش اومدی.. کجا بودی دختر نگرانت بودم!
_معذرت میخوام! مشکل مهمی پیش اومده بود وباید میرفتم خونه..

_خواهش میکنم.. انشاالله که مشکل حل شده باشه!
_بله ممنون.. خداروشکر حل شد..
_سلام..
این صدای آرش بود که به باباش سلام داده بود!

ارسلان بادلخوری نگاهی به آرش که رنگش به سفیدی گچ شده بود انداخت وگفت:
_علیک سلام..
پشت بند حرفش به مشمای داروها توی دست من نگاه کرد وادامه داد:

_بلا به دور.. دکتر بودین؟ کی مریض شده!
آرش درحالی که هنوزم توی صداش عصبانیت ودلخوری موج میزد جواب داد:
_اگه اجازه بدید بیام داخل اونم توضیح میدیم!

ارسلان باکنجکاوی به آرش که صداش تو دماغی ومریض بود نگاه کرد وهمزمان که خودشو ازجلوی در کنار میکشید گفت:
_آرش؟ خوبی پسرم‌؟ صدات چرا گرفته؟

یه کم توی سکوت گذشت و حس کردم آرش قصد نداره جواب بده فورا رفتم داخل و گفتم:
_نگران نباشید چیزمهمی نیست یه سرماخوردگی ساده است…

نگاه ارسلان رنگ غم گرفت.. دلم واسش سوخت.. ته ریش های دراومده روی صورتش، نشون میداد که خیلی وقته صورتش رو اصلاح نکرده

واین تصویر از ارسلانی که همیشه آراسته واتو کشیده بود اصلا تصویر خوشایندی نبود!
_چرا سرماخوردی پسرم؟ مواظب خودت نبودی؟ الان حالت خوبه؟

باچشم غره به آرش که دوباره سگ اخلاقیش شروع شده بود نگاه کردم وبا اشاره تذکردادم که جواب باباشو بده!
_خوبم بابا جان نگران نباش یه کم استراحت کنم بهترهم میشم..

همزمان به طرف پله ها رفت و ادامه داد:
_بااجازه تون من میرم توی اتاقم یه کم دراز بکشم..

وا؟؟ جدی جدی رفت ! یعنی یه ذره شعور تووجود این پسر نیست! الان من درجواب هایی که مطمئن بودم ارسلان قراره ازم بپرسه چی بگم؟؟؟

داشتم باحرص به رفتن آرش نگاه میکردم که همونطور که حدس میزدم ارسلان باصدای آهسته ای گفت:
_وقت داری یه کم حرف بزنیم بابا جان؟

ای خدا ذلیت کنه آرش! ای خدا بگم چیکارت کنه هردفعه من رو توی شرایط سخت قرار میدی!
بهش نگاه کردم وبالبخند مصنوعی گفتم:

_بله حتما.. چشم.. فقط.. اگه اجازه بدید من برم لباس هامو عوض کنم فورا میرسم خدمتتون!
_حتما دخترم.. راحت باش!
_ممنونم.. یه کم دیگه خدمت میرسم‌!

بدون حرف دیگه ای باقدم های بلند به طرف اتاقم رفتم و لباس هامو با کندترین حالت ممکن عوض کردم، به امید اینکه ارسلان بیخیالم بشه اما انگار چاره ای جز بیرون رفتن نداشتم..

اومدم برم بیرون که تصمیم گرفتم قبلش یه کم فحش بار آرش و مسخره بازی هاش کنم!
بهش پیام دادم ونوشتم:
_خدابگم چیکارت کنه همینجوری میذاری میری

اصلا هم به فکرمن نیستی که با بابات تنها بمونم اگه از تو و نسیم و این چندروز سوال بپرسه چه جوابی باید بدم!
وآخرشم چندتا بدوبیراه واسش نوشتم وارسال کردم

بدون اینکه منتظر جواب بمونم گوشی رو توی اتاق جا گذاشتم واز اتاق اومدم بیرون!
ارسلان توی پزیرایی نشسته بود و انگار منتظر من بود چون با دیدنم گفت:

_اومدی دخترم‌؟ فکرکردم خوابت برده!
_معذرت میخوام مجبورشدم به پیام یکی ازدوست هام جواب بدم‌!
_نه بابا راحت باش.. مهم نیست..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان افگار pdf از ف میری

  خلاصه رمان :         عاشق بودند؛ هردویشان….! جانایی که آبان را همچون بت می٬پرستید و آبانی که جانا …حکم جانش را داشت… عشقی نفرین شده که در شب عروسی شان جانا را روانه زندان و آبان را روانه بیمارستان کرد… افگار داستان دختری زخم خورده که تازه از زندان آزاد شده به دنبال عشق از دست

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی

          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع که فهمیدم این پسر با کسی رابطه داشته که…! باورش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روابط به صورت pdf کامل از صاحبه پور رمضانعلی

      خلاصه رمان:     داستان زندگیِ مادر جوونی به نام کبریاست که با تنها پسرش امید زندگی می‌کنه. اونا به دلیل شرایط بد مالی و اون‌چه بهشون گذشت مجبورن تو محله‌ای نه چندان خوش‌نام زندگی کنن. کبریا به‌خاطر پسرش تو خونه کار می‌کنه و درآمد چندانی نداره. در همین زمان یکی از آشناهاش که کارهاش رو می‌فروخته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حسرت با تو بودن به صورت pdf کامل از مرضیه نعمتی

        خلاصه رمان :   عاشق برادر زنداداشم بودم. پسر مودب و باشخصیتی که مدیریت یکی از هتل های مشهد رو به عهده داشت و نجابت و وقار از وجودش می ریخت اما مجید عشق ممنوعه ی من بود مادرش شکوه به ازدواج برادرم با دخترش راضی نبود چون ما رو هم شأن خانوادش نمی دونست و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بوی گندم pdf از لیلا مرادی

خلاصه رمان: یه کلمه ، یک انتخاب و یک مسیر میتواند گندمی را شکوفا کند یا از ریشه بخشکاند باید دید دختر این داستان شهامت این را دارد که قدم در این راه بگذارد قدم در یک دنیای پر از تناقض که مجبور است باهاش کنار بیاید در صورتی که این راه موجب آسیب های فراوانی برایش می‌شود و یا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عشق ممنوعه pdf از زهرا قلنده

  خلاصه رمان:   این رمان در مورد پسری به اسم سپهراد که بعد ۸سال به ایران برمی گرده از وقتی برگشته خاطر خواهای زیادی داشته اما به هیچ‌کدوم توجهی نمیکنه.اما یه روز تو مهمونی عروسی بی نهایت جذب خواهرش رزا میشه که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
sanaz
sanaz
1 سال قبل

کــــــــم بـــــــــــود😐💔

بهار زن نیما عاشق مهرداد
بهار زن نیما عاشق مهرداد
1 سال قبل

سارا خیلی لوس شده
همش عشقم عزیزم نفسم

آخر سر هم فکر نکنم با هم ازدواج کنن

Maaayaaa
Maaayaaa
1 سال قبل

وای وای وای خوب سریع این آمنه رو خوب کنین اینا باهم ازدواج کنم تموم شه بره دیگه اه

parnia
1 سال قبل

خو بنال دیگه چقدر ناز دارید
135 پارت گذشت بس نیست؟ پارت هارو زیاد کنید زودتر تموم بشه دیگه 😒

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x