رمان آرزوی عروسک پارت 17 - رمان دونی

 

_خدا بگم این پسرو چیکارکنه.. حق داری سارا جان.. من شرمنده ام.. قطره اشکشو با دستش پاک کرد وادامه داد:
_نمیدونم چطوری بزرگش کردم که این ازآب دراومد.. بخدا نون حروم بهش ندادم نمیدونم چی شد تاچشم باز کردم دیدم افسارش ازدستم در رفته!

دلم براش نسوخت و اصلا دلم نمیخواست آرومش کنم.. تنها چیزی که اون لحظه نیاز داشتم آروم شدن سوزش پوستم بود… دلم مامانمو میخواست..
بی صدا داشتم گریه میکردم که گفت:
_الان برمیگردم..
رفت و بعداز چند دقیقه همراه با تهمینه با جعبه داروها برگشت…

تهمینه_ الهی دستم بشکنه.. بخدا خانم جان من نمیدونستم آرش خان میخواد چیکار کنه توی یک لحظه سینی رو ازدستم گرفت و به طرف آشپزخونه برگشت…
آمنه_ بسه تهمین نمیخوام چیزی بشنوم فقط یه کاری کن سوزشش بخوابه!

تهمینه اومد پمادی رو به شکمم بزنه که مانعش شدم..
_ممنون.. لازم نیست خودش خوب میشه!
_اما عزیزم….
_خواهش میکنم.. اگه ممکنه فقط تنهام بذارید..
آمنه_ دخترم بذار پمادتو بزنه میریم بیرون!

_مرسی آمنه جون.. پماد بزنم تاول میزنه و پوست شکمم لک میشه.. یه کم دیگه آروم میشه..
_دختر من دارم از خجالت میمیرم..
واسه اینکه از سر خودم بازشون کنم گفتم:
_شما چرا؟ گناه پسرتون رو شما گردن نگیرید.. اشکالی نداره من آروم شدم چایی ها اونقدر هم داغ نبودن..

دروغ میگفتم.. اگه بگم توی اون لحظه واسه من از مواد مذاب هم داغ تربود دروغ نگفتم.. قسم خوردم یه جوری این کارشو ازدماغش دربیارم تا روزی که زنده اس یادش بمونه سوزوندن کسی چه عواقبی داره!

نمیدونم چقدر طول کشید تا آروم آروم سوزش شکمم تموم شد و چشم هام گرم خواب شدن…
وقتی چشم باز کردم ساعت نه ونیم صبح بود واز وقت صبحانه هم گذشته بود…
باعجله ازجام بلند شدم وتند تند لباس های فرمم رو پوشیدم و ازاتاقم رفتم بیرون!

انگار کسی خونه نبود.. صبح جمعه بود و برعکس تصورم که الان باید همه خونه باشن خوشبختانه کسی نبود..
رفتم توی آشپزخونه و از تهمینه سراغ آمنه رو گرفتم که گفت توی اتاقشه..
امروز باید من میرفتم خونه اما بخاطر مهمونی مسخره دیشبشون این هفته رو نتونستم برم..

آروم تقه ای به در اتاقش زدم..
_آمنه جون؟ بیدارین؟
_بیاتودخترم..
در روباز کردم و آروم سلام کردم…
_ببخشید من امروز خواب موندم…
آلبومی دستش بود و به تصویر توی آلبوم خیره شده بود…

باورود من کنارش گذاشت وگفت:
_صبح بخیرعزیزم… اشکالی نداره منم امروز خواب موندم..
چشماش سرخ بود و گونه هاش خیس اشک!
بانگرانی رفتم کنارش نشستم و گفتم:
_چی شده؟ حالتون خوبه؟

نگاهشو به عکس توی آلبوم دوخت و گفت:
_احساس میکنم هر روز که پیرتر میشم بیشترازم دور میشه و ندارمش…
به عکس نگاه کردم..
عکس جوونی هاش بود که پسربچه ای که مطمئنا آرش بود توی بغلش بود..

بدون حرف توی سکوت منتظر شدم وباخودم گفتم شاید بخواد درد ودل کنه..
اما اونم مثل من سکوت کرد… کنجکاو پرسیدم؛
_چیزی شده؟
پلک هاشو روی هم گذاشت و قطره های اشکش روی لباسش چکید…

_منتظر تلنگر بود تا بازم قهرکنه و هفته به هفته خونه نیاد.. صبح بهونه رو دستش دادم و حسابی دعواش کردم.. بعداز ۳۰سال صداشو روی مادرش بلند کرد.. ارسلان هم بعداز ۳۰ سال دست روی پسرش بلند کرد…

از دیدن چه صحنه هایی غافل شده بودم من!! کاش بیدار بودما…
هرچقدر بیشتر ازش میفهمیدم بیشتر متوجه آشغال بودنش میشدم.. ازاین تعجب میکنم آدمی به خوک صفتی اون چطور عاشق شده اونم اینقدر محکم و مجنون!!!

سه روز از اون روز گذشت و آقا آرش بعداز سه روز که حسابی اشک مادرشو درآورد و همه رو خون به جگر کرد تصمیم گرفت تشریفشو بیاره…
واسش یه نقشه توپ کشیده بودم که تلافی کار اون شبش رو ازدماغش دربیارم…

آرش باشگاه میرفت و هرروز معجون پروتین وتخم مرغ میخورد و ودرست کردن معجونش وظیفه تهمینه بود.. منم دیروز که رفته بودم داروخونه واسه آمنه خرید کنم نامردی نکردم در کنارش مولین خیلی قوی خریدم که اون پسره الدنگو تو توالت منفجرش کنم!

وقتی تهمینه داشت معجون رو توی مخلوط کن میریخت رفتم سمتش و گفتم که آمنه توی اتاقش باهاش کار داره..
امنه خوابیده بود ومطمئن بودم بیدارش نمیکنه…

باچشم رفتنشو دنبال کردم وهمین که از آشپزخونه دور شد بدون اینکه به کارم فکرکنم پنج تا قرصی که ازقبل کوبیده بودم توی مخلوط کن ریختم و با انگشتم بهمش زدم و فورا از آشپزخونه دور شدم!

تصورقیافه اش توی اون حالت خنده دار بود.. ریز خندیدم.. وای که تلافی کردن چه حس خوبی داره..
داشتم همونجوری یواشکی میخندیدم که وبه طرف حیاط میرفتم که طبق معمول با آرش خان برخورد کردم…

فورا اخم هامو توهم کشیدم و اومدم برم که بازمو گرفت…
_به چی میخندی؟
باعصبانیت دستمو کشیدم و گفتم:
_باید شما بگم؟
_اینجا خونه منه و واسه راه رفتن توی این خونه هم باید به من بگی!

پوزخندی به حرفش زدم وگفتم:
_پس لازم شد دیگه چیزی نگم…
وقت ناهاربود وباید آمنه رو بیدارمیکردم.. مسیرمو عوض کردم و به طرف اتاقش رفتم…
درکمال تعجب دیدم که بیداره و داره با تهمینه حرف میزنه…

وای خاک به سرم الان متوجه میشن دروغ گفتم و گندم درمیاد…
اومدم برگردم که دیر شد و متوجهم شدن!
_سارا جان؟
لبخندی مسخره زدم وگفتم:
_سلام…

انگار از سلام بی موقع ام فهمید دست وپامو گم کردم و خنده اش گرفت…
_علیک سلام.. بریم واسه ناهارکه خیلی گرسنه ام شده!
_منتظرآقا ارسلان نمیمونید؟
_نه گلم آرش از باشگاه اومده گرسنشه بریم گلم بریم!

تهمینه قبل از ما رفت و من هم اتاق آمنه رو مرتب کردم و همراهش رفتم پایین..
خداروشکر متوجه نشده بود که تهمینه رو فرستاده بودم دنبال نخودسیاه!
بادیدن لیوان خالی شده توی دست آرش چشمام برق زد…

آخ آخ.. فقط من میدونم قراره چه دل درد ودل پیچه ای رو تحمل کنی پسرجان! منو میسوزونی آره؟ برو ببینم تا چندروز قراره توی توالت جاخوش کنی!
نشستیم سرمیز و کم کم مشغول خوردن سبزی پلو باماهی دست پخت آمنه جون شدیم..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان شاهکار pdf از نیلوفر لاری

    خلاصه رمان :       همه چیز از یک تصادف شروع شد، روزی که لحظات تلخی و به همراه خود آورد ولی می ارزید به آرزویی که سالها دنبالش باشی و بهش نرسی، به یک نمایشگاه تابلوهای نقاشی می ارزید، به یک شاهکار می ارزید، به یک عشق می ارزید، به یک زندگی عالی می ارزید، به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نت های هوس از مسیحه زادخو

    خلاصه رمان :   ارکین ( آزاد) یه پدیده ناشناخته است که صدای معرکه و مخملی داره. ویه گیتاریست ماهر، که میتونه دل هر شنونده ای و ببره.! روزی به همراه دوستش ایرج به مهمونی تولدی دعوت میشه. که میزبانش دو دختر پولدار و مغرور هستن.‌! ارکین در نگاه پریا و سرور یه فرد خیلی سطح پایین جلوه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اسمارتیز

    خلاصه رمان:     آریا فروهر برای بچه هاش پرستار میگیره اونم کی دنیز خانم مرادی که تو شیطنت و خراب کاری رو دستش بلند نشده حالا چی میشه این آقا آریا به جای مواظبت از ۳ تا بچه ها باید از ۴ تا مراقبت کنه اونم بلاهایی که دنیز بچه ها سر باباشون میارن که نگم …

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان

  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد و با مردی درد کشیده و زخم خورده آشنا می

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کلبه های طوفان زده به صورت pdf کامل از زینب عامل

      خلاصه رمان:   افسون با تماس خواهر بزرگش که ساکن تهرانه و کلی حرف پشت خودش و زندگی مرموز و مبهمش هست از همدان به تهران میاد و با یک نوزاد نارس که فوت شده مواجه می‌شه. نوزادی که بچه‌ی خواهرشه در حالیکه خواهرش مجرده و هرگز ازدواج نکرده. همین اتفاق پای افسون رو به جریانات و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی

      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم برای همه مون این اتفاق افتاده! گلشنِ قصه ی ما

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Negar
Negar
2 سال قبل

عالی شدد😂😂😂😂

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x