رمان استاد خلافکار پارت 76 - رمان دونی

رمان استاد خلافکار پارت 76

 

#لیلی

********************************
خدایا آخه 15 تا نگهبان؟؟
مگه این عمارت چه کوفتی داره که باید 15 نفر نگهبانیش رو بدن!
لعنت به این شانس…
نه تنها نمی تونم خارج بشم بلکه با این تعداد نگهبان و بادیگاردی که توی باغ ول می چرخن حتی نمی تونم یه سرکی به اطراف بکشم.
با حرص ورقه قرص ضد بارداری که جاسوس دانیل بهم داده بود بین مشتام فشردم که همون لحظه امیر سر رسید!
تند ورق قرصو توی پیراهنم پنهان کردم و با اخم به دره ورودی سالن زل زدم.
با دیدن من که روی کاناپه وسط سالن نشسته بودم لبخند ژکوندی زد و به سمتم اومد.
بالای سرم ایستاد و دستش و به سمت صورتم دراز کرد که تند صورتم رو عقب کشیدم و غضبناک نگاهش کردم.
پوزخندی به این حرکاتم زد و مقابلم روی صندلی چرمی نشست.
_چه عجب از اون سوزاخ موش زدی بیرون!
منظورش اون اتاقی بود که تا دیروز توش حبس شده بودم.
برزخی جواب دادم
_ببخشید که اون تو زندانیم کرده بودی…حتی پنجره رو یه جوری مهر و موم کرده بودی که مبادا بال دربیارم و بپرم و برم.
با پاش چندین بار روی زمین ضرب زد و خیلی ناگهانی گفت
_فکراتو کردی؟
خوب متوجه منظورش شدم اما خودمو زدم به کوچه علی چپ و گفتم
_درمورد چی؟
_درمورد بچه و خواهرت!

نفس عمیقی کشیدم و گفتم
_آره…اما تو توقع نداری که من بهت اعتماد کنم و دستی دستی خودم و خواهرم رو بدبخت کنم؟ چه تعهدی وجود داره که وقتی به در خواستت عمل کردم بلایی سره لاله نیاری!
مثل همیشه فکره همه چیز رو کرده بود برای همین تند جواب داد
_من لاله می فرستم ایران ور دل باباجونت و تو در عوضش عقد دائمم میشی و برام بچه میاری.
چند لحظه ای مات صورت خونسردش شدم و کم کم خنده ای روی لبم اومد.
صاف ایستادم و تقریبا داد زدم
_زده به سرت…عقد دائم؟من عقد دائم تو بشم! عمرااااااااااااااااا.

از روی صندلی بلند شد و به سمتم اومد.
با لحن اغواکننده ای گفت
_می خوای لاله نجات بدی یا نه خانومم؟
زهرخندی زدم و گفتم
_قبلا هم یبار این پیشنهاد رو بهم دادی…اون موقع پای جون آرش وسط بود و حالا هم لاله! چرا واقعا دست از سرم بر نمیداری امیر،چرا اینقدر عذابم میدی آخه لعنتی؟ یبارگی منو بکش راحتم کن.
انگشتش و روی لب هام قرار داد و گفت
_هیس! دیگه این حرفو نزن…دیگه حرف مرگت رو پیش نکش.
با این حرفش اشک توی چشمام حلقه بست.
دردناک گفتم
_از موقعی که با تو آشنا شدم دارم روزی هزار بار میمیرم…بعد تو میگی حرف از مرگ نزنم؟ دیگه چه بلایی مونده که سرم نیاورده باشی هاااان؟ لعنت بهت بابا…لعنت بهت که به خاطر تو و یه انتقام مسخره دخترات اینقدر دارن زجر می کشن…مــ…
با قرار گیری لب های داغ و ملتهبش روی لب هام به کل خفه خون گرفتم.

بی وقفه لب هام رو بوسید که دیگه رسما به نفس نفس افتادم و خودم و عقب کشیدم.
نگاه تب دارش و بهم دوخت و لب زد
_عقد دائمم که بشی برای همیشه دست از سره لاله و بقیه خانوادت برمیدارم.
با درد چشمام و روی هم فشردم و اجازه دادم اشکام ببارن.
یاده آرش جیگرمو آتیش می زد.
به سمتم اومد و منو در آغوش گرفت و دستش و نوازش وار بین موهام کشید.
توی بغلش عین یه جوجه گم شده بودم.
بینیم و بالا کشیدم و زمزمه کردم
_چرا اینقدر عذابم میدی امیر؟
مثل همیشه گفت
_چون دوستت دارم!
پوزخند تلخی زدم و توی دلم گفتم
_اما تو اصلا قلبی نداری که بخواد کسی و دوست داشته باشه.

#هانا

************************
تقریبا یک ساعتی شده بود که داشتن با هم حرف می زدن!
معلوم نیست چی داشتن به هم می گفتن که تا این حد طول کشیده بود.
کلافه بازدمم رو بیرون فرستادم و دستی میون موهای آیلا که غرق در خواب بود کشیدم.
اینقدر توی این یک ساعت حرف زد و سوال پرسید که از خستگی خوابش برد.

با بلند شدن صدای دره خونه نگاهم و از آیلا گرفتم و از روی تخت بلند شدم.
خودم و به طبقه پایین رسوندم که دیدم آرمین روی مبل لم داده و دوباره یه لیوان از اون کوفتی ها دستشه!
نفس عمیقی کشیدم و به سمتش رفتم.
سعی کردم خودم رو خونسرد جلوه بدم برای همین پرسیدم
_مهرداد کجاست؟
لیوانشو سر کشید و جواب داد
_رفت.
متعجب لب زدم
_رفت؟ یعنی چی رفت!
در حالی که داشت لیوانش و پر می کرد گفت
_یعنی اینکه امشب مزاحم منی.
خواست لیوانش و پر کنه که به سمتش خیز برداشتم و سریع شیشه مشروب از دستش گرفتم.
_توی این دو روزی که آیلا پیشت بود هم می خوردی و مست می کردی؟مثلا اسم خودت و گذاشتی پدر! تو یه آدم عیاشی که لیاقت اون بچه رو نداره…بزار من و آیلا بریم پی زندگــ…
حرفم با کوبیده شدن لیوان روی زمین قطع شد.
ترسیده نگاهش کردم که از روی مبل بلند شد و به سمتم اومد.
رو به روم ایستاد و غرید
_آیلا هیچ جا نمیره! ولی تو فردا گورتو گم می کنی و میری دنبال زندگیت.
لبام آویزون شد.
امید داشتم حرفای مهرداد تونسته باشه حداقل یه تاثیر کوچولو روش بزاره اما مثل اینکه سخت در اشتباه بودم.
سرم و پایین انداختم و در حالی که داشتم حرفی که می خواستم بزنم رو مزه مزه می کردم گفتم
_چه طور ازم می خوای برم دنبال زندگیم وقتی زندگیم درست همین جاست؟ من مادره آیلام…چه طور می تونی ازش محرومم کنی؟

_آیلا یه مادر هرزه و دروغگو می خواد چیکار؟
نم اشک توی چشمام جمع شد.
پس یک ساعته مهرداد چی داره به این بشر میگه!
با دیدن اشکام کلافه بازدمش و بیرون فرستاد و با دستش اشکام رو پاک کرد.
با تحکم گفت
_گریه نکن.
با حرفش گریم شدت گرفت که با فک منقبض شده ای ادامه داد
_ک*و*ن اون مرتیکه ی حروم زاده و جد و آبادش و جر میدم…گریه نکن هانا…گریه نکن تا سگ نشدم.
با بغض نالیدم
_پس مهرداد همه چیزو بهت گفت!
سری به معنای آره تکون داد که مشتی به سینش کوبیدم و داد زدم
_و تو هم باور نکردی چون به دیگران بیشتر از هانای بیچاره اعتماد داری…باور نکردی و مدام بهم ننگ هرزگی میزنی!
چیزی نگفت و شیشه مشروب از دستم گرفت و دوباره به سمت مبل برگشت.
روی مبل لم داد و شیشه به لب هاش نزدیک کرد که تند گفتم
_یه قطره دیگه از اون زهرماری بخوری به خدا دست آیلا میگیرم و از این خراب شده میرم.
خمار نگاهم کرد و شیشه روی میز عسلی قرار داد.
دستاش و از هم باز کرد و گفت
_پس تو آرومم کن!
بدون هیچ اما و اگری به ستمش رفتم و خودم و توی بغلش انداختم.
به شدت به آغوش گرمش احتیاج داشتم.
دستش و دور کمرم حلقه کرد و بوسه ای روی موهام نشوند.
سرش و توی گودی گردنم فرو برد و نفس عمیقی کشید که از خود بی خود شدم.

دستش به سمت لباسم سوق پیدا کرد و خواست دکمش رو باز کنه که صدای آیلا مانعش شد:
_مامان!
با صداش وحشت زده از بغل آرمین بیرون اومدم و به آیلا که با چشمای گرد شده به ما زل زده بود نگاه کردم.

از پله ها پایین اومد و به سمت ما قدمی برداشت.
انگار این وروجک حتی شبا هم قصد خوابیدن نداره!
البته بیچاره حقم داره ها،با اون سر و صدایی که من و آرمین راه انداخته بودیم کم مونده بود؛ همسایه ها هم از خواب بیدار بشن.
به طرفش رفتم و با لحن مهربونی گفتم
_عزیزم چرا بیداری شدی؟
بی توجه به حرفم سرشو نزدیک گوشم آورد و گفت
_مامانی آرمین جون داشت بوست می کرد؟
مات برده نگاهم و به سمت آرمین سوق دادم که دیدم لبخند محوی روی لب هاش داره.
از لبخندش مشخص بود که حرف آیلا رو شنیده.
سری به معنای نه به طرفین تکون دادم و گفتم
_نخیررررر…بدو بریم بخوابیم ببینم!
دستش و گرفتم و خواستم به سمت پله ها ببرمش که نیومد و به سمت آرمین دوید.
آرمین با لبخند بغلش کرد که آیلا تند پرسید
_آرمین جون تو مگه مامانم و بوس نکردی؟
لب پایینم و گاز گرفتم و با اشاره به آرمین فهموندم که بگه نه اما اون لبخند پت و پهنی تحویلم داد و گفت
_چرا…بوسش کردم.
اخم ریزی بین ابروهام جا خوش کرد. به طرف شون رفتم که آیلا با شیرین زبونی ادامه داد
_یعنی مامانم زنته؟ آخه وقتی یه مردی یه خانومی رو بوس می کنه یعنی زنشه.
چنگی به صورتم زدم و با غیظ اسمش و صدا زدم:
_آیلاااااااااااااااااااا…!

این بچه تازه داشت پنج سالش میشد اما از یه چیزایی سر در میاورد که مخ آدم سوت می کشید.
والا به خدا من هم سن این بچه بودم فرق بین سیب زمینی و سیب رو هم نمی دونستم.
آرمین نگاه عمیقی بهم انداخت و بعد از مکث کوتاهی جواب آیلا رو داد:
_اره…زنمه!
آیلا متعجب چشماش و درشت کرد و با اون سادگی بچگونش پرسید
_یعنی تو هم بابامی آرمین جون؟ اما پس بابا میلاد چی! بابای من اونه که…!

با تموم شدن جمله آیلا، حالات صورتش به یک آن تغییر کرد و اخم وحشتناکی بین ابرو هاش نشست.
نه تنها من، بلکه آیلا هم ازش ترسید و از بغلش بیرون اومد.
با حرص دستاش و مشت کرد و غرید
_اون عوضی بابای تو نیست…اون یه کثافته که به زودی هم زندگی نکبت بارش خاتمه پیدا می کنه.
از عصبانیت رنگش به کبودی می زد و این ترسم رو دو چندان می کرد!
آیلا وحشت زده به سمتم اومد و خودش و بهم چسبوند که نالیدم
_آرمین آروم! بچه گناه داره…ببین از ترس داره می لرزه.
چشماش و روی هم فشرد و کلافه نفس عمیقی کشید.
خیلی داشت تلاش می کرد تا به خودش مسلط بشه.
با صدایی که رگه های عصبانیت توش موج می زد گفت
_من اون عوضی رو می کشم هانا…به خدا می کشمش!
با ابرو هام به آیلا اشاره کردم و عاجزانه ازش خواستم چیزی نگه.
عصبی دستی میون موهاش کشید و نگاهش و به سمت اون شیشه کوفتی دوخت.
به هیچ عنوان نمی تونستم امشب آرمین رو با این حال خرابش رها کنم؛ چون می ترسیدم یه بلایی سره خودش بیاره.
از طرفی هم نمی دونستم با آیلا چیکار کنم…!
مونده بودم چه خاکی توی سرم بریزم که یهو فکری به ذهنم خطور کرد.

لبخند ساختگی زدم و رو به آیلا گفتم
_موافقی امشب پیش آرمین جون بخوابیم وروجک؟
آیلا با تردید نگاهی به آرمین انداخت و زمزمه کرد
_اما آرمین جون عصبانیه!
لبخند ملیحی زدم و خم شدم و آیلا بغل کردم.
_نه هیچم عصبانی نیست فقط یکم ناراحته و بد خواب شده…اگه ما کنارش باشیم حالش خوب میشه…تازه می دونستی آرمین جون کلی قصه قشنگ قشنگ بلده؟

🍁🍁🍁🍁
🆔 @romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان آخرین این ماه به صورت pdf کامل از مهر سار

          خلاصه رمان :   گاهی زندگی بنا به توقعی که ما ازش داریم پیش نمیره… اما مثلا همین خود تو شاید قرار بود تنها دلیل آرامشم باشی که بعد از همه حرفا،قدم تو راهی گذاشتم که نامعلوم بود.الان ما باهم به این نقطه از زندگی رسیدیم، به اینجایی که حقمون بود.   پدر ثمین ناخواسته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خواب ختن به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

  خلاصه رمان:   می‌خواستم قبل‌تر از اینها بگویم. خیلی قبل‌تر اما… همیشه زمان زودتر از من می‌رسید. و من؟ کهنه سواری که به غبار جاده پس از کوچ می‌رسیدم. قبلیه‌ام رفته و خاک هجرت در  چشمانم خانه کرده…   خوابِ خُتَن   این داستان، قصه ای به سبک کتاب «از قبیله‌ی مجنون» من هست. کسانی که اون داستان رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بغض ترانه ام مشو pdf از هانیه وطن خواه

  خلاصه رمان:       ترانه دختری از خانواده ای اصیل و پولدار که از بچگی نامزد پسرعمویش، حسام است. بعد از مرگ پدر و مادر ترانه، پدربزرگش سرپرستیش را بر عهده دارد. ترانه علاقه ای به حسام ندارد و در یک مهمانی با سامیار آشنا میشود. سامیاری که درگیر اثبات کردن خودش به خانوادش است.‌‌ ترانه برای سامیار

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حبس ابد pdf از دل آرا دشت بهشت و مهسا رمضانی

  خلاصه رمان:     یادگار دختر پونزده ساله و عزیزدردونه‌ی بابا ناخواسته پاش به عمارت عطاخان باز شد اما نه به عنوان عروس. به عنوان خون‌بس… اما سرنوشت جوری به دلش راه اومد که شد عزیز اون خونه. یادگار برای همه دوست شد و دوست بود به جز توحید… همسر شرعی و قانونیش که حالا بعد از ده سال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیاهپوش pdf از هاله بخت یار

    خلاصه رمان :   آیرین یک دختر شیطون و خوش‌ قلب کورده که خانواده‌ش قصد دارن به زور شوهرش بدن.برای فرار از این ازدواج‌ اجباری،از خونه فراری میشه اما به مردی برمیخوره که قبلا یک بار نجاتش داده…مردِ مغرور و اصیل‌زاده‌ایی که آیرین رو عقد میکنه و در عوضش… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاهان pdf از سپیده شهریور

  خلاصه رمان :   ماهک زنی کم سن و بیوه که در ازدواج قبلی خود توسط شوهرش مورد آزار جنسی قرار گرفته. و حالا مردی به اسم شاهان به زور تهدید میخواد ماهک رو صیغه ی خودش کنه تا…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
157 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
فلورا
فلورا
4 سال قبل

گذر عمر تبریک نداره/:

Hana
Hana
4 سال قبل

ببخشید ادمین چرا سایت رمان دونی برا رمان خان زاده باز نمیشه مشکلش چی؟!!بعضی پارت ها میاد بعضی پارت ها نه

Hana
Hana
4 سال قبل

خواهش میکنم آزاده جان کاری نکردم گلم…ممنون بخوبیتون گلم..آیلین جان من آشنای ندارم گلم ببخشید عزیز که حالتون نپرسیدم بعد اگه میشه معرفی کنید …مرجان جان از کرمان هستید؟؟

آرام
آرام
4 سال قبل

نگران نباش عزیزم ایشاالله طوری نیست
شنیدم که بچه ها مریض نمیشن ،ناقل بیماری هستن اما بیمار نمیشن

sayan
sayan
4 سال قبل

عزیزم ایشالله که شفاپیدامیکنی اصلانگران نباش 😊این آرمین خوراااک نویدمحمدزادست یعنیی عصبییی وایی عسیسم😘

ayliin
ayliin
4 سال قبل
پاسخ به  sayan

اههههههههه سایان.. بیچاره آرمین من!!. نوید محمدزاده کجاش خوبه آخه؟؟؟؟؟… من کلا آرمینارو دوست دارم، آرمین 2afm بیاد نقش این آرمینو بازی کنه!!….

ر. خانعلی اوغلی
ر. خانعلی اوغلی
4 سال قبل

برام دعاکنید مشکوکم خودم به جهنم نگران کوچولوی یازده ماهه ام هستم که هرروز توبغلمه

آرام
آرام
4 سال قبل

نگران نباش عزیزم ایشاالله طوری نیست
شنیدم که بچه ها مریض نمیشن ،ناقل بیماری هستن اما بیمار نمیشن

Shaghayegh
Shaghayegh
4 سال قبل

کاش میشد فیلمشو بسازن،هرچند ک ب نظرم از جذابیت آرمین کم میشد😍

*آزاده*
*آزاده*
4 سال قبل
پاسخ به  Shaghayegh

مطمئن باش تو فیلیمش بازیگر نفش آرمین یا سام درخشانیه
یا پژمان جمشیدیه یا نهایتاً محمدرضا گلزار
هانا هم یا سحر قریشیه یا ترانه علیدوستی یا ساره بیات یا یکتا ناصر
بقیشم که دیگه میدونید

setayesh
setayesh
4 سال قبل
پاسخ به  Shaghayegh

عهههههه نه بابا .ارهههه چی میشد مثلا ارمین خوشگل باشه

عه ارمین جذابه پس باشهههههههه باشههههههههه نشونت میدم

خخخخخخخخخخخخ

m2
m2
4 سال قبل

دل نیست هر آن دل
که دلارام ندارد…
بی روی دلارام،دل آرام ندارد…

m2
m2
4 سال قبل

من خنده زنم بر دل
دل خنده زند بر من..
اینجاست که میخندد ،دیوانه به دیوانه!
.
.
سلامتی همه دیوونه ها

ayliin
ayliin
4 سال قبل
پاسخ به  m2

دیوونه رو با من بودی؟؟؟.. چرا به من نگاه کردی؟؟!!..

آرام
آرام
4 سال قبل
پاسخ به  ayliin

سلامتی خودم

m2
m2
4 سال قبل

هی ادمین پ کامنت من کو؟

زینب
زینب
4 سال قبل

:||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چی بگم؟واقعا الان به نظرت یاسی و ستایش و آرام زیر سفره عقد نشستن آیلین داره قند میسابه؟
همش محض تفریحه!سحر جان فک نکن ما صبح تا شب به این فکر می کنیم که کی زن گرفت کی نگرفت یا بچه های سایت چی کار می کنن!
پس لطفا درباره ی دغدغه ی فکری ما فکر نکن!
هرکس دغدغه ی فکری متفاوتی داره!
ما هم اوسگول نیسیم که سایتو بکنیم دغدغه ی فکریمون!ما روزی یه ربع میایم اینجا کامنت میذاریم خوش باشیم!
این رمانم ما هرسری ایرادارو میکوبیم تو سر نویسنده دیگه چی کار کنیم؟بشینیم مقاله ی علمی درباره ی کنش و واکنش آرمین بنویسیم؟
هع
صدای پوزخندم بود
سحر جونی ببخشید اگه تند حرف زدم
🙂

sahar
sahar
4 سال قبل
پاسخ به  زینب

بله درسته هرکسی دغدغه ی فکری متفاوتی دارع ولی شوخی هم یه حد و اندازه ای دارع خودمم ادم شوخی ام شوخی کردن و دوست دارم ولی اینکه سر چیزای مزخرف شوخی بشه به نظرم یه چیز اظافست من بع شخص خاصی اشاره نکردم قصد توهین هم نداشتم رمان هم که ایرادای کوچیک نداره سرتا پاش ایراده باز جدیدن رمان دارع رو به بهتر شدن میره اگه دوباره نویسنده کلش به سنگ نخورع
خیلی چیز های مهم تری برای شوخی کردن هست 🙂

ayliin
ayliin
4 سال قبل
پاسخ به  زینب

خخخخخخخ زینب واای چقدر رویایی!!… من قند بسابم!!… ووییی!!!…..
مقاله در مورد کنش واکنش آرمین!!!.خخخخخخخخخخخخخ… وای نمیری دختر…

P
P
4 سال قبل
پاسخ به  زینب

👍👍👍👍👍👍👍👍👍
🤐🤐🤐🤐🤐🤐🤐🤐🤐
والا ما هرچی میگیم
ادمین زن نمیگیره
این هم یه شوخیه
ادمین سرحال شه به ریش ما ها بخنده
منکه ندارم ریش

sahar
sahar
4 سال قبل

بابا شما چه گیری دادین به ازدواج و این چرت و پرت ها! بیشتر از این که بیاین رمان بخونین پی گیر این هستین که کی به درد کی میخوره شوخی هم یه حدی دارع دیگ شاید اون بدبختی که میچسبونین به ادمین خوشش نیاد زیر هم پارت از رمان رو کع میبینین 200.300 تا کامنت چرتو پرته دقدقه ی فکری من چیه دقدقه ی فکری شما چیه واقعا قسمت نظر و کامنت گزاشتن در مورد رمان و بحث های مهم تر نظر بدین نه ایکه ببینین این به درد کی میخوره به چسبونین بهش
بابا اویزون بودن تا چه حد واقعا؟!

ayliin
ayliin
4 سال قبل
پاسخ به  sahar

سحر جان میخوای شما رو بگیرم برا ادمین؟؟..

sahar
sahar
4 سال قبل
پاسخ به  ayliin

من 😂😂😂 نه ممنون

setayesh
setayesh
4 سال قبل
پاسخ به  sahar

تو همونی که خودتو به جای ساشا جا زده بودی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اگه همون باشی عقده ای بیش نیستی عزیزم حخخخخخخخخخخ

P
P
4 سال قبل
پاسخ به  ayliin

😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
مرحبا دخترم
گل کاشتی با این جواب دادن ات

marjan
marjan
4 سال قبل

پریساااااااا
حالا شدم عوارضی!!!!!:(:(:(

P
P
4 سال قبل
پاسخ به  marjan

الان من بودم به سوگلی خانم گفتم خوش اومدی🤐🤐😕😕

marjan
marjan
4 سال قبل
پاسخ به  P

کوفته برنجی ابجی جونم
اون وخ ک توام اومدی خوش امد گفتم:|
اینجا متعلق ب منه 😉 منم ک صابخونه و میزبان♥

P
P
4 سال قبل
پاسخ به  marjan

اوووووم کی؟؟؟یادم نمیاد خواهر
آیلین این علیه تنش میخاره ها کامنت های من و قبول نمیکنه
من چیزی نگفتم ببر پیر خیلی بد حرف زد منم باهاش بد حرف زدم بد هم حرف نزدمااااا چیز بدی نگفتم دوباره بهم پرید چیزی نگفتم
با احترام میگفت با احترام جواب میدادم چرا دیکه پاچه گرفت
این ادمین هم(علیه)کامنت های من و قبول نمیکنه
تو رو دوست داره بهش چندتا چیز بهش بگو

ayliin
ayliin
4 سال قبل
پاسخ به  P

خخخ واقعا منو دوست داره؟؟؟…
نمیدونستم!!!…
خودش بهت گفت؟؟؟؟؟؟؟..
اه حتما بلاکت کرده بیشوور…
پس به خاطر همین نیستی؟؟؟؟؟؟…
فعلا علایم حیاتی نداره آن لاین شد بهش میگم عشقم…

sayan
sayan
4 سال قبل

ادمین رمان ت مثل طابوروتوی سایتت نمیزاری اون وسطم دوتاروبندازی نویسنده تاادامش بده شایدازتوخجالت کشیدگزاشت

ayliin
ayliin
4 سال قبل

ادمین از یاسی و ستایش که چیزی گیرت نیومد…
بیا این آرامو بگیرم برات!… خیلی دختر خوبیه ، آروم ،سربه زیر، درسخون!..
کنکور میده دکترم میشه!!…
خودم دستاتونو میزارم تو هم ( قبلش خوب بشورید البته)…..
تهشم یه امیرسام کاکل زری نصیبت میشه… نظرت چیه؟؟؟؟؟…….

Nafas
4 سال قبل
پاسخ به  ayliin

آیلین خدا نکشتت😂

ayliin
ayliin
4 سال قبل
پاسخ به  Nafas

ایشالا !!…

P
P
4 سال قبل
پاسخ به  ayliin

یس راست میگه
اولین کامنتم من بودن ادمین به حرف وا داشتمت
پس زن بگیر دل ما رو هم شاد کن
ماهم یه چیزی نصیبون بشه
بچه ها فک کنم
پسرای سایتمون زن گرفتن نیستن؟؟؟؟؟؟؟؟

ayliin
ayliin
4 سال قبل
پاسخ به  P

پریسا چرا ادمین آرامو نمیگیره؟؟… خودش گفت بیا ترکی یادت بدم….

P
P
4 سال قبل
پاسخ به  ayliin

😲😲😲😲😲
ادمین اینقدر زود اقدام کردی بابا دمت جیز مرحبا شگفتا پسر
باریکلا

setayesh
setayesh
4 سال قبل
پاسخ به  ayliin

نمیری خخخخخخخخخخخخخخخخ

سوگل
4 سال قبل

سلام دوستان من تازه واردم لطفا منو تو جمعتون راه بدید
سوگل ۲۳ساله از بندر عباس

ترانه
4 سال قبل
پاسخ به  سوگل

خوشوقتم منم ترانه ۲۱بندر عباس

سوگل
4 سال قبل

سلام دوستان من تازه واردم منو تو جمعتون راه بدید
سوگل ۲۳ساله از بندرعباس

marjan
marjan
4 سال قبل
پاسخ به  سوگل

سلام عزیزم چرا نشه!؟خوش اومدی منم 28کرمان

سوگل
4 سال قبل
پاسخ به  marjan

مرسی مرجان حون😘

نیوشا Ss
نیوشا Ss
4 سال قبل
پاسخ به  marjan

اتفاقن مرجان خانم عزیز معذرت میخوام فکرکنم شمابودین که چندوقت پیش داشتین آیلین جون برای کنکور و دانشگاه راهنمایی میکردین من یکم کنجکاو شدم○ بچه هاهم که خودشون معرفی کرده بودن و بیوگرافی دادن فکرکنم شمانبودیدیامن ندیدم برای همین بیشتر کنجکاو شدم میخواستم ازشما بیوگرافیتون بپرسم ( که جسارتن شما دهه۶۰هستین یا ۷۰ ) اما الان خودتون معرفی کردین☆○○○○ خوشبختم😉😀😁🤗😘

زینب
زینب
4 سال قبل
پاسخ به  سوگل

وو خوشم دوست منم بندر عباسیه مردمش فوق العادن

*آزاده*
*آزاده*
4 سال قبل

سلام
به همه اونایی که تولدمو تبریک گفتن باید بگم خیلی ممنونم امیدوارم یه روز این لطف تون رو جبران کنم

marjan
marjan
4 سال قبل
پاسخ به  *آزاده*

سلام تولد گذشتت مبارک عروس گلم من نبودم الان کامنتا رو خوندم ان شاالله خوشبخت بشی هر چی آرزوی خوبه مال تووووووووو

آرام
آرام
4 سال قبل
پاسخ به  *آزاده*

تولدم تیره ،یادت نره ها!!من اونموقع نمیگم ازالآن یادت باشه

*آزاده*
*آزاده*
4 سال قبل
پاسخ به  آرام

خخخخخ
حالا چندم تیر هست تولدت آرام ؟؟؟؟

P
P
4 سال قبل
پاسخ به  *آزاده*

آزاده نچ نچ من تولدم نزدیکه
اردیبهشتم نچ نچ
آرام و چکار داری؟؟؟
آرام چندمه تیری؟؟؟؟؟
کی اینجا فروردینیه؟؟؟؟

آرام
آرام
4 سال قبل
پاسخ به  *آزاده*

دوازدهم

آرام
آرام
4 سال قبل
پاسخ به  آرام

از شانس گندم شبه کنکورمه

دکاروس
دکاروس
4 سال قبل

زندگی ام یک بازی مسخره بود
در ذهن تاریکم گیر افتادم
میخواهم درد مردن را حس کنم
کمی سکوت نیاز دارم
یک شب
یک چاقو
یک جرات
و … یک مرگ
دکاروس

ترانه
4 سال قبل

زینب جان مثه همیشه خیلی قشنگ و زیبا بود شعرت

زینب
زینب
4 سال قبل
پاسخ به  ترانه

مرسی عزبزمممممم

ترانه
4 سال قبل
پاسخ به  زینب

موفق باشی بهترینم 💚💚💜💜

نیوشاSs
نیوشاSs
4 سال قبل
پاسخ به  ترانه

ترانه جون عزیزم من جوابت همون قسمت قبل یا قبلترش دادم•••

ترانه
4 سال قبل
پاسخ به  نیوشاSs

فدات شم خوندم منم همون جا جوابت دادم چون فکر کنم پارت جدید اومد نخوندی

دسته‌ها
157
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x