#لیلی
ماتش برده بود هیچ حرفی نمی زد فقط نگاهش روی صورتم و شکمم بالا و پایین میشد.
خودمو عقب کشیدم و با اخم روی تخت دراز کشیدم و گفتم:
انگار که خبری که برات داشتم چندان برات مهم نبوده و تمام حرفایی که میزدی فقط حرف بوده…
یا واقعیت نداشته!
به خودش اومد خودشو نزدیکترم کشیدم گفت:
_ یعنی الان من اگه تست بگیرم آزمایش بدی بهم میگن که حامل ای؟ بچه من تو شکم توعه مگه نه؟
دوباره سرمو تکون دادم که بی هوا روی صورتم خم شد و محکم وعمیق لبامو بوسید.
چشماش به عینه رنگ عوض کرد
چشماش می خندید درست مثل صورتش.
از من فاصله گرفت با خنده بلندی گفت:
_ باید جشن بگیریم باید مهمونی بدیم باید به همه بگم …
لیلی تو منو به آرزوم رسوندی میفهمی دختر ؟
بهش گفتم:
حرفامو یادت نره بیخیال همه اونایی که توی ایرانن میشی فهمیدی؟
نمیخوام هیچ دردسری برای هیچ کدومشون درست کنی خواهش می کنم امیر.
بذار زندگیه راحتی کنار هم داشته باشیم.
بهت قول میدم بیخیال همه چی میشم حتی بیخیال خانوادم و باتو بچمون زندگی می کنم بهت قول میدم هیچ وقت دیگه هیچ خطایی نمیکنم.
حرفامو نمیشنید تو یه دنیای دیگه بود اصلا.
از جاش بلند شد و با صدای بلندی یکی از خدمتکارارو صدا زد وقتی وارد اتاق شد رو بهش گفت:
_ چند تا تست بارداری بگیر و بیار خدمتکار چشم گفت و سریع رفت.
از روی تخت بلند شدم و دستشو کشیدم و گفتم:
امیر با توام می فهمی من چی دارم میگم ؟
محکم بغلم کرد هرچی که بگی هرچی تو بگی بیخیال اونا بهشون فک نکن همین الان و بچسب منو تو الان سه نفریم من و تو بچه مون…
باورت میشه؟
دلم آروم نمیگرفت نمیتونستم بهش اعتماد کنم.
خودم ازش جدا کردم آروم پرسیدم _اعتماد کنم بهت که باهاشون دیگه کاری نداری؟
من روی تخت نشوند گفت:
_ خیالت راحت باشه دخترخوب الان این چیزا دیگه برای من مهم نیست فکر تو درگیر اونا نکن فکر نکن.
کلافه گفتم بهم قول بده؛ بهم قول بده که بیخیال شون میشی من دارم از همه زندگی میگذرم کنار تو بمونم تو باید قول بهم بدی از کسایی که برای من مهمن بگذری..
قول بده بخیالشون میشی…
انگار اونم با حرفام کلافه کرده بودم از جاش بلند شد و کمی قدم زد و اتاق و مترکرد و بالاخره ایستاد _بیخیال هانا و دخترش میشم اما از آرمین عوضی و ارش کثافت نمیتونم بگذرم.
نمیشه بیخیالشون بشم .
اون حرومزاده زن من و دزدید منو و اون یکی منو لو داد بود و بهم خیانت کرده.
تو که انتظار نداری از همچین آدمایی بگذرم ؟
ای خدا هر کاری می کردم نمی شد که نمیشد چقدر کینه داشت این آدم از جام بلند شدم و درست رو به روش ایستادم.
ببین امیر من شرط گذاشتم شرط گذاشتم که تو از اونا بگذری و من این خبر را بهت بدن.
منو خوب میشناسی میتونم خیلی راحت جون خودمو بگیرم که با من این بچه هم از بین میره .
تو که اینو نمیخوای ؟
عصبی صورتم توی دستش گرفت و فشار داد و گفت:
_ این غلطی کردی دیگه تکرار نکن، دیگه حرفشم نزن چون شده تا اون دنیا دنبالت میام و خودم آتیشت میزنم .
ترسیده بهش نگاه میکردم که فشار دستش رو کم کرد و شروع کرد نوازش پوست صورتم.
ملکه ی من به فکر خودت باش به چیزی فکر نکن.
اینو گفت: و از اتاق بیرون رفت سردرگم و کلافه به روی تخت نشستم.
انگار از هر راهی رفتم به بنبست می رسیدم و این آدم قرار نبود کینه شتری که داشتی کنار بذاره وقتی برگشت دست منو کشید و به سمت حمام برد و گفت :
_جلوی من اینا رو انجام بده .
یکی رو برداشتم و گفتم همین کافیه.
راضی نشد و همه رو به دستم داد و گفت:
پنج تاش با هم امتحان می کنی شاید یکی شون اشتباه باشه کلافه جواب دادم
امیر من ایران آزمایش خون دادم میدونم که حامله ام یکیش کافیه.
به سمت حموم هولم داد و گفت:
جلوی چشم خودم انجامش بده .
جلوی روی اون خجالت میکشیدم تستای رو انجام بدن اما چاره ای نداشتم چون میدونستم هر حرفی که میزنه پاش وایمیسته.
وقتی جواب هر ۵ تا تست مثبت شد منو بغل کرد ازحموم بیرون آورد.
پشت سر هم صورتمو بوسه بارون می کرد .
منو روی تخت خوابوند و گفت
_ دیگه قرار نیست از جات تکون بخوری.
ملکه ی من فقط استراحت می کنه و به خودش بچه مون می رسه .
باشه ؟
همه چیز رو بسپار به من فقط به هیچی فکر نکن…
#لیلی
شاید موفق نشده بودم که نظرش راجع به انتقام برگردونم اما به قدری درگیر منو بچه بود که توی راه داشتیم که فکر نمیکنم فرصت میکردبه انتقام و این چیزا فکر کنه.
تنها باید یه راهی پیدا میکردم تا به آرش آرمین خبر بدم همه چیز داره کم کم رو به راه میشه.
امیر از وقتی که شنیده بود من باردارم رفتارش باهام به کل تغییر کرده بود حتی نمی ذاشت از روی تخت بلند بشم.
هیچ حرفی در مورد زمانی که ایران بودیم و من با ارش رفته بودم نمی زد.
انگار فراموش کرده بود و داشت به آینده ای که قرار بود داشته باشیم فکر میکرد اما من تمام هوش و حواسم توی ایران و پیش کسایی بود که برام عزیز بودن.
دیگه عادت کرده بودم به خاطر عزیزانم از خواسته ی خودم بگذرم.
با باز شدن در اتاق خودم رو بالا کشیدم روی تخت نشستم و گفتم:
خواهش می کنم من که اینجا زندانی نیستم دلم میخواد برم بیرون قدم بزنم با کسی حرف بزنم چرا منو اینجا نگه می داری؟
لیوات آب پرتقال توی دستشو کنار تخت گذاشت و گفت:
_ باشه بیرونم میری .
اول ابمیوه تو بخور بعدن ویتامیناتو بعد بیرون میری
میدونی که دکتر گفت حتما باید اینارو بخوری.
بی حوصله آب پرتقال و سر کشیدم و گفتم این Iز این اینم ویتامینا . میدونم تا اینارو به خوردم نده نمیذاره برم بیرون.
دیگه برم بیرون ؟
داره حالم اینجا بد میشه بابا همه آدما بچه دار میشن همه زنان باردار میشن …
هرکی باردار میشه مثل ما از کارا نمیکنه.
چون نیاز نیست..
دکتر پیش خودت گفت که من کاملاً صحیح و سالم قرار نیست هیچ اتفاقی برای بچه بیفته.
دستمو گرفت و کمکم کرد از روی تخت بلند شد و گفت:
همه دنیام هرچی میخوان بگن برای من یکی اصلا ارزشی نداره هیچکس کس زنش مثل من نیست.
تو ملکه ی منی و باید همه روزت مثل ملکه بگذره…
از این همه محبت که خرج میکرد دو دل بودم.
نمیدونستم این حس عذاب وجدانی که توی دلم دارم برای چیه!
برای اینکه اینجا کنار امیر بدون دغدغه داشتم زندگی می کردم و احساس خیانت به ارش و گذشته ام داشتم …
یا برای اینکه من چطور میتونم در مقابل این همه محبت دوباره به فکر رفتن و خیانت باشم؟
توی سرم هر روز نقشه ها می کشیدم تا یه راه نجات برای خودم پیدا کنم اما وقتی این همه محبت کردن نشون میدیدم رو دل می شدم و مردد…
با خودم می گفتم به خاطر این بچه بمونم همینجا کنار این مرد زندگی کنم اما وقتی گذشته با تمام اتفاقاتش از جلوی چشمم رد میشد دوباره روی تصمیمم برای رفتن از اینجا بود مصمم می شدم .
با امیر از خونه بیرون رفتیم توی حیاط قدم میزدیم و از کنار درختای بزرگ نخل زینتی میگذشتیم.
دستم گرفته بودم حتی مواظب بود که سنگریزه زیر پام نره این کاراش عصبیم میکرد.
دستمو از دستش بیرون کشیدم و گفتم ولم کن امیر اذیتم می کنی .
من پاهام چشمام کاملا سالمن و قرار نیست با قدم زدن اتفاقی برلی من بیفته.
من میتونم خودم راه برم …
آروم لبخند زد و گفت:
_ دل منم به همین کارو خوشه بانو.
اینم برای من زیادی میببینی؟
بذار هرکاری که دوست دارم بکنم .
دوست دارم این روزا توی ذهن هردومون برای همیشه بمونه خاطرات خوبی بشه برامون که با یاداوریشون لبخند بزنیم.
به ناچار سکوت کردم و دوباره دستم و گرفت راه افتادیم و حرف میزدیم.
_ به نظرت اسم بچه رو چی بزاریم؟
خشکم زد سرمو به سمتش چرخوندم و گفتم:
_ این بچه فقط یه ماه یه ماه و نیمشه فقط .
اسم میخواد یه بچه ماه و نیمه؟
اصلا تو میدونی دختره یا پسر؟
اخم کرد و گفت:
_ من که میدونم دختره باید دختر باشه یه دختر مثل تو …
شونه بالا انداختم و گفتم حالا هر چی زوده برای اسم …
_ اگه دختر باشه من اسمش میزارم و اگه پسر بود اسمش تو انتخاب کن.
بی تفاوت باشه ای گفتم و امیرمن و مثل یه بچه بغل زد که از ترس از گردنش اوییزون شدم.
چیکار میکنی دیوانه الانه بیفتم…
_نترس دیگه بسته راه رفتن خسته شدی یه کمم تو بغل من باش…
#هانا
بعد از این پیامی که لیلی بهمون داده بود دیگه هیچ خبری از امیر و لیلی نبود انگار که آب شده بودن و رفته بودن زیرزمین .
حرف لیلی داشت راست از آب در می آمد و هیچ تهدیدی یا اتفاقی برای هیچ کدوممون توی این مدت نیفتاده بود تقریبا همه چیز داشت به روال عادی برمی گشت زندگی من کنار آرمین هر روز بهتر از روز قبل می شد و این و مدیون دخترم بودم دختری که برای داشتنش خیلی حرفا شنیدم و خیلی بلاها سرم اومد اما بالاخره داشتیم هر سه با هم کنار هم طعم خوشبختی رو میچشیدیم.
تنها مشکل همه ما این بود که دیگه خبری از لیلی نبود آرش به شدت افسرده شده بود و باز توی خودش رفته بود آرمین نگرانش بود و هر کاری که برای پیدا کردن لیلی میکرد به بن بست میخورد.
اما همین که همگی سالم بودیم خیلی خیلی مهم بود و این رو همه مون مدیون لیلی بودیم.
با احساس دست دور کمرم سرمو چرخوندم و با دیدن آرمین لبخندی روی لبم نشست.
از پشت گردنمو بوسید و گفت:
_ حال خانوممن چطوره ؟
از شنیدن این حرف ها دلم می رفت براش .
چند روزی می شد که عقد کرده بودیم دوباره من و آرمین زن و شوهر شده بودیم و این به خواست قلبیه خود من.
من دوباره شده بودم زنش و بهترین تکرار زندگیم بود.
به سمتش برگشتم و گونه شو بوسیدم
وقتی تورو دارم معلومه که خوبم مگه میتونم خوب نباشم؟
دستشو زیر زانوم انداخت و منو بغل کردچرخوند و گفت:
_ خوبه که حالت خوبه نمیخوام ناراحت ببینمت.
کمی با یاد اوری لیلی غمگیت شدن و گفتم:
اما من هنوز نگران لیلی ام.
یعنی چه اتفاقی براش افتاده ؟
سمت مبلی که کنارمون بود رفت و روش نشست و من روی پاش نشوند و گفت:
_ نگران نباش لیلی از پس خیلی چیزا بر اومده بهت قول میدم اون حالش خوبه و داره دنبال یه راه میگرده.
سرش رو نزدیک موهام اورد و عنیق بوکشید و گفت:
_ عاشق عطر موهاتم می دونستی؟
مدتی که نبودی مدتی که با اون پسره ی عوضی بودی دیوونه شده بودم.
هر روز وهر شب توی خونه احساس میکردم راه میری و بوی موهات همه جا میپیچه.
از اینکه تورو کنار اون میدیدم مثل دیوونه ها شده بودم.
شرمنده سرمو پایین انداختم و گفتم:
_ مجبور شدم وقتی که تو گفتی دختر تو نیست وقتی تو باورم نکردی دلم خیلی شکسته این کارهایی که می کردم برای این بود که فقط بتونم از خودمو دخترم محافظت کنم معذرت می خوام..
لبامو محکم بوسید
_ گذشته ها گذشته بهتر دیگه بهشون فکر نکنیم.
اینبار من بودم که لبای داغش و شکار کردم و لبم روی لبش گذاشتم.
عمیق میبوسیدمش باصدای هیین گفتن آیلا هم من هم آرمین به سمت صدا چرخیدم.
آیلا یه گوشه ایستاده بود و داشت به ما نگاه میکرد با کنجکاوی پرسید:
_ مامان داشتی بابا آرمین بوس میکردی؟
کنار رفتم و گفتم
این حرفا چیه که میزنی دختر خوب؟
برو بازی کن.
اما ارمین دستشو گذاشت پشت سرمو من وبه طرف خودش کشید و من دوباره بوسید و گفت
_اره دخترم مامان تو می بوسیدم تو که نمیدونی مامانت خیلی خوشمزه است.
آیلا از این حرف پدرش کنجکاو شده بود به سمت من آمد و گفت:
_بذار منم اونطوری بوست کنم ببینم چقدر خوشمزه اس…
آرمین با صدای بلندی خندید و گونه ی دخترم و بوسیدم گفتم
عزیز دلم باهات داره شوخی میکنه …
آیلا دست آرمین و گرفت و به سمت خودش کشید و گفت:
_ بیا بازی؛ بیا بریم بازی…
آرمین گفت
_این پدر سوخته اجازه نمیده اصلا با تو خلوت کنما..
حواست باشه بعدا باید تک تک این لحظه ها را جبران کنی..
چشم ابروی براش اومدم و خندید و گفت:
_ باید جبران کنی همشو میدونی که من چقدر برای تو کم طاقتم ؟
چشمکی زد از جلوی چشمام هردوتاشون دور شدم.
منم این همه خوشبختی که توی زندگیم احساس می کردم لبخند زدم…
🍁🍁
🆔 @romanman_ir
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 7
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
هعیییی….
قادر این 300 بار ی کار کن پروف بزاریم دیگ😟😥😢😬
دارم روش کار میکنم
ای بابا یاسی ب تینا ی چی بگو دیگه😕
خدایا توبه توبه
نزار این دهن باز شه که دیگه بسته نمیشه 😑😑
.
آهااااااااای آقا قاااااادر
کجایی برادر کجایی
بگو باز کجاااااااییییی
😭😭
.
.
.
اقا قادر بیا این کامنت ها رو تایید کن برادر بیا 😢
اره کامنت ها دیر تایید میشه خیلی دیررر
یاسی پاشو بیا اونجا تا خودم نیومدم یاسوج ببرمت😂
ادمین کی میزارید پارتو
سلام کی اینجا خوزستانیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ادمین تو نیستی؟؟؟؟
نه
پریسا اون ورم پرسیده بودی… واسه چی میخوای؟؟؟
داداشت سربازیش خوزستانه؟؟؟
خدا خیرت بده تهران افتاد کرونا اومد گفت دوباره باید نمیدونم چکار کنید
سربازی و براش خریدیم 😑
آهان
خوزستانیاا
بریز وسط کارتون دارم
من هستم پریسا جان چطور مگه گلم؟!
فامیل توی هتل ها تون ندارید؟؟؟؟
میخوام آمار یکی و برام دربیاره
مهمان دار هتله
🙄🙄🙄
آیلین من بودم من و میفرستادن سربازی
بابام گفت بره از زندگیش عقب میفته لیسانس هم گرفت الان علافه
میره پیش بابام 🤐
نه گلم نداریم
خخخخخ
پریسا خیلی خوبی…
…
ادمین سوالی هم بود درخدمتم ولی جونم در اومد تا اینو تایپ کردم
قشنگه هانا جان آفرین پردازش صحنه ها درک میکنم چقدر مشکله فقط یه سوال ژانر رمانت چیه ؟
ممنون ابجی گلم …چی مشکل عزیزم؟
.
.
به داداش ادمین گفتم ژانر : هیجانی .تخیلی.عاشقانه
به نام انکه جانم از اوست ….پارت اول…اسم رمانم نفوذی…
جلو ایینه ایستادم رژلب قرمزمو برداشتم و روی لبم کشیدم و بعد لبخند ملیحی زدم.
توی ایینه برای خودم بوسه ای فرستادم و بعدش گفتم:
خدا جون دست مریزاد فرشته افریدی! از تعریف های زیادی خودم خندم گرفته بود ولی خب از حق نگذریم چشام خوشگل بود چشمای به رنگ دریا!
سر رژلبمو زدم و روی میز پرتش کردم گوشیمو برداشتم و به کیفم چنگ زدم و از اتاق بیرون رفتم…
پله ها رو یکی دو تا پایین اومدم و با صدای بلندی گفتم:
صبح بخیرررر!
آرمان که روی مبل لم داده بود و داشت با گوشی صحبت میکرد گفت :
چته دختر اول صبحی خونه رو گذاشتی رو سرت؟!
منم بیخیال حرفش داخل اشپز خونه شدم. مامانم که مشغول اماده کردن میز صبحانه بود با اخم های درهم گفت :
چیشده کبکت خروس میخونه هانا؟!
با لب های اویزون به سمت میز رفتم و یکی از صندلی هارو بیرون کشیدم و روش نشستم و غرزنانه گفتم:
مامان جونم فدات شم، اگه ادم ناراحت باشه میگید چیشده کشتی هات غرق شده.
اگه هم خوشحال باشه میگید چیشده کبکت خروس میخونه.من واقعا موندم چکار کنم که شما به من تیکه و کنایه نندازین؟!
یهو صدای خنده مامانم توی اشپز خونه پیچشد با چشای گرد شده نگاهش کردم و با اخم های درهم گفتم:
اره بخند مامان، مامانم ته مونده خندشو نفس عمیقی کشید و گفت:
دختر اینقدر حرف نزن صبحونتو بخور.
لقمه ای از مربا گرفتم و خوردم انچنان صبحونه رو تند خوردم که مامانم با چشای گرد شده لب زد:
دختر اروم بخور مگه دنبالت گذاشتن؟!
با نیش باز گفتم: نه مامان جون دیرم شده میخوام برم با شبنم بیرون و بعد اب پرتقال توی لیوان ی نفس سر کشیدم.
بلند شدم و به کیفم چنگ زدم قبل از رفتن تشکری از مامان کردم و بوسه ی روی هوا براش فرستادم.
مامان:برو دیگه خودتو لوس نکن…
…
برای تاکسی دست بلند کردم که وایساد و سوار شدم بعد شماره شبنم گرفتم که بعد کلی بوق خوردن اخر جواب داد
-الو سلام
-سلام خوبی؟
-ممنون خودت خوبی؟
-ممنون کجایی؟
-دارم میام خونه شما
-باش منتظرتم
بعد صدای بوق ازاد توی گوشم پیچید من زنگ میزنم اون قطع میکنه عجبا!
بعد از حساب کردن کرایه به سمت در رفتم و ایفون زدم.
-کی؟
-هانا هستم عمو سامان
-بیا داخل هانا جان
شبنم که توی چهار چوب در ایستاده بود با صدای بلندی گفت: سلاممممم، بیا داخل
-نمیگفتی هم میومدم
-خیلی پرروی
-میدونم
برو اتاق من تا ی چیزی بیارم بخوریم .
پله هارو بالا رفتم وارد اتاقش که شدم پوزخندی زدم اتاقش برعکس اتاق من تمیز و مرتب بود اتاق من جای سوزن انداختم نیست
کیفمو روی تخت پرت کردم و روی تخت ولو شدم و نفس عمیقی کشیدم
-راحتی هانا خانم؟
دستمو تکیه گاه سرم کردم و گفتم :
-راحت راحتم
چیزی زیر لب گفت که نشنیدم
-چی وز وز میکنی زیر لب؟
-هیچی
کنارم روی تخت نشست بلند شدم و کنارش نشستم شبنم زود اماده شو بریم
-باش حالا اب پرتقالتو بخور میریم
کلافه نفسمو بیرون فرستادم…
سلام دوستان حالتون خوبه
سلام ادمین چطوری سلام
بچه ها یه سوال ؟
کسی هس رمان رحم اجاره ایی رو بخونه
سلام ترانه جان من میخوندم ولی چند پارتی هست بخاطر اینکه زیادی چرت شده دیگه نمیخونم آخه هی ستایش و سیاوش طلاق میگیرن دوباره باهم ازدواج میکنن
سلام،منکه نمیخونم…
سلام بچه ها خوبین خوشین سلامتیین؟؟
تینا خوبی ؟؟
چخبر تینا؟؟
سرحالی مثه همیشه؟؟
اگ نیستی ک من بیاام….
سلام بر برادر گرامی جناب آقای ارشام
ما خوبیم
تو چطوری
خوش میگذره
.
.
یه سوال ارشام ….
اگه تینا سر حال نیست کجا بری دقیقا 🤔🤔
هیچ یاسی من غلط کنم برم جایی😳
تینا خوبی؟
چه خبر تینا؟
بقیه شلغما هم که هیچی….
سلام
آرشام برادر
نکن اذیت تینا رو
بچه میخواد پاک باشه
تو میزاری
زبون ریز😒
چرا حس میکنم سحر هم خودتی داداش ارشام😐😐
😕نمیدونم والا اخه تو داری حس میکنی هر وقت ب نتیجه رسیدی ب منم خبر بده…
سلام ارشام
خوبم ت خوبی؟
هیچ سلامتی
سرحالم مثه همیشه واس چی؟؟
😐😐 ادب خرج کن و کلامت یکم
هیچی. رمانیو مث رمان معشوقه اجباری ارباب رو دوس نداشتم
منم دوبار خوندمش قشنگ بود موضوع متفاوتی داش
ادمین دیگه کامنت ها رو دیر به دیر تایید میکنه فک کنم چشش زدیم…😅
خخخ اره بچم هی بش گفتیم زود زود تایید میکنه بش برخورده دیگه بالاجبار بزور یکی یکی تایید میکنه
معلوم نیس باید با ساز کدوممون برقصه
ادمین پارت اول همینجا بزارم یا توی وات براتون بفرستم چکار کنم؟!
همینجا بزار بلند هم باشه
باش میزارم برا عکس چه کنم؟
غرقابو خیلی وقته نزاشتیا…
سلام مرررسی
سلام عزیزم قابل نداشت
سلام عشقا خوبین؟ میخوام ی ترانه براتون بنویسم به عشق همه شما
می بینمت دل میشه پر پر
این چه حسیه آی دلبر
این عشق میکشه منو آخر
این چه حسیه آی دلبر
باتو آرومه دلم آرومه دلم
تویی قانون دلم به تو محکومه دلم
دلبر….
میبری هوش و حواس از سر
دلبر….
بیا بزنیم به سیم آخر
دلبر….
نکنه نداری حرفامو باور
دلبر…
بیاکه گذشته دیگه آب ازسر
توقلبت آتیشه تو دل من بیشتر
این چه حسیه آی دلبر
جنگ عقل و قلب نابرابر
این چه حسیه آی دلبر
باتوآرومه دلم آرومه دلم
تویی قانون دلم به تو محکومه دلم
دلبر…
میبری هوش و حواس ازسر
دلبر…
بیابزنیم ب سیم آخر
دلبر…
نکنه نداری قلبمو باور
دلبر… بیا ک گذشته دیگه آب از سر.
ترانه دلبر از امین رستمی ببخشید بچه ها اگه طولانی بود
مرسی زهرا جون عالی بود😊
قربونت برمنفس عزیزم💋💋💋
فدات عزیزم😘
ایول زهرا
دمت گرم ابجی 😍
فدای تو یاسی خوشگله یه شعرم دارم برای تو فقط البته بچه های دهه ۶۰و۷۰ یادشون میاد هربار کامنت میدم بهت بعدش باخودم میخونمش بذا ی تیکشو بهت بگم یاسی جون یاسی جون مثل یاسه تن تو
چی میشد میشدم حریر پیرهن تو
درو واکن تا بگم عاشقتم
به تو ثابت میکنم لایقتم
یاسی یاسی نگین الماسی درمیزنم در دیگه بسه رودروایسی.
ببخشید عشقم کامل نیست من ۸ سالم بود ک داداشم اینو گوش میداد این چن تا خطش مونده تو ذهنم😂
ممنون لی لی جان تارانتینوکه یه نابغست من خیلی هیث لجرودوس داشتم خدابیامرزش😭😭😭
این بامدادخمارمن واسه دخترخیلی دلم سوخت بعدیادمه جلددومش اززبون پسرنجاره بودبعدیه طوری نوشته بودکه اون بیگناهه واین دختره بوده که ذهنش مسموم 😕معلوم نبودنویسنده باخودش چندچنده
بچه ها سریال خوب سراغ ندارید بعد خانه ی کاغذی دیگه هییییچ چیزی به دلم نمیشینه
سررریاااال؟؟؟
نه منم اصن وقت نکردم ببینم این چند روز…
ادمین باید چقدر از رمانمو بنویسم تا بزارید تو سایت ؟؟!
خسته شدم همش مینویسم احساس میکنم برا دل خوشی خودم مینویسم😞😐
هینجا کامنت کن پارت به پارت
هینجی…
باش بعد میخوام عکس رمانمو خودم بزارم چیکار کنم؟! البته بعضی وقتا شاید خواستم
تو تلگرام برام بفرست ایدیتو بده برات پیام میدم
عجبا ادمین مگنه بهتون گفتم تلگرام ندارم
ببند پای کفتر بفرست براش عکسو!…