اشکم داشت در می اومد اینقدر احساساتی شده بودم که باورم نمیشد
شاید به خاطر دوران حاملگی بود اما دلم براش سوخت دلم براش سوخت که وقتی گفتم از تو متنفر نیستم خوشحال شد خودشو بالاتر کشیده کنارم روی تخت نشست و منو بغل کرد و گفت
_ من نمیتونم حتی یه ساعت بدون تو زندگی کنم اگه یه روز کامل نبودم تو مشکل بدی افتاده بودم برای همین بود که خبری از من نبود و گرنه مگه شبا خوابم میبره بدون شما؟
بهترین لحظه های زندگیم وقتیه که کنار تو پسرمم وقتی که کنارت میشینم تو میخوابی و من صورت ماه تو تا صبح نگاه می کنم.
دیروز مجبور شدم که برم معذرت میخوام که نگران شدی دیگه این کارو نمیکنم چون میدونم تو این جا نگران من میشی…
#لیلی
بعد از اون شبی که امیر برگشت به خونه بعد از اون غیبت یه روزه اش رفتارش کاملاً عجیب و غریب شده بود .
امیر قبل نبود
تلفنهایی که بهش می شد حرفهایی که توی خفا میزد و جلوی روی من جواب نمی داد.
این منو نگران می کرد نمی دونستم به خاطر چی داره اینکارو میکنه اصلا چه معنی می داد که وقتی تماسی داره از من دور بشه و توی اتاق دیگه جواب بده؟
این روزا احساس سنگینی بدی می کردم دیگه به حدی سنگین شده بودم که نمیتونستم تکون بخورم دکتر گفته بود دیگه درد زایمانم امروز و فرداست که شروع بشه و بچه به دنیا بیاد .
امیر هم نگران زایمان من بود هم چیزهای زیادی انگار فکرشو درگیر کرده بود .
نگرانی از صورتش می بارید رفت و آمدهایی که به خونه بیشتر شده بودند و کسانی که میآمدند و توی اتاق کارش باهاش حرف میزدن میرفتند و هر لحظه صورت امیر عصبی تر و نگران تر می شد .
هر چی ازش می پرسیدم چی شده و داره چه اتفاقی میافته میگفت مگه چی قراره اتفاق بیافته ملکه من؟
همه چی سر جاشه به این چیزها فکر نکن که باید حواست به خودت تو پسرمون باشه.
و زایمانت که میدونم خیلی خیلی نزدیکه ….
با این حرفها میخواست منو قانع کنه که اتفاقی نیفتاده اما من مطمئن بودم یه چیزایی اینجا مشکوکه رفتار امیر کاملاً دور از انتظارم بود با هزار التماس از امیر اجازه گرفته بودم توی باغ کمی بشینم تا هم هوا بخورم هم چند قدمی راه برم.
رفته بودم و کنار درخت روی صندلی نشسته بودم احساس می کردم شکم داره تیر میکشه یه حسه خاصی داشتم از امروز صبح پسرم اصلا تکون نخورده بود و الان که شکمم شروع کرده بود به تیر کشیدن و درد کردن واقعاً ترسیده بودم.
با خودم گفتم نکنه دردزایمانمه؟
کلافه از جام پاشدم تا به سمت عمارت برگردم یه قدم برنداشته زیر دلم به حدی درد گرفت که دوباره روی صندلی نشستم و با صدای بلند امیر و که از من فاصله گرفته بود داشت با تلفن حرف می زد صدا زدم…
صدامو کخ شنید گوشی از دستش روی زمین افتاد و سراسیمه به سمت من اومد
دستمو روی شکمم گذاشتم اب دهنم و پایین فرستادم
فکر کنم وقتشه دردم شروع شده…
امیر که تعرفی از حال من نداشت و حالش از من بدتر شده بود دستمو گرفت و با صدای بلندی یکی از رانندهها را صدا کرد و گفت
_ ماشین آماده کنید میریم بیمارستان …
کمک میکرد که به سمت ماشین برم اما هر قدمی که برمی داشتم انگار جونم داشت در میومد دیگه گریه ام گرفته بود آروم گریه می کردم سعی میکردم زیاد جیغ ناله نکنم تا امیر حالش از این بدتر نشه می دونستم چقدر حساس روی این قضیه برای همین فقط آروم اشکام روی صورتم میریخت.
بالاخره ماشین نزدیک ما رسید و سوار ماشین شدیم نفس عمیق میکشیدم و امیرداشت دنبال گوشیش میگشت و پیداش نمیکرد آروم گفتم
توی باغ انداختیش عصبی رو به راننده گفت
_ برو گوشیمو پیدا کن سریع باید با دکتر حرف بزنم…
راننده به سمت باغ دوید و امیر شروع کرد به مالیدن دستم.
_ چیزی نیست عزیزم اروم باش الان میریم بیمارستان همه چی تموم میشه باشه؟
من اما سکوت کردم نمی خواستم درد کشیدنمو ببینه…
میدونستم بیشتر از من اون درد میکشه توی این مدتی که کنارش بودم خیلی چیزا در موردش فهمیده بودم.
پنهان کردن دردم واقعا سخت بود اینکه دردمو مخفی کنم تا امیر نفهمه داشت دیونه ام می کرد.
دردم بیش از اندازه بود اما به خاطر امیر دستگیره در و محکم فشار میدادم تا صدام در نیاد .
اما احساس می کردم تمام استخونام دارن از هم میپاشن…
بالاخره راننده برگشت گوشی به سمت امیر گرفت و ماشین و روشن کرد …
سریع شماره دکتر گرفت و شروع کرد به حرف زدن به داشت جونم در میآمد و نمیتونستم خودمو کنترل کنم با احساس کردن خیسی زیر تنم با وحشت گفتم
یه چیزی داره خیسم میکنه امیر…
انیر وحشت زده دستش و بین پاهام رسوند و گفت ابه عزیزم…
دکتر که پشت خط بود گفت
_کیسه ی اب بچه پاره شده و سریعتر باید خودمونو به بیمارستان برسونیم.
راننده بدبخت چنان با سرعت میرفت احساس می کردم گاهی وقتا داریم پرواز می کنیم.
بالاخره به بیمارستان رسیدم
دکتر همه چیز را آماده کرده بود قبل از جلوی در منتظرمون بودن.
من روی برانکاردبودم امیردستم توی دستش گرفته بود و به سمت اتاق زایمان میرفتیم .
وقتی دکتر به امیر گفت اگه بخوای میتونی کنار همسرت حضور داشته باشی دست امیر و رها کردم گفتم نه امیر نمیاد تو همینجا میمونی…
نباید کنارم باشی…
نباید اونجا باشی حالت بد میشه باشه؟
خودش فهمید که منظورم چیه میدونستم اگه امیر اینجا منو توی اون شرایط بدی ببینه خودش دیونه میشه…
میدونستم طاقت اینکه من درد بکشم نداره.
وقتی منو داخل اتاق زایمان بردن و درها را بستند دیگه با خیال راحت شروع کردم به تو جیغ زدن و خالی کردن خودم به حدی درد داشتم که نمی تونستم خودمو کنترل کنم….
میدونستم زایمان سختی در انتظارمه اما هیچ وقت فکر نمی کردم زایمان کردن انقدر درد داشته باشه نمیدونم چند ساعت عذاب کشیدم گریه کردم ناله کردم اما بالاخره تموم شد و صدای گریه پسرم توی اتاق پیچید تمام دردهایی که کشیده بودم از یادم رفت انگار که دنیا رو بهم داده باشند وقتی که زندگی نویی از وجود آدم متولد میشه دیگه درد کشیدن و مشکلات واسه ادم چه معنی میده در مقابل این زندگی جدید؟
خانم دکتر
با خنده کنارم ایستاده عرق پیشونیمو پاک کرد
_ بیا پسرتو ببین عزیزم..
یکی از پرستارا پسرم ودست خانم دکتر داد اون بچه رو سمت من گرفت.
به صورت قرمزه قرمز بود از اون بچه هایی که مادرم همیشه میگفت بچه ای که صورتش وقتی دنیا میاد قرمز بشه یعنی یه بچه خیلی خوشگل میشه لبخند روی لبم نشسته بود تمام دردام انگار از یادم رفته بودم بالاخره به خودم اومدم و گفتم بگینامیر اینجا باید پسرش رو ببینه…
وقتی امیر با هیجانی که حتی توی چشماش کاملاً واضح بود وارد اتاق شد با قدمای بلند به سمت من اومد و کنارم ایستاد روی پیشونیم و بوسید
با غصه کنار گوشم زمزمه کرد
_ اندازه ای که تو درد کشیدی منم اون بیرون درد کشیدم ممنونم که تحمل کردی تا من و تو یه پسر داشته باشیم برای همه چیز ازت ممنونم.
روبهش گفتم
نمیخوای پسرتو ببینی؟
انگار یادش اومد که باید پسرش هم ببینیه سرش و بالا گرفت دنبال پسر مون گشت که پسرمون و توی سبد چرخداری که توش گذاشته بودن نزدیک امیر آوردن.
چنان با ذوق تماشاش میکرد پسرمون که دکترو پرستارا تعجب کرده بودند از این کارش.
میدونستم امیر وقتی برای اولین بار بپسرش وببینه همین عکس العمل و نشون میده.
رو به دکتر گفت
_ میتونم بغلش کنم؟
دکتربا دستش اشاره کرد که امیر بچه رو بغل کرد کنار من ایستاد صورتش رو بهم نشون داد…
وقتی گوشیش زنگ خورد و به شماره نگاه کرد بچه روی توی سبد گذاشت تماس وصل کرد توی سکوت فقط به حرف های طرف مقابل گوش داد و تماس و قطع کرد کمی مکث کرد و بعد کنار گوشم خم شد و آروم زمزمه کرد
_معذرت می خوام لیلی..
ولی الان باید برمگ….
مواظب خودت و پسرم باش زود بر می گردم پیشتون باشه؟
ترسیدم اون لحظه برای اولینبار ترسیدم که نکنه از دستش بدم …
دستشو محکم گرفتم و گفتم نمیخوام بری نمیخوام خواهش می کنم…
پیشونیشو روی پیشونیمه عرق کرده من گذاشت و صورتمو با دستاش قاب گرفت گفت
_بهت قول میدم برمیگردم خیلی زود بر می گردم و با هم از اینجا میریم …
میریم یه جای دور یه جایی که فقط من باشم و تو نه هیچ کس دیگه…
جایی که نمیتونه مارو نشناسه جایی که بتونم در آرامش کنار تو پسرم زندگی کنم.
مواظب خودتون باشین تا من بیام…
اشکم در اومده این بار به خاطر اینکه نمیخواستم از دستش بدم.
باورش برای خودمم سخت بود اما این بار از ترس از دست دادن این مرد گریه میکردم.
نمیخواستم بره نمیخواستم از من دور بشه نمیخواستم دستش رها کنم اما اون آروم دستمو بالا آوردم روش و چندین و چند بار بوسید انگشتام ازهم باز کرد دستش و از دستم بیرون از من فاصله گرفت اما دوباره ایستاد به سمتم برگشت و روی صورتم خم شد لبام محکم بوسید…
کنار گوشم زمزمه کرد
_ دوست دارم،خیلی دوست دارم…
بعد از من نوبت پسرش کنار گوش اونم چیزی گفت که نشنیدم وقتی از اتاق بیرون رفت اسمش و زمزمه کردم نشنید میخواستم بهش بگم طاقت ندارم اتفاقی برات بیفته اما اون رفته بود…
دیر شده بود….
وقتی منو پسرم رو به بخش منتقل کردن هیچ کسی کنارمون نبود تنها پرستار و دکتر می اومدن و می رفتن و من بدون اینکه کسی کنارم باشه تمام مدت نگاهم به در بود که هر لحظه امیر برگرده امام خبری از او نبود.
به کمک پرستار برای اولین بار به پسرم شیر دادم .
🍁🍁🍁
🆔 @romanman_ir
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 10
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
سلام بر بچز
بپاشین چت روم رمان دونی
دیگه بسه هر چی اینجا رو ترکوندید و منهدم کردین
سلاااااام
من کات کردم
بزن دست و👏👏👏👏👏
امشب پارت جدید میاد ؟؟؟
نه
پس کی میاد؟؟؟
نگفتین پارت بعدی رو کی میزارین؟؟؟
ربات های تلگرام دچار مشکل شده پارت جدید تا رفع مشکل گذاشته نمیشه
ادمین پس بی زحمت یه صفحه خالی بزار بریم اونجا کامنتا زیاد شده!
گذاشته شد
کجاس پس من چرا نمیبینم؟؟
ایلین جون سلام خوبی
میگم مهساوباران کی هستن؟دربارشون صحبت میکنین؟
سلام مریم جان
مرسی عزیزم…
باران که خانم ادمینه، مهسا هم دختر عموی بارانه…
ممنون بابت پارت گذاریتون
وای چرا اینطوریه مجبور شدم ایمیلم پاک کنم دوباره نصب کنم
ادمین از باران و مهسا خبر نداری؟
یکی پیدا میشه اون یکی گم میشه…
نه خبر ندارم
مگه میشه؟؟
ای بابا، مهسا؟ باران؟
نیستین که…
ممنون بابت پارت گذاری
سلااااااااااااااام
ستایش خانوووووووووووم
خوبی؟ خوشی؟
چه خبرا؟
بچه ها کسی مرصادو ندیده
هووووف
یاسییییی در به در کجایییییییی😡
دو مین بیا بفهمم حالت خوبه
سلام
بچه ها کمک کمک کمک من ثبت نام کردم حالا هرچقد میخوام پروفایل بزارم نمیشه پدرسوخته
ادمین توروخدا کمک 😔😔
چه طوری نمیشه؟
نتت ضعیفه؟
حجم عکس بالاست؟
نمیدونم
نه سرعت نت عالیه
عکسه کوچیکه
بر و بچ کو اون جمع گرم و صمیمانه امان
.
.
.
ای بابا باز زدم تو فاز ادبیات
.
میگم چرا دیگ مث قبل نیس اینجا🤔🤔☹️🤥🤥
چرا فاطمه، چه طوری شده مگه؟؟؟
سلام داداش ادمین هنوزم نیست ایدی من که این بود
_______________
مهسا
نه، مگه با شما چت نمیکردد؟!
___________
______________
_________________
اا خب چرا گوشیشو نده؟؟؟؟؟
.
عشقت کیه؟!!!!!!!
.
مثل اینکه خواب بوده، روزه بوده بچم!
سلام دخترا منم میخوام عکس پروفایل داشته باشم چیکار کنم
لطفا بهم کمک کنید
سلام
بلا ثبت نامو بزن، نام و نام کاربری رم یکی بزن، رمز عبورو از خودت بزن، ایمیلتم بزن!
بعد عکستو آپلود کن…
ممنونم عزیزدلم
خواهش میکنم عزیز…
سلام گلم…اگه که ثبت نام کردی گلم برو منو بزن کاربری… اگه ثبت نام نکردی ثبت نام کن اون موقع میتونی عکس پروف بزاری گلم….
چکرم ممنونم درست شد
خواهش عزیزم…
ادمین یک پارت دیگه هم مینویسم امشب پارت ۳ بزارید
داداش ادمین بیا کامنت هارو تایید کن…
سلام ادمین
این رمان قراره کی تموم بشه کلافه شدم بخدا
مگه لیلی از امیر متنفر نبود پس چرا الان نگرانش شده بود؟
سلام ببخشید پارت بعدیو کی میزارین😐اگه به نویسنده رمان دسترسی دارین بگین زوتر تمومش کنه بخدا پوکیدیم از بس زجراشونو خوندیم دیگه حق دارن به نظرم مثه ادم زندگی کنن😂
دادش ادمین ایدی تگرام بدم
راستیمن ایدی میدم بعد اونوقت من چجوری شمارو پیدا کنم که براتون بفرسم؟؟؟
من بهتون پیام میدم
داداش ادمین ایدی رو فرستادم
اشتباه زدی فک کنم چون میگه همچین کاربری وجود نداره
سلام داداش ادمین هنوزم نیست ایدی من که این بود
نگفتین پارت بعدی رو کی میزارین؟؟؟
ای عزیزان پشت کنکوری
تا به کی داغ و درد و رنجوری ؟
تا بی کی تست چند منظوره ؟
تا به کی التهاب و دلشوره ؟
شوخی و طعن این و آن تا چند ؟
ترس و کابوس امتحان تا چند ؟
غرق بحر تفکرید که چی ؟
بی خودی غصه میخورید که چی ؟
گیرم اصلاً شما به طور مثال
کشکی ، از بخت خوش، به فرض محال
زد و شایسته دخول شدید
توی کنکور هم قبول شدید
یا گرفتید با درایت و شانس
مدرک فوق دیپلم ، لیسنانس
گیرم این نحسی است ، سعدش چی ؟
اصلاً این هم گذشت ، بعدش چی ؟
تازه از بعد آن گرفتاری
نوبت رخوت است و بیکاری
بعد مستی ، خمار باید بود
هی به دنبال کار باید بود
آن چه داروی دردمندی هاست
صفحات نیازمندی هاست
گر رضایت دهی تو آخر سر
گه شوی منشی فلان دفتر
به تو گویند : بعله ، دفتر ما
هست محتاج آدمی دانا
آشنا با اتوکد و اکسل
و فری هند و آوت لوک و کورل
باید البته لطف هم بکند
چای هم ، بین تایپ ، دم بکند
بکشد وانگهی به خوش رویی
هفته ایی یک دوبار جارویی
این که از این ، حقوق هم فعلاً
ماهیانه چهل هزار تومن!
پس بیایید و عز و جز نکنید
بی خودی هی جلز ولز نکنید
شاعر خواسته از ابتدای کار بگه کنکور بدردتون نمیخوره بابا ! اما انتهای کار به این نتیجه میرسه که چاره ای بجز درس خوندن ندارید ! پس درساتونو بخونید تا یه رشته خوب و یه دانشگاه عالی قبول بشید.
.
.
.
.
.
.
.
.V.Tlangor
سلام جناب ادمین …میگم شما که این همه آپشن به سایت اضافه کردید لطفا دو تا ابزار، برو به بالا و برو به پایین هم اضافه کنید آدم ذهنش آسفالت میشه تا بره به بالا یا بیاد پایین
اضافه شد
کوجاست؟
نیست که..
سلام علیکم
شبانگاهتان بخیر.
.
به قول پسرا سلام سالار…شب توام بخیر گلم…خوبی فاطمه جان؟
هانایی عیبه دیگه نگو سالار😂😂😂😂😂😂😂
مرسی خوااااهر تو چطور مطوری
عه چرا؟!!!
.
.
فدات گلم منم خوبم
سلام به همه ی بچه های خوب خوبید
سلام ادمین خوبی
نماز و روزهاتون قبول درگاه حق
ای آنکه تویی ز سوز جانم آگاه
به درگهت آورده ام از غصه پناه
رسم است که تفحه ای بر دوست دهند
این تحفه ماست کوله باری ز گناه
التماس دعا در لحظه های قشنگ خداییتان
سلام مرسی
همچنین
چی چیو همچنین برادر قادر
مگه تو روزه میگیری 😞
فکر کنم اون منم که دولپی ناهار میخورم 😤
مهسا خدا نکشتت گناه داره😂😂
خخخخخخخخخخخخخخ
از دست تو دختر!
تهش حیثیت داداشمونو به باد میدی!…
سلام عزیزم …همچنین از شما