با تعجب برگشتم سمت ماشین.. حداقل انتظارم این بود که با یه نفر رو به رو بشم.. ولی با یه نیم نگاه به صندلی های عقب و جلو فهمیدم سه تا پسر جوون تو ماشینن که چهارچشمی زل زدن به من.
به راهم ادامه دادم و محلشون نذاشتم تا بفهمن اهل هرچیزی که به خاطرش سرعت ماشینشون و کم کردن نیستم و برن رد کارشون ولی بیخیال نشد و در حالیکه یکیشون سعی می کرد زیادی محترم و مودب به نظر برسه لب زد:
– بفرمایید سوار شید.. ما می رسونیمتون. این وقت شب ماشین سخت گیر میادا!
– آقا برو رد کارت!
– ای بابا! مزاحم نیستیم خانوم.. قصدمون کمکه! بفرمایید سوار شید!
– نمی خوام کمک کنید.. بفرمایید!
یهو لحنش عوض شد:
– بابا فکر کن مسافرکشم. چرا یه بارم ما می خوایم یه کار خیر انجام بدیم نمی ذارید؟
دیگه جوابش و ندادم.. داشتم تقریباً به خیابون اصلی می رسیدم و همینکه از این فاصله تشخیص دادم ماشینایی رو که رد می شدن و مسلماً یکیش می تونست من و سوار کنه و برسونه خیالم راحت شد که طبق گفته این پسره خیلی هم سخت نبود.
ولی طرف از اون بدپیله های حروم لقمه بود که وقتی دید جوابش و نمی دم ماشین و نگه داشت و شنیدم صدای باز و بسته شدن در و.. بعد از اون صدای قدم هایی که پشت سرم راه افتاد:
– چرا ناز می کنی حالا؟ مگه دنبال همین نیستی که این وقت شب راه افتادی تو خیابون؟ خب بیا سوار شو با هم صحبت کنیم.. اگه به توافق نرسیدیم هرجا خواستی پیاده ات می کنیم. دیگه انقدرم نمک به حروم نیستیم که بخوایم زورت کنیم. نترس!
سرجام وایستادم و تمام حرصی که امشب توسط میران توی جونم نشسته بود و با یه جیغ سرش خالی کردم و هوار کشیدم:
– دهنت و ببـــــــــــند.. گمشو بــــــــــرو!
مسلماً درین یک سال.. یا همین چند ماه پیش. هیچ وقت حتی با سمج ترین مزاحم های خیابونیش هم.. اینجوری برخورد نمی کرد.
همه این شخصیت جدیدم که خورد خورد داشت شکل می گرفت.. حاصل تلاش و دسترنج میران بود که من و به این روز انداخت.
پسره هم چند لحظه جا خورد از ولوم بیش از حد بالای صدام ولی بلافاصله لبخندی رو لبش نشست و خواست با چند قدم فاصله امون و پر کنه که همون لحظه صدای ماشینی که با سرعت وحشتناک بهمون نزدیک می شد سر جفتمون و به سمت خیابون چرخوند و حتی اون دو نفر دیگه توی ماشینم با تعجب نگاه کردن ببینن کی داره با این سرعت تو یه خیابون فرعی می رونه.
خیلی زودتر از اون سه تا.. ماشین و صاحبش و تشخیص دادم و همه تنم به لرزه افتاد وقتی با همون سرعت ترمز زد و چند متر جلوتر از ماشین اونا نگه داشت و پیاده شد.
قلبم توی دهنم می زد و منتظر بودم با همین خشمی که رنگ چهره اش و تغییر داده بود و رگای گردن و پیشونیش و باد کرده بود بیاد سمتم.. دستم و بگیره و پرتم کنه تو ماشین.
ولی بدون ذره ای مکث راه افتاد سمت پسره که داشت بهم نزدیک می شد و یقه اش و تو مشتش گرفت و جوری کوبوندش به درخت کنار خیابون که به جای اون من بودم که صدای آخم بلند شد.
با این حرکت.. اون دو نفری که تو ماشین بودن سریع پیاده شدن واسه کمک کردن به دوستشون و میران تو این فاصله حین نفس نفس زدن نگاهی به من انداخت و با همون خشمی که انتظارش و داشتم غرید:
– بشین تو ماشین!
بعدم بلافاصله درگیر شد با هر سه نفرشون و در عرض چند ثانیه.. مشت و لگد بود که روی هوا پرت می شد و مسلماً میران تو این رقابت سه به یک.. نمی تونست برنده باشه.
یه لحظه خواستم برم جلو که سریع پشیمون شدم.. اولاً که کاری ازم برنمی اومد و زورم به جدا کردنشون نمی رسید.. نهایتش چهار تا از این مشت و لگدها نصیب خودم می شد.
دوماً.. می رفتم جلو که چی بشه؟ کمک کنم دعواشون تموم بشه و میران و از اون وسط بکشمش بیرون که بیاد من و سوار ماشینش کنه و با خودش ببره خونه اش؟
بعدش حرص تمام اتفاقات امشب و این دعوای آخری که بازم من باعث و بانیش بودم و سرم خالی کنه و به غلط کردن بیفتم؟
مگه مریض بودم؟ من تا همین چند دقیقه پیش داشتم از دست میران فرار می کردم تا مجبور نباشم همراهیش کنم حالا.. حالا که به صورت بالقوه یه همچین موقعیتی نصیبم شده چرا ازش استفاده نکنم؟
یه قدم عقب رفتم و دیدم که همون لحظه مشت یکیشون تو صورت میران کوبونده شد.. ولی… ولی دلم نسوخت. اصلاً چرا باید دلم بسوزه؟
مگه اون دلش واسه ام سوخت وقتی امروز من و به مرز سکته رسوند و پای آیفون با داییم حرف زد؟
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
پارت جدید کو؟؟؟؟
چرا اینقدر پارت گذاری نامنظم شده؟😑
مثلا میخواد ادا زنای شجاع رو دراره .
ولی شخصیت درین چقدر راحت توهین میکنه
به دوست دختر سمیع انگ هرزگی زد و حالا به این پسرا میگه حروم لقمه
درین یه شخصیت تموم شده و مزخرفه برا من که ذات کثیف خودش رو به بقیه نسبت میده https://s.w.org/images/core/emoji/14.0.0/svg/1f611.svg بدبختتت!
چه ربطی داره ..درین هیچ وقت ادعای با ادبی نکرده ..بعدش هم هر شخصیتی که باشه قدیسه نیست که فحش نده ..مثلا انتظار داری اینجا بگه پسرای بیشعور یا کثافتا ..خب همه تو این شرایط فحش ناموسی یا حتی بدتر میدن ..تازه حروم لقمه اصلا فحشی نیست که نسبت بهش جبهه بگیری ..وبرای اون انگ هرزگی هم که میگی خب مگه دروغ گفته ؟یا مثلا جا این کلمه چی می تونست بگه ؟و این رو هم درنظر بگیر اینا تو ذهن درینه نه رو زبونش ..قبول دارم ضعیفه ولی دیگه بدذات نیست
تو از کجا مطمئنی دوست دختر سمیع هرزست؟؟
کدوم قسمت رمان این اثبات شد؟؟!
حتی اگر بر فرض هم باشه اصلا به درین ربطی نداره ، اگه اینجوری باشه درینم هرزست دیگه
درین هرچی میکشه از ذات خوب و ساده لوح بودنشه 👍🏻 اگه یکی توی این رمان از همه پاک تر باشه درینه
درین حالا تازه شیر شده
احسنت! لذت بردم از برخورد درین.
الان بره سمت خیابون و سوار تاکسی بشه بره
فکر نکنم بره
شایدم بره نمیدونم
میره ولی بدتر به دردسر میافته
اونم چه دردسری میران میشه ضحاک😂😐
من اوایل رمان عاشق شخصیت میران شده بودم و از نظرم خیلی خاص بود ولی الان حس میکنم هرچقدر هم سر عقل بیاد و آدم بشه بازم خوشم ازش نمیاد
لاقل یه ذره 🤏🏻 فقط یه ذره 🤏🏻 با حرفهای اون یلدا تو فکر میرفت هم کافی بود برای اینکه بگیم به شک افتاد و داره وا میده ، اما نه همون آشه و همون کاسه