رمان تدریس عاشقانه پارت 38 - رمان دونی

رمان تدریس عاشقانه پارت 38

 

در اتاق و باز کرد و منتظر موند تا من اول وارد بشم.
اتاق هم مثل بقیه ویلا عالی بود .
داشتم میرفتم سرک بکشم که بازومو کشید و بغلم کرد .
تقلا کردم و گفتم
_چی کار داری می‌کنی؟
کنار گوشم گفت
_هیش الان آرمان میاد تو اتاق
متعجب گفتم
_چی میگی تو ؟
هنوز جواب نداده بود در اتاق باز شد .عقب رفتم و نگاهم گره خورد به چشمای قرمز آرمان…
ما رو توی بغل هم دیده بود و رگ گردنش کم مونده بود منفجر بشه .اینو می‌خواستی آرمان خان؟ خواستی زن معین بمونم حالا بخور نوش جونت!
معین گفت
_کاری داشتی ؟
آرمان نگاه ازم گرفت و گفت
_فکر کردم اتاق کناری و انتخاب کردین میخواستم بگم بچه ها وسایلاشونو بیارن اینجا
حتی نموند تا جواب بشنوه و بدون بستن در زد بیرون.
با لبخند خبیثانه ای به معین نگاه کردم که پوزخند زد
_هنوز اولاشع!
لباس عوض کن بیا پایین!
کتش و در آورد و از اتاق رفت بیرون.
تند لباسامو با یه ست ورزشی عوض کردم کلاه اسپرتی روی سرم گذاشتم و رفتم طبقه ی پایین!
همه پخش و پلا بودن ک نه خبری از معین بود نه آرمان
از خدا خواسته بیرون زدم تا یه کم توی باغ بگردم و سلفی بگیرم.
ده دقیقه بعد تمام استوریام پر شده بود.
با شعف داشتم توی تاب از خودم سلفی می گرفتم که صدای معین و شنیدم
_خفه کردی خودتو دختر .تا حالا ویلا نیومدی نه؟
سر تکون دادم
_چرا اتفاقا بابابزرگم ویلا داره ولی قدیمیه اینجا خیلی باحال تر و بزرگ تره بعدم من در کل عاشق درخت و سبزه و اینام اینجام خیلی منظره ی قشنگی داره.
یه گوشه از تابو گرفت و مشغول تاب دادنم شد ‌نگاهم به استخر با حسرت گفتم
_دلم میخواد بپرم تو استخر ولی می ترسم بهم بگن ندید پدید
شمر بالاخره خندید و گفت
_اونو که میگن بعدم الان مناسب نیست شب که همه خوابیدن با هم میایم اوکی؟
ذوق زده گفتم
_راست میگی ؟
سر تکون داد که خوشحال گفتم
_پس محکم تر تابم بده

آرمان همش دنبال فرصت بود تا باهام حرف بزنه اما من از کنار معین جم نمیخوردم.یه جوری چسبیده بودم بهش که همه فکر میکردن ما زدیم روی دست لیلی و مجنون خبر نداشتن هر دومون از هم متنفر بودیم
اکثرا توی پذیرایی داشتن بازی می کردن و منم داشتم توی آشپزخونه دو لپی میخوردم که سر و کله ی آرمان پیدا شد ‌
صندلی کنارم و کشید و نشست.با دهن پر متعجب نگاهش کردم .در حالی که سعی داشت آروم باشه گفت
_چه غلطی داری می‌کنی تو؟
خودمو زدم به بیخیالی و گفتم
_چی کار کردم مگه؟
_مگه نمیخواستی طلاق بگیری؟ چرا نگرفتی؟
جفت ابروهام بالا پرید
_تو که خودت مخالف سر سخت طلاق من بودی پسر عمه!
با غیظ گفت
_روی سگمو بالا نیار سوگل مگه بچه بازیه؟ من دلیل داشتم گفتم طلاق نگیر که اونم بعدش مثل سگ پشیمون شدم . طلاق نگرفتی دو دستی چسبیدی به معین تا صبر منو اندازه بگیری
پوزخند زدم
_خیلی خودتو دست بالا گرفتی آقای دکتر منو معین تصمیم گرفتیم یه فرصت دیگه به هم بدیم!
_عزیزم اینجایی؟
سر هر دومون برگشت.با دیدن معین گفتم
_اره داشتم یه چیزی میخوردم‌.سیر شدم دیگه
بلند شدم که گفت
_خوابت میاد قربونت برم یا میخوای با بچه ها شب نشینی کنی ؟
به آرمان نگاه کردم که با تهدید داشت نگاهم میکرد.بر لجش هم شده گفتم
_بریم بخوابیم عزیزم خوابم میاد
لبختد روی لب های معین نشست .دستمو گرفت و گفت
_فعلا شب خوش رفیق.
آرمان حتی جواب هم نداد .دنبال معین به سمت اتاق رفتم .به محض بسته شدن در پشت سرمون تازه فهمیدم چه غلطی کردم.من میخواستم با این بشر تو یه اتاق بخوابم ؟
برعکس من با بی خیالی بالش و روی تخت درست کرد .با تته پته گفتم
_من کجا بخوابم؟
چپ چپ نگاهم کرد و گفت
_تخت به این بزرگی یه گوشه ش بخاب!
تند گفتم
_نه من نمیتونم
پوفی کرد
_مسخره بازی در نیار سوگل فیلم ایرانی نیست که تو اونجا بخوابی من اینجا بعدشم اتاق کلید نداره اگه کسی بی هوا در و باز کنه گند خورده به نقشمون
با تردید نگاهش کردم

بیراه هم نمی گفت.
به سمت تخت رفتم و گوشه ای ترین نقطه ش دراز کشیدم.این طوری اگه یه تکون کوچولو میخوردم میوفتادم پایین!
معین هم لباساشو عوض کرد و گوشه ی دیگه ی تخت خوابید ‌
با بدبینی نگاهش کردم و گفتم
_لگد که نمی زنی ؟
با غیظ نگاهم کرد و جوابم و نداد .بی شخصیت…خدا به دادت برسه اگه انگشتتم اتفاقی بهم بخوره بیچارت میکنم .
چشمامو بستم اما خوابم نمیبرد‌.از این پهلو به اون پهلو شدم.
جام عوض شده بود و این گولاخ کنارم بود محال بود بتونم بخوابم.
انقدر تکون خوردم که کلافه شد
_بگیر بخواب سوگل!
نفسم و فوت کردم
_خوابم نمیبره خوب مگه نگفتی میریم استخر؟پاشو بریم دیگه
گیج خواب گفت
_بخواب خستم!
کلافه گفتم
_خوابم نمیاد اصلا خودم تنها میرم!
محلم نذاشت بلند شدم .تقریبا نزدیک چهار صبح بود.
بلوز شلوار راحتی پوشیدم و یه دست لباسم با حوله برای خودم برداشتم و آهسته از اتاق بیرون رفتم.
کل ویلا توی تاریکی فرو رفته بود و همه خواب بودن
پاورچین پاورچین زدم بیرون.
برای یه لحظه پشیمون شدم.با اینکه چراغای پایه بلند روشن بود اما سکوت و هوای گرگ و میش ترس به دلم انداخت.
بیخییال به سمت پشت باغ رفتم.
خداروشکر هیچ پنجره ای به اینجا دید نداشت.
وارد اتاقک شیشه ای که شدم با دیدن آب شفاف و زلال چشمام برق زد
لباسامو یه گوشه گذاشتم و پامو داخل آب فرو بردم.
آبش یه کم سرد بود اما میشد تحمل کرد.
چشمامو بستم و شمردم
_یک،دو،سه ….
پریدم جیغم و خفه کردم
_یخ زدمممم
خیلی سرد بود.
یه کم که توی آب موندم کم کم عادی شد برام!
شنا کردم و سر حال اومدم.دلم میخواست تا فردا همین جا باشم و بیرون نیام!
هی از اول استخر تا تهش می رفتم و برمی‌گشتم.
زیر آب بودم .به سمت لبه ی استخر شنا کردم و دستم و ازش گرفتم و خودمو بالا کشیدم که پاهای مردونه ای رو جلوی خودم دیدم‌
سرم و بالا گرفتم و با دیدن آرمان اخمام در هم رفت

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان هم قبیله
دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند

      دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند خلاصه رمان: «آسمان» معلّم ادبیات یک دبیرستان دخترانه است که در یک روز پاییزی، اتفاقی به شیرینی‌فروشی مقابل مدرسه‌شان کشیده می‌شود و دلش می‌رود برای چشم‌های چمنی‌رنگ «میراث» پسرکِ شیرینی‌فروش! دست سرنوشت، زندگی آسمان و خانواده‌اش را به قتل‌های زنجیره‌ای زنانِ پایتخت گره می‌زند و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ردپای آرامش به صورت pdf کامل از الهام صفری ( الف _ صاد )

  خلاصه رمان:     سوهان را آهسته و با دقت روی ناخن‌های نیکی حرکت داد و لاک سرمه‌ایش را پاک ‌کرد. نیکی مثل همیشه مشغول پرحرفی بود. موضوع صحبتش هم چیزی جز رابطه‌اش با بابک نبود. امروز از آن روزهایی بود که دلش حسابی پر بود. شاکی و پر اخم داشت غر می‌زد: “بعد از یه سال و خرده‌ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کوازار pdf از پونه سعیدی

  خلاصه رمان :       کوازار روایتگر داستانی عاشقانه از دنیای فرشتگان و شیاطین است. دختری به نام ساتی که در یک شرکت برنامه نویسی کار می کند، پس از سپرده شدن پروژه ی مرموز و قدیمی نوسانات برق به شرکت شان، دست به ساخت یک شبکه ی کامل برای شناسایی انرژی های مشکوک (کوازار) که طی سال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان انار از الناز پاکپور

    خلاصه رمان :       خزان عکاس جوانی است در استانه سی و یک سالگی که گذشته سختی رو پشت سر گذاشته دختری که در نوجوانی به دلیل جدایی پدر و مادر ماندن و مراقبت از پدرش که جانباز روحی جنگ بوده رو انتخاب کرده و شاهد انتحار پدرش بوده و از پسر عمویی که عاشقانه دوستش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خطاکار

    خلاصه رمان :     درست زمانی که طلا بعداز سالها تلاش و بدست آوردن موفقیتهای مختلف قراره جایگزین رئیس شرکت که( به دلیل پیری تصمیم داره موقعیتش رو به دست جوونترها بسپاره)بشه سرو کله ی رادمان ، نوه ی رئیس و سهامدار بزرگ شرکت پیدا میشه‌. اما رادمان چون میدونه بخاطر خدمات و موفقیتهای طلا ممکن نیست

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیمی از من و این شهر دیوانه

  خلاصه رمان :   نفس یه مدل معروف و زیباست که گذشته تاریکی داره. راهش گره می‌خوره به آدم‌هایی که قصد سوءاستفاده از معروفیتش رو دارن. درست زمانی که با اسم نفس کثافط‌کاری های زیادی کرده بودن مانی سر می‌رسه و… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مینا
مینا
3 سال قبل

الان چرا اینجوری، ی زن بدون بکارت که چند بار بهش تجاوز شده و ی بچه سقط کرده و دوبار طلاقی میشه
وای خدایا
این دیگه چه سمیه؟ اون رمان قبلیش که به آرمان میرسه رو دوس دارم

رویا
رویا
4 سال قبل

این چه وضع پارت گذاریه
نه انظباط دارید نه معلومه کی قسمت بعد رو میگذارید
تا قسمت بعد رو بگذارید قسمت قبل یادمون رفته

Sarina
Sarina
4 سال قبل
پاسخ به  رویا

با حرفت کاملا موافقم اصلا خوب پارت نمیذارن 😒😒😒😪😪😪

maryam
maryam
4 سال قبل
پاسخ به  رویا

پارت چرا نمیزارین پس

Tina
Tina
4 سال قبل

چرا اینا بهم دیگه نمیرسن دیگه

Shakiba83
4 سال قبل

چرا سوگل نمی ذاره ارمان براش توضیح بده :/ کاش زودتر رابطشون خوب می شد . زودتر پارت بذارید لطفاا

*Bahar*
*Bahar*
4 سال قبل

الان یعنی سوگل بچشو سقط کرده یا نه؟

ayliiinn
4 سال قبل

این مگه حامله نبود اینطوری پرید تو آب؟؟؟

Elnaz
Elnaz
4 سال قبل
پاسخ به  ayliiinn

خخخ آیلین بچه اینا اگه سقط شه که رمان تمومه به درد نمیخوره دیگه . هر چند الانم چنگی به دل نمیزنه 😐

ayliiinn
4 سال قبل
پاسخ به  Elnaz

هعییی
الی صفحه ۳۱۰۰

Elnaz
Elnaz
4 سال قبل
پاسخ به  ayliiinn

واو خوبه پس اخراشی .

دسته‌ها
11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x