صبح که از خواب بیدار شدم اولین چیزی که به ذهنم هجوم اورد اوضاع کیمیا بود!
استرس او دامن من را هم گرفته بود و میترسیدم کسی چیزی بفهمد!
از تخت پایین امدم، ساعت هفت صبح را نشان میداد. احتمالا قباد در این ساعت تازه بیدار میشپد تا به سرکار برود!
به ارامی از اتاق بیرون رفتم و وارد سرویس بهداشتی شدم، دست و صورتم را شسته با حوله خشک کردم.
انگار که با آینه قهر باشم، حتی دل و جرعت نگاه کردن به خودم را نداشتم!
از در که بیرون امدم، صدای نرم و آرام قباد را شنیدم:
_ هیسسس، فداتشم زود برمیگردم خب؟ مواظب خودت باش…
قلبم لحظهای از حرکت ایستاد، قربان صدقهس لاله میرفت، حق داشت…
ناخودآگاه به سمت آینهی سرویس بهداشتی که برگشتم، حق دادم به او که دیگر من را نخواهد.
زنی شکسته و بی بال و پر، با این صورت لاغر و رنگ پریده، لباسهای پوشیده و ساده، این موهای رنگ نشده و…تارهای سفیدش!
_ اما قباد دلم برات تنگ میشه…
_ اخ اخ نگاش کن چه خودشم لوس میکنه تولهسگ، بیا اینجا ببینم…
چشم بستم و نخواستم ببینمش، میدانستم در اغوشش گرفته، اخر جای من انجا بود قبلا! تمام ان مکالمات و صحنهها را از حفظم…جای من انجا بود!
_ میرم دیگه قربونت برم، مواظب خودت باش…فعلا خدافظ…
این را قباد گفت و بعدش سکوت بود و صدای قلب منی که به کندی عقربهی ساعت شمار میکوبید!
کمی گذشت، صدای در اتاق را که شنیدم به خیال اینکه رفتهاند بیرون امدم. اما با دیدن لاله که به دیوار کنار تکیه زده بود و با لبخنده به من خیره بود شانههایم از ترس بالا پرید.
_ عه وا حوراجون، ببخشید عزیزم…ترسوندمت؟
نفس عمیقی کشیدم:
_ نه، خوبم…
خندهای تصنعی و روی مخ کرد، به ارامی گفت:
_ عزیزم فالگوش واسادن کار خوبی نیستا…
دیده بودند یا فهمیده بودند؟ اصلا مگر مهم بود؟
_ چطور مگه لاله جان؟ اتفاقی افتاده؟
چشم ریز کرد، لب غنچه کرد و متفکر لب زد:
_ نه جانم چه اتفاقی، فقط میگم که…خوب نیست تو کار زن و شوهرا فضولی کرد!
لبخند کمرنگی زدم، هرچقدر که از قباد دلخور باشم، هرچقدر که از بی توجهی هایش قلبم درد بگیرد، این زن حق توهین به من را نداشت:
_ عزیزم فعلا که من زن عقدیشم و تو زن صیغهای که انشالله وقتی مشخص شه بچهدار میشی یا نه تکلیفت مشخص میشه!
ان عزیزم اول جمله را طوری گفتم، که لحظهای حس کردم خود لاله هستم، همان موجود رقت انگیز!
چشمانش از حرص دو دو میزد و من لبخندی دیگر هرچند خشک و تلخ، به لب زدم و خواستم دور شوم که بازویم را چنگ زد:
_ خب اینم بگو عزیزززم…شوهر عزیزززت، هرشب پیش منه، ندیدم حتی نگات کنه… خودتو دیدی اصلا؟
پوزخندی زد و با حالتی چندش دستم را رها کرد:
_ سگ تو روت نگاه نمیکنه با این قیافهت…
_ لالهجون چیزی شده؟
صدای کیمیا بود، به سمتش برگشتم، چشمانش نگران به من دوخته شده بود و لاله دست به سینه و پوزخند به لب خیرهی من:
_ نه عزیزدلم چی بشه؟ داشتم با هووی عزیزم حرف میزدم!
کیمیا جلو امد و من بی توجه به لاله به قیافهاش دقیق شدم، چرا ذرهای به ادمی که سقط داشته باشد شبیه نبود؟ اما نگاهش تا این حد نگران؟
_ پس با اجازه من هووی عزیزتو قرض بگیرم، تو اتاقم به کمکش نیاز دارم…
گیج به کیمیا خیره شدم، لاله که به گمانم فکر کرد من را برای کلفتی میبرد خندید و وارد اتاقش شد:
_ ببرش عزیزم، کارش خوب بود برای من پیشنهاد کن!
کیمیا لحظهی اخر سریع گفت:
_ چرا که نه، هرموقع باردار شدی پیشنهاد میکنم!
راستش اگر لاله فقط نمیخندید و در را نمیبست نمیتوانستم جلوی خندهام را بگیرم، عملا به او گفت که برای سقط بچهاش از من کمک خواهد گرفت، اما لالهی از دنیا بی خبر نفهمید.
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
از نظر من حورا اشتباه میکنه که به کیمیا کمک میکنه اونم فعلا چون حورا رازش رو فهمیده و داره کمکش میکنه باهاش مهربونه
بنظرم حورا درباره قباد داره اشتباه فکر میکنه.
قباد هم از اونطرف فهمیده لاله با کس دیگه ای هم در ارتباطه و فعلا باهاش خوبه و همچی رو خوب جلوه میده تاهم کسی شک نکنه هم بتونه از لاله یه مدرک(عاتو) بدست بیاره و بعد پرتش کنه بیرون و برگرده به حورا.
خیلی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی کم بود
از قباد متنفرم خیلی نامرد امیدوارم بچه دار نشه تا بفهمه حورا کی بود. خیلی دلم میخواد ببینم آخر کی ضایع میشه
از دید من لاله خیلی زود میفهمه قباد مشکل داره برا اینکه ضایع نشه و از لج حورا میره با یکی اع بی اف هاش تولید مثل میکنه 😂
شت منم همین فکرو دارم بعدش کیمیا میفهمه برای اینکه لطف حورارو جبران کنه لوش میده و این میشه یه پوئن مثب برای ما که میخوای لاله و تک و تایفشو جر بدیم !(:
منم میگم قباد الکی این کارو میکنه حتی دس به لاله هم نزده با اینکه بعضی از مردا قابل اعتماد نیستن هاا ولی بازم ……
منم همینطور امیدوارم باشه
حس میکنم قباد از عمد اینجوری کرد 🤷♀️
قباد چ زود عشقش رو فروخت یکی دیگه خرید
حالم ازاینجورمردهایی بهم میخوره هوس بااز بی لیاقت
اوهوم حق باتوعه ، ی مرد که زندگیش زیر شکمشه .
چرااا چرااا چرا انقد کممم
از قبااد متنفرم امیدوارم یه روزی همشون محتاج حورا بشن
اما دیگ دیر شده باشه
ولی اگ حورا این کاراشونو ب همین راحتی ببخشه از اینم بدم میاد ب کیمیاو… کاری ندارم
ولی قباد و اصلااا نباید ببخشه همه چیز زیر سر همین قباده
مرتیکه هوس باز کثافتتتت😤
کم بودند🤯🤯