شاهو محکم روی میز کوبید و گفت _داری چیکار می کنی بیتا یادش میدی تا غلط اضافی بکنه؟
بیتا کلافه گفت
_ یه نگاهی بهش بنداز کم خونی داره رنگ روش پریده این دختر اگه اینجوری پیش بره به ماه ششم نمیرسه میفهمی از سوءتغذیه میمیره و تو اینجا فکر بچهای من دارم بهت میگم هرکاری بخواد بکنی حتی اگر خواست فرار کنه بخواد بچه رو به دنیا بیاره بخواد سقطش کنی باید جون داشته باشه یا نع
پس غذاتو بخور
بهش حق می دادم راست می گفت پس قاشق از دستشو گرفتم و آروم شروع کردم به خوردن غذا متعجب بهم خیره شده بود کنار گوشم زمزمه کرد
_پس میخوای جون داشته باشی که از دست من فرار کنی!
اما اینو بدون آب بشی بری زیر زمین من پیدات می کنم میارمت بیرون پس از فکرای الکی نکن …
نصف غذایی که جلوی رو گذاشته بودن و خوردم و بلند شدم تا به اتاق برگردم اما شاهو دوباره منو بغل گرفت و روی مبل نشست ومنو روی پاهاش نشوند و رو به بیتا گفت
_نمیذارم حتی یه قدم راه بره نباید که خطری براش باشه
بیتا نگاهی به من که توی بغل اون معذب نشسته بودم انداخت و گفت
_راحتش بزار شاهو راه رفتن که براش خطری نداره بذار راه بره
اما شاهو محکمتر منو چسبیده گفت _جاش خوبه کجا بره جایی بهتر از اینجا ؟
بیتا ناراحت نفسش و بیرون داد و گفت
_ یه نگاهی به خودتون بنداز شاهو خیلی بهم میاید این دختر میتونه جفت تو باشه همون نیمه گمشده بگذر از این انتقام کنارش خوشبخت باش شما الان یه بچه دارین
شاهو موهامو که روی صورتش بود نفس عمیقی کشید و گفت
_ تو این چیزا دخالت نکن بیتا کارتو اینه که مراقبش باشی تا این بچه به سلامت رشد کنه همین
دوباره سعی کردم بلند بشم که شاهو باز مانع شد
بیتا عصبی از جاش بلند شد دست منو گرفت و گفت
_ میبرمش تو اتاقم معاینه اش کنم توام به کارات برس …
شاهو که دیگه اینبار نتونست مقاومت کنه دستاش از دور تنم باز شد من هز خدا خواسته دنبالش راه افتادم و وارد اتاق شدیم
روی تخت نشستم و اون به دیوار تکیه داد و نگاهش به من دوخت و گفت
_ ازت معذرت می خوام که کار زیادی ازم بر نمیاد اما من توی چشمای شاهو می بینم که چقدر تورو دوست داره
چقدر براش مهمی
می دونم که یه روز به خودش میاد و پشیمون میشه بهت قول میدم
چه جمله حال به هم زنی یه روزی پشیمون میشه و انتظار داره که من اون روز با خوشحالی بپرم تو بغلش و بگم چقدر خوب که پشیمون شدی منتظر این روز بودم!
نه ممکن نبود حتی اگر یک روزی شاهو پشیمون میشد من هیچ وقت نمی بخشیدمش
روی تخت دراز کشیدم و گفتم
مگه نیومدی من و معاینه کنی
بیا کاراتو بکن و زودتر برو بیرون می خوام تنها باشم
نمیخوام چیزی بشنوم ….
سری تکون داد از کیف بزرگش یه چیزایی بیرون آورد
روی تخت نشست و شروع به معاینه کردنم کرد
فشارم ضربان قلبم همه چیز و که ریز بینانه و دقیق بررسی کرد با لبخند گفت
_ همه حال خودت خوبه هم حال بچه فقط کمی فشارم پایینه که مطمئناً برای اینکه خوب غذا نمیخوری باید به خودت برسی
بهت که گفتم نباید به خودت سخت بگیری
تو هر کاری که بخوای بکنی به بدن سالم نیاز داری
این حرفش و قبول داشتم پس سری تکون دادم و اون وسیله هاش و جمع کرد و از اتاق بیرون رفت
زیاد طول نکشید که صدای بسته شدن در سالن آمد و این یعنی بیتا رفته بود و دوباره من وشاهو تنها شده بودیم
وقتی شاهو وارد اتاق شد به من که روی تخت دراز کشیده بودم و فکر می کردم میخوام بخوابم نگاهی انداخت و گفت
_ الان می خوای خوابی خیلی زوده که برات فیلم اوردم
با فیلم دیدن از فکر و خیال درمیای
فلشی که توی دستش بود روی تلویزیون بزرگی که به دیوار اتاقش نصب بود گذاشت و کنارم روی تخت دراز کشید مجبورم کرد کمی بالاتر بیام و سرم رو روی سینش بزارم
فیلم و پخش کرد ناخودآگاه چشم به تلویزیون بود چون دلم می خواست کمی از این حال و هوا در بیام.
یه فیلم خارجی اما عاشقانه بود لحظه به لحظه اش پر از اتفاقات قشنگ و به یاد ماندنی برای زوج توی فیلم بود و من با حسرت بهشون نگاه می کردم ….
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
اگه میشه زودتر داستان به جاهای حساس بکشونین چون تا الان تنها چیزی که فهمیدی اینکه شاهو اومده انتقام بگیره دیگه هیچی اصلا معلوم نیست
آقا نویسنده تو رو خدا زود ب زود پارت گذاری کن احساسات و هیجانش ب قول دوستمون خیلی خوبه ولی سرعت پارت گذاری و حجم پارت ها خیلییییی کمه هر چند وقت یک بار هر وقت عشقت بکشه پارت میداری اونم خیلی کم بابا ب فکر ماهم باشش
ای کاش سرعت پارت گزاری بیشتر بود یا پارت ها طولانی بود ! و گرنه همه چیز داستان عالیه حتی هیجانش و احساسات افراد داخل رمان ! از نویسنده میخوام اگر میشه پارت های طولانی تر بده یا حداقل زودتر پارت گزاری کنه
واهای ترنممممییی عاشقتم
هنوزم که هنوزه ادامه داره😐😐