رمان دونی

رمان خان زاده پارت 34

 

هلیا با دهن باز به اهورا نگاه می‌کرد.. با تاسف سر تکون دادم و خواستم برم که بازوم و محکم گرفت
_نرو آیلین!
اشاره ای به هلیا کردم و گفتم
_زنت اون طرفه!
نفرت توی چشمای هلیا جمع شد و غرید
_بلایی سر تو و این دختره ی دهاتی بیارم که به غلط کردن بیوفتین.
تا اهورا خواست حرفی بزنه هلیا از پله ها دوید بالا…
بازوم و از دستش کشیدم و با طعنه گفتم
_برو دنبالش… فکر کنم بتونی با دروغات گولش بزنی!
پشتم و بهش کردم و عصبی به سمت در رفتم و لحظه ی آخر صداش و شنیدم:
_از اون مرتیکه جدا میشی آیلین… کم مونده دوباره مال من بشی
حتی برنگشتم پشتم و نگاه کنم و با عصبانیت از شرکت بیرون زدم.

* * * * *
بی اعتنا از کنارم رد شد که بازم پریدم جلوش:
_تو رو خدا فقط یه دقیقه گوش کن فرهاد!
ایستاد اما نگاهم نکرد. ملتمس گفتم
_اون طوری که فکر می‌کنی نیست قسم می‌خورم خوب بذار توضیح بدم.
نگاهم کرد و گفت
_توضیح نده جواب بده… این عکسا فوتوشاپه؟
سرم و پایین انداختم و گفتم
_نه…
_مال دوران ازدواج تونه یا مال روزی که رفتی تهران؟
آروم جواب دادم
_مال همون روزه ولی…
_دیگه ولی نداره با اینکه همه گفتن اما من باورت کردم.تهش شد این… صیغه ی محرمیتی که شیخ بین مون خونده رو باطل می‌کنیم.تو به اهورا خیلی بیشتر میای

تا خواستم جواب بدم صدای آشنایی از پشت سرم گفت
_افرین درست میگی.بهت گفته بودم آیلین به هیچ قیمتی مال تو نميشه!
فرهاد با خشم به اهورا نگاه کرد و غرید
_انقدر بی ناموسی که چشمت دنبال زن یکی دیگه ست.
با این حرفش اهورا مثل بمب منفجر شد. یقه شو گرفته و عربده زد
_مرتیکه ی خر اونو زن خودت ندون وقتی مجبورش کردن به توعه شل ناموس بله بده.بهت گفته بودم که آیلین زن منه زن من میمونه!
پریدم جلوش و با التماس گفتم
_ولش کن اهورا…

نگاهم کرد و با خشم فرهاد و هل داد و داد زد
_همین امشب این صیغه ی محرمیت مسخره رو باطل کن تا بیشتر از این گند نزدم به زندگیت.
فرهاد نگاه بدی بهم انداخت و گفت
_تو نگی هم من یه زن هرجایی نمی‌خوام.
با این حرفش اهورا بازم خواست به سمتش حمله کنه که جلوش و گرفتم و با التماس نگاهش کردم.
دستی لای موهاش کشید و روش و برگردوند. فرهاد نگاه سرزنش بارش رو به هر دومون انداخت و رفت!

بی رمق سر خوردم روی زمین و خسته از این همه کشمکش زار زدم. جلوی پام زانو زد و بازوهام و گرفت و بی اعتنا به اطراف سرمو توی بغلش کشید..

حتی نای اینو نداشتم که پسش بزنم.
بلندم کرد و با صدای محکمش کنار گوشم گفت
_این اشکاتو واسه کی میریزی؟اون عوضی عرضه ی بالا کشیدن دماغشم نداره اون وقت می‌خوای پشت تو وایسته منو نگاه کن…
تکونم داد و زل زد به صورتم و با تحکم گفت
_بابات خوب میشه. صیغه ی محرمیتت و با اون مرتیکه باطل می‌کنی. نخواستی با من ازدواج کنی اوکی اما تو تا ابد مال منی آیلین نه هیچ کس دیگه…گوش بده به من…
شمرده شمرده توی صورتم گفت
_همه چی درست میشه به من اعتماد کن!
پسش زدم و اشکام و پاک کردم.خواستم به سمت بیمارستان برم اما هنوز دو قدمم برنداشته بودم که زانوهام سست شد. چشمام سیاهی رفت و دیگه چیزی نفهمیدم.
* * * * *
پلک‌های سنگینم و به سختی از هم باز کردم.. توی بیمارستان بودم. نگاهی اطرافم انداختم. هیچ کس توی اتاق نبود و بدتر از اون اینکه اتاق خیلی تاریک بود.
ترس به دلم افتاد و بلند شدم.. همزمان در باز شد.
اهورا بود که با دیدنم با نگرانی به سمتم اومد و گفت
_بلند نشو از جات سرم وصله بهت.
با ترس و مظلومانه گفتم
_میشه چراغ و روشن کنی؟
چند لحظه ای توی همون تاریکی بهم زل زد و بی حرف چراغ و روشن کرد.
دوباره دراز کشیدم که کنارم روی تخت نشست.
من چشمام و بستم تا اون بره اما نرفت و محکم دستم و گرفت

هیچ تلاشی برای بیرون کشیدن دستم نکردم و با چشم بسته گفتم
_به خواستت رسیدی؟
فشاری به دستم داد و گفت
_هنوز به تو نرسیدم.
نیشخندی زدم و گفتم
_زنت می‌دونه اینجایی؟پیش من؟یا بچت…اون چه گناهی کرده؟
عصبی شد
_من بچه ای که از یه زنی غیر از تو به دنیا اومده رو نمیخوام.
نگاهش کردم
_اما منم اجاقم کوره…
با شیطنت لبخندی زد و گفت
_زنم که بشی یه جوری حاملت می‌کنم که شش قلو ازت در بیاد.
با اخم نگاهش کردم که خندید.سرش و جلو آورد و پچ زد
_انقدر دلتنگتم که دلم می‌خواد دستتو بگیرم ببرمت خونم و تا یه هفته توی بغلم بگیرمت و بخوابم.
از لحنش گر گرفتم و خواستم دستم و بکشم که اجازه نداد.
پشت دستم و بوسید و انگشتم و توی دهنش برد و با زبون خیسش کرد.
هر حرکتش هنوز هم قلبم و به طپش می‌نداخت و وقتی دستم و می گرفت حس می‌کردم هنوزم زنشم!
صورتش و به صورتم نزدیک کرد و سرش و کنار گردن و شونم گذاشت و نفس عمیقی کشید…
حضورش همه چیو از یادم برد.تاثیر مسکن بود یا به خاطر حضور اهورا خیلی زود پلکام سنگین شد و روی هم افتاد.

🍁🍁🍁🍁🍁

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان ژینو
دانلود رمان ژینو به صورت pdf کامل از هاله بخت یار

  خلاصه: یاحا، موزیسین و استاد موسیقی جذابیه که کاملا بی‌پروا و بدون ترس از حرف مردم زندگی می‌کنه و یه روز با دیدن ژینو، دانشجوی طراحی لباس جلوی دانشگاه، همه چی عوض میشه… یاحا هر شب خواب ژینو و خودش رو می‌بینه در حالی که فضای خوابش انگار زمان قاجاره و همه چی به یه کابوس وحشتناک ختم میشه!حتی

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دلدادگی شیطان
رمان دلدادگی شیطان

  دانلود رمان دلدادگی شیطان خلاصه: رُهام مردی بیرحم با ظاهری فریبنده و جذاب که هر چیزی رو بخواد، باید به دست بیاره حتی اگر ممنوعه و گناه باشه! و کافیه این شیطانِ مرموز و پر وسوسه دل به دختری بده که نامزدِ بهترین رفیقشه! هر کاری میکنه تا این دخترِ ممنوعه رو به دست بیاره، تا اینکه شبانه اون‌

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه
دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه

  دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه خلاصه رمان:   از گلوی من بغضی خفه بیرون می زند… از دست های تو ، روی گلوی من دردی کهنه… گلوگاه سد نفس های من است… و پناه تو چاره این درد… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
رمان میان عشق و آینه

  دانلود رمان میان عشق و آینه خلاصه : کامیار پسر خشن که با نقشه دختر عمه اش… برای حفظ آبرو مجبور میشه عقدش کنه… ولی به خاطر این کار ازش متنفر میشه و تصمیم میگیره بعد از ازدواج انقدر اذیت و شکنجه اش کنه تا نیاز مجبور به طلاق شه و همون شب اول عروسی… به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو را در گوش خدا آرزو کردم pdf از لیلا نوروزی

  خلاصه رمان :   غزال دختر یه تاجر معروف به اسم همایون رادمنشه که به خاطر مشکل پدرش و درگیری اون با پدر نامزدش، مجبور می‌شه مدتی همخونه‌ی خسرو ملک‌نیا بشه. مرد جذاب و مرموزی که مادرش به‌خاطر اتفاقات گذشته قراره دمار از روزگار غزال دربیاره و این بین خسرو خان… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خطاکار

    خلاصه رمان :     درست زمانی که طلا بعداز سالها تلاش و بدست آوردن موفقیتهای مختلف قراره جایگزین رئیس شرکت که( به دلیل پیری تصمیم داره موقعیتش رو به دست جوونترها بسپاره)بشه سرو کله ی رادمان ، نوه ی رئیس و سهامدار بزرگ شرکت پیدا میشه‌. اما رادمان چون میدونه بخاطر خدمات و موفقیتهای طلا ممکن نیست

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

12 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
عسل
عسل
4 سال قبل

بابا خواهش میکنم حداقل پارت بیشتری بزارین بعد اینکه رمان چرت نیست به گونه ای کصشر

fatemeh
fatemeh
4 سال قبل

واقعا پارت طولانی و پر محتوایی بود ممنون از نویسنده عزیز

Nemsis
4 سال قبل

این چه وضعشه پارتی که بعد یه هفته گذاشتی خیلیییییی کوتاهه ای بابا😐

kazemi
kazemi
4 سال قبل

من ادامشو خوندم مثه اینکه بابای آیلین میگه باید با اهورا ازدواج کنی و دیگه برنگردی شهر اهورام وقتی مطمین شد اینو فرهاد از هم طلاق گرفتن گورشو گم کرده بیشعوره ها….البته اهورا دیگه هیچی نداره

مریم
مریم
پاسخ به  kazemi
4 سال قبل

ادامه اشو کجا خوندی؟ بگو بریم همونجا اینجا ک پدرمون دراومد بااین پارت هاش

زهرا
زهرا
پاسخ به  kazemi
4 سال قبل

کجا خوندین ادامشو؟

M
M
پاسخ به  kazemi
4 سال قبل

چجوری خوندی؟ از کدوم سایت؟؟

الی
الی
4 سال قبل

نخونید بزارید یه سال بگذره همشو یه جا بخونید 🤣خدایی رمانه به درد نخورییه شرووره احتمالا یه دختر بچه ی ۱۲ ۱۳ ساله نوشتش خیلیییییییییی چرته🤮

مریم
مریم
4 سال قبل

سال بعد میام دوباره، ایشالله تا اون موقع تموم شه. بشه چن تا پارت طولانی خوند ازش

مرجان
مرجان
4 سال قبل

این چه وضعشه یه هفته باید منتظر بمونی بعدشم دو دقیقه بخونی
بخدا دو دقیقه بیشتر نشد
نویسنده عزیز گند زدی به رمان اگه نمیخوای بیشتر بزاری بگو که ما رو مسخره کردی کم کم رمان از دلمون رفته 😡😡😡

Linda
Linda
4 سال قبل

خب داستان داره رفته رفته جالبتر میشه
ولی به نظرتون بعد ۵روز این پارتی ک گذاشتین زیادی کم نیست؟؟؟
یا زودتر پارت گذاری کنید یا حداقل پارتاتون بیشتر باشه

رعنا
رعنا
پاسخ به  Linda
4 سال قبل

باسلام. به نظرم درست میگن اینقدپارت ها دیر به دیر میاد یادم میره دارم رمان میخونم آخه من فقط همین رمانو بیشتر نمیخونم لطف کنید پارت زود به زود بزارید تا مجبور نشیم پارت قبلیو بخونیم تا یادمون بیاد. ممنون

دسته‌ها
12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x