سرم روی میز بود و تقریبا رفته بودم توی یه خواب سنگین و عمیق که تلفن خونه تو دستم زنگ خورد!
از خواب پریدم!
با اون چشمهای خوابالود و تارم نگاهی به اطراف انداختم و بعد خیلی زود تماس رو وصل کردم و گفتم:
“الو…”
صدای نیمایی که تا الان منتظرش بودم و هر چقدر بهش زنگ میزدم در دسترس نبود،از پشت خط به گوشم رسید تا نگرانیم بابت در دسترس نبودنش رفع بشه:
“الو بهار…”
باصدای خش دار خوابالودی گفتم:
“سلام نیما خوبی ؟ نگرانت شده بودم…”
“سلام ممنون…تو خوبی”
پلکهامو روی هم فشردم و جواب دادم:
“آره…خوبم.کجایی؟ ده بار شمارتو گرفتم دردسترس نبودی نگرانت شدم”
“آره …جایی بودم آنتن نبود نتونستم بهت زنگ بزنم”
غمیگن گفتم:
“منتظر بودم باهم ناهار بخوریم”
دور و برش خیلی سرو صدا به گوش می رسید برای همین با صدای بلند گفت:
“نه منتظر من نمون ..من یه چند ساعت دیگه میام.تو ناهارتو بخور.فعلا”
قبل از اینکه بخوام حرفی بزنم تماس رو قطع کرد.
پوووفی کردم و گوشی رو گذاشتم کنار و به ظرفهای روی میز نگاه انداختم.
چی فکر میکردم و چیشد!
خب!
مثل اینکه اوضاع قرار نبود اصلا طبق پیش بینی من پیش بره!
فکر میکردم نیما میاد خونه ناهارو کنار هم میخوریم و بعدش من به میگم باردارم ولی انگار…
بیخیال! جور نشد!
از پشت میز بلند شدم و به اجبار غذارو دوباره و به اندازه ی خودم گرم کردم و مشغول خوردن شدم!
بعداز خوردن غذا از اونجایی که
دیگه حتی خوابمم نمیومد بلند شدم و رفتم سمت تلویزون.
انگار وقتش بود پناه ببرم به ماهواره و سریالهای ترکیه ای!
لم دادم رو کاناپه و با روشن کردن تی وی شروع کردم بالا و پایین کردن کانالها…
اون چندساعت از وقتم ، همونجا دراز کش روی کاناپه صرف تماشای تلویزیون و دو سه تا فیلم شد تا اینکه بالاخره در باز شد و نیما اومد.
خیلی زود نیم خیر شدم و ا نقدر منتظر موندم تا بالاخره وارد سالن شد..
وقتی دیدمش گفتم:
-سلام نیما..چقدر دیر اومدی…!
خسته و مختصر جواب داد:
-سلام …کار داشتم!
آقای شلخته اولین کاری که کرد این بود که جورابهاشو دربیاره و هر کدومو پرت کنه یه ور و بعدهم شروع به باز کردن دکمه های پیرهشم کرد و حتی اونو هم پرت کرد رو دسته مبل سر راهش…
علی الحساب چون خسته بود از خیر دعوا کردنش سر این شلخته بازی هاش گذشتم و پرسیدم:
-ناهار خوردی؟
حین بار کردن کمربندش جواب داد:
-اره!
-چی خوردی؟
هرچی که بود انگار اصلا باب میلش نبود چون با صورتی درهم جواب داد:
-آشغال پلو…
خندیدم و گفتم:
-نوش جان!
چپ چپ نگاهم کرد و گفت:
-زن بدجنس! من برم یه دوش بگیرم…خستمه!
منتظر بودم شلوارشو هم همونجا دربیاره و بارم پرتش کنه اینور اونور که خوشبختانه این یه کارو انجام نداد.
یه راست خودشو رسوند بالا تا حمام کنه و اینجوری خستگی امروز رو از تنش خودش به در کنه!
توی اون فاصله تصمیم گرفتم براش چایی درست بکنم واسه هیمن بلند شم و رفتم تو آشپزخونه و مشغول درست کردن چایی شدم…
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 6
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
ادمین گرام اگه امروز پارت نداریم بگو ک ما دیگ الکی سرکار نباشیم هی سر نزنیم 🔪
اگرم داریم بگو چه ساعتی بیرون میدی🔪
اصلا کامنتتی مارو میخونین؟😐📌🔪🔪🔪
من نمیفهمم چرا اینقد اذیت میکنین بابا ادم باشبن من میدونم همه ی اینا بخاطر نویسنده به نسبت محترمه من فک کردم ادم شده اما هنورم مثل قبله والا این ۳ سال میشه ۱۰ سال ولی بازم هنوز این رمان ادامه داره اه 😐🤌🏽📌🔪🔪🔪
صد سال بعد در جاده ابریشم……بابام جان کو پارت جدید این ديگه چه وضعشه بخدا هممون سرکاریم لذت ميبرن که ما ميايم ميگم چرا پارت نميذارید وقتی سر هر پارتی يه کامنت نذاریم میفهممن نباید سرکار گذاشت خجالت بکشید( نویسنده و ادمین)
پارت جدید رو بزارید دیگه اه آخه نه اینکه پارتا طولانیه زمان زیادی براش میره😏😏
خب بزارید سر ساعت یعنی اینقدر که من سر این رمانه حرص خوردم تو طول زندگیم نخوردم
👍👍👍
سلام .باز که پارت جدید رو دیر میدارید.بابا به خدا این تایم ساعتی که سر من خلوت و میتونم این پارت ها رو بخوانم حالا هی کش میدین تا وقت آزاد من تمام بشه و دیگه تا ساعت یک شب وقت نکنم حتی گوشی رو نگاه کنم .یه کم انصاف خوبه .
پارت جدید و چرا نمیدین بیرون؟
سلام چرا امروز پارت نمی زارید
بنظرم این داستان داروی یبوست محسوب میشه
من که یک رمان دیگه را دارم میخونم.لااقل پارتهاش منظمه
عشق صوری
وای وای چقدر بد شده رمان اولا خیلی دوست داشتم معلوم بشه آخرش چی میشه خیلی بهتر بود الان یا نویسنده عوض شده یا نویسنده همونه و دیگه انگیزه ایی واسه ادامه رمان نداره و زیاد روش وقت نمیزاره چون دیگه خیلی رمان طولانی شده احتمالا خودشم خسته شدهه😂
امیدوارم پارت بعدی نیاد روش چایی درست کردن بهمون یاد بده 😐🤦🏻♀️
وای وای چقدر بد شده رمان اولا خیلی دوست داشتم معلوم بشه آخرش چی میشه خیلی بهتر بود الان یا نویسنده عوض شده یا نویسنده همونه و دیگه انگیزه ایی واسه ادامه رمان نداره و زیاد روش وقت نمیزاره چون دیگه خیلی رمان طولانی شده احتمالا خودشم خسته شدهه😂
دوستان نظرمن اینه که نویسنده ازپارتی که پیچ پرید ودراین پیچ ادامه میدن عوض شده چون محتویات داستان اوایل چیز دیگه ای بود الانیاحمامهستن یادنبال لباس زیرویا کتک کاری
درسته تو کامنت های قبلی منم حرفم همین بود ولی متاسفانه با برخوردای خوبی مواجه نشدم ولی اينو نگم امشب خوابم نمی بره دو سه نفر بخاطر این رمان بهم توهین کردن ولی هرچي فکر میکنم همین رمانم از سرشون زیاده
چون اوایل واواسط داستان هیجان انگیز بود که من خودم به شخصه منتظر بودم قسمت بعدی چی میشه ولی دیگه الان باید داستان endتا ماهم خیالمون راحت بشه
خلاصه این قسمت:بهارو نیما حرف زدن، نیما اومد خونه
ظهرم اشغال پلو خورده بود😂
حالا خارج از بحث اغراق و شوخی
ی دقه تموم کردی…ایول🤔😂من باز هر کدومو چند بار میخونم میگم شاید ی رمزی چیزی توشه 😂شاید مخان ب روش نامحسوس بهمون بگن@..._@...
شک نکن که يه رمزی و رازی توشه وگرنه نویسنده انقد بی فکر نیست بخواد کم بنويسه ديگه بسته به هوش خودمون تو ذهنمون ادامه بدیم خوبه یکم خلاق باشیم واسه خودمون خوبه 😂😂😂😂😂😂
خاک تو سرتون با این پارت گذاشتنتون این همه رمانتون بازدید کننده داره لیاقت این بازدید کننده ها رو ندارید دوباره چند روز طولانی پارت گذاشتین ازتون تعریف کردن هوا برتون داشت فکر کردید چه شده هرکسی که نمیتونه رمان خوب بنویسه☹
این چه وضع گزاشتن پارت خدایی خیلی کمه تازه یک روز درمیون باید زیاد باشه
ادمین پلیز پیگیری کن
دلسای عزیز اگه توجه کنی بعضی تو روستا ها همچنان این رسم ها هست چون دیدم.
ولی اگه به فصل های دیگش نگا کنی میفهمی اون پارت گذاری ها برای توصیف حداقل ۲۰ سال قبل از زمان نوشتن رمانه.
چون خانزاده۳ هم ک در دست نوشتنه دخترشون رو ک حالا بزرگ شده رو نشون میده😀
نویسنده صرفابه هرکسی که دوخط بنویسه اطلاق نمیشه این شعورودرک ادماست که یه نفرتاجایی میبره که میتونه باقلمش اثرگذارباشه.متاسفم هم برای به اصطلاح نویسنده هم برای خودم
من دیگه عمرا ادامه بدم به خوندن این چرت و پرت😒😒😒
چرا انقدر کوتاه 😭
سلام ببخشید امروز پارت میزارین؟
خسته نباشی واقعا
خیلی زحمت کشیدی دوووووووووو خط نوشتی
حالا این خوبه من یه رمان خوندم به اسم خانزاده.و دختره از تو یه روستایی که خان و رعیتی بود مثل قدیم،ازدواج کرد رفت تهران بعد برای تهران امکانات امروزی را مینوشت،هنوز برام سواله مگه هنوز خان و رعیتیه کشور؟؟؟
وای دقیقا منم یه همچین رمانی خوندم تا چند وقت داشتم بهش فکر میکردم
خان زاده ک قسمت۳ش هم اومد🤣سالی ی پارت میزارن ازش🤣🤣🤣
آره عزیزم هست تو بعضی از روستاهای ایران متاسفانه وجود داره ولی بعضی روستاها هم پیشرفت کردن و از صدتا شهر بافرهنگ تر شدن کلا چیزای عجیب زیاد هست که آدم با شنیدنشون شاخ در مياره مثل برگشتن نیما به خونه و گوله کردن جورابش و درآوردن شلوارشو و نگاه کردن بهار به فیلم های ترکی، عجیب نیست؟؟؟؟ 😚😚😚😚😚😚😚😁😚😚