#پارت_۷۰۱
🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓
دستاشو رو شکمم گذاشتم و گفتم:
-نمیدونم دختره یا پسر اما میدونم که بچه ی توئه…
من اونو تو وجود خودم احساس میکردم.
از لحظه ای که برگه آزمایش رو گذاشتن کف دستم و بهم گفتن باردارم تا الان که بالاخره حاضر شدم همچی رو به نیما بگم مدام حس میکردم دیگه نه یک نفر بلکه دونفر هستم!
دونفر که همدیگرو خیلی دوست دارن!
دونفر که هنوز صورتهای همو ندیدن اما تو وجود همدیگه ان!
دونفر آدم که عاشقانه همدیگرو میخوان و منتظرن هرچه زودتر همو ببین.در همین حد عمیق!
نفس عمیقی کشید و با برداشتن دستهاش از روی شکمم محکم درآغوشم کشید و بغلم کرد.
منو به خودش فشرد.
با محبت، با عشق،با احساس،…
دستهامو دور بدنش حلقه کردم.
منم میتونم گذشته ام رو فراموش کنم .میتونم یه زندگی جدید داشته باشم.
میتونم به داشتن یه خانواده واسه خوشبختی امیدوار باشم.میتونم کمتر به مهرداد فکر کنم و کمتر به خاطرش خودمو سرزنش کنم.میتونم کمتر خودمو به خاطرش آزار بدم و اذیت بکنم.
سرم رو به سینه اش فشردم و گفتم:
-من رویا نیستم نیما.اونو از سر و از قلبت بنداز بیرون.من بهارم.بهار احمدوند نه رویا…هر کاری اون با تو انجام داد قرار نیست منم انجام بدم …
دستشو نوازشوار روی کمرم کشید و گفت:
آ-ره…آره تو رویا نیستی.تو بهاری ..بهار من!
“بهار من”…بهار من …
هیچوقت از شنیدن این لفظ از زبون کسی لذت نبردم.
هیچوقت!
شاید چون هیچکس اینقدر از ته قلبش منو اینطوری خطاب قرار نداده بود.
یادمه اولین کسی که عاشقش شدم نوید بود و چون نوید مهناز رو انتخاب کرد و حسش به من حس یه برادر به یه خواهر بود حاضر شده بودم یکی مثل فرید رو انتخاب کنم!
حتی مهرداد هم یه انتخاب اجباری بود.
یه نفر که پولش اهمیت داشت نه خودش…
ولی فرزین انتخاب دلم بود.انتخابی که بخاطر اشتباهم از دستش دادم و حالا میفهمم حکمت از دستش دادنش چی بوده.
آره اما دیگه باید به این باور برسیم گاهی تو ازدست دادن بعضیا حکمتی هست!
و حکمت از دست دادن فرزین قطعا قرار گرفتن نیما تو زندگیم بود!
سرم رو بوسید و گفت:
-متاسفم…متاسفم که یه چند لحظه درگیر گذشته شدم و اون چرت و پرتها رو گفتم!
از نیمای مغروری که کلا تو زدن حرف عاشقانه ضعیف بود شنیدن این حرفها خیلی جای تعجب داشت و به همون اندازه شیرین بود.
شیرین و دلنشین!
آهسته گفتم :
-اشکالی نداره…منم بهت یه عذرخواهی بدهکارم!
با گرفتن بازوهام منو به آرومی از خودش جدا کرد.زل زد تو چشمهام و پرسید:
-بابت چی !؟
لبهامو با تاسف روی هم فشردم.خجالت میکشیدم حرفی در موردش بزنم و شاید بیشتراز خجالت می ترسیدم.
می ترسیدم که این حرفهارو بزنم و اون رو نسبت به خودم بدگمان بکنم.
بعدار یه مکث طولانی گفتم:
-من چند روزی هست که اینو فهمیدم…منظورم باردار شدنمه.ولی چیزی به تو نگفتم…آخه خودم به جورایی تو شوک بودم!
بادرم نمیشد!
خوشبختانه ازم عصبانی نشد .حتی برعکس.یه لبخند زد و با گرفتن چونه ام وقتی که شستشو آروم و آهسته زیر لب پایینیم میکشید گفت:
-اشکالی نداره …
راستش فکر نمیکردم که اون نسبت به همچین اعترافی یه اینطور برخوردی بکنه.
تقریبا مطمئن بودم که قراره شاکی بشه و با بدبینی هزار جور خیال ناجور بکنه و شماتتم بکنه که چرا زودتر بهش نگفتم…
انگشتامو توی هم قفل کردم و گفتم:
-در هر صورت من معذرت میخوام!
یقه شل شده لباسمو به گمون اینکه حواسم نیست کج شده کشید بالا و تا روی سر شونه ام جمعش کرد و پرسید:
-پاره شده اینقدر شل وایمیسه!؟ برو فردا لباس بخر…
خنده ام گرفت.اونقدر خندیدم که گوشه چشمهام اشک جمع شد.
سرمو به طرفین تکون دادم و گفتم:
-نه مدلشه!
ابروهاش رو داد بالا وبا رها کردنش پرسید:
-عه واقعا ؟ مدلش که اینجوری شل بیفته سینه هات ملعوم بشن !؟
با عشوه نگاهش کردم و جواب دادم:
-اهوووم!
زل زد تو چمشهام و گفت:
-پس جز من واسه هیچکس دیگه این نپوشش!
انگشتهاش رو توی دست گرفتم و همونطور که آروم آروم تکونش میدادم گفتم:
-خب واسه خودت پوشیدمش دیگه…
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 9
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
پارت جدید کی میزارید؟
الان چی شد یک روز در میانه یا هرروز کی ها پارت می بارید😶
این عاشق کی بود ؟
وقتی با مهرداد بود از اون یکی بد میگه وقتی با فرزین بود از مهرداد بد میگه الان هم با نیماست داره میگه فرزین فلان بود
اییییییی خدا گیر کی افتادیم ما
وقتی رمانو میخونید لطفا با دقت بخونید کجا گف بدن .گف نوید منو ابجی خودش میدونس.مهرداد هم ک معلوم بود بخاطر پولش.ولی فرزین انتخاب دلش بود رفتارهای خودش باعث شد از دستش بده:/بیخودی یه چیزایی مینویسید
من چرا هرچی بیشتر میخونمش بیشتر گیج میشم😐نفهمیدم این اخرش عاشق کی بود؟!😑فرید نوید مهرداد فرزین نیما
همیشه همشونو با هم میگه😂💔ولی ایا ادمینی نویسنده ای چیزی اینجا نیس بگه چقد دیگمونده؟!
اییش چقدر چندش😐
انسان عااقل حداقل ب ما ک از حرفای درونت خبر داریم دروغ نگو نمیدونم مهرادو واسه پول خواستم و بچه رو بی اینکه ببینم دوسش داشتم پس عمم بود میخواست بچه رو بکشهههههه؟😐🤨
قضیه مهرداد ک خیلی مسخره بود😐رک و پوسکنده عین بچه ادم نمی تونست بگه گمشو نمیخامت😐😂اصلاا چرا مهرداد یهویی همینجوری عاشقش شد؟!😶
واقعاااا مسخره بود
منم مغزم هنوز نتونسته درک کنه واقعااااااااا چراااااااااا
چون ازدواجش از روی اجبار بود عاشق نشده بود.
😂😂
نادان بود ولی هیچ مادری راضی نمیشه بچش بکشه
زهرررررمااار
این رمان رو من تو یه سایت دیگه قبلا میخوندم که سایت بسته شد چند وقت پیش ولی قشنگ یادمه اولین پست این رمان برای سال ۲۰۱۹ بود یعنی سه سال هست که رمان تموم نشده ؟!!!🤦🏻
اههههه چرا اینطوری پارت میزارییییییییی این چ دیگع چ وضعشههههه 😐😐😑😑😑😡😡😡😡😡😠😠
تشکر😐