رمان دونی

 

حدس می زدم بخاطر چی اونقدر تعجب کرد.
با شرایطی که استاد برام گذاشته بود توقع نداشتن دیگه برم اونجا.

ولی خب، من از هدفم دست نمی کشیدم.
نمی خواستم یه آدم ضعیف و ناتوان جلوه کنم.

آدمی که کوتاه میاد و تا شرایط سخت میشه دست می کشه.
اصلا شغلم این رو ایجاب نمی کرد.

با اعتماد به نفس اما جدی جلو رفتم و گفتم :
سلام دکتر.
اومدم مریضم رو ببینم.

از پشت میز بلند شد. و محترمانه گفت :
سلام خانم یاقوتیان
بفرمایید بشینید.
به صندلی کنار میزش اشاره کرد.

گفتم : نه ممنون عجله دارم.
_ می خواستم چند دقیقه باهاتون صحبت کنم اگر امکانش هست.

دیگه مخالفتی نکردم و روی همون صندلی که اشاره کرده بود نشستم.
کیفم رو روی پام گذاشتم و منتظر بهش خیره شدم.

یکم دست دست کرد و گفت :
چون فرمودید عجله دارید کن سریع می رم سر اصل مطلب.

خانم یاقوتیان، مطمئنید که می تونید این کارو انجام بدید!
اصلا از حرفش خوشم نیومد.

اون دیگه چش شده بود؟
چی کار به اون؟
گیج گفتم : ببخشید؟ یعنی چی؟
_ سوء تفاهم نشه.
میگم یعنی تا الان هرچی راه بوده امتحان کردیم و نشده.

به نظرم فقط، دارید خودتون رو خسته می کنید!
کلافه گفتم : ببخشید آقای موسوی، چی شد که یهو نظرتون تغییر کرد؟

نکنه شما رو هم شست و شوی مغزی دادن؟
انگار از حرفم جا خورد.
با بهت گفت : نه چرا همچین فکری کردید؟ کی باید منو شست و شوی مغزی بده؟

اتفاقا رفتن این مریض از اینجا به نفع ما هم هست.
اما خب از استاد شنیدم که چه شرایطی رو در اختیارتون گذاشتن.

واسه همین گفتم. اینجوری روحیه خودتون نابود میشه

با اینکه حرفش رو قبول داشتم. اما بازم خودم رو نباختم و گفتم :
نگران نباشید. از پسش بر میام.

_ امیدوارم.
و اینم بدونید این حرف های من دلیلی بر این نبود که من هم قراره سنگ جلوی پای شما بندازم.

امیدوارم بین خودمون بمونه. اما درخواست استاد تقریبا همین بود.
که به نحوی شرایط رو واسه شما سخت تر کنیم.

اما خب وقتی که فهمیدم اصل ماجرا چیه و شما گناهی این وسط ندارید من درخواستشون رو قبول نکردم.

حالا هم هر کمکی بود من در خدمتم. هرچیز احتیاج داشتید بگید براتون آماده کنیم.

هم از کار استاد به شدت کفری شده بودم هم از طرفی خوشحال بودم که موسوی با صداقت باهام رفتار کرد.

و پشتم بود.
لبخند محبت آمیزی زدم و گفتم : ممنونم آقای دکتر.
امیدوارم تقاص این کار هاش رو پس بدن.

اما من اجازه نمی دم به سادگی موقعیتی که سالها واسش زحمت کشیدم از دستم بره.

واسه رسیدن بهش هرکاری می کنم. هرکاری.
لبخند زد

_ همین خوبه. خوبه که جا نزدید. امیدوارم این مریض ما هم زودتر سر عقل بیاد

_ ان‌شاءالله. حالا می تونم برم ببینمش؟
_ بله حتما. همراهتون بیام؟
دوست داشتم بگم آره.

ولی گفتم : اگه امکانش هست شما بیرون باشید، اگه نیاز شد صداتون می کنم.

_ مشکلی نیست. هر طور راحتید.
با هم رفتیم سمت اتاقش.
من رفتم داخل و موسوی همون بیرون موند

نمی دونستم قراره چه اتفاقی توی این دیدار بیفته. اما بازم باید تمام تلاشم رو می کردم.

در اتاق رو آروم باز کردم و رفتم داخل.
باز هم روی تختش تو همون حالت دراز کشیده بود.

و با ورود من کوچک ترین تکونی هم نخورد.
نمی دونم چرا یهو از دستش حرصم گرفت. حس کردم مقصر اونه

بی دلیل نبود. چون دلم خیلی پر بود و دوست داشتم یه نفر رو بالاخره مقصر جلوه بدم و همه تقصیر ها رو بندازم گردن اون

درو این بار کامل و محکم بستم. عمدا محکم بستم که صدا ایجاد کنه و تکونی بخوره.

اما اصلا. دریغ از یه تکون کوچیک.
رفتم و باز پرده ها رو کشیدم تا نور بیفته توی اتاق.

و بعد روی صندلی کنارش نشستم. پا رو پا انداختم و به جلو خم شدم
چند دقیقه نشستم ولی حرکتی نکرد.

جدی گفتم : نمی خوای یه عکس العملی نشون بدی؟
و باز هم هیچ.

تصمیم گرفتم حداقل یه بار منطقی باهاش صحبت کنم.

_ یعنی اونقدر وضعت خرابه که اگه بدونی آینده و پیشرفت یه دختر، یه همکاری تو بستگی داره، بازم اعتنا نمی کنی؟

حس کردم نفس صداداری کشید.
اما بازم حرکتی نکرد. انگار واسش مهم نبود
خب معلومه که نبود.

_ ببین… می خوام باهات صحبت کنم.
اول از همه، واقعا از موندن اینجا لذت می بری!

چه سودی برات داره هان؟!
چرا هیچ تلاشی نمی کنی تا آزادی نصیبت بشه؟

یهو دستش رو از روی صورتش برداشت که باعث شد بترسم و خودم رو بکشم عصب.
حس کردم اون حرکت رو کرد که چیزی بگه.

ولی بازم پشیمون شد و من صداش رو نشنیدم.
دوباره به حالت قبل برگشت.

_ خب بگو مشکلت چیه.
اگه نمی تونی حرف بزنی بهم نشون بده.

تو دنیا هیچ مشکلی نیست که حل نشه.
اگرم برات اتفاقی افتاده که فکر می کنی جبران ناپذیره

حتما لازم بوده که اتفاق بیفته.
مگه ما چقدر زنده ایم هان؟

فکر می کنی چند سال دیگه قراره عمر کنی؟
می دونی کی قراره روز موعود برسه؟
پس چرا از این روزایی که داری استفاده نمی کنی؟

اصلا انگار حرفام روش اثر نداشت.
هوفی کشیدم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان طلایه pdf از نگاه عدل پرور

  خلاصه رمان :       طلایه دخترساده و پاک از یه خانواده مذهبی هست که یک شب به مهمونی دوستش دعوت میشه وتوراه برگشت در دام یک پسر میفته ومورد تجاوز قرار می گیره دراین بین چند روزبعد برایش خواستگار قراره بیاید و.. پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دو دلداده به صورت pdf کامل از پروانه محمدی

        خلاصه رمان:   نیمه شب بود، ماه میان ستاره گان خودنمایی میکرد در حالیکه چشمانش بسته بود، یاد شعر موالنا افتاد با خود زیر لب زمزمه کرد. به طبی بش چه حواله کنی ای آب حیات! از همان جا که رسد درد همانجاست دوا     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
رمان افگار
دانلود رمان افگار جلد یک به صورت pdf کامل از ف -میری

  خلاصه: عاشق بودند؛ هردویشان….! جانایی که آبان را همچون بت می٬پرستید و آبانی که جانا …حکم جانش را داشت… عشقی نفرین شده که در شب عروسی شان جانا را روانه زندان و آبان را روانه بیمارستان کرد… افگار داستان دختری زخم خورده که تازه از زندان آزاد شده به دنبال عشق از دست رفته اش،دوباره پا در عمارت مجد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تب pdf از پگاه

  خلاصه رمان :         زندگی سه فرد را بیان می کند البرز ، پارسا و صدف .دختر و پسری که در پرورشگاه زندگی کرده و بعدها مسیر زندگی شان به یکدیگر گره ی کور می خورد و پسر دیگری که به دلیل مشکلاتش با آن ها همراه می شود . زندگی ای پر از فراز و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان همقسم pdf از شهلا خودی زاده

    خلاصه رمان :       توی بمباران های تهران امیرعباس میشه حامی نیلوفری که تمام کس و کار خودش رو از دست داده دختری که همسایه شونه و امیر عباس سال هاست عاشقشه … سال ها بعد عطا عاشق پیونده اما با ورود دخترعموی بیمارش و اصرار عموش به ازدواج با اون همه چی رنگ عوض می

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان درجه دو

    خلاصه رمان :       سیما جوان، بازیگر سینما که علی رغم تلاش‌های زیادش برای پیشرفت همچنان یه بازیگر درجه ۲ باقی مونده. ولی ناامید نمی‌شه و به تلاشش ادامه می‌ده تا وقتی که با پیشنهاد عجیب غریبی مواجه می‌شه که می‌تونه آینده‌اش و تغییر بده. در مقابل پسرداییش فرحان، که تو حرفه خودش موفقه و نور

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
1 سال قبل

سروش خر میشه همکاری کنیییی مرسی از قلم تون

Bahareh
Bahareh
1 سال قبل

نویسنده کارش خیلی خوب بود شخصیت مازیار بدجور خراب کرد من از مازیار خیلی بدم اومد مردک عوضی.

Nahar
Nahar
1 سال قبل

وای ی پارت دیگه🥺🥺🥺

Maaayaaa
Maaayaaa
1 سال قبل

بابا سروش جون هر کی دوست داری جون عزیزت یه بابا مامان بگو دل دلارام خوش کن

Atena
Atena
1 سال قبل

خیلی خوبه ولی به همون اندازه کوتاهه 😶

...
...
1 سال قبل

خیلی می‌خوام بدونم مازیار چرا اونطوری بود خیلی زود بهم زد و رفت با کیه
اگه با یه نفری باشه تو خیلی از رمان ها بعد پسره با دختره راه نمیاد برمیگرده

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x