رمان دونی

 

 

وحشت کرده بود.

اومد کنارم و با ترس گفت:

 

چی شده دختر

چرا اینجوری می کنی.

 

ولی من فقط هق می زدم و چیزی نمی گفتم.

 

بالاخره بعد از یکم گریه کردن به حرف اومدم که بیشتر از اون نگرانش نکنم.

 

با هق هق گفتم :

هی.. هیچی مامان.

خواب بد دیدم.

 

خواب بود خداروشکر… بر… برو بخواب.

_ خواب چی دیدی.

_ نمی خوام یاد آوری کنم.

 

هوفی کشید و گفت :

 

لا اله الا الله. نصف جون شدم.

الان برات دعا می خونم راحت بخوابی

 

_ مرسی مامان.

بغلش کردم.

حس کردم داره گریه می کنه.

 

ازش جدا شدم و گفتم : چی شد مامان؟

 

چرا گریه می کنی؟

_ دلم برات کبابه دختر

 

با اون حرفش منم باز گریم گرفت.

هرچی گریه می کردم خالی نمی شدم.

 

تا اینکه بابام اومد و ما رو تو اون حالت دید.

 

بیچاره اونم اول خیلی ترسید.

 

 

_ چتونه شما ها نصفه شبی. کسی مرده!

 

مادرم سعی کرد اونو آروم کنه. برا همین خودشو کنترل کرد و گفت :

 

چیزی نیست. برو بخواب. دلارام خواب بد دیده.

 

منم یاد یه چیزی افتادم دلم گرفت.

_ یاد چی؟

 

_ هیچی آقا. برو استراحت کن.

ببخش بیدارت کردیم.

 

هوفی کشید و گفت :

 

استغفرالله. نشستید نصفه شبی یه طوری گریه می کنید فکر کردم چه خبر بدی بهتون رسیده.

 

منم گفتم :

ببخشید بابا. نشد خودمو کنترل کنم.

 

دستی به صورتش کشید. طفلی خیلی ترسیده بود.

 

دیگه چیزی نگفت و با یه شب بخیر رفت.

 

بابا که رفت منم رو به مامانم گفتم :

مرسی که اومدی.

 

برو بگیر بخواب. غصه منم نخور.. من حالم خوبه. همه چی رو به راهه.

 

اونم آهی کشید. دستی به پاش کشید و یلند شد با شب بخیر رفت.

 

روی تخت دراز کشیدم. پتو رو کشیدم روم و توی خودم مچاله شدم

 

کاش همش یه خواب بود. کاش از بعد جدایی مون خواب بود.

 

 

 

****

تصمیم بر این شد که بریم بندر.

چون آب و هوا مناسب اونجا بود.

 

خیلی وقت هم بود که نرفته بودیم.

 

این شد که وسیله جمع کردیم.

و راه افتادیم توی جاده.

 

تمام سعیم بر این بود که تمام اتفاقات بد و خاطرات بد رو فراموش کنم

 

و فقط از سفر لذت ببرم.

 

هندزفری گذاشتم تو گوشم.

و زل زدم به جاده.

 

میشه گفت حس و حال خوبی بود. تونستم توی یه حال خوب غرق بشم.

 

و برای چند دقیقه هم که شده فکر و خیال نکنم.

 

نگران آینده نباشم. به عشق نافرجامم فکر نکنم.

 

بعد از چندین ساعت توی راه بودن، بالاخره رسیدیم.

 

توی بندر یه ویلا اجاره کردیم و رفتیم که استراحت کنیم.

 

همه خیلی خسته بودن.

بعد از چند ساعت استراحت کردن

 

و غذا خوردن از خونه زدیم بیرون.

 

راه افتادیم توی بازار بندر.

خیلی فضای صمیمی و خوبی داشت.

 

عاشق دست فروش هاش بودم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان این من بی تو

    خلاصه رمان :     ترمه و مهراب (پسر کوچک حاج فیضی) پنهانی باهم قرار ازدواج گذاشته اند و در تب و تاب عشق هم میسوزند، ناگهان مهراب بدون هیچ توضیحی ترمه را رها کرده و بی خبر میرود! حالا بعد از دوسال که حاج فیضیِ معروف، ترمه را برای پسر بزرگش خواستگاری و مراسم عقد آنها را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو را در گوش خدا آرزو کردم pdf از لیلا نوروزی

  خلاصه رمان :   غزال دختر یه تاجر معروف به اسم همایون رادمنشه که به خاطر مشکل پدرش و درگیری اون با پدر نامزدش، مجبور می‌شه مدتی همخونه‌ی خسرو ملک‌نیا بشه. مرد جذاب و مرموزی که مادرش به‌خاطر اتفاقات گذشته قراره دمار از روزگار غزال دربیاره و این بین خسرو خان… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آشوب pdf از رؤیا رستمی

    خلاصه رمان :     راجبه دختریه که به تازگی پدرش رو از دست داده و به این خاطر مجبور میشه همراه با نامادریش از زادگاهش دور بشه و به زادگاه نامادریش بره و حالا این نامادری برادری دارد بس مغرور و … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیاهپوش pdf از هاله بخت یار

    خلاصه رمان :   آیرین یک دختر شیطون و خوش‌ قلب کورده که خانواده‌ش قصد دارن به زور شوهرش بدن.برای فرار از این ازدواج‌ اجباری،از خونه فراری میشه اما به مردی برمیخوره که قبلا یک بار نجاتش داده…مردِ مغرور و اصیل‌زاده‌ایی که آیرین رو عقد میکنه و در عوضش… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نهلان pdf از زهرا ارجمند نیا

  خلاصه رمان :           نهلان روایت زندگی زنی به نام تابان میباشد که بعد از پشت سر گذاشتن دوره ای تاریک از زندگی خود ، در کنار پسر کوچکش روزهای آرامی را می‌گذراند و برای ساختن آینده ای روشن تلاش می‌کند ، تا این که ورود مردی به نام حنیف زندگی دو نفر آن ها

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان همین که کنارت نفس میکشم pdf از رها امیری

  خلاصه رمان:       فرمان را چرخاندم و بوق زدم چند لحظه بعد مرد کت شلواری در را باز میکرد میدانستم مرا می شناسد سرش را به علامت احترام تکان داد ماشین را از روی سنگ فرش ها به سمت پارکینگ سرباز هدایت کردم. بی ام دابلیو مشکی رنگ اولین چیزی بود که توجه ام را جلب کرد

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
yegane
yegane
1 سال قبل

فاطمه خانم میش حالا ک بعضی از نویسنده ها پارت ها رو دور ب دور میزارن ی رمان جدید شروع کنین

yegane
yegane
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

ممنون

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x