رمان دونی

رمان طلوع پارت ۱۴۳

 

 

دستمو به دیوار میگیرم و سمت خونه میرم….صدای کشیدن لاستیک ها و به سرعت راه افتادن ماشینش رو میشنوم…

 

قرار نبود بیام اینجا….قرار نبود برگردم خونه ای که میدونم هیچ چیز خوبی در انتظارم نیست….ولی چاره ای نمونده برام…حس اینکه حتی بعد از مرگم فیلمی که ازم گرفتن رو کسی ببینه به جنون میکشونتم…..

 

با درد و به سختی جلو میرم و جلوی خونه وایمیسم….هیشکی نیست….هیشکی…قرار بود یه نفر باشه تا فیلم رو ازش بگیرم…..ولی هر چی چشم میچرخونم کسی رو نمیبینم….

 

 

استرس اینکه بهم دروغ گفته باشه میفته به جونم…..یا…یا شایدم دیر رسیدم و اون سی دی رو به کسی داده….

 

میخوام از خونه فاصله بگیرم… باید برم….بمونم معلوم نیست چه بلایی سرم میاد…

 

 

چند قدم دور میشم که در حیاط باز میشه…..

میچرخم و با دیدن محمد آب دهنمو قورت میدم و ترسیده یه قدم عقب میرم…..

 

چشمای سرخی که نشون از گریه و خشم هست بهم نوید خوبی رو نمیده….بدبخت شدم….میخوام فرار کنم ولی پاهام باهام راه نمیان….چسبیدن به زمین و خیال کنده شدن ندارن…..جلوتر میاد و منی که دارم جون میدم رو از بازو میگیره و تا به خودم بیام پرت میشم تو حیاط و صدای محکم بسته شدن در رو میشنوم….

 

 

سر زانوهام و کف دستام از برخورد با سنگ ریزه های رو زمین زخمی میشه….ولی مهم نیست….دردش در برابر درد موهام و پوست سرم وقتی دست های بزرگ محمد روشون میشینه و شروع میکنه به کشیدن هیچی نیست…..

 

 

_ داداش…داداش….بذار حرف بزنم….محمد با توام….تو رو خدا…..

 

 

صدای بلند گریه م میپیچه….چرا گوش نمیده بهم….

 

_ محمد با توام….ولم کن حرف بزنم….

 

تا رسیدن به در خونه ای که با پاش هل میده هیچ حرفی نمیزنه و جوری وسط سالن پرتم میکنه که جون از بدنم میره….

 

همهمه ی سالن به طور ترسناکی آروم میشه….جرات اینکه سر بلند کنم و باهاشون چشم تو چشم شم ندارم….

 

 

سکوت خونه رو صدای عربده ی حمید میشکنه….

 

 

_ بی شرف عوضی میکشمت…..

 

 

ضربه ای که به کمرم میخوره حس میکنم کمرم از وسط نصف شده….

 

آخم تو گلو خفه میشه….پوست سرم از درد به گز گز میفته….سرم بالا میاد و حالا متوجه سالن بهم ریخته میشم….مبل هایی که هر کدوم یه وری افتادن….تلویزیونی که وسط سالن شکسته و دل و روده ش بیرون ریخته….باید خیلی خر باشم که نفهمم چی شده….دیدن….اون فیلم رو دیدن….دیدن چه بلاهایی سر خواهرشون آوردن…..حاج بابام….آخ حاج بابایی که دستشو رو قلبش گذاشته و چشم بسته به مبل تکیه داده….مامانی که با صدای بلندی میزنه زیر گریه….صدای مرضیه و زهره رو میشنوم ولی نمیدونم از کجا…حالم بده….حس میکنم دارم جون میدم که سیلی محکمی که میخورم منو باز به این دنیا برمیگردونه…..

 

 

 

تو خودم مچاله میشم و نمیدونم چقد ضربه با پا به سر و صورت و بدنم میخوره…اینبار دیگه مامان هم از جاش تکون نمیخوره و فقط با چشمای عصبی بهم نگاه میکنه…..

 

 

میخوام حرف بزنم ولی جونی ندارم….لب هام باز میشه ولی هیچ آوایی از دهنم خارج نمیشه…

 

موهام اینبار کشیده میشه و من از ته دلم از موهایی که این چند روز مدام تو دست و پا بودن و کشیده شدن حالم بهم میخوره….

 

 

در اتاقی باز میشه و پرت میشم داخلش…پلک های خستم رو باز میکنم و به اتاقی که برا مامان بزرگم بوده خیره میشم….مامان بزرگی که هر بار با دیدنم آرزوی خوشبختی و عاقبت به خیری برام میکرد….

 

 

پلک هام رو هم میفتن و حس میکنم کم کم دارم میمیرم…..چقد خوبه مرگ…راضیم بهش….کاش تموم شه…

 

سر و صدای زیادی رو میشنوم…جیغ…التماس…داد…گریه…ولی درکی از هیچکدوم ندارم….

 

 

 

نمیدونم تو خواب و بیداریم یا بین زنده موندن و مردنم که سرم بالا میاد و محکم به عقب خم میشه…سردی چیزی رو زیر گلوم حس میکنم….

 

هیچ نایی رو ندارم که حرف بزنم….ولی میدونم که قراره چه اتفاقی برام بیفته….مرگ رو میخوام ولی اینجور مردن رو نه….نمیخوام سرم از تنم جدا شه….بلایی که قراره حمید و محمد سرم بیارن با رضایی که حالا پاهام رو گرفته…..

 

تموم جونم رو جمع میکنم و رو به حمیدی که چاقو رو زیر گلوم گذاشته لب میزنم: ب…..بهم…تجاوز….کر..کردن…..تو…رو خدا…..

 

 

سوزشی که رو گلوم حس میکنم و خونی که رو سینم میریزه همزمان میشه با جیغی که از بیرون میاد…..

 

 

_ محمد….حمید…..حمید بیاین باباتون داره میمیره……

 

 

*

 

دفتری که مادرش بهش داده بود رو محکم میبنده…..

 

 

تموم شد….همه ی نوشته های دفتر تموم شد….همون موقع ها هم میدونست که ساره نقشی تو دزدیده شدن سکه ها نداشت….مطمعن بود….تموم این سالها به چیزایی شک کرده بود ولی نبودن ساره و قهر خانواده ی حاج اقا با خودش و مادرش باعث شده بود نخواد پیگیر چیزی باشه….

 

 

موبایلش زنگ میخوره و اسم مادرش رو صفحه ش خاموش و روشن میشه….

 

آیکون سبز رو فشار میده و میذاره رو اسپیکر….

 

 

_ جونم مامان…..

 

_ سلام محمد حسین…خوبی مادر…..کجایی؟…

 

_ خونم عزیزم…..

 

_ چیکار کردی مادر؟…..

 

_ چی رو چیکار کردم مادر من….خوندن این دفتر هیچ دردی رو دوا نمیکنه…ما همون موقع هم فهمیدیم بهش تجاوز کرده…اون حروم زاده هم برا همین رفت بالای دار….ازت خواستم دوباره بهم بدیش شاید بفهمم بابای اون دختره کیه….ولی هیچی معلوم نیست….هیچی…..

 

 

_ چی بگم والا…..بیچاره ساره….از جوونیش هیچ خیری ندید….من مطمعن بودم برداشتن سکه ها کار اون نبوده….گفتم شاید بشه با خوندن دفتری که بهم داده بود یه چیزایی رو فهمید…..

 

_ میدونم مامان…. مطمعنم خود حاج آقا هم میدونه کار ساره نبوده….ولی مدرکی وقتی نباشه نمیشه چیزی رو ثابت کرد…..

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 20

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان همقسم pdf از شهلا خودی زاده

    خلاصه رمان :       توی بمباران های تهران امیرعباس میشه حامی نیلوفری که تمام کس و کار خودش رو از دست داده دختری که همسایه شونه و امیر عباس سال هاست عاشقشه … سال ها بعد عطا عاشق پیونده اما با ورود دخترعموی بیمارش و اصرار عموش به ازدواج با اون همه چی رنگ عوض می

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لانتور pdf از گیتا سبحانی

  خلاصه رمان :       دنیا دختره تخسی که وقتی بچه بود بیش فعالی شدید داشت یه جوری که راهی آسایشگاه روانی شد و اونجا متوجه شدن این دختر یه دختر معمولی نیست و ضریب هوشی بالایی داره.. تو سن ۱۹ سالگی صلاحیت تدریس تو دانشگاه رو میگیره و با سامیار معتمدی پسره مغرور و پر از شیطنت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بید بی مجنون به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری

    خلاصه رمان: سید آرمین راد بازیگر و مدل معروف فرانسوی بعد از دوسال دوری به همراه دوست عکاسش بیخبر از خانواده وارد ایران میشه و وارد جمع خانواده‌‌ش میشه که برای تحویل سال نو دور هم جمع شدن ….خانواده ای که خیلی‌هاشون امیدی با آینده روشن آرمین نداشتن و …آرمین برگشته تا زندگی و آینده شو اینجا بسازه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گوش ماهی pdf از مدیا خجسته

    خلاصه رمان :       داستان یک عکاس کنجکاو و ماجراجو به نام دنیز می باشد که سعی در هویت یک ماهیگیر دارد ، شخصی که کشف هویتش برای هر کسی سخت است،ماهیگیری که مرموز و به گفته ی دیگران خطرناک ، البته بسیاز جذاب، میان این کشمکش های پرهیجان میفهمد که ماهیگیر خطرناک کسی نیست جز

جهت دانلود کلیک کنید
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 19
دانلود رمان بوسه با طعم خون

    خلاصه رمان:     شمیم دختر تنهایی که صیغه ی شهریار میشه …. شهریارِ شیطانی که بعد مرگ، زنده ها رو راحت نمیذاره و آتش کینه ای به پا میکنه که دودش فقط چشمهای شمیم رو می سوزونه …. این وسط عشقی که جوونه می زنه و بوسه های طعمه خونی که اسمش شکنجه س ! تقاص پس

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گناهکار pdf از فرشته تات شهدوست

  خلاصه رمان :       زندگیمو پر از سیاهی کردم. پر از نفرت و تاریکی..فقط به خاطر همون عذابی که همیشه ازش دَم می زد. انقدر که برای خودم این واژه ی گناهکار رو تکرار کردم تا تونستم کاری کنم بشه ملکه ی ذهن و روح و قلبم.اون شعارش دوری از گناه بود ولی عملش… یک گناهکار ِ

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بهار
بهار
1 سال قبل

این نویسنده ها ما رو مسخره خودشون کردن هر موقع دلشون میخواد پارت جدید میزارند اینم کوتا جبران این چند روزه نمی‌کنند که پشت سرهم و بلند بزارند

mehr58
mehr58
1 سال قبل

ای وای از ستم

مینا
مینا
1 سال قبل

همین عمه خانوم از خونش طلوع و پرت کرد بیرون و گفت خونش نجس شده حالا شده دلسوزش؟خدا لعنت کنه برادری رو که اموال پدرش و بالا کشید و باعث شد به خواهرش تجاوز شه اونوقت رگ غیرتش هم باد میکنه کثافت آشغال امیدوارم طلوع بفهمه و بی آبروش کنه

Raha
Raha
پاسخ به  مینا
1 سال قبل

من امیدوارم این وسط وقتی طلوع همه چیو فهمید رابطش با بارمان بد نشه🥲💔

عرشیا خوب
عرشیا خوب
1 سال قبل

آه کی گذشته ساره تموم میشه

Zahra Ghanbari
Zahra Ghanbari
1 سال قبل

اقا من گیج شدم مگه سه نفر نبودند که به ساره تجاوز کردند چرا یک نفر اعدام شده

مینا
مینا
پاسخ به  Zahra Ghanbari
1 سال قبل

احتمالا دستشون به یکیش رسیده اون و اعدام کردن

،،،
،،،
1 سال قبل

خانم نویسنده ممنونم ولی لطفاهرروزپارت بده

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  ،،،
1 سال قبل

این درخواست همه دنبال کننده های رمانها هست ولی متاسفانه نویسنده ها و ادمین کاری نمیکنن

مینا
مینا
پاسخ به  خواننده رمان
1 سال قبل

این رمان قبلا یک روز در میان بود الان هفته ای شده

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

آخ آخ آخ💔💔💔💔

دسته‌ها
11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x