رمان عشق تعصب پارت 51

 

با احساس درد چشمهام رو باز کردم با دیدن کیانوش نیمه لخت کنار خودم تموم اتفاق های دیشب مثل یه فیلم از جلوی چشمهام رد شد چجوری تونست همچین بلایی سر من بیاره مشتی به بازوش زدم که چشمهاش باز شد با دیدن من کنار خودش اول متعجب و شکه شد بعدش سرجاش نشست و گفت :
_ چیشده ؟
با گریه نالیدم :
_ وقتی داشتی اون زهره ماری رو میخوردی نمیدونستی بعدش میخوای چه غلطی بکنی نامرد
با شنیدن این حرف من اخماش رو تو هم کشید و گفت :
_ درست جواب بده ببینم دیشب چیشده این چه سر و وضعی هست واسه خودت درست کردی هان ؟!
با شنیدن این حرفش دوست داشتم سرم رو از دستش محکم بکوبم تو دیوار چرا همش داشت اینجوری میکرد همه چیز رو بهش گفتم وقتی حرفام تموم شد دستی داخل موهاش کشید بلند شد شلوارش رو پوشید
_ من هیچ چیزی یادم نمیاد من مست بودم بهار اصلا نمیدونستم قراره بلایی سر تو بیارم
با گریه سرش داد زدم :
_ آره تو نمیدونستی قراره چی بشه ازت متنفرم تو دیشب به من تجاوز کردی تو کاری کردی من به عشقم خیانت کنم حالا بهادر از من متنفر میشه
با شنیدن حرفای من فقط آروم داشت نگاهم میکرد نمیدونستم چرا داره اینجوری من و نگاه میکنه ملافه رو دور خودم پیچیدم و خواستم از اتاقش برم بیرون که جلوم قرار گرفت و گفت :
_ کجا ؟!
با چشمهای قرمز شده ام خیره بهش شدم و جوابش رو دادم :
_ اگه بهنام وجود نداشت حتی یه لحظه هم درنگ نمیکردم خودم و میکشتم چون دوست نداشتم به بهادر خیانت کنم چون این کار خیانت هست اسمش اما بخاطر بهنام مجبورم به زنده موندن و هر ثانیه مردن برو کنار
از کنارم رد شد که از اتاق خارج شدم به سمت اتاق خودم رفتم چند بار خودم رو شستم لباسم رو پوشیدم روی تخت نشستم همش یاد دیشب میفتادم و دوست داشتم بمیرم خیلی احساس بدی داشتم چرا همیشه من باید واسم اتفاق های بد بیفته چرا تموم نمیشد !.

چشمهام بشدت قرمز شده بود به پرستار گفتم مراقب بهنام باشه خودم داخل اتاق زندونی کرده بودم داشتم دیوونه میشدم همش تصور بهادر میومد جلوی چشمهام بهش خیانت کرده بودم یه چاقو رو برداشتم روی دستم گذاشتم مثل دیوونه ها داشتم گریه میکردم یه مقدار فشار دادم که در اتاق باز شد نگاهم به کیانوش افتاد نگاه اون به دستم افتاد کم کم چشمهاش قرمز شد سریع به سمتم اومد چاقو رو از دستم گرفت پرتش کرد بعدش یه سیلی محکم خوابوند تو گوشم و فریاد کشید :
_ داشتی چه غلطی میکردی ؟!
داشتم میلرزیدم ساکت فقط داشتم بهش نگاه میکردم که اینبار با صدای بلند تری داد زد :
_ با تو هستم جواب بده ببینم
با شنیدن این حرفش دستی به چشمهای اشکیم کشیدم و جوابش رو دادم :
_ من کاملا خوب هستم و اصلا چیزیم نیست
با شنیدن این حرف من عصبی خندید
_ آره کاملا مشخص هست حالت خوبه داشتی خودکشی میکردی آره ؟
_ نه
_ پس اون چاقو دست تو چیکار میکرد
با شنیدن این حرفش داشتم دیوونه میشدم من اصلا حالم خوب نبود
_ نمیدونم
دستم رو داخل دستش گرفت و گفت :
_ بشین
روی تخت نشستم از اتاق خارج شد بعد چند دقیقه با وسایل پانسمان اومد خیره به چشمهام شد و نشست دستم رو پانسمان کرد
_ چرا باهام اینکارو کردی ؟!
نگاه وحشتناکی بهم انداخت و جواب داد :
_ من مست بودم نمیدونستم دارم چه غلطی میکنم میفهمی ، بعدش تو یه پسر داری هیچ فکر کردی اتفاقی واست میفتاد بهنام چی میشد ؟!
_ همش تصویر بهادر میاد جلو چشمم من بهش خیانت کردم میفهمی ؟
با شنیدن این حرف من عصبی شد
_ چرا داری چرت و پرت میگی ؟!
_ چرت و پرت نیست همش واقعیت هست
با تاسف سرش رو تکون داد
_ تو واقعا دیوونه شدی من بهت تجاوز کردم حالت خراب شده چه خیانتی چرا داری چرت و پرت میگی

_ نمیتونم تحمل کنم بهادر هیچوقت من و نمیبخشه دامنم لکه دار شده و من باید …
_ بسه !
با دادی که زد ساکت شدم با چشمهای ترسیده داشتم بهش نگاه میکردم باورم نمیشد تا این حد عصبی شده باشه اما خودش باعث این حال من شده بود ، با دیدن چشمهای ترسیده من نفس عمیقی کشید و گفت :
_ چرا انقدر میترسی هان ؟!
اشک تو چشمهام جمع شد
_ چون تو ترسناک هستی
با شنیدن این حرف من چند دقیقه ساکت بهم خیره شد بعدش جواب داد :
_ اصلا اینطور نیست
_ اتفاقا همینطور هست تو خیلی ترسناک هستی دیشب هم که بهم تجاوز کردی ترسناک بودی تو …
_ بسه دهنت رو ببند خیلی داری چرت و پرت میگی ، بهت تجاوز کردم باشه پای کارم هستم عقدت میکنم میفهمی ؟!
شکه شده داشتم بهش نگاه میکردم ، فقط تونستم بهش بگم :
_ تو چی داری میگی ؟!
_ عقدت میکنم
بلند شدم با خشم بهش خیره شدم و گفتم :
_ گمشو بیرون
با همون نگاه سردش بهم خیره شد و گفت :
_ من اصلا شوخی ندارم تو از این به بعد ناموس من هستی و به زودی زود زن رسمی من میشی .
با شنیدن این حرفش دیوونه شدم چی داشت واسه خودش میگفت
_ ببینم تو دیوونه شدی چی داری میگی هان ؟! واقعا فکر کردی من بهت همچین اجازه ای میدم ؟!
_ آره چون مجبور هستی
_ هیچ اجباری نیست گمشو بیرون
از اتاق خارج شد که روی تخت نشستم داشتم دیوونه میشدم چرا داشت همچین بلایی سر من میومد من نمیخواستم باهاش ازدواج کنم من عاشق بهادر بودم چرا داشت باهام همچین کاری میکرد !
شماره آریا رو گرفتم زیاد طول نکشید که صداش پیچید :
_ بله
قطره اشکی روی گونم چکید
_ آریا
با شنیدن صدای لرزون شده ناشی از گریه من نگران شد و گفت :
_ بهار چیشده چرا داری گریه میکنی ؟!

_ آریا میشه بیای دنبال من خواهش میکنم
_ آره میام اما نمیخوای بگی چیشده ؟!
با گریه نالیدم :
_ فقط بیا آریا
بعدش گوشی رو قطع کردم با گریه مشغول جمع کردن وسایلم شدم خدمتکار رو صدا زدم که اومد بهش گفتم چمدون رو ببره پایین که برد بهنام رو بغل کردم و رفتم پایین منتظر اومدن آریا بودم که صدای کیانوش اومد :
_ کجا بسلامتی
با شنیدن صداش ترسیدم اما اصلا به روی خودم نیاوردم و جوابش رو ندادم که به سمتم اومد روبروم ایستاد و با صدای عصبی گفت :
_ با توام کجا بسلامتی هان ؟
با شنیدن این حرفش اشک تو چشمهام جمع شد رسما دیوونه شده بود
_ دارم میرم جایی که تو نباشی
نیشخندی زد :
_ فکر کردی اجازه میدم ؟!
_ تو بعد بلایی که سر من آوردی نمیتونی واسه من تصمیم بگیری میفهمی ؟!
کلافه دستی داخل موهاش کشید
_ من و سگ نکن بهار گمشو برو داخل تا یه بلایی سرت درنیاوردم
_ نمیرم
خواست چیزی بگه که صدای باز شدن در سالن اومد و پشت بندش صدای آریا اومد :
_ چخبره
با چشمهای گریون به سمتش برگشتم همراه طرلان اومده پسرم رو دادم دست طرلان و خیره به آریا شدم و گفتم :
_ میشه بیام پیش شما زندگی کنم ؟!
سرش رو به نشونه ی مثبت تکون داد
_ آره میشه اما چیشده ؟!
چشمهام رو محکم روی هم فشار دادم
_ چیزی نشده فقط ….
_ بسه تو جایی نمیری
با خشم به سمتش برگشتم و جوابش رو دادم :
_ بسه دیگه دهنت رو ببند
با شنیدن صدای خشمگین من ساکت نشد و اومد بازوم رو داخل دستش گرفت فشاری بهش وارد کرد و داد زد :
_ کاری نکن یه بلایی سرت دربیارم
_ بلایی مونده سر من نیاورده باشی !؟

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان خطاکار

    خلاصه رمان :     درست زمانی که طلا بعداز سالها تلاش و بدست آوردن موفقیتهای مختلف قراره جایگزین رئیس شرکت که( به دلیل پیری تصمیم داره موقعیتش رو به دست جوونترها بسپاره)بشه سرو کله ی رادمان ، نوه ی رئیس و سهامدار بزرگ شرکت پیدا میشه‌. اما رادمان چون میدونه بخاطر خدمات و موفقیتهای طلا ممکن نیست

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مجنون تمام قصه ها به صورت pdf کامل از دل آن موسوی

    خلاصه رمان:   همراهی حریر ارغوان طراح لباسی مطرح و معرف با معین فاطمی رئیس برند خانوادگی و قدرتمند کوک، برای پایین کشیدن رقیب‌ها و در دست گرفتن بازار موجب آشنایی آن‌ها می‌شود. باشروع این همکاری و نزدیک شدن معین و حریر کم‌کم احساسی میان این دو نفر شکل می‌گیرد. احساس و عشقی که می‌تواند مرهم برای زخم‌های

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آسمانی به سرم نیست به صورت pdf کامل از نسیم شبانگاه

    خلاصه رمان:   دقیقه های طولانی می گذشت؛ از زمانی که زنگ را زده بودم. از تو خبری نبود. و من کم کم داشتم فکر می کردم که منصرف شده ای و با این جا خالی دادن، داری پیشنهاد عجیب و غریبت را پس می گیری. کم کم داشتم به برگشتن فکر می کردم. تصمیم گرفتم بار دیگر

جهت دانلود کلیک کنید
رمان خلافکار دیوانه من

  دانلود رمان خلافکار دیوانه من خلاصه : دختری که پرستار یه دیوونه میشه دیوونه ای که خلافکاره و طی اتفاقاتی دختر قصه میفهمه که مامان پسر بهش روانگردان میده و دختر قصه میخواد نجاتش بده ولی…… پـایـان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نفرین خاموش جلد دوم

    خلاصه رمان :         دنیای گرگ ها دنیای عجیبیست پر از رمز و راز پر از تنهایی گرگ تنهایی را به اعتماد ترجیح میدهد در دنیای گرگ ها اعتماد مساویست با مرگ گرگ ها متفاوتند متفاوت تر از همه نه مثل سگ اسباب دست انسانند و نه مثل شیر رام می شوند گرگ، گرگ است

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول

            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ملکه
ملکه
4 سال قبل

همیشه یه ادمای استثنایی هم هستن. تو این همه میلیارد آدم بالاخره یکی هس شبیه ش

آرینا
آرینا
4 سال قبل

آقا یکی به من بگه کدوم زنی عین دیوونه ها عاشق مردی میشه که بهش تجاوز کرده توهین کرده صیغه اش کرده تهمت زده شکنجه اش کرده تازه خود زنه شیش،سال از دستش فرار کرده رفته کانادا حالا بعد مثلا مرگش میگه من عاشقشم و بهش خیانت نمیکنم فقط میگه و تو کل رمان جز دلیل برای نفرت از این مرد نیست بماند که کیانوش هم بهادر و آریا میدونه و با نقشه تجاوز خواسته زنش رو دوباره بدست بیاره بماند که تو این رمان پر از دشمنی های نا مرئی و بی منطق و بی توضیحه در کل نویسنده خواسته یه چی بنویسه یه کاری کرده باشه

کوثر
کوثر
پاسخ به  آرینا
4 سال قبل

دمت گرم خوب گفتی.

Loven79
Loven79
پاسخ به  آرینا
4 سال قبل

همینو بگو والا. مسخره ها😒😒

صحرا
صحرا
پاسخ به  آرینا
4 سال قبل

لولای رمان خوب بود ولی الان فقط میخواد یه چی بنویسه داره گند میزنم تو رمان

نیوشا
نیوشا
پاسخ به  آرینا
4 سال قبل

دقیقن زدی به هدف آریانا جون 😐😑😶😣😥😮🤐😫😓😒🙁😔😕😖😷🤒🤕😯😲😞😟😤😖😢😦😧😩😬😰😳😵😨😠😡 اتفاقن من هم همش حرص میخوردم موندم با اون همه شکنجه ای که بهادر • بهار رو کرد چجوری این دختره نرفت پزشکی قانونی (و به قول؛ ملی خانه امن ) مدرک جمع کنه و بعد بره دادگاه از این بیمار روحی روانی شکایت بکنه•••• تازه فِرتی عاشقش هم شود• اییشششش من بخاطرعوضی و دیوونه بازی های بهادر اعصابم خورد شود یک مقداری از داستان پروندم/یعنی ردکردم و نخوندم/ بخاطر همین یه سوال برام چندبارهم پرسیدم اما جواب نگرفتم•• چه اتفاقی / یابهتربگن چه بلایی سر رویا خواهرآریا• زن اول بهادر اومده••••

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x