رمان ماهرخ پارت 147

4.4
(109)

 

 

 

 

مهوش چشم باریک کرد…

بد فکری نبود…

ماهرخ آنقدر لجباز و کله شق بود که باید دقیقا مثل خودش رفتار کرد…

 

 

سمت شهریار برگشت…

-حق با مهگله… بهتره ملایمت رو کنار بزارین…!

 

 

شهریار هم متوجه منظور مهگل شده بود اما ترس داشت که همه چیز بدتر شود…

 

 

مهگل وقتی تعلل شهریار را دید برای آنکه مجابش کند، گفت: وقتی شما دارین به هر ساز ماهرخ می رقصین، خیلی طبیعیه که اون از خر شیطون پایین نیاد… قدرت رو الان تو خودش می بینه و شما باید اینجا قدرت مردونتون رو به رخ بکشین و از این اشتباه درش بیارین…!!!

 

 

شهریار بی قرار بود و بدتر با حرف های مهگل به کل همان نیمچه آرامشش هم رفت…

-من دقیقا چیکار کنم…؟!

 

 

مهگل نگاهی موذیانه به دخترها و بعد شهریار کرد…

-یه بار ماهرخ برام تعریف کرد که رفته بودین سفر اونم… اونجا خیلی بهش خوش گذشته بود…!!! دقیقا نمی دونم چیکار براش کردین اما خیلی خوشحال بود…!!!

 

ترانه بشکنی زد…

-آفرین مهگل…!!!

 

رو به شهریار ادامه داد…

-برای ماهم تعریف کرد… جزئیات رو نگفت اما کم کم اونجا دلبسته به شما و زندگیتون شد…!!!

 

 

شهریار به فکر فرو رفت…

اولین سفر یا به نوعی ماه عسلشان بود…

 

 

برقی درون چشمانش جهید…

نگاه پیروزمندانه ای به دخترها انداخت و گفت: می دونم باید چیکار کنم اما به کمک شماها هم احتیاج دارم…؟!

 

ترانه موشکافانه گفت: چه نقشه ای تو سرتونه…؟!

 

-می خوام بدزدمش…!!!

 

#پست۶۳۸

 

 

ماهرخ

 

این مرد دست بردار نبود و عین مگس به دنبالم بود…

 

-ماهرخ خانوم به حرفم گوش میدین…؟!

 

کلافه سمتش برگشتم…

-من وقتی برای شنیدن خزعبلات شما ندارم آقا…!

 

نگاه مثلا مهربانی بهم انداخت…

-شما بهم اجازه بدین بیشتر با من و خزعبلاتم آشنا میشین…!!!

 

 

مات ماندم…

این یارو داشت بهم چراغ سبز نشان می داد در صورتی که من شوهر داشتم…؟!

 

 

به یکباره خون به مغزم نرسید…

-اجازه بدم که به خیالت مخم و بزنی…؟! بیشعور من شوهر دارم… اون آقایی که اون روز دیدی شوهرم بود، بفهم…!

 

 

در کمال پررویی شانه بالا انداخت…

-اما بنده محبتی از جانب شما به اون آقا ندیدم که الان بخوام عقب بکشم…!!!

 

 

-چون کوری و نفهم…! بهتره بری رد کارت وگرنه مجبور میشم جور دیگه ای جوابت رو بدم…!

 

 

سامیار خندید و برق توی چشمانش دلم را بهم زد…

-من حاضرم شما هر جور دوست داری جوابم رو بدی…!!!

 

 

نمی دانم چی شد اما کارم ناخودآگاه بود که با حرص و عصبانیت جلو رفتم و با قدرت مشتم را توی صورتش کوبیدم…

 

 

صدای نعره اش هوا رفت و جلوی صورتش را گرفت…

خون بود که از لای دستانش چکه می کرد…

 

 

کمی دلم خنک شد اما بیشعوری این مرد انتها نداشت…

-حالا جوابت و گرفتی یا بازم می خوای…؟!

 

دستش را از روی صورتش برداشت…

درد داشت و این از صورتش کاملا مشخص بود…

عقب عقب رفت و با همان حال ناخوشش با پررویی گفت: قرار نیست دست از سرت بردارم…!!!

 

#پست۶۳۹

 

 

 

با قدم هایی بلند به خانه رسیدم و بعد هم با حرص در را بهم کوبیدم که به محض برگشتن متوجه ترانه شدم…

 

-ماشاءالله سگ دنبالت کرده…؟!

 

عصبانی بودم…

-آره یه سگ زبون نفهم…!!!

 

ترانه سمتم آمد…

-کیش… کیش… کجاست برم پاچش و بگیرم…؟!

 

 

چشم در حدقه چرخاندم اصلا حوصله اراجیف او را نداشتم…

-ببین اصلا حوصله مزخرفاتت و ندارم…

 

 

ترانه متعجب و با چشمانی درشت شده نگاهم کرد…

-سگ گازت گرفته، هار شدی…؟!

 

 

سمتش براق شدم…

-آره هار شدم تازه یه مشتم تو صورتش خوابوندم که بینیش پر از خون شد…!!!

 

دیگر نایستادم تا به چرندیاتش گوش بدم و سمت ساختمان رفتم…

 

 

لیوان آبی را یک نفس سر کشیدم تا وجود داغ کرده ام را سرد کنم اما هیچ تغییری در حالم ایجاد نشد…

 

 

من چه مرگم شده بود که نمی فهمیدم؟!

از چیزی داشتم می سوختم و منبع این حس را پیدا نمی کردم…!!!

 

-چیه مادر پریشونی…؟!

 

نگاهم را به ماه منیر و نگرانی اش دادم…

پریشان بودم…؟!

چه مرگم شده بود…؟!

 

-نمی دونم چمه اما یه نفر بدجور روی اعصابم رفته…؟!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 109

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 4 (11)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.6 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x