رمان ماهرخ پارت 59 - رمان دونی

 

 

 

 

شهریار و حتی خود ماهرخ از لحن بی ادبانه اش متعجب شد که هر دو جا خورده نگاه یک دیگر کردند…

 

شهریار آنقدر بهش برخورده بود که عصبانی شد و با نگاهی ترسناک برای دخترک خط و نشان کشید…

 

-همین الان ازم عذر خواهی می کنی…!

 

ماهرخ پوزخند زد: عمرا حاج آقا…!!!

 

شهریار سرش را تکان داد و با جذبه گفت: باشه خودت خواستی…!!!

 

 

و خیلی شیک و قاطعانه سمت پالتوی ماهرخ رفت و ان را برداشت، سپس سمت کشو پاتختی رفت و ان را بیرون کشید و با برداشتن قیچی، ان را لبه پالتو گذاشت و قیچی کرد…

 

دهان ماهرخ باز مانده بود…

-تو… تو… چیکار… کردی… شهریار…؟!

 

 

شهریار قیچی و پالتو پاره شده را روی تخت پرت کرد…

-هیج وقت سعی نکن بدون فکر حرف یا کاری انجام بدی… این لباس بود اما بعضی وقت ها ممکنه غیر قابل جبران باشه…!!!

 

 

ماهرخ دیگر نتوانست تحمل کند.

ان پالتو را خیلی دوست داشت…

جیغ کشید…

– شهریار ازت متنفرم… ازت متنفرم… از تموم شهسواری ها بدم میاد…

 

 

شهریار این بار فاصله را به صفر رساند و او را در آغوش گرفت و سینه به سینه اش شد… دست روی دهانش گذاشت تا صدای دادش بیرون نرود اما ماهرخ سلیطه تر از ان بود که کوتاه بیاید…

 

-آروم باش دختر… صدات میره بیرون…. ماهرخ…؟!

 

تقلا کرد اما وقتی حریف مرد نشد با عصبانیت و خشم پای راستش را به ساق پای شهریار زد که درد تو وجود مرد پیچید و دستش شل شد…

 

-اخ… وحشی…!!!

 

 

ماهرخ نفس عمیقی کشید و با حرص گفت: وحشی تویی و اون دوتا خواهرای عجوزت…!!! ولم کن لامصب… ولم کن…!!!

 

 

شهریار او را محکم گرفته بود اما انگار دخترک چموش تر از این حرف ها بود که وقتی دید حریفش نمی شود، با مکثی نگاهش کرد و سپس لب روی لبش گذاشت…!!

 

 

 

 

 

داغی لب هایش و فشار ان، دخترک را کیش و مات کرد.

حرکت نمی داد اما لبهایش را محکم روی لب های دخترک فشرد.

درد پایش آنقدر نبود که نتواند تحمل کند ولی خوب توانست ماهرخ افسار گسیخته را رام کند…

 

 

این روی ماهرخ را خیلی وقت بود، ندیده بود.

تمام وجودش حرارت گرفت و میل بوسیدن ماهرخ بیشتر و بیشتر شد…

 

دستان داغش دور پهلوی دخترک مشت شد و او را تخت سینه اش چسباند و لب هایش را به حرکت دراورد…

 

 

به آنی دخترک به خود آمده و قصد جدا شدن داشت که شهریار نگذاشت و بلافاصله دستانش را پشت سر ماهرخ گذاشت و با حرص و دلتنگی بوسید…

 

 

بوسیدن و مک زدن های طولانی، لب هایش را به درد اورده بود که با هر حرکت مرد روی لب هایش اخ پر دردش توی دهان شهریار خالی می شد و او را مست تر می کرد…

 

تن ماهرخ سست شده توی آغوش شهریار رها شد که مرد لحظه ای جدا شد و هر دو با استشمام هوا، جانی دوباره گرفتند…

 

 

زبان ماهرخ به کل بسته شد و اصلا یادش رفت که داشت با شهریار کلکل می کرد…!

 

شهریار با دیدن چشمان مخمور و گیج ماهرخ لبخند زد…

-بوسیدنت خیلی خیلی شیرینه ماهی…!!!

 

 

ماهرخ سعی کرد روی پا بایستد و به سختی خودش را نگه داشت.

 

فاصله گرفت و زبانی روی لبش کشید…

اخم کرد…

-دی… گه… دیگه… حق نداری… ببوسیم…!!!

 

 

ابروی شهریار بالا رفت.

-مگه میشه زنت و نبوسی…؟!

 

 

ماهرخ تمام توانش را جمع کرد.

افکار درهم و برهمش را هم جمع و جور کرد و با اخطار گفت: به زودی مدت صیغه تموم میشه و دیگه زنی نداری تا ببوسیش…!!!

 

 

 

 

خنده از روی لب های مرد رفت و اخم هایش درهم شد…

تیز نگاه ماهرخ کرد و با تن صدای جدی که با حرص قاطی بود، گفت: بهتره حرف دهنت و مزه مزه کنی ماهرخ…! بهت اخطار میدم با احترام برخورد کنی وگرنه…

 

 

ماهرخ پوزخند زد: وگرنه چی…؟! میزنی تو دهنم…؟!

 

 

شهریار هم تند شد.

بیش از حد بهش برخورده بود.

-دقیقا میزنم توی دهنت و زبونت و از حلقومت می کشم بیرون…!!!

 

 

ماهرخ جا خورد..

انتظار این جواب را نداشت.

حرص کرد و غرید: تو غلط می کنی با من این جوری حرف میزنی…؟! تو کی هستی که به خودت اجازه میدی اینجور صحبت کنی…؟!

 

 

شهریار در حالی که جدی و طولانی نگاهش می کرد، کوبنده گفت: من شوهرت، دقیقا دارن جواب بی احترامیت و میدم….!!!

 

-شوهر…؟! فکر نمی کنی از این نسبت یکم دور باشی…؟!

 

شهریار دست در جیب فاصله را کم مرد…

-چه دور چه نزدیک تو زنمی…! مهم تر از همه با من زن شدی و پس بدون من شوهرتم…چه موقت باشه چه نه…؟!

 

 

ماهرخ با حرص سری تکان داد…

-آفرین جناب شوهر… پس خوبه که به زودی این نسبت از روم برداشته میشه حتی اگه زن شدنم به دست تو بوده، هرچند برای من می تونه فرقی بین تو یا مرد دیگه ای نباشه که…

 

 

ساکت شد و به عمد حرفش را خورد تا واکنش شهریار را ببیند…

دوستش داشت اما اینکه بخواهد زیر سلطه او باشد، هرگز غرورش اجازه نمی داد… سال ها مستقل بوده و دوست نداشت اسیر و برده باشد…

 

 

شهریار سرخ شد…

درست غیرتش را نشانه گرفته بود…

از چشمانش آتش شعله می کشید…

رگ گردن و پیشانی اش چنان نبض زد که لحظه ای دخترک حیرت کرد اما با نعره ای که شهریار زد، دخترک روح از تنش پرید…

 

 

-ماهــــــــــــــــرخ دهنت و ببند…. دست روی غیرتم نذار که دودش تو چشم خودت میره… تو بخوای به یه مرد دیگه حتی فکر یا نگاه کنی، نمی زارم نفس بکشی…!!! پس نخواه که غرور و غیرت من رو نشونه بگیری چون من سر ناموسم با هیچ کس شوخی ندارم…!!!

 

 

ماهرخ ترسیده بود اما نخواست کم بیاورد…

-پس جوری رفتار نکن تا حرفی بزنم که واقعا لایقته…!!!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نجوای آرام جلد اول به صورت pdf کامل از سلاله

        خلاصه رمان :   قصه از اونجایی شروع میشه که آرام و نیهاد توی یک سفر و اتفاق ناگهانی آشنا میشن اما چطوری باهم برخورد میکنن؟ آرامی که زندگی سختی داشته و لج باز و مغروره پسری که چیزی به جز آرامش خودش براش اهمیتی نداره… اما اتفاقات تلخ و شیرینی که براشون پیش میاد سرنوشتشون رو چجوری مینویسه؟؟  

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رویای گمشده
دانلود رمان رویای گمشده به صورت pdf کامل از مهدیه افشار و مریم عباسقلی

      خلاصه رمان رویای گمشده :   من کارن زندم، بازیگر سرشناس ایرانی عرب که بی‌پدر بزرگ شده و حالا با بزرگ‌ترین چالش زندگیم روبه‌رو شدم. یک‌روز از خواب بیدار شدم و دیدم جلوی در خونه‌ام بچه‌ایه که مادر ناشناسش تو یک‌نامه ادعا می‌کنه بچه‌ی منه و بعد از آزمایش DNA فهمیدم اون بچه واقعا مال منه! بچه‌ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلبر مجازی به صورت pdf کامل از سوزان _ م

    خلاصه رمان:   تمنا یه دخترِ پاک ولی شیطون و لجباز که روزهاش با سرکار گذاشتنِ بقیه مخصوصا پسرا توی فضای مجازی می‌گذره. نوجوونی که غرق فضای مجازی شده و از دنیای حال فارغ.. حالا نتیجه‌ی این روند زندگی چی میشه؟ داشتن این همه دوست مجازی با زندگیش چیکار میکنه؟! اعتماد هایی که کرده جوابش چیه؟! دو نفر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دودمان
دانلود رمان دودمان قو به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

    خلاصه رمان دودمان قو :   #پیشنهاد ویژه داستان در مورد نوا بلاگر معروفی هست که زندگی عاشقانه ش با کسی که دوستش داشته به هم خورده و برای انتقام زن پدر اون آدم شده. در یک سفر کاری متوجه میشه که خانواده ی گمشده ای در یک روستا داره و در عین حال بطور اتفاقی با عشق

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دژ آشوب pdf از مریم ایلخانی

  خلاصه رمان:     داستان خاندانی معتبر در یک عمارت در محله دزاشیب عمارتی به نام دژآشوب که ابستن یک دنیا ماجراست… ماجرای یک قتل مادری جوانمرگ پدری گمشده   دختری تنها، گندم دختری مهربان و سرشار از محبت و عشقی وافر به جهاندار خان معین شهسواری پیرمردی چشم به راه فرزند سفر کرده… کامرانی که به جرم قتل

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان 365 روز
دانلود رمان 365 روز به صورت pdf کامل از گل اندام شاهکار

    خلاصه رمان 365 روز :   در اوایل سال ۱۳۹۷ گل اندام شاهکار شروع  به نوشتن نامه‌هایی کرد که هیچ وقت به دست صاحبش نرسید. این مجموعه شامل ۲۹ عدد عشق نامه است که در ۳۶۵ روز  نوشته شده است. وی در نامه‌هایش خودش را کنار معشوق‌اش تصور می‌کند. گاهی آنقدر خودش را نزدیک به او احساس می‌کند که می‌تواند خانواده‌ای

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Kmkh
Kmkh
1 سال قبل

الان چند روزه که پارت نیومده🥲

Kmkh
Kmkh
1 سال قبل

چرا پارت نمیاد

neda
عضو
پاسخ به  Kmkh
1 سال قبل

فاطمه نیستش
چن روزی..
اگه تونست میاد میذاره
اومدم براتون پارت جبرانی میذاره

...
...
پاسخ به  neda
1 سال قبل

داره یه هفته میشه
چرا پس پارت نمیزارن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

neda
عضو
پاسخ به  ...
1 سال قبل

ادمین نیستش..
اومد براتون جبرانی میذاره..

Kmkh
Kmkh
پاسخ به  neda
1 سال قبل

درسته مرسی

neda
عضو
پاسخ به  Kmkh
1 سال قبل

☺️❤️

Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

پس چرا پارت نداریم هیچ جا؟؟

:///
:///
1 سال قبل

چرا مردا هرچی میشه پای غیرتشون میاد وسط :/
اصن به خودشون چ حقی میدن ک درباره ی بعد اتمام صیغه یا بعد طلاق حرف از غیرت بزنن 😑
ولی رمان قشنگیه😍🤌

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

چقد کم

Mobina Solite
Mobina Solite
1 سال قبل

عالی بود یکن بیشتر کن هیجان رو

دسته‌ها
11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x