یزدان با اطمینان از بالا رفتن گندم ، دست به لبه استخر گرفت و با یک حرکت خودش را هم بالا کشید و از آب بیرون آمد .

 

 

 

با حرص و خشم نگاهی به گندم که انگار از سرما و ترس در خودش جمع شده بود و خودش را بغل گرفته بود انداخت ……….. تمام تن گندم خیس شده بود و لباس هایش به بدنش چسبیده بود .

 

 

 

ـ نگفتی اگه یکدفعه ای سرت به جایی می خورد ، چی میشد ؟

 

 

 

گندم با چهره ای شرمسار و شرمنده ، سر به سمتش بالا برد و به اویی که از سر و رویش آب می چکید و موهایش به پیشانی اش چسبیده بود ، نگاه انداخت .

 

 

 

ـ حالا که اتفاق خاصی نیفتاده .

 

 

 

یزدان دست به پیراهن در تنش برد و با حرصی مشهود از تنش درآورد و گوشه ای انداخت :

 

 

 

ـ واقعاً گاهی به اون عقلت شک می کنم .

 

 

 

گندم با نگاهش اویی که از کنارش بلند شد و به سمت اطاق راه افتاد ، دنبال کرد . از این پشت هم می توانست عضلات پیچیده درهم پشت کتفش را که آب استخر براقش کرده بود را ببیند .

 

 

 

یزدان ادامه داد :

 

 

 

ـ همینجا بمون تا برات حوله ای چیزی بیارم .

 

 

 

گندم به سرعت نگاه شرمسار و شرمنده اش را در نگاهش نشاند و به اویی که حوله در یک دست و صندل در دست دیگرش ، با نگاهی جدی به سمتش می آمد چشم دوخت ………… خوب می دانست یزدان در مقابل نگاه مظلومانه اش چگونه شمشیر قلاف می کند و آرام مز گیرد .

 

 

 

یزدان مقابلش ایستا و حوله را باز کرد و روی شانه های او انداخت و دورش پیچاند و شانه ها و بازوانش را فشرد و اندکی ماساژ داد :

 

 

 

ـ سردته ؟

 

 

 

گندم بیشتر از قبل در خودش جمع شد و چشمان عسلی رنگ درشت شده اش را با نهایت مظلومیت از او گرفت و سمت و سوی دیگری داد ……….. زمانی که به درون استخر افتاد و آب تمام جانش را در بر گرفت ، برای یک آن ترس بدی در تنش نشست ………. اما ترسش در حد این نمایشی که راه انداخته بود ، نبود .

 

 

 

 

ـ یه ذره .

 

 

 

یزدان پفی کرد و دستش را به پشت کمر او رساند و کمرش را هم ماساژی داد ………… به نظر می رسید گندم به آنچه که می خواست رسیده بود و ذهن یزدان را خوب به سمتی که قصدش را داشت منحرف نموده بود .

 

 

 

ـ برو خدات و شکر کن که آب استخر سرد نبود و گرم بود . وگرنه باید منتظر سرما خوردنتم می موندی .

 

 

 

و صندل های زنانه پاشنه تخت عروسکی را هم مقابل پایش روی زمین گذاشت و کمر صاف نمود و حوله را ذره ای بالاتر کشید و روی موهای به گردن چسبیده او انداخت و غرغر زنان ادامه داد :

 

 

 

ـ نگا تروخدا ………… تمام تنش خیس شده ………. برو سریع یه دوش آب گرم بگیر که این سرما هم از تنت بره . بخاطر ترسِ که سرما تو تنت نشسته ………. تو اطاق لباسات و در نیاری . برو تو رختکت لباسات و عوض کن .

 

 

 

گندم سر تکان داد و فرصت را غنیمت شمرد و پا درون صندل هایی که یزدان برای او آورده بود ، فرو کرد و به سمت ساکش رفت و بعد از برداشتن لباس هایی که احتیاجشان داشت ، به سمت حمام رفت ………… حتی اگر خبری از دوربین درون این اطاق نبود ، امکان نداشت ، مقابل چشمان یزدان لباس هایش را در بیاورد و یا بخواهد عوض کند .

 

 

 

آرام و بدون کوچکترین عجله ای زیر دوش ایستاد و تنش را شست ……….. قصد داشت آنقدر دوش گرفتنش را طول دهد تا یزدان بخوابد . عقل می گفت که هنوز هم باید جوانب احتیاط را می سنجید .

 

 

 

چهل دقیقه ای می شد که درون حمام خودش را زندانی کرده بود و تنش را برای بار هزارم کف مالی می کرد و آب می کشید …………. شیر آب را بست و حوله تن پوش نویی را از داخل کمد رختکن بیرون آورد و تنش کرد و در را آرام باز کرد .

 

 

 

از خاموش بودن چراغ های درون اطاق و روشن بودن تک چراغ خواب کنار تخت و سکوتی که اطاق را فرا گرفته بود ، به نظر می رسید یزدان خوابیده .

 

 

 

لباس هایش را پوشید و آرام از حمام خارج شد و نگاهش را برای پیدا کردن یزدان چرخی در دور و اطراف داد و عاقبت او را دراز کشیده بر روی تخت ، در حالی که ساق یک دستش بر روی چشمانش قرار داشت ، پیدا کرد .

 

 

 

از گوشه چشم به تابلویی که رو به روی تخت قرار داشت نگاه نمود و بعد از اندکی این پا و آن پا کردن با حسی از معذب بودن به سمت تخت راه افتاد . گوشه پتو را کنار زد و زیر پتو رفت و سرش را روی متکا گذاشت .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان فریاد بی صدای لیلی به صورت pdf کامل از عسل طاهری و فاطمه دلیریان

      خلاصه رمان:   داستان راجب دختری به نام لیلی که توسط پدرش توی یک قمار به مردی که ۱۴سال از خودش بزرگ تره فروخته میشه. مرد یک برادر روانی داره. هرشب توی زیر زمین عمارت صدای جیغ های دخترایی بلند میشه که از درد فریاد می کشنند!! اخه توی زیرزمین چه خبره     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هایکا به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری

  خلاصه رمان:   -گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم کم درد دارم که با این حرفات مرهم میزاری روش؟

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کوازار pdf از پونه سعیدی

  خلاصه رمان :       کوازار روایتگر داستانی عاشقانه از دنیای فرشتگان و شیاطین است. دختری به نام ساتی که در یک شرکت برنامه نویسی کار می کند، پس از سپرده شدن پروژه ی مرموز و قدیمی نوسانات برق به شرکت شان، دست به ساخت یک شبکه ی کامل برای شناسایی انرژی های مشکوک (کوازار) که طی سال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کنار نرگس ها جا ماندی pdf از مائده فلاح

  خلاصه رمان : یلدا پزشک ۲۶ ساله ایست که بخاطر مشکل ناگهانی که برای خانواده‌اش پیش آمده، ناخواسته مجبور به تغییر روش زندگی خودش می‌‌شود. در این بین به دور از چشم خانواده سعی دارد به نحوی مشکلات را حل کند، رویارویی او با مردی که در گذشته درگیری عاطفی با او داشته و حالا زن دیگری در زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان معشوقه پرست

    خلاصه رمان :         لیلا سحابی، نویسنده و شاعر مجله فرهنگی »بانوی ایرانی«، به جرم قتل دستگیر میشود. بازپرسِ پرونده او، در جستوجو و کشف حقیقت، و به کاوش رازهای زندگی این شاعر غمگین میپردازد و به دفتر خاطراتش میرسد. دفتری که پر است از رازهای ناگفته و از خط به خطِ هر صفحهاش، بوی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عاشک از الهام فتحی

    خلاصه رمان:     عاشک…. تقابل دو دین، دو فرهنگ، دو کشور، دو عرف، دو تفاوت، دو شخصیت و دو تا از خیلی چیزها که قراره منجر به ……..   عاشک، فارسی شده ی کلمه ی ترکی استانبولی aşk و به معنای عشق هست…در واقع می تونیم اسم رمان رو عشق هم بخونیم…     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x