رمان گلاویژ پارت 68 - رمان دونی

 

بی توجه به چشم غره های بهار گاز بزرگی به خیار توی دستم زدم وگفتم؛
_خب دیگه چه خبر؟ نگفتی دیشب چه خبربوده ها؟! داری منو آزرده خاطر میکنی!

_گلاویژ پاشو از جلو چشمم خفه شو تا نزدم کله ی پوکت رو بترکوندم!
خندیدم و باقهقهه گفتم؛
_خب بابا نگو.. بی جنبه! اصلا خودم ته توشو درمیارم!

دوباره جیغ بهار بالا گرفت که زنگ خونه رو زدن!
هردوتامون با تعجب به ساعت که یازده شب رو نشون میداد نگاه کردیم!
منم که انگار تموم سلول های تنم منتظر هستن یه بهونه واسه ترسیدن پیدا کنن، باترس آب دهنمو قورت دادم و گفتم: مگه نگفتی رضا مسافرته؟

_برو بیین کیه؟ شاید عماده!
_نیست! عماد لواسونه همین چند دقیقه پیش باهاش حرف زدم!
بهار رفت سمت آیفون و از شانسمون مدتی بود آیفون خراب شده بود وتصویر رونشون نمیداد!

چند ثانیه بعد برگشت و گفت:
_کسی نبود حتما از طرف اهالی ساختمون بوده و اشتباهی زنگ مارو زده!
تودلم یه حسی بود.. مثل همیشه ترس و ترس وترس!!

بقیه ی خیار رو توی ‌ظرف گذاشتم و روی مبل نشستم!
_نظرت چیه فیلم بیینیم؟ چند خارجی خفن مثبت هجده سال دانلود کردم بشینیم ببینیم؟
سوال بهار بی جواب موند چون من تموم فکرم پیش اون زنگ آیفون بود که غروب هم یک بار دیگه تکرار شده بود!

باصدای دست بهار ترسیده تکونی خوردم و با حرص گفتم:
_آی ترسیدم! چته تو؟؟
_کجایی؟ هپروتی؟ سوال پرسیدما!
_توفکربودم خب می بینی توفکرم مرض داری منو میترسونی؟
خندید و با همون خنده گفت:
_خداییش با این حجم از شجاعتت (منظورش ترسو بودنم بود) قصد داری شوهرم بکنی؟

_هرهرهر! چه ربطی به شوهر داشت؟
_ربط داره دیگه! فردا پس فردا شوهرت سرکاره وشب برمیگرده، چطوری میخوای توی اون تایم تنها بمونی؟
_نه که تموم این مدت تو پیشم بودی و سرکارهم نمیرفتی!
ازجام بلند شدم و همزمان ادامه دادم؛
_میخوام چایی بخورم، میخوری واست بیارم؟
_نه یه کم خوراکی بیار بشینیم فیلم بینیم!
بی اراده به طرفش برگشتم و گفتم؛
_من فیلم ترسناک نمی بینم بخوای بذاری هم من نمیذارم، از الان گفته باشم!
باتعجب نگاهم کرد و گفت:
_حالت خوبه؟ من کی گفتم ترسناک؟ میگم توباغ نیستی!! خنگول فیلم خارجی گرفتم باهم ببینیم!

ابرویی بالا انداختم و گفتم:
_آهان.. باشه خب! تا فیلم رو بذاری من هم اومدم!
از اونجایی که میدونستم بهار همیشه به چایی های من چشم داره، دوتا چایی توی سینی گذاشتم و میوه و خوراکی هم توی ظرف چیدم و خواستم برگردم توی حال که دوباره زنگ خونه رو زدن!

باوحشت سینی رو روی اپن گذاشتم وباصدایی که از شدت ترس میلرزید گفتم:
_این دیگه اشتباهی نیست بخدا بهار این دیگه یه خبرایی هست، غروبم یه بار دیگه زنگ رو زدن!
بهار هم که انگار ترسیده بود اما بخاطر من بروز نمیداد گفت:

_وای گلاویژ چرا انرژی منفی میدی؟ الان میرم پایین ببینم چه خبره وکیه!
هنوز حرفش تموم نشده بود که دوباره زنگ رو زدن ومن بدون اینکه کنترلم دست خودم باشه جیغ خفه ای کشیدم و دست هامو جلوی چشمم گرفتم!

بهار رفت آیفون رو برداشت و بعداز چندثانیه گفت:
_بفرمایید؟ بله بله ماشین ما هستش!
بازم سکوت وبعداز چندثانیه ادامه ‌داد:
_آهان. بله عذر میخوام حواسم به پارکینگ شما نبوده، الان میام جابجا میکنم!

آیفون رو سرجاش گذاشت و به طرف من که صورتم خیس اشک شده بود برگشت وگفت:
_چرا گریه میکنی دختر؟ آخه من نمیدونم تو ازچی میترسی؟! دیدی که همسایه فلک زده بود، اومده بود بگه ماشین رو از جلو در پارکینگشون برداریم!

اما من با اینکه خیالم راحت شده بود هنوزم بدنم میلرزید و بی اراده اشک میریختم، رفتم روی کاناپه نشستم وگفتم:
_تاپای جونم این ترس همراهمه و میدونم یه روز همین باعث میشه من سکته کنم بمیرم!

_ععع! خدانکنه توام..دیونه! منم ترسیدم ولی مثل تو دیگه شورشو درنمیارم! حالاهم گریه نکن من برم ماشینو جابجا کنم بیام!
بهار رفت پایین ومن توخودم جمع شدم و باصدای زنگ گوشیم یه بار دیگه مثل احمق ها ترسیدم!

عماد بود.. دلم نمیخواست تو اون حالم جواب بدم اما ترسیدم فکرکنه عمدا جواب نمیدم، خودمو جمع کردم، گلومو صاف کردم و جواب دادم:
_الو سلام!
_سلام.. دیگه داشتم قطع میکردم!
_ببخشید دستم بند بود.. خوبی؟
_خوبم، چرا صدات میلرزه گریه کردی؟

_من؟ نه بابا! گریه چرا؟ چه خبر؟ چیکارا میکنی؟
_چی شده؟
_وا؟ چی باید بشه؟ هیچی بخدا!
_یعنی قسم خدارومیخوری که گریه نکردی؟
تودلم خودمو لعنت کردم که چرا جواب تلفن رو دادم.. بامکث گفتم:
_واسه اون قسم نخوردم…!

_خب؟ پس چرا گریه کردی؟
_هی..هیچی.. بابا این بهار دیونه میدونه من میترسم فیلم ترسناک میذاره و درکنارش منم میترسونه!
بالحنی جدی و یه کوچولو پرخاشگرانه گفت:
_این مسخره بازی ها چیه، باخودش فکرنمیکنه که شاید طرف سکته کنه؟!

_اشکال نداره، شوخی هاش خرکیه دیگه! منم حسابی از خجالتش دراومدم! خودت خوبی؟ چه خبر؟
_هیچی! دیدم خبری ازت نیست زنگ زدم..!
دلم واسه محبت های زیر پوستیش ضعف رفت..

خندیدم و باشیطونی گفتم:
_الان یعنی دلتنگیتو پیچوندی و احوال پرسی رو بهونه کردی؟
ازپشت تلفن هم میتونستم لبخند مغرور روی لب هاشو به راحتی حدس بزمم!
_منم باور کنم که اصلا توهم نمیزنی و خیال بافی نمیکنی؟!

جدی شدم وبا انداختن بادی به غبغب گفتم:
_عزیزم یه جمله کوتاه اونقدرا هم سخت نیست! باشه نگو اما من که میدونم!

بهار برگشت داخل و با اشاره ی دست پرسید کیه؟
من هم با لبخونی گفتم عماد که انگار آقای شاهگوش شنید!
_کیه؟
_هوم؟ کی؟ آهان بهاره پرسید کی پشت خطه!
_بگو دفعه آخرت باشه زن منو میترسونی واشکش رو درمیاریا…

همین یک جمله برای قلب بی جنبه ام کافی بود تا دل ودینم رو بدم!
همین بس بود تا سرپوش بذاره روی تموم خودداری ها وبروز ندادن دلتنگی ها…
_اونوقت من چطوری باید قربون شما برم؟
_دلبری میکنی؟ دل ما رفته گلاویژ خانوم، کار از کار گذشته..

دیدم بهار کنجکاویش دیگه خط قرمز هم رد کرده و کم مونده گوشیمو توی حلقش بذاره، بهاررو که گوشش رو به تلفن چشبونده بود پس زدم و رفتم توی اتاقم و باعماد حرف زدم!

مکالمه مون نیم ساعت طول کشید که به محض قطع کردن تماس باعجله اتاقو ترک کردم.!
_می بینم که وقتی با تلفن حرف میزنی ترست میریزه!
خندیدم وگفتم:
_حسودی و فضولی موقوف!

بعداز اون شب دوباره کارهای روزمرگی به روال قبل برگشت واین بار بایه تفاوت که بجای کارکردن سرجای خودم دائم تواتاق عماد بودم و عمادم قربونش برم روی شیطنت رو سفید میکرد ازبس که این بشر پررو تشریف داره!

الان یک ماهه که از اون شب میگذره و بهار خرید جهیزیه رو شروع کرده و رضا هم دنبال تدارکات عروسی هستش و این همه عجله دل من رو آشوب میکرد!
اگه بهار می رفت من تنهاتراز همیشه می شدم!

نمیدونم چرا همه چیز یک دفعه سرعت گرفت.. انگار زمین وزمان دست به دست هم داده بودن تا من تنها بشم!
عمادم توی این مدت حرفی از خواستگاری و جدی شدن رابطه نزده بود واین بیشتر من رو می ترسوند!

توی همین فکرها بودم و داشتم روی ورق کاغذ خط خطی میکردم که صدای عماد رشته ی افکارم رو پاره کرد!
_به چی فکرمیکنی که حواست به گوشیت نیست؟
خودمو جمع کردم، مقنعه ام رو صاف ومرتب کردم وگفتم:
_هوم؟ تلفن که زنگ نخورد!

باچشم وابرو به گوشی موبایلم که روی میزم بود اشاره کرد وگفت:
_منظورم گوشی خودت بود!
_آهان.. ببخشید روی سایلنته حواسم بهش نبود!

با کجکاوی نگاهم کرد وگفت:
_چیزی شده؟ چند روزه که توخودتی و گوشه گیر شدی! مشکلی پیش اومده؟
_نه والا.. گوشه گیر نشدم که.. داشتم به آینده فکر میکردم!

_بیا اتاقم کارت دارم..
بدون اینکه فرصت حرف زدن بهم بده رفت توی اتاق و من هم ناچارا دنبالش راه افتادم!
رفتم توی اتاق و همین که در رو بستم، به در چسبیدم و توی حصار دست هاش اسیر شدم..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان کوازار pdf از پونه سعیدی

  خلاصه رمان :       کوازار روایتگر داستانی عاشقانه از دنیای فرشتگان و شیاطین است. دختری به نام ساتی که در یک شرکت برنامه نویسی کار می کند، پس از سپرده شدن پروژه ی مرموز و قدیمی نوسانات برق به شرکت شان، دست به ساخت یک شبکه ی کامل برای شناسایی انرژی های مشکوک (کوازار) که طی سال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هایکا به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری

  خلاصه رمان:   -گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم کم درد دارم که با این حرفات مرهم میزاری روش؟

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در حسرت آغوش تو pdf از نیلوفر طاووسی

  خلاصه رمان :     داستان درباره ی دختری به نام پانته آ ست که عاشق پسری به نام کیارشه اما داستان از اونجایی شروع میشه که پانته آ متوجه میشه که کیارش به خواهرش پریسا علاقه منده و برای خواستگاری از پریسا پا به خونه ی اونها میذاره اما طی جریاناتی کیارش مجبور میشه که پانته آ رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهی زلال پرست pdf از آزیتا خیری

  خلاصه رمان :     جناب آقای سید یاسین میرمعزی، فرزند رضا ” پس از جلسات متعدد بازپرسی، استماع دفاعیات جنابعالی، بررسی اسناد و ادلهی موجود در پرونده، و پس از صدور کیفرخواست دادستان دادگاه ویژۀ روحانیت و همچنین بعد از تایید صحت شهادت شاهدان و همه پرسی اعضای محترم هیئت منصفه، این دادگاه در باب اتهامات موجود در

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قتل کیارش pdf از مژگان زارع

  خلاصه رمان :       در یک میهمانی خانوادگی کیارش دولتشاه به قتل می رسد. تمام مدارک نشان می دهند قاتل، دختر نگهبان خانه است اما واقعیت چیز دیگریست… پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آغوش آتش جلد اول

    خلاصه رمان :     یه پسر مرموزه، کُرده و غیرتی در عین حال شَرو شیطون، آهنگره یه شغل قدیمی و خاص، معلوم نیست چی میخواد، قصدش چیه و میخواد چی کار کنه اما ادعای عاشقی داره، چی تو سرشه؟! یه دختر خبرنگار فضول اومده تا دستشو واسه یه محله رو کنه، اما مدام به بنبست میخوره، چون

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
73 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Helma
Helma
2 سال قبل

ادمین جان اگه بخوام رمان بدم بزاری چجوری شرایطش؟

آذرخش
آذرخش
2 سال قبل
پاسخ به  Helma

اسم کراش توش چیه بگو سولومون از همین الان به قبلی ها اضافه کنه😂

سیتا
سیتا
2 سال قبل
پاسخ به  آذرخش

خداروشکر اومدی فک کردم دیگه رفتی نمیخایی بیایی رمان بخونی باهامون 😂💔🙂

آذرخش
آذرخش
2 سال قبل
پاسخ به  سیتا

نه بابا من تا نفهمم آخر این رمان چی میشه از این سایت نمیرم خیالتتخت😂

لیلا
لیلا
2 سال قبل

بچها یخورده بیایم خارج از رمان حرف بزنیم ما ک اینجا دیدگاه میزاریم البته من تازه دیدگاه میزارم چون تازه شروع کردم میخواستم بگم دوست داشتنی ترین کاربری ک اینجا دیدگاه میزاره کیه؟اسمش بگین😁💝

آذرخش
آذرخش
2 سال قبل
پاسخ به  لیلا

دیجی و سولومون 🤣🤣🤣

دیجی توووون 🙂
دیجی توووون 🙂
2 سال قبل
پاسخ به  آذرخش

🤣😛سلام من دیجی هستم شما میتونید بعد هر پارت بیاید و آهنگای مربوط ب هر پارت و بخونید و لذت ببرید 😂😂

سولومون نفس دامینیک و مهراب ساواش و آرمین و عشق سابق عماد
سولومون نفس دامینیک و مهراب ساواش و آرمین و عشق سابق عماد
2 سال قبل
پاسخ به  لیلا

با افتخار خودن و خودم😘

جیگرِدامینیک(سولومون)
جیگرِدامینیک(سولومون)
2 سال قبل

ازین به بعد دوتا اسم دارم یکیش سولومون یکیش دامینیک😘😘😘😘😘

آذرخش
آذرخش
2 سال قبل

دومینیک کیهدیگه🤣🤣🤣

آذرخش
آذرخش
2 سال قبل

اوه اوه میگم اسمش آشناس🤣🤣🤣

عشق مهراب ساواش و آرمین و عشق سابق عماد(سولومون)
عشق مهراب ساواش و آرمین و عشق سابق عماد(سولومون)
2 سال قبل

گفته های من درین پارت:این رمان دیک شورشو دراورده همش عماد میگه چرا تلفنو جواب نمیدی بعد گلاویژ خانم میگه هان من نشنیدم مگه زنگ خورد؟

عنترا گاوا عشق ندیده ها گوزو ها

لیلا
لیلا
2 سال قبل

رمان قشنگیه پارت بعدیم بزار

عشق مهراب ساواش آرمین و عشق سابق عماد (سولومون)
عشق مهراب ساواش آرمین و عشق سابق عماد (سولومون)
2 سال قبل

سولومون بزرگ وارد میشود🙏🤨💜

سیتا
سیتا
2 سال قبل

این سولومون چرا امروز نیست بچه هااا 🧐🧐
یا هست هم من پیداش نمیکنم 🤨🤨

سولومون
سولومون
2 سال قبل
پاسخ به  سیتا

من هستم سیتیِ سولومون

سیتا
سیتا
2 سال قبل
پاسخ به  سولومون

خداروشکر اومدی فک کردم دیگه رفتی نمیخایی بیایی رمان بخونی باهامون 😂💔🙂

سیتا
سیتا
2 سال قبل

اره خب واسه تو ک لذت بیشتری داره
ی روز بخونیم باید تا فردا صبر کنیم تا پارت بعدی رو بزاری ما از خوردن حرص زیاد ديگ کم میمونه سکته کنیم 😒😂💔

سیتا
سیتا
2 سال قبل

ن عزیزم من خیلی وقته میخونم اما سکوت میکردم
ولی دیگه سکوتم رو شکستم 😂💔

سیتا
سیتا
2 سال قبل

بله عزیزم 🙃

سیتا
سیتا
2 سال قبل

اره در اوج جوانی میشیم پیر

Mahsa
Mahsa
2 سال قبل

ن من از همون اول بودم منتها فقط نظراتو میخوندم و هیچی نمیگفتم ولی دیگه نمیشه سکوت کرد

سیتا
سیتا
2 سال قبل

خب امروز فقط ی پارت دیگه بزار دیگه روزی ی دونه بزار لطفا 🥺🥺

سیتا
سیتا
2 سال قبل

باشه حالا اگه تا فردا زنده موندیم جای شکر داره
اگه سکته کردیم مردیم از دست فاطمه هست 😁💔🙂

asma
2 سال قبل

وای خدا خیلی خوبه امان از این سن

دیجی توووون 🙂
دیجی توووون 🙂
2 سال قبل

کیع کیع منم محسن
کسی نیست منم و توییم
چشم تو چشم وصل وصلیم وقتشه همو بغل کنیم
چیشد دلت نخواااست؟ ولی من دلم خواااست
گلاویژم گلاویژم تو دلت ی دریاااس
لای لای لاااای
لای لای لااااای

اینم آهنگ تحی با اندکی تغییر 😂😂😂
پیامی از محسن به گلاویژ😂😂امیداارم لذتشو ببرید😂🥰

حدیثه
حدیثه
2 سال قبل

هی نیاد مرتیکه گه😤😡🤬

دیجی توووون 🙂
دیجی توووون 🙂
2 سال قبل

😂😂😂

آذرخش
آذرخش
2 سال قبل

محسن کدوم خریه به گلا چی کار داره؟

asma
2 سال قبل

خدایی این محسن کدوم خری هست ؟؟؟

حدیثه
حدیثه
2 سال قبل
پاسخ به  asma

گلاویژ وقتی 4 سال اش بوده مامان باباش از هم جدا میشن مامانش به خاطر مشکلات مالی با مردی به نام برزو ازدواج می کنه برزو یه پسر داشته که اسم اش محسن بوده محسن 11سال از گلاویژ بزرگ تر بوده و همیشه هم اذیت اش می کرده تا این که مادر گلاویژ در اثر سرطان می میره و محسن به گلاویژ نظر داره و برزو هم می دونه تا این که گلاویژ از خونه فرار می کنه و با بهار و رضا آشنا میشه

آذرخش
آذرخش
2 سال قبل

فاطمه خواهش ی پارت دیگه خیلی کم بود😔
چرا دوست داری ما رو تو خماری بزاری 😪
فاطمههههههه بیا به خاطر اسم های قشنگمون پارت بزار 😊😇
چقدر خوبه اسمت بو اسم ادمین یکیه😆😁

Helma
Helma
2 سال قبل

منم هستم تازه😂😂

آذرخش
آذرخش
2 سال قبل

آره ولی رو نمیکنم

نازی
نازی
2 سال قبل

حصار دستاش منو کشته😂🥺🥺

سیتا
سیتا
2 سال قبل

فاطمه عزیزم کجا رفتی لطفا ی پارت دیگه هم بزار خاهش
تا فردا صبر نداریم 🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺😭😭😭

بنی
بنی
2 سال قبل

خب بعدش
مارا کشتی فاطی جونم

Mahsa
Mahsa
2 سال قبل

کمهههه😭😭😭
بازم بزار
بخدا گناهه مارا توخماری میزاری😂

Angel on Earth
Angel on Earth
2 سال قبل
پاسخ به  Mahsa

هوف تا فردا باید صبر کنیم ک پارت دیگ بزاره چقدرم کمههههخ9

Mahsa
Mahsa
2 سال قبل

کمهههه😭😭😭

Mahla:)
Mahla:)
2 سال قبل

یه پارت دیگه بزار لدفن🥲میشه منو بغل کنی و بگی یه پارت دیگه میزاااارم؟!🥲

Mahla:)
Mahla:)
2 سال قبل

میشه در حصار دستانت یه پارت دیگرو هم بخونم؟!میشه؟!🥲

سیتا
سیتا
2 سال قبل

فاطمه جان تو لو خدا امروز هم ی پارت دیگه بزار ببینیم چی میشه 🥺🥺
تو لو خدا ی پارت دیگه هم بزار خاهش

Asal
Asal
2 سال قبل

چند پارت دیگه مونده که تموم بشه
و
اینکه خیلییییییییی کم بود 🥺
من قهرم
بای 👐

دسته‌ها
73
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x