رمان گلاویژ پارت 72 - رمان دونی

 

باقرار گرفتن دست های بهار دور بازوهام ازفکر بیرون اومدم و باچشم های اشکی نگاهش کردم…
_گریه نکن عزیزم ببین همه چی رو گفتیم وهمه چی رو نوشتن…

ازاین به بعد طبق قانون پیش میریم واگه یه وقت خدایی نکرده دوباره سروکله اشم پیدا بشه به فاصله ی یه پلک زدن دستگیرش میکنن!
نگاهی به مردی که روبه روم ایستاده بود انداختم…

بعداز اینکه دل دلم رو حسابی قرص کردن کلانتری روترک کردیم و همراه بهار به طرف شرکت رفتیم…
_کاش توبرگردی خونه وسرکارت.. من نمیخوام بخاطر من خودتو اینجوری اذیت کنی بهار…
ازطرفی هم اگه تورو بامن ببینن نمیگن واسه چی اینا باهم اومدن؟

_نخیر نمیگن توهم سرت توکارخودت باشه.. بهت گفتم برای یک صدم ثانیه تنهات نمیذارم، حتی اگه هزارتا مامور مخفی اسکورتمون کنن!
چشمکی زد و ادامه داد:
_ضمنا دلم واسه شوهرم تنگ شده، دارم میرم سوپرایزش کنم!

مشغول همین حرف ها بودیم که صدای زنگ موبایلم باعث شد ازترس یک متر بپرم!!
_وای ..
بهارهم به عکس العمل من واکنش نشون داد و باترس دستشو روی قلبش گذاشت!

_عماده.. حتما نگرانم شده!
_مرده شور جفتتونو ببرن سکته کردم خب!
خندیدم و گوشی رو جواب دادم .
_سلام عشقم..
_علیک سلام بانو.. به ساعت نگاه کردی؟

_ببخشید خواب موندیم دیشب تادیروقت بودیم، داریم میایم تو راه هستیم!
_چرا افعال جمع به کار می بری؟ باکی هستی مگه؟
_اووممم.. به رضا نگو بهار هم هست میخواست سوپرایزش کنه!

همیشه موقع ورود و سلام واحوال پرسی عماد بغلم میکرد والان مونده بودم جلوی بهار چطور این کارو بکنم ومطمئن بودم اگه نکنم بازم عماد لوس بازی هاش میخواد شروع بشه و..!

توآسانسور چندبار اومدتا نوک زبونم که بهاربگم اما باخودم گفتم اگه عادی وطبیعی رفتار کنم خودش متوجه میشه! دیگه چیزی نگفتم!
اولین کسی که متوجه ما شد رضا بود که نزدیک بود از تعجب شاخ دربیاره!

_بهار؟ تواینجا چیکار میکنی عشقم؟
بهار _سلام عشقم.. صبح بخیر.. چرا اینقدر تعجب کردی؟ به من نمیاد بیام پیشت؟
درحالی که رضا هنوطم توی هنگ بود بهار رفت وگونه شو بوسید!
من هم بالبخند اجباری سلام کردم!
رضا دورازچشم بهار چشمکی زد و موشکافانه پرسید خبریه؟

_نه والا…
صدای عماد پشت سرمون باعث شد همه به طرفش برگردیم!
_به به منشی آن تایم ووقت شناس! خوش اومدی عروس خانوم!
بی توجه به حضوربهار رفتم گونه شو بوسیدم وگفتم:
_ببخشیدعشقم تقصیرمن شد!

آروم گفت:
_فداسرت عشقم .
دستشو دور کمرم حلقه کرد و روبه بهار کرد و گفت:
_خوش اومدید بهار خانوم.. چه سوپرایز خوبی!

بهارهم بعداز کلی تشکر وتعریف ازقشنگی شرکت و خانومی ومهربونی مادرجون بالاخره علت اومدنش رو گفت و من رو شوک زده کرد!
_راستش میخواستم بدونم برای کارتون تیم حرفه ای عکاسی و .. دارید؟ اگه ندارید خیلی خوشحال میشم باشما همکاری کنم

رضا با این حرف چشم هاشو چین داد و با لبخندی ناباور گفت:
_عزیزم من چندماه پیش بهت پیشنهادشو دادم اما قبول نکردی!
بهاربا لبخندی دندون نما گفت:
_گذشته توهمون گذشته جامونده عزیزم! نظرشما چیه آقا عماد؟

عماد که انگار مونده بود چه جوابی بده گفت:
_والا مسئولیت این چیزا با من نیست و این بخش از فعالیت شرکت به رضا مرتبط میشه!
به خوبی میدونستم بهار به این کارنیاز نداره وحتی ممکنه بخاطر این پیشنهاد از چندتا کاردیگه اش بگذره، به همون خوبی هم میدونستم داره این کار رو بخاطر من میکنه ومن باید جلوشو میگرفتم!

رضا_حق با عماده! اوکی دراین باره بایدبیشتر حرف بزنیم بهار جان، بیا بریم اتاق من یه کم حرف بزنیم!
بهار و رضا رفتن توی اتاق ومن و عماد همونطوری مونده بودیم سرجامون!
_خبریه؟
_نمیدونم! من هم مثل شما الان فهمیدم وچیزی بهم نگفته بود!

بانوازش دستشو روی گونه ام کشید وگفت:
_اونو که خودمم فهمیدم!
_چطور؟
_وقتی چشماتو گرد میکنی دوحالت داره! حالت اول تعجب کردی و حالت دوم….
مکث کرد.. نگاهشو توی اجزای صورتم چرخوند و دوباره به چشم هام زل زد وادامه داد؛
_ترسیدی!

آب دهنموقورت دادم و درحالی که سعی میکردم خودمو محکم و جدی نشون بدم گفتم؛
_از چی باید بترسم اونوقت؟ چیز ترسناکی هست که ازش بترسم؟
یه تای ابروشو بالا انداخت و با کنجکاوی پرسید:

_من از روی حالت چشم هات دوتا کلمه رو حدس زدم عشقم.. اما چرا توفقط ترسش رو شنیدی و فوراهم در مقابلش گارد گرفتی؟
_گارد نگرفتم. منظورم اینه حالت چشم های من نه حالا، بلکه هیچوقت ترس توش وجود نداره..

واسه اینکه جو به وجود اومده و سوتی وحشتناک خودمو جمع کرده باشم، خندیدم و با شیطنت ظاهری ادامه دادم؛
_درجریانی که؟ من خیلی شجاعم!
خندید.. بدون شک یاد خل بازی هام و ترسیدن هام افتاده بود..
یه دونه زدم تو بازوشو گفتم:
_آی آی.. داری به چی میخندی؟
دستمو گرفت و به طرف اتاقش برد و همزمان گفت؛
_دارم به شجاعتت می خندم..

اخم هاشو توهم کشید و گفت:
_خب باشه؟ نمیتونم بازنم خلوت کنم؟ به ساعت نگاه کردی؟ این همه دیر اومدی و توقع داری تنبیه نشی؟
خندیدم وگفتم:
_خب چه تنبیهی؟ وایسا ببینم!

کشون کشون بردم تو اتاق و واسه اطمینان در اتاق رو قفل کرد و گفت:
_خب.. اول بگو ببینم دیشب چرا اینقدر خوشگل شده بودی؟
خندیدم و باذوقی که با شیطنت های عماد تو دلم نشسته بود گفتم:

_غلط کردم آقاییم.. دیگه خوشگل نمیکنم!
_نمیشه که.. تو همیشه خوشگلی و راه فرار نداری…
فعلا لبو رد کن بیاد کار نصفه ونیمه دیشب رو تمومش کنیم بعدش بریم سراغ تنبیه!

با خنده ای که شیرینیش از ته دلم بود بوسه ی کوتاهی روی گونه اش گذاشتم که اخم هاشو کشید توهم و دوباره مثل دیشب از اون بوسه های یهویی و پر حرارتش رو مهمان لب هام کرد و هرثانیه اش برای من حکم تزریق سال ها عشق توی رگ ها و وجوم بود!

شب شد و بالاخره من وبهار تنها شدیم و فرصت برای حرف زدن های دوتایی پیش اومده بود اما انگار طبق معمول همیشه، حرف های من وبهار تا به دعوا ختم نشه، به نتیجه نمیرسه!
درحالی که با تموم قدرتم سعی در کنترل کردن ریزش اشک هام رو داشتم، ظرف های شام رو توی سینک کوبیدم و گفتم:

_چرا منو معذب میکنی بهار؟ من که میدونم بخاطر من داری این کارهارو میکنی، من که میدونم قصد داری ازمن حمایت کنی و مواظبم باشی، پس منو نپیچون و نگو که اینطور نیست! من هرگز اجازه نمیدم تو بخاطر کنار من بودن کارتو ازدست بدی!

_گلاویژ گناه من چیه که تو نمیخوای حرف های منو بفهمی؟ بابا به پیر وبه پیغمبر بخاطر تونیست ومن بخاطر بودن درکنار رضا دلم میخواد بیام واونجا کار کنم!
آره خب نمیتونم کتمان کنم و صد درصدش روبه رضا اختصاص بدم و شاید ۳۰ درصد این تصمیم هم برای تو باشه اما…..

میون حرفش پریدم و گفتم:
_اما نداره، من اون ۳۰درصد هم نمیخوام.. بهار من عذاب میکشم اگه حس کنم سربارم.. اگه حس کنم باعث اذیت شدن کسی میشم، توروخدا به حال خرابم رحم کن و از تصمیمت منصرف شو!

بهار اومد حرف بزنه که صدای زنگ آیفون باعث شد ازترس جیغ خفه ای بکشم و با وحشت به طرف بهار برم و پشت بهار قایم بشم!
بهار که از ترس من عصبی و دیونه شده بود با عجله به طرف آشپزخونه رفت و چاقوی بزرگی برداشت و گفت:

_اگه اون باشه، به ولای علی باهمین چاقو تیکه تیکه اش میکنم!
بی اراده دوباره به گریه افتادم و با التماس گفتم:
_نرو بهار.. خواهش میکنم.. در رو بازنکن.. من میترسم.. التماست میکنم.. باز نکن!
حرفم تموم نشده بود که بازم صدای زنگ اومد و این بار بهار هم تکون خفیفی خورد!

یک ثانیه ازش غافل شدم که دیدم به طرف در خروجی دوید و ازشانس گندم آسانسورهم توی طبقه ی ما بود و به بهار نرسیدم!
ازشدت ترس رفتم پشت کاناپه قایم شدم و دو تا دست هامو جلوی دهنم گرفتم و بی صدا ضجه زدم!

چند دقیقه بعد وقتی صدای عماد رو توی خونه شنیدم نه تنها گریه ام بند نیومد بلکه بیشترم شد چون یه بدبختی به بدبختی هام اضافه شد!
بادیدن عماد روی سرم و فقط با چشم های اشکی و صورتی خیس و ترسیده توی سکوت نگاهش کردم!

عماد_ مطمئن بودم یه خبرهایی هست اما نمیدونستم اینقدر فاجعه است که اینجوری ترسیده و بی پناه باشی!
بهار_ من فکرمیکنم اشتباه متوجه شدی و خودم توضیح….

عماد اما، با تن صدای عصبی و اخم های توهمش، درحالی که نگاهش رو ازم نگرفته بود خطاب بهار گفت؛
_اما من میخوام از زبون زنم بشنوم و بفهمم که چی شده!
پشت بند این حرفش دستش رو به طرفم دراز کرد و باصدای آروم و لحنی پرازنوازش گفت؛
_پاشو خانومم.. مگه عماد مرده که تو اینجوری میترسی؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ماهت میشم pdf از یاسمن فرح زاد

  خلاصه رمان :       دختری که اسیر دست گرگینه ها میشه یاسمن دختری که کل خانوادش توسط پسرعموی خشن و بی رحمش قتل عام شده. پسرعمویی که همه فکر میکنن جنون داره. کارن از بچگی یاسمن‌و دوست داره و وقتی متوجه بی میلی اون نسبت به خودش میشه اونو مثل برده تو خونه‌اش چند سال زندانی میکنه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تب pdf از پگاه

  خلاصه رمان :         زندگی سه فرد را بیان می کند البرز ، پارسا و صدف .دختر و پسری که در پرورشگاه زندگی کرده و بعدها مسیر زندگی شان به یکدیگر گره ی کور می خورد و پسر دیگری که به دلیل مشکلاتش با آن ها همراه می شود . زندگی ای پر از فراز و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عشق ممنوعه pdf از زهرا قلنده

  خلاصه رمان:   این رمان در مورد پسری به اسم سپهراد که بعد ۸سال به ایران برمی گرده از وقتی برگشته خاطر خواهای زیادی داشته اما به هیچ‌کدوم توجهی نمیکنه.اما یه روز تو مهمونی عروسی بی نهایت جذب خواهرش رزا میشه که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصاص pdf از سارگل حسینی

  خلاصه رمان :     آرامش دختر هجده ساله‌ای که مورد تعرض پسر همسایه شون قرار میگیره و از ترس مجبور به سکوت میشه و سکوتش باعث میشه هاکان بخواد دوباره کارش رو تکرار کنه اما این بار آرامش برای محافظت از خودش ناخواسته قتلی مرتکب میشه که زندگیش رو مورد تحول قرار میده…   به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تاوان یک روز بارانی

  دانلود رمان تاوان یک روز بارانی خلاصه : جانان توسط جاوید اجیر میشه تا با اغواگری هاش طوفان رو خام خودش کنه و بکشتش اما همه چی زمانی شروع میشه که جانان عاشق مردونگی طوفان میشه و…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نجوای آرام جلد دوم به صورت pdf کامل از سلاله

    خلاصه رمان:   قصه از اونجایی شروع میشه که آرام و نیهاد توی یک سفر و اتفاق ناگهانی آشنا میشن   اما چطوری باهم برخورد میکنن؟ آرامی که زندگی سختی داشته و لج باز و مغروره پسری   که چیزی به جز آرامش خودش براش اهمیتی نداره…   اما اتفاقات تلخ و شیرینی که براشون پیش میاد سرنوشتشون

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
33 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
عشق مهراب ساواش آرمین و عشق سابق عماد (سولومون) و ازین به بعد نفس دامینیک
عشق مهراب ساواش آرمین و عشق سابق عماد (سولومون) و ازین به بعد نفس دامینیک
2 سال قبل

اونایی ک میگن عماد با احساسه و فلان بزارین واقعیت بفهمه ب گلاویژ لقب هرزه رو میده
البته من اصلا این چند روز رمانشو نمیخونم و نمی‌دونم از چی حرف می‌زنیم ولی ….

:)
:)
2 سال قبل

واقعااااااااا؟؟؟؟ خداییییییییی؟؟؟ 😳 تو خوندیششششش؟؟؟

:)
:)
2 سال قبل

فاطی کُماندا ؟.. خوبه ؟🤣🤣
یهویی الان اومد تو ذهنمممممم 😂

مونس
مونس
2 سال قبل

من حاضرم😂😂

مونس
مونس
2 سال قبل

مرسی هیچ خبر درگیر دانشگاه

مونس اسممه

:)
:)
2 سال قبل

من نبودم ☹
ولی امروز هسسسستم در خدمتتون😂😁

جانان
جانان
2 سال قبل

هنوز به جاهای حساس نرسیده
چن روز دیگه صبر کنین اتفاقاتی میفته که ……..
با ارزوی موفقیت 😑

Mahsa
Mahsa
2 سال قبل

وای دوروز نبودم ببین چی شده😂

مونس
مونس
2 سال قبل

خعلیییی خوفههههه عمادددد

حدیثه
حدیثه
2 سال قبل

آره ما پاییزی ها این جوری اییم دیگه ،😎😎

مونس
مونس
2 سال قبل
پاسخ به  حدیثه

جدیییی ولی من مهربونی توی خودم تاحالا ندیدم

حدیثه
حدیثه
2 سال قبل
پاسخ به  مونس

البته من به خاطر یه سری آدم ها تا حدی مهربانی هام از دست دادم ،😔😭

حدیثه
حدیثه
2 سال قبل

دیگه هرچی باشه عماد متولد پاییزه درسته که بعضی از ما پاییزی ها شاید مغرور و جدی به نظر بیاییم ولی مهربونیم منم پاییزی ام من انتظار این همه مهربانی را از عماد داشتم

:)
:)
2 سال قبل
پاسخ به  حدیثه

واااای خدااا منم پاییزیمممممممم

نازی
نازی
2 سال قبل

🥺♥️

گرفتار عشق بین تارخ و مهراب و عماد و کمی هم ارسلان
گرفتار عشق بین تارخ و مهراب و عماد و کمی هم ارسلان
2 سال قبل

خدایاااا
عماد چقد گله

فاطمه
فاطمه
2 سال قبل

گل بودن عماد هم معلوم میشه 😀

Mahla:)
Mahla:)
2 سال قبل

کی فکرشو میکرد عماد اینقدر با احساس باشه اخه؟!🥲✨

نازی
نازی
2 سال قبل

🥺♥️

کاربر
کاربر
2 سال قبل
پاسخ به  Mahla:)

وااااای، وقتی که عماد واقعیت فهمید ببینیت چیکار می‌کنه😏

Mahla:)
Mahla:)
2 سال قبل
پاسخ به  کاربر

حس میکنم ب گلا کمک کنه🥲

سوگل
سوگل
2 سال قبل

😘💖😘💖😘💖😘

مونس
مونس
2 سال قبل

اییی نننههه گلاویژ فداتتت بشهههه

رحی
رحی
2 سال قبل
پاسخ به  مونس

چیکار به گلاویژ داری خواهرم😂محسن فدا دوتاشون بشه همه راحت شن😶

مونس
مونس
2 سال قبل
پاسخ به  رحی

😂😂

mmp
mmp
2 سال قبل
پاسخ به  رحی

خوب گفتی خواهر

بنی
بنی
2 سال قبل

💞♥️عماد 💞♥️💞♥️💞♥️

بنی
بنی
2 سال قبل

💞♥️💞♥️💞♥️💞♥️

دسته‌ها
33
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x