از نوشته های استاد عباس(ف.عباس زاده)
«روزی ک با کهیر آشنا شدم»
خب از وجنات و سکنات کهیر ک بگذریم میرسیم به ذوق شعریش و خوشنویسیش ، ک ماشاالله خط تحریری و نستعلیق ک سهله دیگ داره خط کهیری مینویسه. اصلا من کلا دیوونه کهیر بودم و از وقتی ک شعرشو خوند دیگ مثل الهه ونوس اونو میپرستم.خب ماجرا از این قرار بود ک، همه تو کلاس نشسته بودیم و ک یهو قامت کهیر از در وارد شد و بر جایگاهش نشست. خودتون دیگ میدونید همیشه اون خنده شیطانی رو داره رو لباش ک انگار دوتا ماکارونی کنار همن، با لحن همیشگیش گفت: سلام بچه ها ،بچه ها سلام . از همین بسم الله فهمیدم ک یه خبرایی برامون داره و خودمو آماده هر خبری کردم، ک ادامه داد: میدونستید من عاشق شعر و ادبیاتم؟ امروز هم یه شعر رو ک خودم نوشتم رو میخوام بخونم براتون، امیدوارم خوشتون بیاد. هن؟ تو؟ شعر بنویسی؟ خدا خودش رحم کنه، بابا تو یه تنه میتونی کل مرز های ادبیات و شعر جهان رو جابه جا کنی ، تن مرحوم نیما یوشیج و فردوسی و مولوی و مولانا تو گور بندری میرن از بس ک میلرزن، تورو خدا این کارو نکن! بعدش ک شعرشو خوند دیدم ک خیلی بدم نیست ولی جمله ای ک آخرش گفت کاری کرد ک یادم اومد همون کهیر خودمونه ؛ گفت: بچه ها هر کسی نمی تونه مثل من اینجور شعرا بگه، تازه موقعی ک هم سن شماها بودم هم شعر میگفتم ولی چون پراکنده ان گمشون کردم. با این جمله تو یه حرکت پشم های مارو دود کرد، کلا هیچ پشمی نموند ک فر بخوره ، تو چجوری میتونی اینقدر شیور (مو زن) ماهری باشی؟ قلبم از اینهمه خلاقیت و سلیقه و ذوق شاعری ایستاد. ک به کناریم گفتم: خر ذوق شدم ، نمیدونم این کهیر چجوری شنید ک یهو پوکر شد فیسش، همه ساکت بودن ، انگار میخواستن مسابقه م م مجسمانه بزارن.یهو کهیر گفت : کی اینو گفت؟ چه کلمه زشتی، اصلا نباید داخل دهن دانش آموزی کلمه قبل ذوق بیاد، خیلی حرف بی ادبانه ای بود. کی این حرفو گفت؟. همه باز ساکت بودن و من و کناریم داشتیم از خنده ای ک سعی میکردیم کنترلش کنیم قرمز میشدیم . وای خدای من، یه جوری میگه کلمه خر ذوق کلمه زشتیه ک حس کردم فاک بهش نشون دادم.بابا لغت نامه دهخدا، بابا فرهنگ لغت معین ، بابا با ادب ، با تربیت، نکشی مارو کوچولو. از اون روز هر وقت میومد تو کلاس یه نگاه کلی میکرد ببینه کسی اون حرفو نمیزنه.
از اون روز به بعد من در خیابان ها و بلوار ها مینشستم و منتظر بودم یکی تصادف کنه تا فحش های جدیدتری یاد بگیرم، اون حرف کهیر خیلی روم تأثیر داشت انگار بهترین حرفی بود ک تو چند سالی ک مدرسه میرم از معلمم شنیدم،حتی حرف مامان و بابامم اینقدر روم تأثیر نزاشته بود ک این حرف تأثیر داشت . یادمه ک تو کانون اصلاح تربیتی منو پیدا کردن ، تا این حد دانش آموز خوب و حرف گوش کنی بودم .
خدایا این کهیرو شفا نده، ما ک از همه جا برامون میریزه حداقل این روحمونو شاد میکنه.خدایا کرمتو شکر ک کهیر رو تو مسیر زندگیم قرار دادی ولی کاش مانتو قهوه ای بهش نمیدادی ک همش یادم به امتحانای درخشانم بیوفته، تا این حد نور دارن ک میشه به خورشید بگی : دادا اگ تو نور رسانی کمک خواستی بیا این برگه رو بگیر.
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
ببخشید پارت جدیدو پس کی میزارید؟ خیلی باحال بود این کهیر اصلا دبیر ریاضی مدرسه ای که میرم بود رفتاراش و خباثتش عین اون بود
فک کنم دیگه پارت گذاری نمیشه نیلا جانم…
وای چه بد
راس میگی نیلا جون؟؟؟؟ اهل کجایی؟؟ شاید همکلاسی در اومدیم😂😂😂😂🖐🏻🖐🏻🖐🏻
اره اهل رشتم عزیزم
اوه خوشوقتم نه ما استان بوشهریم
با حال بود ولی کاش بغیش هم میزاشتید
دیگه نویسنده ی عزیز پارت ندادن!
خیلی بد شد ک دیگع پارت نمیزارن
هوفففف
خیلی بد شد ک دیگع پارت نمیزارن
هوفففف
عالی خسته نباشید 🤩🤩🤩