خدمتکار عمارت درد پارت ۵۲ - رمان دونی

“مارال”

خاله خزان: مارال تموم شدی یا بیام کمکت؟!

وای خدا هر چی وسایل و لباس داشتم تند تند تو چمدون گذاشتم

+ تموم خاله تموم شد

خاله خزان: بدو دیگه دخترم ما منتظرتیم

+ الان تمومه تمومم

با یه چمدون اومدم دارم با دوتا برمی گردم

بعد اون روز تو کافه رفتیم تو بیمارستان با فرهاد حرف زدیم قرار شد همگی باهم بریم

+ یا خدا این چمدون چرا سنگین شده؟!

دو تیکه لباسه

وای فرهاد داره صدا میزنه

دیدم اومده بالا

فرهاد: برو کنار ببینم اینو نمیتونی بلند کنی

بلندش کرد با زور

فرهاد: مارال تو این گذاشتی داری سنگ میبری؟!

+ نه دوتا کتاب و لباسه همینا

فرهاد: مطمئنی؟!

برو سوار شو تا من اینو پشت ماشین

فرهاد چمدونامو پشت گذاشت همگی سوار ماشین شدیم

دانیال قرار شد با خونواده خودش بیاد

تو فرودگاه همو ببینیم

کارای بیمارستانم عمو محمد قرار شد از راه دور اداره کنه ولی زودتر ما برمیگرده

خاله خزان: دخترم چیزی که یادت نرفته؟!

+ نه خاله همه چی رو برداشتم

فرهاد: آره همه چی برداشته معلوم نیس تو اون چمدونا چی گذاشت اصن نمیتونستم ورشون دارم

+ بگو زورت نمیرسه

عروس رقص بلد نیس میگه زمین کجه

فرهاد: عمت رقص بلد نیس

عمو محمد به فرهاد یه تشر زد که حواسشو بده به رانندگی

دیگه تا موقع رسیدن به فرودگاه هیچکی حرف نزد

+ خوب بریم تو سالن دانیال و خونواده اش اونجان

عمو محمد: بریم یه نیم ساعت مونده به پرواز

تا یکم جا به جا بشیم نیم ساعته میگذره

دانیال و خونواده اش تو سالن منتظرمون بودن

قشنگ رفتن وسط وایستادن

دانیال سرش تو گوشی بود مامان و باباش داشتن باهم حرف میزدن

+ چطوری کلپسه؟!

جا خورد بنده خدا

دانیال:  وات یه بار دیگه بگو چی گفتی؟!

فرهاد معنی کلپسه رو میدونست هی اونم اینجوری صدا می کردم

+ بزار اول سلام کنم

با مامان و بابای دانیال سلام و احوال پرسی کردم

رفتیم یه جا نشستیم بقیه کارارو دست عمو محمد دادیم

 

دانیال: خوب سلام کردی معنیشو بگو

حالا نوبت من بود باید تلافی می کردم

+ هیچی بابا به کسی قد رعنا داره و خوشگله و جذابه میگن

ماشالا تو همشو داری

دانیال: مسخره میکنی؟!

+ نه به جون خودت

دانیال: فرهاد این داره راست میگه؟!

دانیال پشت به بود برا همین دستامو به حالت خواهش در آوردم که راستشو نگه

فرهاد: آره راست میگه

دانیال روشو برگردوند

دانیال: نکنه روم کراشی؟!

این چی میگفت کراش …

+ حاضرم رو مورچه کراش بزنم رو ممد قلی کراش بزنم

رو تو نزنم

پاشو ببینم به خدا کلپسه ای

دانیال: نگاه داری میگی جذابم

+ آره شک نکن

این نیم ساعتم گذشته سوار هواپیما شدیم

تو هواپیما داشتم به این فکر می کردم تو این دو سال چی عوض شده

حواسم رفت پی کوروش

دلم برای اون روزا تو عمارت تنگ شده

فکر کنم بچه اس الان دو یا سه سالشه

خاله میدونه دخترش بچه داره

فرهاد گفته بهشون…

حال داداشم چطوره؟!

الان کجاست؟!

چیکار میکنه؟!

کلی سوال بی جواب تو ذهنمه

و همشون بدون جوابن

یکی داشت شونه مو تکون میداد

هی میگفت پاشو

خاله خزان: پاشو مارال جان

رسیدم

از بس که تو فکر رفته بودم خوابم برد

یه هیجان و استرس خاصی داشتم

نمیدونم دلیلش چی بود

به سارا و آنا جون خبر نداده بودم

میخواستم سوپرایزشون کنم

فرهاد: خوش اومدی به ایران

یه لبخند عمیق از ته دل زدم

واقعن دوری از وطن سخته

هر چقدر بدی و سختی کشیدی

دلم هوای مامان و بابامو کرده بود

به عمو گفتم

تصمیم گرفتیم همگی بریم سر خاک

عمو فکر همه جا رو کرده بود از ماشین تا خونه

سر خاک که رسیدم

سر خاک مامان و بابام کلی گل بود

انگار یکی اومده بوده

همگی فاتحه خوندن و رفتن تو ماشین

فهمیدن میخواستم تنها باشم

چقدر سخته نتونی اونایی که نیس بغل شون کنی

سخته اون سنگ قبرو بغل کنی

یه چند دقیقه گریه کردم و حرف زدم سبک شدم

سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم

عمو محمد یه خونه ویلایی گرفته بود

که هم ما بمونیم هم خونواده دانیال

تو مسیر داشتم بیرونو نگاه می کردم که ببین چیا عوض شده

چی درست کردن

+ فرهاد میگم چقدر شهر عوض شده

فرهاد: آره خیلی

دو سال زمان کمی نیستا

دانیال : حالا خوبه شما دو سال نبودین من اصن نبودم

+ خودم نشونت میدم ولی خودم گم نشم خیلیه

فرهاد: بزار اول برسیم جابه جا بشیم بعدش یه فکری میکنیم

خونه بزرگ و قشنگی بود

یه گلخونه داشت

یه سرایداری کنارش

دور تا دورش پر از گل

همون پیاده شدیم

رفتیم سمت خونه

دانیال: از همین الان بگم اتاقی که

طبقه پایینه مال منه

+ زهی خیال باطل

فرهاد: خودتونو نکشین اتاق مال منه

چون من بزرگترم

+ پاشو یره ببینم هی بزرگترم

کی گفته؟!

عمو محمد: اتاقای پایین مال ما بزرگتراس

دیگه سه تامون ساکت شدیم

خدای چقدر پله حالا کی میخواد بره بالا

  • + خاله من تو پذیرایی میخوابم

خاله خزان: دختر پاشو ببینم برو وسایل تو بچین

پذیرایی مگه جا خوابیدنه

هر کدوم رفتیم تو اتاقامون

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان هتل ماهی
دانلود رمان هتل ماهی به صورت pdf کامل از بهاره حسنی

    خلاصه رمان هتل ماهی :   فارا و فاطیما که پدر و مادرش رو توی تصادف از دست دادن، تحت سرپرستی دو خاله و تک دایی خودشون بزرگ شدن..  حالا با فوت فاطیما، فارا به تهران میاد ولی مرگ فاطیما طبیعی نبوده و به قتل رسیده.. قاتل کسی نیست جز…………     به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
رمان گرگها
رمان گرگها

  خلاصه رمان گرگها دختری که در بازدیدی از تیمارستان، به یک بیمار روانی دل میبازد و تصمیم میگیرد در نقش پرستار، او را به زندگی بازگرداند… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ژینو
دانلود رمان ژینو به صورت pdf کامل از هاله بخت یار

  خلاصه: یاحا، موزیسین و استاد موسیقی جذابیه که کاملا بی‌پروا و بدون ترس از حرف مردم زندگی می‌کنه و یه روز با دیدن ژینو، دانشجوی طراحی لباس جلوی دانشگاه، همه چی عوض میشه… یاحا هر شب خواب ژینو و خودش رو می‌بینه در حالی که فضای خوابش انگار زمان قاجاره و همه چی به یه کابوس وحشتناک ختم میشه!حتی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سعادت آباد

    خلاصه رمان :         درباره دختری به اسم سوزانه که عاشق پسر عموش رستان میشه و باهاش رابطه برقرار میکنه و ازش حامله میشه. این حس کاملا دو طرفه بوده ولی مشکلاتی اتفاق میوفته که باعث جدایی این ها میشه و رستان سوزان رو ترک میکنه و طی یکماه خبر ازدواجش به سوزان میرسه!و سوزان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به چشمانت مومن شدم

    خلاصه رمان :     این رمان راجب یه گروه خوانندگی غیرمجازی با چند میلیون طرفدار در صفحات مجازی با رهبری حامی پرتو هستش، اون به خاطر شغل و شمایلش از دوستان و خانواده طرد شده، اکنون او در همسایگی ترنج، دختری چادری که از شیراز جهت تحصیل در دانشگاه تهران آمده قرار گرفته با عقاید و دنیایی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوماخر به صورت pdf کامل از مسیحه زادخو

        خلاصه رمان:   داستان از جایی آغاز میشود که دستها سخن میگویند چشم هاعشق میورزند دردها زخم بودند و لبخند ها مرهم . قصه آغاز میشود از سرعت جنون از زیر پا گذاشتن قوائد و قانون بازی …. شوماخر دخترک دیوانه ی قصه که هیچ قانونی برایش معنا ندارد .     به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
12 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ghazal
ghazal
1 سال قبل

کلپسه یعنی‌چی؟😶

کراش ارسلان
کراش ارسلان
پاسخ به  ghazal
1 سال قبل

مارمولک

sati
sati
1 سال قبل

چرت ترین رمانی بود که تو عمرم خوندم، معلومه نویسندش داره خیالاتی که خودش داره رو مینویسه، تو انتخاب اسم هم که سلیقه نداره،

Prm
Prm
پاسخ به  sati
1 سال قبل

موافقم 👍🏻 نویسنده فقط داره رویاهای خودش رو جا میده تو داستان
_نویسنده باید قلم قوی داشته باشه و بتونه از شخصیت های مختلف استفاده کنه ولی اینجا همه شخصیت های رمان یکیه و اکثرا سست عنصرن
_در ضمن اصلا به جزئیات کوچیک دقت نمیشه و رمان پر از سوتیه
_و اینکه یه پسر انقدر سست عنصر باشه که بخاطر یه دختر نخواد درمان بشه ؟ اونم دو سال؟ هرکی باشه بعد از یه مدت به خودش میاد…
_نکته آخر اینکه خاله ی مارال عکس نوش رو به مارال نشون نداد؟ اصلا ذوق مادر بزرگی نداشت؟ یا اصلا نخواست دامادش رو ببینه؟ ( اینم یه سوتی)

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Prm
Nili
Nili
پاسخ به  fershteh mohmadi
1 سال قبل

نه اما فرهاد گفت رزا ازدواج کرده

دنیام
دنیام
1 سال قبل

وای پارت😂😍

Aazam
Aazam
1 سال قبل

سلام خیلی ممنون از پارت جدید خواهش میکنم مرتب بگذارید ممنون

Roya
Roya
1 سال قبل

وای بلا خره لطفا پارت ها رو زود به زود بذارین

دسته‌ها
12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x