رمان در پناه آهیر پارت ۶ - رمان دونی

رمان در پناه آهیر پارت ۶

_پدر و مادرت مواظبت نبودن؟

دلم گرفت از یادآوری اینکه من از بچگی بی پناه بودم و تو تنهایی هام ترسیدم و آخرشم کسی نیومد بغلم کنه و بگه افرا نترس من اینجام.. من هستم.. من مواظبتم..
و کم کم یاد گرفتم که منتظر دستی و پناهی نباشم..

_نه.. اونا اکثرا خونه نبودن.. یا سر کار بودن یا تو مهمونی هایی که من دوست نداشتم برم.. بچه هم که بودم منو همه جا نمیبردن و میگفتن زشته بچه ببریم.. اگه میگفتم میترسم میگفتن لوس نشو تو یه خانمی برا خودت.. من همیشه خودم بودم و خودم.. هیچ کس مواظبم نبوده و نیازی هم ندارم به کسی.. توام راحت باش.. کل شب رو هم که نیای من اوکیم

رفته بود تو فکر و بعد از چند ثانیه دستشو از روی لبش برداشت و قوطی نوشابه رو گذاشت روی میز و گفت

_بسیار خب.. هومم.. من اکثرا غذای حاضری میخورم چون حال آشپزی ندارم.. اگه توام حال آشپزی نداری برای توام سفارش میدم.. ولی اگه گاهی بپزی بهتره چون من انقدری پول ندارم که هر روز از رستوران سفارش بدیم

_من خودم پول دارم.. وقتی هم دلم خواست غذای خونگی بخورم، میپزم.. ولی فقط برا خودم.. بدم میاد که مثل آشپزت باشم

_کی خواست دست پخت تو رو بخوره نفله؟.. فکر شکم خودتو بکنی کافیه.. دیگه؟.. حرفی سوالی؟

_هیچی.. اگه موردی پیش اومد ازت میپرسم

_خوبه.. پس من برم اتاقم یه زنگ باید بزنم

آهیر رفت و یکم بعد صداشو شنیدم که به کسی میگفت عزیزم.. با مهربونی باهاش حرف میزد و بهش گفت دلم برات تنگ شده..

حتما اون زنه بود.. همونکه ازش بزرگتر بود و بچه داشت.. و آهیر عاشقش بود!

رابطه ی عاشقانه ش توجهمو جلب نمیکرد و بلند شدم و پوفی کشیدم و رفتم تو اتاقم تا بقیه ی وسایلمو بچینم تو کمد..

……………………………….

دو سه روزی بود که خونه ی آهیر بودم و همه چی عالی بود..
هیچ کس نبود که بهم غر بزنه و بگه این کارو بکن این کارو نکن.. زود بیا دیر نکن..
آهیر هم که سرش تو کار خودش بود و با من کاری نداشت..

تو این دو سه روز دو تا از شاگرداش اومده بودن خونه، که من از اتاقم بیرون نرفتم.. ولی آهیر گفت لازم ‌نیست خودتو زندونی کنی و راحت باش..

_اگه شاگردات ازت بپرسن من کی ام چی؟.. گفتم شاید خوشت نیاد تو خونه ت یه دختر ببینن

_خب بپرسن.. میگم همخونه می

روز سوم، شاگردش یه دختر بود که از اتاقم خارج شدم و یه سلام و علیک کردم و رفتم تو آشپزخونه..
دختر ساده و آرومی بنظر میرسید و خودشو عسل معرفی کرد..

شب بود و بعد از خوردن شام که جوجه کباب بود و آهیر موقع اومدن گرفته بود، نشسته بودیم مقابل تلویزیون که آهیر گفت

_تو چرا نمیری یه سر به ننه بابات بزنی؟.. دلت تنگ نشده؟

بیتفاوت پاهامو دراز کردم روی میز و گفتم

_نچ.. شاید اگه یه سال نبینمشون دلتنگ بشم.. ولی نه به این زودی

_دخترایی که ازدواج میکنن همش میخوان برن دیدن پدر و مادرشون.. تو یکی نوبری

بدون اینکه نگاهمو از صفحه ی تلویزیون بگیرم گفتم

_اونایی که تو میگی رابطه ی خوبی با پدر و مادرشون دارن و همدیگه رو دوست دارن

_شما همو دوست ندارین؟

_تا دوست داشتن رو چی تعریف کنی آهیر خان.. دوست داشتن بنظر من همراه بودنه.. پشت بودنه.. اینکه نزارن حس کنی تنهایی.. من هیچ کسو دوست ندارم و هیچ کسم احتمالا منو دوست نداره.. بجز دوستم سمانه که الان سامان شده و دلم واقعا براش تنگه

با دقت نگام میکرد ولی هیچی نگفت.. بدون اینکه بشقاب و لیوان خالیمو از روی میز بردارم پا شدم برم تو اتاقم که گفت

_نوکر بابات غلام سیاه.. ظرفاتو ببر بشور

همونطور که میرفتم گفتم

_خوابم میاد فردا صب میشورم

صبح که بیدار شدم آهیر رفته بود و بشقاب کثیفم روی میز بود.. بیشعور برش نداشته بود..

شستمشون و یه صبحانه ی مختصر خوردم و رفتم سراغ درسم.. ترم آخر بودم و امتحان داشتم.. باید میخوندم تا گند نزنم..

آهیر برای ناهار نیومد و عصر بود که همراه یه دختری اومد..

یه دختر سانتی مانتال و عملی که بوی ادکلنش کل خونه رو برداشته بود..

من جلوی یخچال وایساده بودم و دنبال چیزی میگشتم تا بخورم و قار و قور شکمم بخوابه.. آهیر که نبود گشادیم شده بود ناهار سفارش بدم و بخورم..

منو که دید گفت

_چیه مثل گربه ی گرسنه وایسادی جلو یخچال؟.. ناهار نخوردی لابد از تنبلیت

در یخچالو بستم و گفتم

_فضولو بردن جهنم گفت هیزمش تره

بدون توجه به من رو کرد به دختره که با دهن باز وایساده بود وسط هال و به ما نگاه میکرد، و گفت

_بشین تا بیام

دختره مانتو و روسریش رو درآورد و نشست روی مبل..

یه بلوز تنگ بدون آستین صورتی تنش بود با یه شلوار جین پاره پوره که پاهای سفید و سکسیش حسابی بیرون بود..
موهای استخونی و بلندشو که داد میزد اکستنشنه دم اسبی کرده بود و کلا ظاهر قشنگی داشت..

خیره شده بود به منی که یه شلوارک چهار جیب ارتشی پسرونه و یه تیشرت گشاد مشکی تنم بود با دمپایی های انگشتی و موهام در نامرتب ترین حالت ممکن با کش بسته شده بود و داشتم سیب گاز میزدم..

سلام نکرده بود به من و منم محلش نزاشتم.. ولی چشم ازم برنمیداشت و بنظرم با حرص نگام میکرد..

شاید از عاشقای آهیر بود و با دیدن یه دختر تو خونه ش عصبی شده بود..

هر چند که من هیچ جذابیت دخترونه ای نداشتم ولی بهرحال حضورم ناراحتش کرده بود..

بهش توجه نکردم و رفتم نشستم تو آشپزخونه و سیبمو خوردم که یکم بعد آهیر اومد و به دختره گفت

_تو که آماده نشدی.. کو گیتارت؟ کو نت آهنگ جدید؟

دختره دستپاچه شد و دفترچه ی نتش رو از کیفش درآورد..

آهیر اومد تو آشپزخونه و بدون نگاه به من، یه کابینتی رو باز کرد و یه بسته شکلات فندقی درآورد و گذاشت جلوم روی میز..

با دیدن شکلات دلم آب شد و با یه حمله ی سریع برداشتم و هپلی هپوش کردم..
خیلی گشنم بود و واقعا گوشت شد چسبید به تنم..

باید یادم میموند این کارشو تلافی میکردم.. برا من همه چی متقابل بود.. اگه خوبی میدیدم خوبی میکردم اگه بدی میدیدم بدی..

آهیر رفت نشست روی مبل کناری دختره و اونم با ناز شروع کرد باهاش حرف زدن راجع به موزیکی که قرار بوده کار کنن..

بار اولی بود که آهیر رو موقع گیتار زدن میدیدم.. لعنتی جذاب که بود با گرفتن گیتار تو دستاش جذابتر شده بود..

آدم دلش میخواست فقط نگاش کنه.. شاگرداش حق داشتن عاشقش باشن..

نگاهم به آهیر بود که انگشتای کشیده و قشنگش روی سیم های گیتار ضربه میزد و میلغزید، که سنگینی نگاه دختره رو بازم احساس کردم..

حواسش به آهنگ نبود و بازم با نگاهش تیر پرتاب میکرد سمت من..

خواستم پاشم برم تو اتاقم ولی فکر کردم که اینجا خونه ی منه و نباید فرار کنم..

نشستم سر جام و بقیه ی شکلاتمو خوردم.. نمیدونم چرا اونطوری خصمانه نگاهم میکرد که شنیدم آهیر بهش گفت

_حواست اینجا باشه الناز

_چشم استاد حواسم به شماست

آهیر هم متوجه شده بود که دختر زیادی تو بحر منه..

آهنگی که آهیر میزد لایت و دلنشین بود و دلم میخواست کامل بزنه و همش قطع نکنه..

ولی در حال آموزش بود و طبیعتا هر قسمت رو چند بار تکرار میکرد..

دختره گیتار به بغل نشسته بود ولی معلوم بود که بخاطر من آشفته و دمغه و حوصله ی گیتار نداره..

بعد از حدود یه ربع آهیر خودکاری رو که دستش بود گذاشت روی میز و بدون اینکه نگاهش کنه گفت

_مشکلی با افرا داری الناز؟

چشمای دختره گرد شد و منم گوشامو تیز کردم !

دختره با تته پته گفت

_نه.. استاد.. چه مشکلی؟

_آخه همش نگاهت به اونه و حس میکنم اگه افسارتو ول کنم میپری روش جرش میری

اوه !!.. عاشق ادبیات آهیر بودم.. با یه جمله طوری زد تو برجکش و منهدمش کرد که دلم خواست پا شم یه دور عربی بزنم..

دختره با لحن دلخور و لوسی گفت

_این چه حرفیه استاد.. فقط کنجکاو شدم ببینم این خانم کیه.. آخه قبلا تو خونتون ندیده بودمش

آهیر سرشو از روی کاغذ نت بلند کرد و زل زد به دختره و گفت

_زنمه.. فرمایش؟

احساس کردم فشار من و دختره همزمان با هم افتاد پایین!

اوپس !.. گفت زنمه!..

اصلا انتظارشو نداشتم و نمیدونم چرا خوشحال شدم..
اصولا باید ناراحت میشدم و شروع میکردم به ور ور کردن که من پسرم و زنت نیستم..

ولی نمیدونم چه حسی درونم بود که از جوابش به اون دختره خوشم اومد..

من از شوک دراومده بودم ولی رنگ و روی الناز مثل گچ بود و چیزی نمونده بود که از ناراحتی ازدواج آهیر بزنه زیر گریه..

انگار حرفی برای گفتن پیدا نمیکرد و با خشم بغض کرده بود که آهیر با دقت نگاهش کرد و گفت

_دیگه نیا الناز..آموزش من با تو تموم شد، میسپرمت به کامبیز بقیه شو باهات کار کنه

دختره دیگه نتونست جلوی گریه شو بگیره و اشکش دراومد و گفت
_ولی استاد..من میخوام فقط با شما کار کنم

آهیر سرد و مغرور از جاش بلند شد و محکم گفت

_من نمیخوام.. میتونی بری

یاد اون آهیری افتادم که مقابل مدرسه میدیدمش.. آهیر پرجذبه و مغروری که اهمیتی به دخترایی که خودشونو دور و برش براش میکشتن نمیداد و با اخم راهشو ادامه میداد..
و من چقدر اون حالتش رو دوست داشتم..

دختر با چشمای گریون رفت و از آهیر پرسیدم

_چرا اونطوری برخورد کردی باهاش؟

_از دخترای سلیطه خوشم نمیاد.. و از طرز نگاهش هم به تو خوشم نیومد.. نمیشناختت و حق نداشت بدون دلیل بد باشه باهات

از شخصیت آهیر خوشم میومد و با این کاراش حس میکردم میتونیم دوستای خوبی باشیم باهم..

مشتمو زدم به مشتش و گفتم

_دمت گرم رفیق

خنده ای کرد و گفت

_رفیق خل و چل من

و رفت تو اتاقش.. منم که ضایع شده بودم با حرص گفتم

_بیشعور

………………………………..

امتحانام تموم شده بود و همش با دوستام بیرون بودم و میگشتم..

آهیر همیشه قبل از من خونه بود و برخلاف حرفش که گفته بود گاهی شبا دیر میاد، هنوز هیچ شبی دیر نیومده بود..

وارد خونه که شدم دیدم روی مبل لم داده و چشماش بسته ست..
کوله پشتیمو محکم پرت کردم روی مبل.. یهو چشماشو باز کرد و گفت

_هوووش حیوون

_علیک حاجی.. عه، خواب بودی؟.. ببخشید، از قصد کردم

لبخند بدجنسی زدم که کنترل تلویزیونو پرت کرد خورد به ساق پام..

وحشی ای نثارش کردم و رفتم تو آشپزخونه.. در یخچالو باز کردم و دیدم تقریبا خالیه!

_هیچی تو این خراب شده ت پیدا نمیشه بریزیم تو این شکم صاب مرده مون؟

_پول نداشتم غذا بگیرم.. یچی بپز، خیر سرت دختری.. منم گشنمه

رفتم پشت سرش وایسادم و یه دسته از موهاشو محکم کشیدم و گفتم

_مگه نگفتم به من نگو دختر؟.. بعدشم مگه نگفتم من آشپزت نیستم؟..هان؟

سرشو کنار کشید و روی مبل خوابید و گفت

_به هیچ دردی نمیخوری..نه غذا میپزی.. نه به درد تخت میخوری.. نه به درد چش چرونی

فریزر رو باز کردم و یه بسته گوشت درآوردم و گفتم

_یه تختی نشونت بدم که یادت نره

_زارت

خندیدم به زارت گفتنش و در یخچالو بستم.. دلم میخواست غذا بپزم براش و کارای خوبشو تلافی کنم..
گوشت ها رو بلند و نازک به سبک ژولیَن بریدم و ریختم تو قابلمه تا بپزه..
دو تا هم سیب زمینی و یه دونه پیاز به همون شکل خلال خورد کردم و سرخشون کردم..
میخواستم بیف استروگانف درست کنم و حالی به شکممون بدیم..

جعفری خرد میکردم که از روی مبل بلند شد و اومد تو آشپزخونه و با دیدن من در حال آشپزی چشماش گرد شد..

_خوابه یا بیدارم؟

_بیداری ولی همین یه بار برات غذا درست میکنم.. برا تلافی وقتایی که بهم حال دادی

نزدیکتر اومد، خودشو از پشت چسبوند بهم و سرشو خم کرد و بیخ گوشم با هیزی گفت

_من کی بهت حال دادم که خودم خبر ندارم؟.. نکنه شبا وقتی خوابم میای اتاقم و از خواب عمیقم سوءاستفاده میکنی، ها؟

از گرمی و حس بدنش که به بدنم چسبیده بود گر گرفتم و یه جوری شدم که نمیدونم حس خوبی بود یا بد..

ولی از فکر اینکه یک درصد، از اون گرمی و لمس تنش خوشم اومده باشه و این گر گرفتنم از لذت نزدیکیش باشه، ترسیدم و سریع با آرنجم کوبیدم به شکمش..

_برو عقب نچسب به من بدم میاد

نشست روی صندلی و گفت

_ناموساً فک میکنی با این پاهای پر مو و لباسای پسرونه ت کشش و جاذبه ای برا من داری؟

پاهامو هیچوقت شیو نمیکردم که مثل پسرا بنظر بیام و همیشه هم شلوارک پام بود و میدونم که منظره ی چندشی برای یه دختر بود..
ولی من اونطوری حس خوبی داشتم و خودمو به پسر بودن نزدیکتر حس میکردم..

نگاهی به چشمای پر از تمسخرش انداختم و گفتم

_پس دیگه نبینم به من نزدیک بشی

با پوزخند گفت

_واقعا این کارارو که میکنی حس پسر بودن دست میده بهت؟

_آره.. تنها چیزی که اذیتم میکنه این موهای لعنتیمه.. اگه اینارم میتونستم کوتاه کنم حس بهتری داشتم

_خب کوتا کن.. کی جلوتو گرفته؟

_راست میگیا.. مامانم نمیزاشت ولی الان که دیگه تحت فرمانروایی اون نیستم

با خوشحالی دستمو کوبیدم پشتش و گفتم

_باریکلا پسر به نکته ی خوبی اشاره کردی.. همین امروز میرم کوتاه میکنم

_میخوای من برات کوتاه کنم؟

با تعجب نگاش کردم و گفتم

_جدی میگی؟.. این کارو میکنی؟

_آره.. تو که با کوتاه کردن موهات انقدر خوشحال میشی چرا نکنم؟

با خوشحالی رفتم نزدیکش و آرنجامو گذاشتم روی میز و دستامو زدم زیر چونه م و گفتم

_اصلا بلدی؟

_کاری نداره.. آره

_پس همین الان بریم بزنیم

نوک انگشتشو زد به پیشونیم و گفت

_اول غذاتو درست کن بعد

با شوق بقیه ی جعفری ها رو ریز کردم و به آهیر گفتم که بره خامه و قارچ بخره..
تنبل خان نرفت و زنگ زد از سوپرمارکت سر کوچه آوردن..

گوشت پخته شده رو یکم تو روغن تفت دادم و با سیب زمینی ها و پیاز و سیر و فلفل سیاه قاطی کردم و سس سفید پر خامه و بعدش جعفری رو ریختم روش..

بو و ظاهرش که عالی بود و میدونستم که طعمش هم محشره..
یکی از غذاهای مورد علاقه و خاصم بود و خواسته بودم برای آهیر درستش کنم..

مثل گاو افتاد روی بشقابش و طوری با لذت خورد که با تعجب فقط نگاش کردم و خندیدم..

_خیییلی خوشمزه بود پسر.. تو که از این کارا بلد بودی چرا اینهمه مدت غذای رستوران ریختی تو معده ی ما نامرد؟

معلوم بود که خیلی خوشش اومده و باورش نمیشد که من بتونم همچین غذایی بپزم..

_دیگه پررو نشو.. این اولین و آخرین باری بود که برات آشپزی کردم

_باشه.. یه مو از تن خرس کندن هم غنیمته.. از تو همین یه بارم زیادیه

_خوشم میاد که میفهمی خودت.. پاشو بریم موهامو کوتاه کن

صندلی رو برداشت و گذاشت وسط هال و گفت

_بشین اینجا تا قیچی بیارم

رفت با یه قیچی و یه کیسه زباله ی صورتی که با قیچی بریده بود برگشت و کیسه زباله رو انداخت روی شونه هام تا موهام نچسبه به لباسم..

_کیسه زباله آخه؟.. بابا یه چیز دیگه میاوردی

سرمو فشار داد پایین و گفت

_انقدر حرف نزن بچه

موهامو شونه کرد و ریخت دورم و دقیق نگام کرد و گفت

_موهات بلنده، حیف نیست؟.. پشیمون نشی بعدا

_پشیمون چیه؟.. من سالهاست رویای موی پسرونه دارم.. بزن

_باشه میزنم اما یادت باشه هر گوهی که خواستی بخوری، بخور، ولی بعدش پشیمون نشو و به یاد بیار که خیلی دلت میخواست اون کارو بکنی و حتما اونموقع

برات خیلی ارزش داشته.. خب؟

_ها.. خب.. پشیمون نمیشم

قیچی رو گذاشت رو موهام و همه شو از بیخ کند و انداخت رو زمین..

سرمو تکونی دادم، یه حس سبکی و راحتی قشنگی داشتم..

_وااای آهیر خیلی خوبه

_تکون نخور بزار مدل بدم

شلوارک طوسی و تیشرت سفید تنش بود و با هر حرکتش بوی خوش ادکلنش میرفت توی ریه هام و من به زور جلوی خودمو میگرفتم که از بوی خوشش لذت نبرم..

یکم‌ مقابلم اینور و اونور رفت و با قیچی ژست گرفت و کوتاه کرد تا اینکه انگار تموم شد..

وایساد جلوم و با دقت نگام کرد و گفت

_ریدیم.. پاشو ببرمت آرایشگاهِ خودم بدم حمید درستش کنه

بلند شدم و تو آینه ی کنار در خودمو نگاه کردم.. کج و کوله و افتضاح بود!

خنده م گرفت و گفتم

_آخه تو که بلد نبودی چرا تر زدی به موهام لامصب؟.. شبیه بچه میمونی شدم که تازه مو درآورده

_زدی تو خال.. منم میگم شبیه کی شده این بچه، ولی به ذهنم نمیومد

پررو هم گند زده بود به موهام هم یه متر زبون داشت..

ولی انقدر خونسرد و جدی حرف میزد که خنده م میگرفت از حرفاش و نمیتونستم عصبانی بشم..

خواستم مانتو بپوشم که گفت

_مانتو نپوش میخوام ببرمت آرایشگاه مردونه، با مانتو به چشم میای.. یه کلاه کپی بزار سرت، تو که با این ریختت معلوم نی دختری یا پسر

از فکر اینکه برای اولین بار با تیپ کاملا پسرونه میرم بیرون ذوق مرگ شدم و پریدم و بغلش کردم..

_چاکر پاکرتم داش آهیر.. فدایی داری به مولا

هولم داد و گفت

_دور شو بابا.. اصغر نسناس

_اصغر نسناستم میشم.. حالا که انقدر پایه ای جون بخواه تو

خواستم سوئیچمو بردارم که گفت

_با موتور میریم

ذوقم بیشتر شد و بلند داد زدم

_یوووهووو

محلم نزاشت و از خونه رفت بیرون و منم راه افتادم دنبالش..

کلاه کپ منو از سرم برداشت و گذاشت رو سر خودش و کاسکت ایمنیش رو گذاشت روی سر من و گفت

_کلاه اضافه ندارم .. چون هیچوقت هیچ کسو سوار موتورم نمیکنم.. ولی تو جوجه اردک زشت دیگه وبال گردنمی

واقعا هم اونطوری که دنبالش راه افتاده بودم شبیه اون کارتونه بودم..

از اینکه امنیت من براش از امنیت خودش مهم تر بود و کلاهشو گذاشت رو سر من، دلم غنج زد و ته دلم گفتم کرمتو شکر اوس کریم.. نمردیم و دیدیم یه کسی هم به سلامتی ما اهمیت داد!

با شوق سوار شدم ترک موتورش و دستامو گرفتم زیر صندلیم..

نمیخواستم مثل دخترا کمرشو بگیرم و بچسبم بهش..

اونم نگفت کمرمو بگیر و راه افتاد.. وقتی سرعتمون بیشتر شد طوری حال میداد که انگار داشتیم پرواز میکردیم و باد میزد بهمون و صدای همو نمیشنیدیم..

ولی وقتی از بین ماشینا ویراژ داد ترسیدم و محکم کمرشو گرفتم..

داد زد

_ترسیدی؟.. آرومتر برم؟

_نه نه عالیه

بالاخره به مقصد رسیدیم و جلوی یه آرایشگاه لوکس نگه داشت..

نگاهی کردم و گفتم

_تو که پول نداری چطور میای اینجا؟.. زیادی لاکچریه

کلاه کپ منو از سرش برداشت و نگاهم اسیر موهای پریشون طلاییش شد و گفت

_برا بعضی چیزا خوب پول خرج میکنم.. مثل موهام و لباسام

همیشه لباسای گرون قیمت و قشنگ میپوشید و خیلی خوش لباس بود..

هر چند انقدر خوشگل و جذاب بود که اگه گونی هم میپوشید بهش میومد..

رفتیم داخل و آرایشگر اومد استقبالمون و رو به آهیر گفت

_به به آهیر خان.. منور کردین سالونو

باهم دست دادن و آهیر منو نشون داد و گفت

_رفیقمو آوردم موهاشو یه مدل پسرونه ی قشنگ مرتب کنی.. من این شکلیش کردم

مرده نگاهی به موهام کرد و خندید..

_زیادم بد نیست ولی مدل نداره.. درستش میکنم

مرده اصلا به اینکه دخترم و تو آرایشگاه مردونه چیکار دارم اشاره ای نکرد و خیلی راحت برخورد کرد باهام..

از اخلاقش خوشم اومد که آدم فضولی نبود و تصمیم گرفتم همیشه برای موهام بیام همینجا..

وقتی کار حمید آقا تموم شد از دیدن موهای جدیدم کیف کردم..
بنظر خودم خیلی قشنگ شده بود و بیشتر شبیه پسرا شده بودم..

آخ که آرزو کردم مامانم همین الان اینجا بود و منو اینطوری میدید و چشماش از حدقه میزد بیرون..

آهیر نگام کرد و با لبخند گفت

_خوب شد.. بهت میاد

موقع برگشتن بهش گفتم مقابل سوپر مارکت نگه داره تا برای خونه خرید کنم ولی نگه نداشت و گفت

_لازم نکرده پول باباتو خرج خونه ی من کنی.. خودم فردا پس فردا از آموزشگاه پول میگیرم و خرید میکنم

مغرور بود و هیچ جوره زیر بار نمیرفت.. کم کم شیفته ی شخصیت و عزت نفس آهیر میشدم..

ولی یه چیزی این وسط بود که با حرفاش و شخصیتش جور درنمیومد.. دزدی!

باورم نمیشد همچین آدمی دزد باشه.. اصلا اونکه دزد بود چرا بی پولی میکشید و نمیرفت دزدی؟

وقتی رسیدیم خونه نتونستم جلوی زبونمو بگیرم و گفتم

_مگه دومین شغل شریف تو دزدی نیست؟.. حالا که پول نداری چرا نمیری دزدی؟

چپکی نگام کرد و گفت

_خیلی دوس داری مال دزدی بره تو شکمت؟

_معلومه که نه.. من اگه بدونم با پول دزدی غذایی خریدی اصلا نمیخورمش.. ولی بخاطر خودت که میبینم بی پولی کنجکاو شدم بپرسم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان عزرایل pdf از مرضیه اخوان نژاد

  خلاصه رمان :   {جلد دوم}{جلد اول ارتعاش}     سه سال از پرونده ارتعاش میگذرد و آیسان همراه حامی (آرکا) و هستی در روستایی مخفیانه زندگی میکنند، تا اینکه طی یک تماسی از طرف مافوق حامی، حامی ناچار به ترک روستا و راهی تهران میشود. به امید دستگیری داریا دامون ( عفریت). غافل از اینکه تمامی این جریانات

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوگار

    خلاصه رمان :         مَــــن “داریوشَم “…خانزاده ای که برای پیدا کردن یه دُختر نقابدار ، وجب به وجب خاک شَهر رو به توبره کشیدم… دختری که نزدیک بود با سُم های اسبم زیرش بگیرم و اون حالا با چشمهای سیاه بی صاحبش ، خواب رو برام حَروم کرده…!   اون لعنتی از مَـن یه

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تمنای وجودم

  دانلود رمان تمنای وجودم خلاصه : مستانه دختر زیبا و حاضر جوابی است که ترم آخر رشته عمران را می خواند. او در این ترم باید در یکی از شرکتهای ساختمانی مشغول بکار شود. او و دوستش شیرین با بدبختی در شرکت یکی از آشنایان پدرش مشغول بکار میشوند. صاحب این شرکت امیر پسر جذابی است که از روز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گناهکاران ابدی جلد اول به صورت pdf کامل از کیانا بهمن زاد

    #گناهکاران_ابدی ( #جلداول) #شوهر_هیولا ( #جلددوم )       خلاصه رمان :   من گناهکارم، تو گناهکاری، همه ما به نوبه خود در این گناه، گناهکاریم من بدم، تو بدی، همه ما بد بودیم تا گناهکار باشیم، تا گناهکار بمانیم، تا ابد ‌و کلمات ناقص میمانند چون من جفا دیدم تو کینه به دل گرفتی و او

جهت دانلود کلیک کنید
رمان جاوید در من

  دانلود رمان جاوید در من خلاصه : رمان جاويد در من درباره زندگي آرام دختريست كه با شروع عمليات ساخت و ساز برابر كافه كتاب كوچكش و برگشت برادر و پسرخاله اش از آلمان ، اين زندگي آرام دستخوش نوساناتي مي شود. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نجوای آرام جلد دوم به صورت pdf کامل از سلاله

    خلاصه رمان:   قصه از اونجایی شروع میشه که آرام و نیهاد توی یک سفر و اتفاق ناگهانی آشنا میشن   اما چطوری باهم برخورد میکنن؟ آرامی که زندگی سختی داشته و لج باز و مغروره پسری   که چیزی به جز آرامش خودش براش اهمیتی نداره…   اما اتفاقات تلخ و شیرینی که براشون پیش میاد سرنوشتشون

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
98 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
یه بنده خدا
یه بنده خدا
3 سال قبل

وای مهرناز نگو 😂😂😂
پس عجب پسر خوشگلی هستم 😎😂😂
الان میگن مهرناز هزار تا خاطر خواه داره 😉😂

یه بنده خدا
یه بنده خدا
3 سال قبل
پاسخ به  یه بنده خدا

راستی مهرناز یادم رفت بهت بگم یه هفته پیش یه پین درباره رفیق گذاشتم تو برنامه پینترست به افتخار تو 😍😎

یه بنده خدا
یه بنده خدا
3 سال قبل
پاسخ به  یه بنده خدا

اشکال نداره عزیزم بعدا میبینیش 😉🌺

ریحان
ریحان
3 سال قبل
پاسخ به  یه بنده خدا

بله که داره…
پس چیییییی؟؟؟؟
.
هخخخخخخ

یه بنده خدا
یه بنده خدا
3 سال قبل
پاسخ به  یه بنده خدا

مهرناز در حال حاظر نقاب آروم بودنم و زدم و گرنه میرفتم اون ها رو …😌😂😂
پس قطعا جرات این حرف و ندارن 😎

Yasiii
Yasiii
3 سال قبل

سلااااام
چطورین؟؟
.
ناز شروع رمان جدیدتو تبریک میگم
موفق باشی🙃

Ania
Ania
3 سال قبل

قشنگ بود مهرنازی👌❤

MamyArya
MamyArya
3 سال قبل

ووووووویییی مرررسی مهری جونم خیلی حال کردم قشنگ بود دست گلت درد نکنه مررررسیتم جیگر 💋💋💋💋💋💋😘😘😘😘😘
مهری این رمان چند روز ی بار پارت گذاری میشه آجی

ریحان
ریحان
3 سال قبل
پاسخ به  MamyArya

زهرا جان مرسی که حال منو از مهر.ناز جویا میشدی گلم.
.
متاسفم که باعث نگرانیتون شدم.

MamyArya
MamyArya
3 سال قبل
پاسخ به  ریحان

سلام ریحان جانم خوبی آجی آقا محمد خوبن الحمدلله؟ فدات بشم عزیزدلم آره عشقم من ک زیاد سایت نمیام در جریان چیزی نیستم اون روزی ک مهرناز بهم گفت رمان جدید نوشته اومدم پارت اولشو خوندم ک نوشته بود قراره بستری بشی خیلی ناراحت شدم 😔😔😔
دورت بگردم خواهرنازم الان خوبی دیگه اومدی خونه یا بیمارستانی؟ قربونت بشم خیلی از خودت مراقبت کن تو قوی هستی چند سال با درد عشقت جنگیدی تا بالاخره ب دستش اوردی الانم با مشکلی ک داری میجنگی هیچ چیزی در برابر اراده انسان بزرگ نیست تو در کنار اراده ی عشق بزرگ تو زندگیته که امید بهت میده برا جنگیدن و انشالله به همین زودی ثمره عشقتون رو میبینی و مامان نی نی های خوشگل ترکیبی از بختیاری و ترک میشی ❤❤❤❤🙈🙈🙈🙈🙈

ریحان
ریحان
3 سال قبل
پاسخ به  MamyArya

سلام زهرای عزیزم
خوبی.خانواده ی عزیت خوبن؟
.
خوب بودن محمد به منه هخخخ…
منم که قرار خوب بشم هخخخخ

زهرای جانم.تو اولین کسی بودی که اینجا آجیم شدی و صدام کردی آجی♥
.
مرسی از محبتت آجی😘
امیدوارم در کنار خانواده ی گلت و علی آقا و آریای قند عسلم خوب وخوش باشین کنار هم.
خدا نکنه آجی تنت سلامت😘
زنده باشی…
مرسی از امیدی که بهم دادی زهرای جانم ♥
.
انشاالله همینطور باشه که میگی…و من یبار دیگه مورد لطف خدا قرار بگیرم.
.
اوهوم .میجنگم.دردایی هستن که توان جنگیدنو مبگیرن..اما من اینبارم سعی میکنم برا خوب خوب شدن حالم.سعی میکنم…چشم آجی مراقبم.
توام مرا قب خودت و قلب مهربونت باش.کنار عزیزانت.بهترینا رو برات از خدا میخوام♥

.
هخخخ .
آره قرار بود یه دختر بیارم واسه آریام…
توام که گفتی دختر میاری که منم پسر دار بشم هخخخخ😘
.
شاید خدا خواست.کی میدونه از آینده….کی میدونه چی پیش میاد!!
.
شاید من خوب شدم.
و تونستم بچه دار بشم…و یه روزی یه جایی همو دیدیم.من تو تو رو تو ازنا یا تو منو …..
.
دوستت دارم آجی.بخدا میسپارمت♥

MamyArya
MamyArya
3 سال قبل
پاسخ به  MamyArya

دستت طلا عزیزدلم❤❤❤❤💋💋💋💋

یه بنده خدا
یه بنده خدا
3 سال قبل

سلام به نویسنده عزیزم 💫🌺

با ارز پوزش دیر رسیدم 🙂
.
خسته نباشی 💛🌹
.
دلم برات تنگ شده بود 🌹

یه بنده خدا
یه بنده خدا
3 سال قبل
پاسخ به  یه بنده خدا

خدا نکنه💛
چطوری قربونت برم 🌺
خیلی خوبه …
😍

یه بنده خدا
یه بنده خدا
3 سال قبل
پاسخ به  یه بنده خدا

خدا رو شکر که خوبی 🤲🏻💫🌺🌺
اصلا انرژی گرفتم با این حرف😘😍

یه بنده خدا
یه بنده خدا
3 سال قبل
پاسخ به  یه بنده خدا

قربون دل مهربونت بشم 😍😍
حقیقتا الان به صحبت با تو نیاز داشتم
به حرف های قشنگت ✨💗

یه بنده خدا
یه بنده خدا
3 سال قبل
پاسخ به  یه بنده خدا

قشنگی ها رو کسی درک میکنه که خودش قشنگ باشه 😍😍😘
.
اگر تو دورانی بودیم که بقیه فکر می‌کردند پسرم، همه شاکی منحرف میشدند😁😂

ریحان
ریحان
3 سال قبل
پاسخ به  یه بنده خدا

سلام یه بنده ی خدا
آیا تو همون گل نرگسی هستی که من حس میکنم یا خیر؟!
هخخخخ
.
اگه خیر!!
آیا من میشناسمت؟!
.
اگه میشناسمت باهات حرف زدم هخخخ
.
کدام گزینه؟!!🌹

ریحان
ریحان
3 سال قبل
پاسخ به  ریحان

البته من از روی لغات انتخابیت
و لهجه ی نوشتاریت حس میکنم همون گل نرگسی هستی که بوش اینجا میپیچه🌹
.
چقققدر هوس کردم
هخخخ

ریحان
ریحان
3 سال قبل
پاسخ به  ریحان

در هر صورت اگه هم نبودی و من حسم اشتباه استشمام کرده باز فرقی نمیکنه…در هرصورت
یه گل دیگه هستی
مثلا گل ماه که خیییلیم خوشگله🌹
و از اینکه دارم باهات حرف میزنم خوشحالم.

یه بنده خدا
یه بنده خدا
3 سال قبل
پاسخ به  ریحان

من ک…. هستم 😍
.
ریحان من خیلی گل ها رو دوست دارم 😍😍
.
پس فکر کنم درست فکر میکنی من همون شخص هستم 😌😍

ریحان
ریحان
3 سال قبل
پاسخ به  یه بنده خدا

اون کنننج عمیییق قلللبم قایمت میکنم واسه خودم و تا ابد دوستت خواهم داشتتت♥
.
پس تموووم گلهای ماااهم و نرگسای باغچه مون که هر سال قللبمو به تپش میندازن.
و تمموم گل یاسای درختی و پیچیکیم که پر ساختمون میشن.و بن ساهای خوشگگگلم.
و از همه مهمتر تمووووم رزای باغچه ی خونه خودمون و باغ خونه بابا جونم اینا و گل و گلدونای زنبق.حسنی. بنفشه. و سنبلام و اصلا تموووم گلای عااالم مال تو عزیز قلللب من…♥
.
هیییچوقققت فراموشت نمیکنم…
یبار یه کامنت ازت دیدم توش یچیزی نوشته بودی که …..
از اون روز با تمام وجودم آرزو میکنم هیییچوقت اشک به چشت نیاد جز از هیحان شادی…
.
مراقب خودت و قلب خوشگلت باش♥
موفقیتت آرزومه…
.👋🏻
🤍
😘😘😘😘

یه بنده خدا
یه بنده خدا
3 سال قبل
پاسخ به  ریحان

مرسی ریحان مهربون من 😍😍😍😍
تو معنی واقعی مهربون بودن و خوش قلب بودنی 😘😘😍😍😍
مرسی نمیدونم واقعا چی بگم درباره محبت ها مهربونی هات 😘😘😍😍
فقط میتونم بگم از ته دلم خوشحالم که با تو آشنا شدم 😍😍
و امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشی 🤲🏻💫💫💫
و خوشبختی واقعی رو در کنار عشقت لمس کنی 😍😍

ریحان
ریحان
3 سال قبل
پاسخ به  یه بنده خدا

هیچی نمیخوای بگی عزیز دلم..
من فقط از احساسم حرف زدم .همین
.
مرسی جووونم♥
.
شب خوش♥

یه بنده خدا
یه بنده خدا
3 سال قبل
پاسخ به  ریحان

احساس تو 😍😍😍
.
شبت پر از ارامش✨✨⭐️🌟🌟✨

یه بنده خدا
یه بنده خدا
3 سال قبل
پاسخ به  ریحان

سلام به ریحان خودم 😍
چطوری مهربون
دلم برات تنگ شده بود
😘

ریحان
ریحان
3 سال قبل
پاسخ به  یه بنده خدا

منم دلتنگت بود
.
به روی مااهت تااااا….ابد♥

یه بنده خدا
یه بنده خدا
3 سال قبل
پاسخ به  ریحان

نگو این طوری غصه میخورم 🥺🥺
💗اینقدر توی دلم جا داری که نگو و نپرس😍

ریحان
ریحان
3 سال قبل

بییییخیااال جزیره هخخخخ
.
دیگه حرفشو نزنیمممممم.
.
روووز جهااانی موسیقی مبااارک

🎸💙
.
فدای دستای هنرمندت

حضرت عشقم♥

ریحان
ریحان
3 سال قبل
پاسخ به  ریحان

مرسی عزیزم…
.
.
چشم♥

ریحان
ریحان
3 سال قبل
پاسخ به  ریحان

قراره بنا بر توصیه ای
بخاطر گرمای زیاد خوزستان
بر نگردم دیگه.
.
احتمالا دو سه ماهی قراره هم شهریت بشم.
.
رضام که بعد 11سال دوری از خانواده حالا از رفتنم اونقدر پکره که جیگرم میسوزه واسش.عادت کرد به بودنم تو خونه….
.
احتمالا اونم پروژه ی پیشنهادی همکاری با دوسش رو قبول کنه تو تبریز.
و این دو سه ماهو پیشم باشه♥
خلاصه آب و جارو کن که مهمون داری همشهری
هخخخخ

ریحان
ریحان
3 سال قبل
پاسخ به  ریحان

فدای چشمات گلم♡
.
خوش حال دلت بشه ♥
.
آره خنکتره اونجا.
هخخخ منم بهش گفتم اتفاقا…اما اون رفتاری که دخترکای تبریزی با آجیش داشتن دلشو زدن…هرچند نباید همه رو با یه دید نگاه کرد.
رضا خیییلی…..
چون خودش به چشم دید و شنید بیشتر اذیتش کرد.
وقتی خودش منو برده بود تبریز.بخاطر محمد کوتاه اومد…الانم اونارو مسبب خیلی چیزا میدونه.
.
.
ولی من به شوخی میگم.تبریزیا یه دختر بردن .یه دختر بگیریم ازشون.کلی حرسش میدم.هخخخ
.

توکل بر خدا.هر چی خودش بخواد من راضیم به تقدیرش.

Nasim
Nasim
3 سال قبل
پاسخ به  ریحان

به به 😍
مبارک حضرت عشق شما باشه آجی ریحانم🌹
.
نمیشه به اونایی که صدای خوب دارن هم تبریک گفت🙈😌😅

ریحان
ریحان
3 سال قبل
پاسخ به  Nasim

به به، به روی ماه قشنگت
خواهری 🌹
مرسی جان و دلم♥
.
چرا نشه بهارکم !!!
میشه با هر بهانه ای تبریک گفت به هر کی که دوسش داریم.یکی بخاطر همراهی و خواهر بودنش و دل قشنگی که داره مثل تو♥
.
یکی بخاطر صدای خوبش احتمالا بازم به تو یا آقا وحید عزیزت🌹
و محمدم و حتی خودم هخخخخ
یکیو بخاطر
حرکت انگشتاش رو ساز دهنی.کلاویه.گیتار یا ویلن
باز مثل محمدم.بخاطر شاعر بودن و نویسندگیش بازم مث محمدم هخخخخخ
.
خدااایا کی مث من از محمد تعریف میکنه.اما حضرت عشق من تعریفی هستااااا
.
عزیییزدلمه♥

Nasim
Nasim
3 سال قبل
پاسخ به  ریحان

ممنون عزیز دلم🌹
خودم که نه، آقا وحید رو میگم، با صداش دل منو برد دیگه😍😅
.
ای جان، ماشاالله، زوج هنرمند، یه اسپند برای خودتون دود کن خواهری🌹
.
عزیزی برام😘

ریحان
ریحان
3 سال قبل

دوستان گلم
.
اگه چیزایی گفته شد که باعث ناراحتیتون شده از همتون عذر خواهی میکنم….
.

Nasim
Nasim
3 سال قبل
پاسخ به  ریحان

سلام آجی ریحان عزیزم🌹

. . . . . . . . .

چیزی ننوشتم، ولی تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل…
.
این شعر قشنگ رو تقدیم دل پاک و مهربونت می کنم:

در کتاب چهار فصل زندگی
صفحه ها پشت سر هم می روند

هر یک از این صفحه ها، یک لحظه اند
لحظه ها با شادی و غم می روند…

گریه، دل را آبیاری می کند
خنده، یعنی اینکه دل ها زنده است…

زندگی، ترکیب شادی با غم است
دوست می دارم من این پیوند را

گرچه می گویند: شادی بهتر است
دوست دارم گریه با لبخند را…

قیصر امین پور
.
مواظب خودت باش خواهر عزیزم❤

ریحان
ریحان
3 سال قبل
پاسخ به  Nasim

سلام به روی مااهت خواهری.به دو چشمون قشنگ احتمالا سیااهت خواهری هخخخ🌹

خوب کاری کردی ننوشتی آجی ناازم♥
منم چیزی نمیگم دیگه تاااااا…….
.
ریحون دلش رو رها کرده دیگه خواهری .
من خوندم حدیث مفصلت رو نسیم بهاری من
.
ریحون حرف آدما رو همیشه با چشمشون میخونه و از دلشون میشنوه..این به امروز و دیروز نیست…همیشه همینطوری بودم…یه حرف از یه کلمه کافیه که تا عمق چشم و دلشون رو تا مغز استخونم حسش کنم♥
.
دل خودت پاکه آجی که منو اینطوری حس کردی 🌹
.
فداااتم چه احساسی پیدا کردم از این شعر وصف الحالت بهارک…
انگار نیت کرده باشی و چشم بسته باشی و دل گذاشته باشی واسه انتخابش.
کاش بودی و میدیدی حالمو با خوندنش…
لب و چشامو♥🌹
.
چشم هستم آجی♥
.
توام مراقب خودت و دوردونه هات باش آجی♥

Nasim
Nasim
3 سال قبل
پاسخ به  ریحان

همون چشمون سیاهم😌😅
.
می دونم عزیزم، مطمئنم حرفم رو از نگفته هام فهمیدی…
.
امیدوارم این شعر باعث حال خوب برات شده باشه، همدیگه را ندیدیم، کنار هم نیستیم ولی همین که بتونیم یه لحظه، یه حال خوب برای هم ایجاد کنیم، خیلی با ارزشه، مثل حال خوبی که با خوندن پیام های تو برام ایجاد میشه ❤
.
ممنون عزیزم، خدا عزیزان همه را براشون حفظ کنه🙏🌹

ریحان
ریحان
3 سال قبل

مهر.نازم…
تاییدش نکن لطفا.
.
کامنتت رو که خوندم یطور عجیبی دلشوره گرفتم نازی.
دلشوره ی پشیمونی…
پشیمونی از اینکه اصلا چرا میام اینجا حرف میزنم و دیگران رو آزار میدم…بقققرآن نمیخواستم…انگار خودمم متوجه نبودم.شایدم اونقدر خودمو زدم بیخیالی که کلا یادم رفت وقتی دارم حرف میزنم از چی حرف میزنم.
و متوجه نبودم این حرفا ممکنه چه تاثیری رو بقیه بزاره.از بس خودم سعی کردم عادی باشه .از بس محمد داره سعی میکنه عادی باشه
باهام که ….من خودمو میشناسم چه خ**** بعد باید قد همه ی بخواب زدنای هر دومون دو هزار برابر بکشم.اخلاق گندم اینطوریه…
شرمنده ات هستم .شرمنده ی همتون…
اونقققدر خجالت زده م که نتونستم این کامنت رو واسه همه بزارم..
.
فک کنم فقط آبان متوجه شد که چرا بستری میشم و برای چی…اما الان نمیاونم هیچی بگم
.
چیزی نیست…طوری نیست.هر چی که هست مهم اینه که قراره تموم بشه.
من راضیم…….
.
به زهرا و بقیه ی بچه ها هم عذرخواهی منو بگو….
ببخش منو نازیم…قوول میدم دیگه راجبهش هیییچی نگم…و خواهش میکنم دیگه نپرس…
بخدا هیجا نگفتم.دیگه اینحام نمیگم.
فقط منو ببخش و به بقیه هم بگو ببخش و تو پی ویت یا روبیک بگو از طرف من….
همیشه دوستت دارم…
گفتم بهت آیااا؟؟؟!!!!
نگفتم؟؟؟!!!!
خوب حالا میگم…
خییییلی دوستت دارم♥
هخخخخخ
.
حلالم کن
.
راستی یه کامنت هست تو یکی از چت رومای خیییلی دور .الان اعصابشو ندارم.بعدا بهت آدرس دقیقشو میگم.و ازت میخوام زحمت بکشی و خواهشمو بپذیری و پاکش کنی.چون من مرض خود آزاری دارم هی میرم میخونمش با کامنتای مربوط بهش رو و هی عصبی میکنم خودمو هخخخخخ
.
تایید نکنی هاااا…آفففرین دختر خوبم هخخخخ
.
عزیییز دددلم

Mahhboob
Mahhboob
3 سال قبل

سلام پارت جدید عاالی بود ومن تو پارت های قبل فکر میکردم قراره همجنس بازی رو واسمون به اشتراک بذاری که حالا از تجربه ای ک از رمان گرگهاو بردلنشسته به دست اوردم فهمیدم قراره به بدترین شکل ممکن دهنشونو سرویس کنی…هخخخخ..اذیتات مستدام

ریحان
ریحان
3 سال قبل

مهم نیست تاییدش کنی
جزیره م…فقط برام سواله
چرا؟!
من اشتباه کردم .و پذیرفتمش…که نباید اینجا مطرحش میکردم .هر چند که بهم فشار میومد و اذیتم میکرد.اما هنوز به حدی که کار کرد مغزمو از کار بندازه پیش نرفت.پس باید کنترل احساسمو از دست نمیدادم جزیره…
.
من همین چند مدت پیش راجب قضاوت نا عدلانه ی به حدی تحت فشار عصبی قرار گرفتم که هنوزم تحت تاثیرشم.
.
اما میپذیرم که اشتباه کردم رجبهش حرف زدم…تصمیم با خودته نازیم.
من قبولت دارم.

ریحان
ریحان
3 سال قبل
پاسخ به  ریحان

عیبی نداره جزیرم تاییدش کن….
.
منکه گفتم قبولت دارم. متوجه هستم بخاطر بچه هاست این کار .و اینکه باید به حس نگرانیشون که
من باعثش شدم باید احترام بزارم…
.
و اینکه بگم خدا شاهده اگه ذره ای تو مخیله ی ذهنم میومد که تو منظور حرفمو به خودت بگیری هرگز .هرگز نمینوشتم….دلم نسبت به تو جدای از تصور خودته حتی…!
پس تاییدش کن جزیره ی ریحون
.
شب خوش جانا
.

.

ریحان
ریحان
3 سال قبل
پاسخ به  ریحان

معذرت میخوام ازت جزیره م که یادآور خاطرات تلخت شدم.
میفهممت …فقط همینو میتونم بگم…
.
نه من واااقعااا گفتم..

.
از خودم خیلی شاکیم.من خودمم از ریحون توقع بعضی چیزا رو ندارم.حتی محمدمم.همه اطرافیانم از من خیلی توقع دارن.حتی تو این مورد.که من خوب باشم هخخخ
اما مهر ناز منم آدمم گاهی از اینکه هی بگم خوبم سر ریز میشم.
.
بازم ببخشید…جای بعضی چیزا هیج کجا نیست جز دل خودمون
.
چون نا خواسته باعث عذاب دیگران میشیم…
من هیییچوقت فکر نمیکنم تو بی معرفت یا بی تفاوتی…
.
ببینم بهت گفتم خیلی عزیزی برام؟!
هااا؟؟؟
هخخخخ

.

ریحان
ریحان
3 سال قبل
پاسخ به  ریحان

نه مهر. جانم
.
من اگه میخواستم که همین الانشم میگفتم …
موضوع گفتن یا نگفتنش نیست که بخوام حالم رو خوب کنم یا با نگفتنش بد.چیزایی هست که هیچی هیچ تاثیری روشون نداره.برا همین میگم اشتباه کردم.و با پی بردنش واقعا حس ناراحتی و پشیمونی دارم.
حرف منم این نبود.
اما واقعا نمیدونم چطوری باید توضیحش بدم.
راستش بعضی چیزارو یطوری پشت ذهنم پنهانشون میکنم.
بعدی که یهو واسه خودم عیان میشن خیلی آزار دهندن.
شاید تحت تاثیر موقعیتم طوری حرف زدم باعث رنجش شده باشم.
فقط اینو بدون کاملا ناخواسته بوده.
.
اون پیامم که برات تو نوشتم چون تایید نشده بود هی در حال انتظارش اینجا میومد .کپیش کردم .الان خودم میزارمش عزیزم
.
ببخشید اذیتت کردم.

M.l
M.l
3 سال قبل

خسته نباشی نویسنده عزیز⭐✨🌈
نویسنده چند سوال
اگه اهیر عاشقه افرا میشه پس اون دختری که دوسش دار چی میشه ؟اصلا میاد تو رمان ؟

M.l
M.l
3 سال قبل
پاسخ به  M.l

قربونت 🌈
دیگر امتحان ها بودم ، یه هفته ایم میشه از دستشون خلاص شدم 🙅خوبم فدات تو خوبی؟
پس باهاشون بساطی داریم حسابی مشتاق بقیه ماجرام 😀

admin
مدیر
3 سال قبل

مهرناز تو قسمت دسته ها فقط اسم رمانتو انتخاب کن دیگه رمان و انتخاب نکن فقط تو پارت اول هر دوتاشو انتخاب میکنن

admin
مدیر
3 سال قبل
پاسخ به  admin

مطمئنی قبل ارسال تیک رمان خودتتو میزنی؟

admin
مدیر
3 سال قبل
پاسخ به  admin

اره تیک رمان و بردار

ریحان
ریحان
3 سال قبل

جزیره جا نبود دیگه اونجا جواب بدم.
.
آره دقیقا همینو گفتی
هخخخخ وای خداااایا …
میخوای دوباره بپرسم هخخخخ
.
اما خوب درسته .تو این سایت عر چیزی ممکنه.
حتی پسر بودن من هخخخخخخخخ
😂😂😂😂
واای خدا دلم…
.

ریحان
ریحان
3 سال قبل
پاسخ به  ریحان

ای جاان کوفتتم خوشمزست
هخخخ
.
مطممئنم به من شک نداری جزیرم…چون حسم میکنی
.

.
فعلا که نیومده هنوز.چشم میپرسم حتما
هخخخخخخ
.
شب خوش جانا♥

ریحان
ریحان
3 سال قبل
پاسخ به  ریحان

باشه.

ریحان
ریحان
3 سال قبل
پاسخ به  ریحان

قربوووونت بره ریحون قللللبم♥
.
راستی جزیرم واقعنی کامنتایی که پاک میکنی واسه ادمین پاک نمیشن؟!!
.
به پوریا گفته بودی یا شوخی کردی؟؟!!

ریحان
ریحان
3 سال قبل
پاسخ به  ریحان

😂😂😁😁😁😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
.
وااای هخخخخخ😂😂😁😁😁😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
وای خداااا هخخخخخ
خدااا میدونه پوریا چیا میگفته از شیطنت😂😂😁😁😁😂😂😂
.
نااز خدااا رو شکر که من همیشه محتاط و محافظه کارم هخخخ
.
خوبه که مثلا دیشب ننوشتم محمد چیا گفت😂😂😁😁
هخخخخخ
.
نه بابا جزیره همشهری شوهرم
چشم و گوش پاکه نگران نباش نمیخونه وقتی میدونه چیزبو نوشتین که تایید نشده و پاک میکنین هخخخ😂😂😁
چققدر من دیشب تا الان خندیدم…
محمد میگه به منم بگو بخندم…♥
یه پرستاره اینجا بود الان .یطووری به شوووهرم با عشوه میگه برا مام تعریف کنید چی میگید به این خانم کوچولو که اینطوری میخنده…محمد به ترکی بهش گفت کوچولو خودتی م****
😁😂😂😂😂😂😂😂😂😂

ریحان
ریحان
3 سال قبل
پاسخ به  ریحان

اونجا جا نبود بنویسم.
وای مهر.ناز دختره پرستاره که محمد اونجوری بهش گفت ترک از آب در اومد.
.
آخه نمیدونی چه بلایی سرم آورد .
من رگام حساس شدن و نازک.موقع خون گیری حالیش نبود نباید از رگی که تازه خون گرفتن خون بگیره.رگمو زد پاره کرد .تموم دستم کبود شد.محمد اینقدر از عصبانیت نگاش کرد که مثل رگ دستم کبود شد . منم بخاطری که فک کنه خوبم هی الکی میخندیدم😂😂😂😂😂😂😂😂😂بعد تازه وایمیسته میگه چی میگین به این خانم کوچولو هخخخخ
.
حالا دیده محمد ترکه هی ترکی میحرفه منو دق میده …بیا بزنش جزیره😂😂😂😂😂😂😂😂

مهراد
مهراد
3 سال قبل

خوبه ایول خانوم نویسنده ادامه بده همین‌جوری

اصولا کسایی که احساس میکنن Transgender هستن، یا تحت تاثیر هورمون های بلوغ قرار میگیرن، یا تحت فشار روانی دوست و آشنا و پدرمادرا.
مال افرا مخلوطی از مورد اول و دومه.
یعنی هم پدر و مادر و سمانه بهش فشار اوردن و هم این فشار روی دوران بلوغ که مهم ترین دوره زندگی یه انسانه تاثیر گذاشتن و باعث شدن افرار تمایل پیدا کنه که پسر شه.
معلومه که گرایشی به دختر نداره و این فقط یه حس گذراس که رفتار سخت گیرانه پدر مادرش و بی توجهیشون
اینجوریش کرده، چرا؟ چون با محبت هرچند کوچیک آهیر و با شنیدن لفظ زنمه از زبون اون، نه تنها حس انزجار بهش دست نداد بلکه گر گرفتگی و خجالت و اون حس رضایتش خوب توصیف شده که همه اینا نشون میده این حالتا فقط بخاطر بی توجهی و دور بودنش از والدینشه.

موضوع جدیدیه و این صمیمیت بینشون از بقیه رمانای همخونه ای متمایزش میکنه.
با توجه به اینکه میشناسمت و عاشق سختی کشیدن دو طرف تو عشقی مطمئنم گه قراره دهن این دوتارو به بدترین حالت ممکن سرویس کنی 🙂
درکل از این پارت خیلی خوشم اومد و برو جلو بقیشم میخونم.
ایول بت تودلی ❤

مهراد
مهراد
3 سال قبل
پاسخ به  مهراد

برا ویرایش مرسی
عا منم دلم تنگ شده بود
عجب اره خب
درد دل بسیار بُوَد غصه فزون را نتوان
😘

سیما
سیما
3 سال قبل
پاسخ به  مهراد

ای جان خوب میکنی.
زجر و درد دیگه بسه یه رمان عالی با تمام هیجانات و واکنشها میشه .
منتظرم .
دیگه غم نباشه.

پوریا
پوریا
3 سال قبل

عالی مهری👌

pourya
pourya
3 سال قبل
پاسخ به  پوریا

قربونت اجی
بنظرم اولین باریه بدون شوخی و خنده و منحرفی کامنت میذارم

pourya
pourya
3 سال قبل
پاسخ به  pourya

🤣🤣🤣🤣
ولی میگم مهری
هلو هم با پرزش میچسپه
افی مذکر هم با موهاش😌😌😈🔞🤣🤣

pourya
pourya
3 سال قبل
پاسخ به  pourya

😂😂😂

ریحان
ریحان
3 سال قبل

فداتم عزیزم♡

مرسی خواهری برا شمام
همینطور😘
هخخخ
گاهی منم موقع حرف زدنم همین احساسو دارم.با اینکه لهجه ی کاشی با اصفهانی زمین تا آسمونه…
ولی خوب درس خوندم دیگه…
من بختیاریم خوب حرف میزنم با اینکه بابا مامان اصصصلا حرف نزدن هیییچوقت…
.
بوس رو دادم اومد هوااارتاااا هخخخ
.
عزیزمی♥

Nasim
Nasim
3 سال قبل
پاسخ به  ریحان

ای جان اصفهانی، کاشی، بختیاری، ترکی هم حتما در اثر هم جواری با آقا محمدت یاد گرفتی یکم😉😍
.
خواهر همه فن حریف خودمی، چه کنیم دیگه ژن خوب داریم😌😅
.
عزیزمی❤❤❤

ریحان
ریحان
3 سال قبل
پاسخ به  Nasim

بله دیگه…
ما ژن برتریم .باید قدرمون رو چندییین و چننند برابر بدوووونن .هخخخخخ
.
عزیییزدلم♥

Tina
Tina
3 سال قبل

ایول مهرناز جون دستت درد نکنه عالی بود خدایی کیف کردم😘😘😘

ریحان
ریحان
3 سال قبل
پاسخ به  Tina

شمیم
شمیم
3 سال قبل

سلام عزیزم
این رمانتم مثل گرگها عالیه

راستی ی سوال داشتم ازت
شما چطور رمانتو برا بار اول پارت گزاری کردب داخل سایت؟

از طریق تل فرستادی برای مدیر؟

Mahad
Mahad
3 سال قبل

😍😍

Nasim
Nasim
3 سال قبل

سلام نازی جانم🌹
.
خسته از بیرون اومده بودم، یه فنجان چای ریختم، پاهامو دراز کردم روی میز🙈 و همراه با خوردن چای، این پارت رو خوندم😅
هر دو رو زدم بر بدن😋
دستت درست، فجیع چسبید😘😂

ریحان
ریحان
3 سال قبل
پاسخ به  Nasim

نووووش جوووونت خواهری خوشگلم…
خسته نباشی نسیم بهاری من♥

Nasim
Nasim
3 سال قبل
پاسخ به  ریحان

عزیز دلمی آجی ریحانم🌹
ممنون خواهری خستگیم در رفت😘
برم برای درست کردن شام برای اهل و عیال😅
.
اون پایین برات پیام گذاشته بودم، چقدر خوشحال میشم میام اینجا و اسم قشنگت رو می بینم.
.
انشاءالله همیشه سلامت و شاد کنار عزیزان دلت باشی❤

ریحان
ریحان
3 سال قبل
پاسخ به  Nasim

مرسی خوووشگلم…

.
خدا رووو شکککر…ای جااان .زنده باشن اهل و عیال و اسه ت کنار دلشون دلت وابشه همیشه خواهری من♥
.
مرسی که اینقدر لطف داری آجی پراز مهربونی من♥
من که ظهر یه فسنجون ملس درست کردم واسه عشقم که تا صد سال بعد از دنیامم یادش نره هخخخخخ
.
اینقدر خورد که گفتم تا حالا شکم نزدی امروز میزنی.منم شوور شکم گنده نمیخوامااا هخخخخخ
.
مرسی خواهری .فداتشم عزیزدلم.تنت سلامت.خوش باشی♥

دسته‌ها
98
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x