رمان"ســهم من از تو"پارت14 - رمان دونی

رمان”ســهم من از تو”پارت14

  • 💕📚

از لب و بینیش خون میاد

عقب میرم و تکیه میدم به دیوار…

سر می خورم زمین داد میزنم:

– خداااااااااا

 

#آرشام

از جام بلند میشم…

دلم تیر می کشه

خون بینیمو با پشت دست پاک میکنم چشمامو نمیتونم درست باز کنم….سمتش میرم،

فکر میکردم کل ماجرا رو فهمیده و میخواد نابودم کنه…وقتی گفت دل ارامم بی معرفته نفسم بالا اومد…

– ببین آرتان

پر نفرت نگام میکنه:

_بهت گفتم اسم من و نیار…!

– اسمت و نیارم چی تغییر میکنه؟

بلند میشه و میاد سمتم، کف دستشو میزنه توی سینم

هلم میده و یه قدم عقب میرم،

– بعد از این اتفاق ازت انتظار شعور و فهم و درک ندارم

بازم میزنه، بازم عقب میرم ادامه میده:

– فقط ازت انتظار دارم کاری کنی دیگه نبینمت.

یه لحظه حالم بد میشه…

نفرت چشماشو هیچ وقت ندیده بودم… این حجم از سردی…

از بی تفاوتی

– ازت انتظار دارم هر جا دیدیم راه تو کج کنی که چشمم نیفته به خود نامردت!

دستش و مشت میکنه و میزنه روی سینم

چشم می بندم. ادامه میده:

_وقتی اون روز اون گردنبند و روی تخت دیدم و …

– دل آرام فقط..

حرفم و قطع میکنه…با بغض

با درد…

با زجر میگه:

– دیگه اسمش و نیار… هیچی نگو از زن آیندت.

نفسش میره

دستاش بی حس کنارش میوفته

دلم واسش میسوزه.. عقب میره

پشت بهم می ایسته و میگه:

-اون روز که اومدم و توی اتاقت خوابیده بودی دل ارام اینجا بود ؟

میرم سمتش و میگم

_نه نبود!

برمی گرده و نیشخند میزنه.

– مثل کابوس؛ نه… خود کابوسه این لحظه، که زل بزنم توی چشماتو ازت از نامزدم بپرسم، که ازت بپرسم کی باهاش رابطت این قدر فراتر رفت و…

ساکت میشه

دستش و میزنه روی پیشونیش…

سرمو می ندازم زیر…

سمت در میره و میگه:

– از هیچ کدومتون نمی گذرم… وایسا تماشا کن!

بیرون میره و در و میکوبه

نفسمو فوت میکنم.

روی کاناپه سقوط میکنم

اگه واقعیت و بفهمه چی میشه؟

میخوام شماره ی دل ارام و بگیرم که عمو زنگ میزنه گیج و گنگ از جا بلند میشم.

دلم می ریزه

ترس توی وجودم میریزه….

سعی میکنم به خودم مسلط باشم….

این لحظه ها رو پیش بینی کرده بودم.

جواب که میدم فریاد عمو حالم مو داغون تر میکنه:

– تا یک ساعت دیگه هر گوری هستی اینجا باش.

 

#دل ارام

صورتم میسوزه دلم بیشتر،

بابا این قدر داد زده بود که سرم درد میکرد. به تاوان گناه نکرده بازخواست شدم و سیلی خوردم.

به تاوان گناه نکرده دنیارو خراب کردن رو سرم،

اما من بدبخت ترسو، سکوت کردم. لال شدم.

تایید کردم تهمتارو بغضم میشکنه و گلوم خالی نمیشه. چشمام خالی نمیشه حالم عوض نمیشه، سینم سبک نمیشه….

بابا گفته بود ارشام میاد و توضیح میده

گفته بود اگه حقیقت داشته باشه باهاش واسه همیشه میری دیگه اسممون و نمیاری …

گفته بود و دلم میخواست التماس کنم من و بکشید ولی با اون نفرستید،

ولم نکنید، تنهام نزارید!

صدای ارشام که از طبقه ی پایین میاد قلبم تند می کوبه… به ناخونام و کف دستم فشار میارم

صدای گرفته و پر خشم مامان و میشنوم و از همین الان دلم واسه مهربونیاشون تنگ میشه.

 

– دل ارام بیا پایین؟

نمیخوام برم، نمیتونم برم

دارم دق میکنم دارم می میرم

دلم ارتانو میخواد، اغوششو میخواد … دلم هر چی و ازم گرفتن و میخواد.

خسته و بی حال با چشمهای سرخ و خسته میرم پایین

چشمم که به صورت کبود ارشام میوفته متعجب نگاش میکنم.

بابا میره جلو و میگه

_مثل بچه ی ادم توضیح بده تا بابا مامانت برسن.

سرشو میندازه زیر، اما من اگه جاش بودم میمردم…

 

– من و دل ارام قبل از نامزدیش با ارتان ، همو دوست داشتیم!

 

چشمام از تعجب درشت میشه.

لب میزنم که بگم خفه شه اما نگام که میکنه خفه میشم

بابا عصبی میگه

_لال بودید بگید؟

_نمیدونستم دوسم داره، دل ارامم نمیدونست عاشقشم

با ارتان نامزد کرد که فراموشم کنه… اما چند روز پیش اتفاقی….

مامان با گریه میزنه توی صورتش

_بی ابروم کردید،ارتان بچم دق میکنه!

بغضم می شکنه و اشکام میریزه.

ارشام میگه

– عمو میخواستیم خودمون بگیم ارتان بد گفته.

ازش حالم بهم خورد.

از دروغاش متنفرم

پست فطرت نامرد….

بابا داد میزنه

_بد گفته؟ چی و بد گفته؟ ناموس شو بردی تو خونت، نامزدش بهش خیانت کرده…

قلبشو میگیرد. با ترس جلو میرم و با گریه میگم:

– بابا…

دستش و میاره بالا و میگه

_جلو نیا بابات مرد بابات اینه

به ارشام اشاره میکنه

مامانت اینه،دیگه همه کس و کارت اینه!

با گریه میگم:

– ولى من،

زنگ و میزنن و مامان با گریه سمت ایفون میرد.

عمو و زن عمو که میان دلم میخواد از خجالت بمیرم

بابا که همه چی و میگه عمو عصبی جلو میاد و محکم میزنه زیر گوش ارشام…

دلم خنک میشه

بابا نگام میکنه

_مدت صیغت با ارتان که تموم شده میریم محضر عقد میکنید، اسمت که رفت تو شناسنامش واسه همیش

نمیخوام ببینمت.

مامان با گریه جلو میاد

_جهان؟

عصبی برمی گرده سمت مامان

_هیس همین که گفتم ما دیگه دختر نداریم!

دستم و به دیوار می گیرم تا سقوط نکنیم. ارشام نگران میاد سمتم

زن عمو و مامان هم…

اما من چشمای اشکیم فقط بابا رو میبینه…

 

(اینم یه پارت دیگه، نرین دم خونه مردم که دفعه بعد راهتون نمیدما  😂😂😂)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان تمنای وجودم

  دانلود رمان تمنای وجودم خلاصه : مستانه دختر زیبا و حاضر جوابی است که ترم آخر رشته عمران را می خواند. او در این ترم باید در یکی از شرکتهای ساختمانی مشغول بکار شود. او و دوستش شیرین با بدبختی در شرکت یکی از آشنایان پدرش مشغول بکار میشوند. صاحب این شرکت امیر پسر جذابی است که از روز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آتشم بزن ( جلد سوم ) به صورت pdf کامل از طاهره مافی

  خلاصه رمان:   « جلد اول :: خردم کن »   من یه ساعت شنیام. هفده سال از سالهای زندگیام فرو ریخته و من رو تمام و کمال زیر خودش دفن کرده. احساس میکنم پاهام پر از شن و میخ شده است، و همانطور که زمان پایان جسمم سر میرسه، ذهنم مملو از دونه های بالتکلیفی، انتخاب های انجام

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو فقط بمان جلد اول pdf از پریا

  خلاصه رمان :     داستان در مورد شاهین و نفس هستش که دختر عمو و پسر عمو اند. شاهین توی ساواک کار می کنه و دیوانه وار عاشق نفسه ولی نفس دوسش نداره و دلش گیر کس دیگست.. داستان روایت عاشقی کردن و پس زدن نفسه.. و طبق معمول شاهینی که کوتاه نمیاد.     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طرار pdf از فاطمه غفرانی

  خلاصه رمان:         رمان طرار روایت‌گر دختر تخس، حاضر جواب و جیب بریه که رویای بزرگی داره. فریسای داستان ما، به طور اتفاقی با کیاشا آژمان، پسر مغرور و شیطونی که صاحب رستوران‌های زنجیره‌ای آژمان هم هست آشنا میشه و این شروع یک قصه اس… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دروغ شیرین pdf از Saghar و Sparrow

    خلاصه رمان :         آناهید زند دانشجوی پزشکی است او که سالها عاشقانه پسر عمه خود کاوه را دوست داشته فقط به خاطر یک شوخی که از طرف دوست صمیمی خود با کاوه انجام میدهد کاوه او را ترک میکند و با همان دختری که او را به انجام این شوخی تح*ریک کرده بود ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هایکا به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری

  خلاصه رمان:   -گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم کم درد دارم که با این حرفات مرهم میزاری روش؟

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
13 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Shirin
Shirin
1 سال قبل

واقعا رمانت بدترین رمانه واقعا متاسفم واسه نوشتم همچین چیزی چرا اینقدر تلخ و غم انگیزهههه

Bahareh
Bahareh
1 سال قبل

چقدر وحشتناکه این سرنوشت حتی اگه آخرش به عشق و عاشقی ختم بشه.😔

شیما
شیما
1 سال قبل

کی خونده رمان تو رو قران بگید چی میشه دلارام ارتان بهم می رسن

ساجده
ساجده
1 سال قبل

ای دلارام خر احمق اگه روز اول حقیقتو میگفتی اینجوری نمیشد😬😬😬😬😬😬😕😬

زهرا
زهرا
1 سال قبل
پاسخ به  ساجده

والا همینو بگو

،،،
،،،
1 سال قبل

ای تاییدکننده کیستی

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
1 سال قبل

عه من باز چکمه پام کردم میخواستم بیام دوباره زنگ درو بزنم 😂
ولی الان فقط دلم میخواد تورو بوست کنم مهربونم ایول داری بانو😘😘😘😘😘😘 😘

،،،
،،،
1 سال قبل

خداقوت پهلوون ننه فقط ننه جان این رمان تاپارت اخرداری یهووسط راه نمونیم توخماری ک

Bahar
Bahar
1 سال قبل

ماچ بهت
دلارام دیووونه چرا واقیتو نمیگی

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

خیلی گلی💓💋💖💕💞

دسته‌ها
13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x