💕📚
_بخدا عاشقتم… همیشه بودم واست می میرم تو پاشو فقط!
پرستار که میاد توی اتاق با دو دستام اشکام و پاک میکنم
جلو میاد و نگران و مهربون میگه:
_عزیز دلم تو که اینجوری از بین میری؛ چشماشو نگاه کن!
لبمو گاز می گیرم که دستمو می کشه.
_بیا بریم عزیزم بیشتر از این نمیشه بمونی
زل میزنم به ارتان و میگم:
_کی چشماشو باز میکنه؟
دستم و سمت در میکشه و میگه
_ اگه خدا بخواد خیلی زود. تو فقط دعا کن!
_من میخوام پیشش بمونم
به زور می کشتم بیرون و در و می بنده.
_نمیشه عزیزم برو استراحت کن!
لباس و کفش و در میارم و کیف مو برمی دارم
اروم میگم خدافظ و از پله ها پایین میرم گوشیم که زنگ میخوره از بیمارستان بیرون میام و با دیدن اسم آرشام میلرزم
میدونم جواب ندم عصبی تر میشه اما حرفی هم واسه گفتن ندارم … گوشی و توی جیبم میزارم و سمت خیابون میرم که باز گوشیم زنگ میخوره ناچار مجبور میشم جواب بدم
تماس و که وصل میکنم صدای فریادش گوشم و کر میکنع
_کدوم قبرستون رفتی بیشعور؟
اب دهنم و قورت میدم و سخت میگم:
_داد نزن من…
_ داد نزنم؟ می کشمت… دستم بهت برسه لهت میکنم اگه پاتو گذاشته باشی بیمارستان واسه دیدنش!
اشکام می ریزه
_باشه بزن بکش هر کاری دوست داری بکن دیگه نمیخوام زندم باشم!
_حتما اینکارو میکنم تو فقط بیا تا نیم ساعت دیگه خونه ای .
گوشی و که قطع میکنه باز زنگ میخوره…
با دیدن اسم عمو سریع جواب میدم:
_ جانم عمو؟
_دلارام میتونی بیای پیش سیما؟ من باید برگردم بیمارستان.
سریع میگم:
_ چشم اومدم
قطع که میکنم واسه ارشام پیام میدم میدم و سوار تاکسی میشم….
به خونه ی عمو که میرسم عمو در و باز میکنه و میگه:
_ به زور ارامبخش خوابیده مراقب باش … کاری نداری؟
_ نه به سلامت
عمو که میره نگام به پله ها می افته…
همه چی مرور میشه
پله ها رو بالا میرم
به اتاق زن عمو که میرسم خونه دور سرم می چرخه….
نفسم میره و برنمیگرده…..
قلبم جون میکنه تا بزنه…
از اون روز دیگه اینجا نیومده بودم… دستم سمت دستگیره میره اما نمیتونم… می لرزم….. نفس نفس میزنم برمی گردم و سمت اتاق آرتان میرم… چرا من
نمی میرم؟
در اتاق شو باز میکنم بوی عطرش می پیچه توی بینیم… اشکام میریزه…سمت تختش میرم و سرم و روی بالشتش میزارم زار میزنم بلند و بی نفس
– چرا حواست بهم نبود لعنتی… چرا باور کردی دوست ندارم بی معرفت چطوری باور کردی نمیخوامت بی انصاف… من عاشقتم نامرد… !
یاد روزی که با ارتان اینجا اومدیم می افتم وقتی بوسیده بودم و گفته بود:
“اگه میشد همین الان عروسی و مینداختم جلو! ”
و من جواب داده بودم
_ بیخود کردی خوش تیپ!
بالشتشو توی بغلم می گیرم و بو می کشم….
در اتاق که باز میشه از جا می پرم و با دیدن ارشام روح از تنم میره …
بالشت از دستم روی زمین می افته… حتی اگه از بیرون رفتنم این قدر عصبی نشده باشه الان از اینجا بودنم عصبیه
اون قدر عصبی که نفس نفس میزنه دستاش مشت شده…
رگ گردنش ورم کرده…
فاتحه ی خودمو میخونم وقتی در اتاق و محکم میکوبه، میلرزم وقتی سمتم میاد…
عقب میرم می چسبم به دیوار دیگه راه فرار ندارم بازم جلو میاد….
درست مقابلم می ایسته… چشماش… چشماش ترسناکه اون قدر ترسناک که جرات ندارم
جیک بزنم چونه مو محکم میگیره اخ ارومی میگم.
لبمو گاز می گیرم…
عصبی و تند میگه:
_ رفتی دیدیش آره؟
فقط نگاش میکنم بلند تر میگه
_ جواب ؟
با ترس لب میزنم
_ مامانت خوابیده… اروم تر.. آره رفتم!
فکم داره خورد میشه
_تو بغلش چی؟ رفتی؟
مچ دستشو میگیرم
_ بسه تا کی میخوای عذابم بدی؟
چونم و رها میکنه دستش و از دستم بیرون می کشه.
_عذاب؟ من میخواستم واست یه زندگی بسازم که خم به ابروت نیاد. ولی خراب کردی…یکاری میکنم بفهمی عذاب ینی چی؟
با بغض میگم:
_عذاب و اون روز توی اون اتاق با همه ی وجودم فهمیدم .
به تخت نگاه میکنه و میگه:
_ بالشتشو بغل میکنی آره؟
خسته و عصبی میگم:
_ اره ،به تو چه. به تو چه اصلا؟
جلو میاد و محکم میزنه توی گوشم
گوشم سوت میکشه.
با زانو روی زمین می افتم….
جلوم روی یکی از پاهاش می شینه… هق میزنم…..
انگشت اشارشو سمتم تهدید وار میگیره
– دوست دارم ولـی بـی غـیـرت نـیـسـتم… واسـه آرتان دردم اومده ولی قرار نیســت بــزارم شبو صبح تو با خاطره هاش سر کنی و با تخت و لباساش حال!
حتى سرمو بالا نمیارم نگاش کنم…
فقط پر بغض و با نفرت میگم:
_ ازت متنفرم!
موهام مو میگیره… . محکم… پوست سرم میسوزه….
_ این مهم نیست… فقط ارتان و دیگه نخوای بسه!
– حسود بدبخت .
موهام و بیشتر میکشه… تحملم تموم میشه و داد میزنم
– وحشی کثافت… بی همه چیز اشغال… الان میرم همه چی و به همه میگم!
_ تو گوه میخوری…. فکر کردی بعدش چی میشه؟ ننه بابای منم منو می ندازن بیرون؟ دست خوردهی خودمی بابات میتونه چیکارت کنه؟
فقط اشک می ریزم…
– یا اون ارتان… با دیدن اون فیلم منو می کشه ولی تو رو چی؟ نگاتم میکنه؟
جیغ می کشم:
– خفه شو!
در اتاق باز میشه و آرشام با دیدن زن عمو موهامو رها میکنه و سمتش میره …
زن عمو با ترس به موهای بهم ریختم نگاه میکنه:
چه خبره آرشام … چرا داد و بیداد میکنید؟
بلند میشم و شالمو روی سرم می ندازم…
– سلام زن عمو!
اشکام و تند تند پاک میکنم…
زن عمو نگران آرشامو عقب میزنه و سمتم میاد…
آرشام دستاشو توی جیبش میبره و پر اخم نگام میکنه… زن عمو نگام میکنه…
سرمو زیر می ندازم:
– ببخشید سر و صدا شد بیدار شدید… مثلا خواستم مراقبتون باشم!
– نگام کن ببینم!
سرم و بالا میارم…زن عمو متعجب دستشو روی صورتم می کشه:
– کار آرشامِ؟
اشکای لعنتیم باز می ریزه…
عصبی پاکشون میکنم
صورتم میسوزه …
زن عمو سمت آرشام میره:
– تو زدیش؟
ارشام بی حوصله سمت در میره … زن عمو بازوشو میکشه:
– با توام بچه… واسه چی دست بلند کردی رو زنت؟ میزاشتی چند ماه بگذره لااقل … فکر کردی عموت گفته بره که بی کس و کار شده؟
آرشام نچ کلافه ای میگه:
– شما حالت خوب نیست بیا برو بخواب مامان… آرتان و حالش مهمتره !
زن عمو عصبی داد میزنه:
– میگم واسه چی اینجوری زدی تو گوشش!؟
جلو میرم… حالم بده … خیلی بده… بدتر از بد…
– زن عمو توروخدا بسه… برید استراحت کنید من خوبم!
اما توجه نمیکنه…
یقه ی آرشام و می گیره و میگه:
– درسته دل خوشی از هیچ کدومتون ندارم ولی قرار نیست هر بلایی بخوای سرش بیاری!
آرشام عصبی میگه:
– عصبیم کرد… تقصیر خودش بود!
بعدم از اتاق بیرون میره …
دست زن عمو رو می گیرم و سمت تخت میبرم…
با دیدن تخت آرتان میزنه زیر گریه…
کمک میکنم دراز بکشه…
دستش و جای انگشتای آرشام روی صورتم میکشه و میگه:
– تو الان باید عروس آرتانم باشی!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 8
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
کی موافقه پارت صبح فردا دو امروززززز بزاره نته؟؟؟؟؟؟🥲
من پارت میخوامممممممممم
اگ تونستم امشب میذارم
وای خدا این خود خود جهنمه🤯😭😭😭
یعنی این رمان از رمان حورا هم دردناکتره
حورا که خیلی بدِ.آخه از روی تنبیه و دلگیری باشه یا از رو نخواستنش،شوهرش داره تحقیرش میکنه.این زن ضعیف،میگه احترام بڌارم و ایناااا.یکی نیست بگه حورا خانم بزن همشونو له کن😕
پارت بعدی کی میاد ندا جان میشه بگی چن پارت هست کل این رمان
فقططط بگو اخرش دلی و ارشام یا دلی و ارتان😂😭😂😂😭
بگینننننن
دلی و ارشام معلوم دیگه مثل همه ی رمانا همینطوره رمان خدمتکار عمارت درد و هزارتا رمان دیگه
تازه اونقدر هم عاشقش شه ک جونش براش میده 🙃😌🙃🙂
چقد غمگین
من قلبم درد میگیره از این حجم غم و نامردی. خدا کنه آخرش آرتان و دلارام به هم برگردن.
خداکنه
امیدی نیست عزیزان منتظر وداع عشق دلارام ب آرتان باشید😭
وای چرادلم داره میترکه😭😭😭
تنها نیستی🤌😩
ایییییییی بابادوستم قراره اسم بچشو بذاره آرشام چرا دارید منو از این اسم متنفر میکنید
خیلی دوس دارم ببینم چی میشه…😬
میشه پارت ها رو بیشتر کنید😙
💖 💜 💜 💜 💛 💚 💙 💟 💝 💞 💕 💖 💗 ❤ 💓
نباید اینجوری میشد😭🤌🏻
دیگه شد دیگ 😂
زیبای خفته چطوره؟؟؟
سراغی از ننه ات نمیگیری؟ 😂
ننه نویسنده این رمانه خودتی؟؟😭🥲
فدات بشم ننه جونم خوبم میگذرونم
شرمنده ننه جون یه مقدار درگیرم تو خوبی خوشی؟؟؟؟؟