💕📚
وارد بیمارستان که میشم هر طرفو نگاه میکنم خبری از نازگل نیست. با عجله خودمو به طبقه ای دوم میرسونم میبینم که تازه روبه رو پرستاری
ایستاده سمتش میرم نفس نفس میزنم ارشامو می بینم که مشغول ماساژ دادن شونه های عموعه
نکنه ارتان چیزی شده… خدایا من به کدوم
بدبختیم برسم بازوی نازگل و میکشم. با دیدنم سمتم میاد
– چیشده دلی؟ چه خبر شده؟
ازش متنفرم اما با این حال نمیخوام ارشام بلایی سرش بیاره.
_از جونت سیر شدی اومدی اینجا؟
– من زنگ زدم به مامانت حالتو بپرسم، خودت که جوابمو نمیدی، مامانت یهو زد زیر گریه و گفت اینجوری شده باورم نشد.
-زنگ زدی حالمو بپرسی با آمارمو؟ نازی بیا برو بخاطر خدا برو.
دستشو می کشم و هلش میدم سمت آسانسور در آسانسور و که باز میکنه غر میزنه:
– اومدم آرتانو ببینم … خوبه؟ بخدا من نمیخواستم اینجوریشه دلی… اینو به آرشام بگو!
هلش میدم توی آسانسور و میگم
_فقط برو’
درو می بندم و نفس سنگین مو بیرون میدم برمی گردم و صورتم توی سینه ی آرشام میخوره عقب میرم جلو میاد.. قلبم توی دهنمه از ترس دارم سکته میکنم پشتم پله هست اما اون فقط جلو میاد با اخمای درهم با چشمای پر خون، عصبی، خسته، کلافه! پشت سرمو نگاه میکنم و پامو
توی پله میزارم دستشو جلو میاره و شالمو محکم توی دستاش می گیره پله ی بعد و نمیتونم ببینم فقط پامو و بلند میکنم و عقب میزارم. بازم جلو
میاد. پله ها رو پایین میاد بدون اینکه واسش مهم باشه من دارم سکته میکنم ،سرگیجه دارم پله ی بعدو می ایستم
– می.. میدونم گف.. گفتی
نفسم بالا نمیاد
– میدونم عصبانی ای ولی من بخاطر آرتان نیومدم… یعنی …
بی توجه به نگاه بقیه میزنه زیر گوشم هین بلندی میکشم و با جیغ خفه ای دو پله ی بعدی و روی زمین پرت میشم چند تا زن میان کمکم .. مرد مسنی جلو میاد:
– چیشده پسرم؟ چرا میزنی بابا جان؟
به کمک اون خانوما از جا بلند میشم از بینیم خون میاد دست مرد و کنار میزنه و سمتم میاد اشکام میریزه دستامو جلوی صورتم می گیرم اما
اون مچ دستمو محکم میگیره و میکشه… کسی جرات نداره بهش نزدیک شه داد میزنم:
-ولم كن روانی تو دیونه ای!
دستم داره کنده میشه داد میزنم:
– عمو، عمو منو از دست این هیولا نجات بده.! یکی من و از شر این روانی نجات بده… خداااا…
هوار می کشم
_آرتااااان ؟
در ماشین و باز میکنه و هولم میده. در و می کوبه و سوار میشه حرکت میکنه،
– گفته بودم نیا پایین کاری میکنم حرف که میزنم دیگه جز چشم جرات نکنی چیز دیگه بگی نفهم .
با گریه میگم
_من اومدم…
داد میزنه گوشم سوت میکشه
– خفه شو… لال شو… اجازه نداری جیک بزنی، حرف بزنی دندونات توی دهنته!
کاش فقط می گفت آرتان چیشده جلوی خونه که ترمز میکنه میگه:
– صدا نشنوم فقط بیا پایین
بی حرف پیاده میشم دست و پاهام از ترس میلرزه جونم داره بالا میاد.. وارد خونه که میشم میگه
– برو اتاق خواب لباساتم عوض کن
شوکه سمتش برمی گردم لب باز میکنم که چهار انگشتش و روی لبام میزنه:
– لال خفه!
اشکام میریزن حتی نمیخواد اجازه بده توضیح بدم… هولم میده سمت اتاق..
برمیگرده :
_لباسات و عوض کرده باشی رو تخت آماده .
طاقت نمیارم
– مگه نگفتی میزنیم خب بزن، این از زدن بدتره! نمیتونم.. غلط کردم .
– دو دقیقه مهلت داری …
– مریض روانی!
سمتم برمیگرده… از ترس به دیوار میچسبم…
_کاری میکنم اسم آرتان بیاد بگی نمیشناسم .
– بخدا بخاطر….
– خفه شو… دو دقیقه دیگه میام اتاق
بیرون که میره روی دیوار سر میخورم… می نالم
– خدا ازت نگذره!
تن خسته مو و به دست آب میسپارم.
اشکام می ریزه و تمومی نداره.
خالی نمیشم.
تموم نمیشم.
لباسامو تنم میکنم و از حموم بیرون میرم
با اشک ریختنم سبک نمیشه
وارد سالن که میشم میبینم داره با تلفن حرف میزنه
راحت و خونسرد….
انگار نه انگار اتفاقی افتاده نگران میگه:
– پس اون دکترا چیکار میکنن که روز به روز داره بدتر میشه؟
توی دلم خالی میشد جلو میرم
لبم از سیلی که زده ورم کرده و درد میکنه.
– باشه میام خدافظ
ازش متنفرم اما این لحظه چاره ای ندارم.
– چیشده؟
نگام میکند توی نگاهش هیچی نیست.
– باز گل کرد نگرانیت؟
– بخدا اگه نگی همین امشب خودمو خلاص میکنم یه جوری این رگو میزنم که هیچ دکتری نتونه بندش بزنه.
نمیدونم توی نگام چی میبینه اما جدیت کلامم خودمو هم می ترسونه:
– سطح هوشیاریش پایینه، خوب نیست.
کلیدشو برمی داره و میگه:
– استراحت کن میرم بیمارستان مامانم حالش خوب نیست.
داد میزنم گلومو لبم تیر میکشه
– مگه من حالم خوبه؟ مگه من میتونم بشینم اینجا و از نگرانی نمیرم؟ .
– واسه من آدم نیستی گفتم خبری شد تلفن میکنم، اونجا فقط ابغوره میگیری کار دیگم میکنی؟
یقه شو با جفت دستام می گیرم و میگم:
– میدونی چقدر ازت متنفرم؟
چشماش تیره میشه و سرد م منم ادمم…
– اونقدری که غیر ممکنه یه روز بتونم حتی قدبچگیامون دوست داشته باشم… اونقـدر کـه محاله ببخشمت… اونقدر که ارزوی مرگ کردن واست واسم کاری نداره!
مچ دستامو می گیره و از یقش جدا میکنه:
– تو چی؟ ؟؟ میدونی من چقدر میخوامت؟؟؟
اون قدر که به هیچ قیمتی نمیگذرم ازت… به هیچ قیمتی… حتی جر دادن رگای دستت!
بیرون که میره و درو می کوبه صدای قفل شدن درو میشنوم…
میدونم عصبیش کردم…
روی کاناپه می شینم و زار میزنم…
خدا خدا میکنم…
دعا میکنم فقط ارتان برگرده …
حالش خوب بشه…
نمیدونم واسش چی نذر کنم… چه دعایی کنم تا خدا قبول کنه… نگام به قاب عکس ارشام می افته… یه دعا…
یه نذر…
یه قسم…
مثل جرقه توی ذهنم میخوره …
بی رحمیه… نامردی… با خودم… ولی… به دلم افتاد …دستامو سمت سقف می گیرم…
اشکام پی در پی می ریزه…
لب میزنم…
– خدایا؟
قلبم داره منفجر میشه…
– اگه آرتانم حالش خوب بشه!
چشمام داره آتیش می گیره :
– اگه از جاش بلند شه… سالم و سرزنده …
هق میزنم:
_با آرشام کنار میام… زندگی میکنم… اذیتش نمیکنم!
دستامو پایین میارم و گلومو چنگ میزنم:
– فقط آرتان خوب شه!
داد میزنم:
– فقط نمیره !
جیغ میزنم و به کاناپه می کوبم…
– فقط نفس بکشه… فقط چشامای خوشگلشو باز کنه … فقط بمونه… فقط من بتونم یه بار دیگه لبخندشو ببینم!
سرمو بالا می گیرم و داد میزنم:
– میشه؟
اشکام تا زیر گلوم میره …
از لبم خون میاد:
– میشه نگام کنی؟ میشه منم ببینی… میشه منو یادت بیاد؟
موهامو چنگ میزنم:
– با توام خدا… گناه من چیه … اگه دنیات عادلانهاس پس کجاست عدالت … کجای زندگی مان
عادلانس؟
اشکامو پاک میکنم:
– اگه ارتان و ازم بگیری خودتو از دنیام می گیرم!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
خیلی هم عالی بود ممنون گلم
چن بار میگی😂
خیلی عالی بود ممنونم
خیلی هم علی ممنون
چه نذر بدی کرده
مگه روزی دو پارت نبود؟این که یکی بود
یکی بعد از ظهر
مرسی…بوس به فرق سرت😙😄
مرسی عزیزم ♥️ 😂
بی صبرانه منتظریم
هم رمانت جالبه هم خوب پارت میزاری اومد وارم تا آخرش همین باشه
منم امیدوارم… 😂
من برا دلارام خیلی خوشحالم ک قراره با ارشام باشه
تو عشق خودمی بابا 😂
مخصوصا اسمت 😂
ننه
جون ننه ؟😂
پارتات چرااب میرن روزبه روز
ولی من خیلی ناراحتم که قراره بدون عشقش و با متجاوزش زندگی کنه کسی که ازش متنفره
ارشام بهتر از ارتان سوسول و بچه ننه ست
ولی یه حیوون به تمام معناست
خدایی راس میگی یافقط میخوای ضدحال بقیه باشی😂😂
منم نمیدونم چرا از پسرای بد اخلاق و سگ خوشم میاد
فکنم آرتان فراموشی بگیره
واقعا کسایی ک رو آرشام کراشن این همه زجری ک دلارام میکشه بخاطر این کثافتو نمیبینن
وای چه نذر بدی
حالم به هم خورد
میشه امروز که تعطیلی هست بیشتر پارت بدین
من نمیدونم چرا هر کس کم میاره یقه ی خدا رو میگیره؟!
اشتباه رو میکنن پنهان کاری رو میکنن زندگی شون ک جهنم شد یاد خدا میفتن….
عجیبه!
الان منظورتون منم احیانا؟؟؟
نه عزیزدلممن اصلا کامنت شما رو نخوندم و از زندگی شما خبر ندارم پس به هیچ وجه حق این ک بخوام درمورد شما حرفی بزنم رو به خودم نمیدم.
من دلارام رو گفتم که داشت گله میکرد اون پنهان کاری کرده کار اشتباهی کرده نه شما.
اگه باعث شدم به خودتون بگیرین عذر میخام 🙏
خواهش می کنم عزیزم
یا ابلفضل🤯
خیلی داره بد میشه بیش از حدو اندازه این از منم بدبخت تره خدایااااااا جز بدبختی چیزی تو این دنیا نصی ب مون نشد