💕📚
نمیدونم چند ساعت نشستم و منتظر یه خبرم…
یه خبر خوب میون این همه اتفاق شوم…
خسته و پر بغض شمارهی عمو رو می گیرم و صدای پر بغضش باعث میشه اشکم بریزه :
– جانم عمو؟
میون گریه میگم:
– عمو… آرتان خوبه؟
– خوبه عمو جون… نگران نباش!
نفسمو راحت بیرون میدم…
– راست میگید؟
صداش پر از امیده… پر از خنده … خالی از غم…
– آره عزیزم چشماشو باز کرده… یک ساعت پیش!
ناباور و گنگ دستامو جلوی دهانم میزارم … میون اشکای پای در پای و هق هق های پشت هم میگم:
– وای خدایا!
اونم بغض داره :
– خداروشکر!
نمیفهمم چه طوری تبریک میگم و خداحافظی میکنم…
نمیدونم چه طوری هزار بار خونه رو قدم میزنم و به قسمی که خوردم فکر میکنم..
باید با ارشام بسازم؟ اره …
مگه راه دیگه ای هم هست…سمت اتاق میرم و آماده میشم…
باید ببینمش…
چشمای بازشو..
صدای خوشگلشو…
سمت در که میرم تازه یادم میاد اون لعنتی قفلش کرد …
پیشونیم و به در میزنم و مشت به در میزنم:
– لعنتی… لعنت بهت.. لعنت بهت بی رحم زورگو!
صدای چرخش کلید و توی قفل میشنوم… عقب میرم… وارد خونه میشه…
با دیدنم نیشخند میزنه:
– به گوشت رمیده بهوش اومده که شال و کلاه کردی بری بپری بغلش!؟
یاد قول و قسمم می افتم سعی میکنم لجبازی نکنم….
عصبیش نکنم…
حساس ترش نکنم…
– فقط .. خواستم سر بزنم!
– آدم باشی فردا میبرمت!
سمت اتاق میره … همراهش میرم:
– چرا فردا؟
با چشمای عصبی سمتم برمی گرده..
چه طوری میتونم پای قولم بمونم با این همه ترسی که از این مرد تو جونم.
– نه میخوای برو الان.
جلو میرم…
چه جوری بهش بگم تا حسادت و حساسیتش یقه مو نگیره ؟
– آرشام هر چی نباشه پسر عموم که هست… یعنی…
جوری کمرم و میزنه به دیوار که آخ بلندی میگمو چشمامو میبندم…
– ارتان هیچ نسبتی باهات نداره … تکرار کن!
بغض داره خفم میکنه… گوششو نزدیک لبام میاره و میگه:
– تکرار کن!
نگاش میکنم…. این آدم چه جوری دوسم داره که نمیفهمم…
– آرشام خواهش میکنم بسه… من نمیخوام دعوا کنم!
داد میزنه:
– از کسی که این قدر ازش متنفری که آرزوی مرگش واست مثل اب خوردن خواهش نکن تکرارش کن!
میون بغض کشندم میگم:
– آرتان… هیچ نسبتی باهام نداره !
قلبم سخت و تلخ می ایسته…
اشک توی چشمام یخ میزنه…
ولم میکنه و عقب میره :
– خوبه… حالام برو مثل بچه ی آدم یه چای درست کن واسه من!
#آرشام
از اتاق که بیرون میره روی تخت دراز می
کشم سر دردناکمو روی بالشت میزارم …
چشمام داره میسوزه و مغزم داره منفجر میشه…
بی حوصله و خستم…
بی اعصاب و قاطی…
این میون فقط بهوش اومدن آرتان یکم از بار دوشم کم کرده…
هر کاری میکنم خوابم نمیبره …
فکر اینکه نکنه باز مثل دفعه ی قبل بیرون رفته باشه باعث میشه سریع از جا بلندشم…توی سالن که نیست…
سمت اشپزخونه میرم و می بینم مشغول دم کردن چایی…
نفس مو بیرون میدم که با ترس برمی گرد سمتم…
جلو که میاد میگه:
– ترسیدم… چرا نخوابیدی؟
هنوزم از حرفاش عصبیم…
مشکوک میگم:
– چیه… منتظر بودی بخوابم جیم شی؟
مظلوم شد …
مهربون شد …
عجیب شد …
و این منو می ترسونه:
– نه بخدا… فقط چشمات خیلی قرمز شده گفتم یکم استراحت کنی!
جلو میرم و سرد و تلخ میگم:
– میخوای بگی نگران کسی که ازش نفرت داری شدی؟
سرشو زیر می اندازه …
لبشو گاز می گیره …
واسه تلافی حرفایی که بهم زد و داغونم کرد میگم:
_مامانم گفت به محض اینکه آرتان زودتر رو پا شه واسش آستین بالا میزنن تا حال روحیشم رو به راهشه!
سرش به ضرب بالا میاد… با چشمای پر اشکش نگام میکنه…
بی رحم تر میگم:
– میدونی که یعنی چی؟ پس بهتره تو فکر و خیالت هزار بار سر منو نکنی زیر آبو خودت و یه جوری مثل قصه ها برسونی بهش!
فقط نگام میکنه…
ساکت و پر بغض…
ادامه میدم:
_سعی کن حستو به من عوض کنی… چون چاره ای جز زندگی با من نداری… اینجوری به خودت بد می گذره !
بی حرف برمی گرده و سمت صندلی میره که تیر خلاصو میزنم:
– در ضمن من بچه میخوام!
طوری سمتم برمیگرده که دستش به لیوان روی میز میخوره و لیوان روی پارکت خورد میشه…
سمتم میاد و می ناله:
– تا کی میخوای عذابم بدی؟
– بچه مون عذاب آوره واست؟ بزار زندگی خودمون جمع بشه تا بچه!
چونشو میگیرم و جدی میگم:
– زندگی من جمعه… سعی کن تو خودتو جمع کنی… چون من دوست دارم زودتر باباشم!
– داری تلافی حرفامو میکنی نه؟
نیشخند میزنم:
– نه… متاسفانه من کاملا جدیم!
– من بچه نمیخوام!
– مگه پرسیدم تو چی میخوای؟
میزنه توی سینم:
– انقدر اذیتم نکن لعنتی… این قدر دقم نده … من بچه نمیخوام!
– ولی من میتونم همین الان ببرمت تو اون اتاقو مامانت کنم!
میخندم و دستشو می کشم سمت اتاق
میدونم که میدونه میخوام چی بشنوم…
دستشو تلاش میکنه از دستم بیرون بکشه..
_آرشام ولم کن… بخدا دیگه جون ندارم… نکن اینجوری!
روی تخت که هولش میدم مقاومتش تموم میشه:
– غلط کردم گفتم ازت متنفرم!
لبخند پیروزمندانه ای میزنم:
– پس دوستم داری؟
میون گریه میگه:
_بسه!
دستم که سمت لباسش میره داد میزنه… با هق هق:
– آره !
– چی آره ؟
صورتش وروی بالشت میزار و میگه:
– داری می کشیم!
داد میزنم:
– بگو میخوام بشنوم!
سرشو بلند میکنه و با چشمای اشکی انگار که یاد چیزی افتاده باشه میگه:
– دوست دارم!
••••دلی به قولش عمل میکنه به نظرتون؟؟ 🤔🔥
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
نویسنده جان تلو خدا رمانتو یه طوری تمومش کن که آخرش آرتان بفهمه همه این اتفاقا سر آرشام بوده و دلادام همیشه عاشقش بوده و دوباره مال هم بشن
°|آخه خدایی نمیشه که دلارام آرشام باهم باشن چون نفرت نیست که از بین بره نمیشه که آخرش عاشق متجاوزش بشه|°
دلم میخواد برم آرشامو جرواجرش کنم عقده ای حسود🗡🗡🗡🗡🗡🗡🗡🗡
اقا من میگم این یارو آرشام از رو اینکه تو بچگی هعی سرکوب بهش زدن و دیده ارتان داره زن میگیره و اینا فرض میکنه ک عاشق دلیه … چون رفتار هایی ک این میکنه اصننننن به یه آدم عاشق نمیخوره🤌🗿
شاید!!!!
شخصیت دلارام دیگه زیادی ضعیفه…
وای دیگه حس میکنم دارم از دسته ارشام روانی میشمممممم😭😂😭😭😭😂💔
ممنونم عزیزم قلمت زیباست. دو تا پارت میذاری و نه رمان کوتاهه و نه بلند که آدم خسته بشه فقط یکم به دل دلارام راه بیا مرسی مهربونم
چه قدر برا دلارام خوشحالم که قراره با ارشام باشه ،،،،اگه ارتان راست میگفت دوسش داره خیر سرش نکبت عوضی باور نمیکرد یعنی پیش خودش نگفت چ طور ممکنه ان اینطوری من دوست داشت یهو تغییر میکنه ادمی ک ب خاطر دو تا حرف ولت میکنه همون نباشه بهتره این یک برگ برنده برا دلی بود ک زود فهمید اما ارشام ب خاطرش جلو همه و حتی خودش وایساد (میدونم الان نظرات پیامم منفی میشه ولی خب حقیقته🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣)
ندا جون دستت طلا کلا رمانه قشنگه و پارت هات طولانی ،میگم ندایی تو نمیخوای نذری چیزی بدی ،،،۴ تا پارت تو یک روز بهمون نذری بده 🥺🥺🥺💔💔💔والا هیچکی خو نذر بهمون نمیده
عجب نذری 😂😂
نشنیده بودم تا حالا
🤣 جدیده
خوب این آرشام نمیگذاره که عاشقش بشه
تا خونه میاد شروع میکنه به تهدید کرد ☹️
اِه اسم منم دیانا چ جالب
شماها چیزی نگید دارید به نویسنده تقلب می رسونید
نکنید اینجوری من میگم عمل نمی کنه چون طاقت نمیاره معلومه دختره محکمی نیس
آرشام یه مریض روانیه مثل اینکه رو سرت تفنگ بزارن بگن یا بگو دوستم داری یا میکشمت😐😐
ن خیرم پسر ب این ماهی
فک کنم آرشام آخرش مال خودت میشه 😂
از بیرون قشنگ و جذابه از دورن کرم خوردست داداشم رو بد کسی کراش زدی😂😂
بنظر شما ب رفتار آرشام میگن عشق؟
ی عقده ای که ازحسودی زده به سرش مرتیکه ….
جنون میگن نه عشق
مجبوره عمل کنه چون زندگی خودش باسختی میگذره ولی امیدوارم که زتدگیشون دوامی نداشته باشه
الاهی بچمو دق داد
الان ک فکر میکنم آدمای بد اخلاق ب درد سگم نمیخورند چ برسه شریک زندگی
افرین تجدیدنظرکن