رمان"ســهم من از تو"پارت34 - رمان دونی

رمان”ســهم من از تو”پارت34

💕📚

 

*نازگل*

 

قلبم توی دهنم میزنه … دارم از استرس می میرم… توی آشپزخونه بودم که شنیدم سیما

خانوم با آرشام صحبت می کرد.. شنیدم که گفت رفتن ویلای شمال… همون لحظه بود که گر گرفتم … من این همه بدبختی نکشیدم .. نامزدی سوری راه

ننداختم که اون دونفر برن شمال خوش بگذرونن… عین

خیالشونم نباشه… من اون سفرو کوفتت میکنم آرشام خان… حالا می بینی.. !

هر چند که از برخورد و عکس العمل آرتان میترسم وقتی بفهمه به نقشه آوردمش … وقتی

بفهمه اونا هم اونجان … اما می ارزه …به دق دادن ارشام می ارزه …

لعنتی… لعنتی چه طور تونست ترکم کنه… نگاش میکنم… چشماش هنوز بستس…

– آدرس ویلاتونو میگی!؟بدون اینکه چشماشو باز کنه میگه:.

– از کجا فهمیدی ما ویلا داریم حالا؟!

نفسم حبس میشه ولی سعی میکنم خون سرد باشم:

– آرشام گفته بود خوب !

نگام میکنه… آهان معنی داری میگه :

– بزن کنار خودم بشینم حوصله آدرس دادن ندارم!

باشه ای میگم و کنار خیابون ترمز میکنم … جابه جا که میشیم قلبم تند و سخت میزنه ..

اگه بفهمه و برگرده چی؟

بالخره جلوی یه ویلای شیک و خوشگل ترمز میکنه… ناخونامو کف دستم فشار میدم…چقدر خوشگل… !

خداروشکر میکنم ماشین آرشام بیرون نیست … پیاده میشیم کلید می اندازه … دستمو به در

میگیرم تا بیهوش نشم از استرس و ترس… ماشین آرشامو توی

حیاط ببینه کافیه… تمومه… ولی خبری از ماشین نیست… نکنه رفتن… وسط حیاط می ایسته و نفس عمیق می کشه.. چشماش سرخ میشه… نگران جلو

میرم:

– آرتان؟ حالت خوبه؟

نگام میکنه… نه خوب نیست… اینو این چند روز خوب فهمیدم… آرتان خوب نیست…

آرتان بعد از دل ارام خوب نمیشه… حتی شب نامزدی هم وقتی اون

حرفا رو به دل ارام زد بعد رفتنشون یه پاکت سیگار دود کرد و دیدم که اشک ریخت…

– آخرین باری که اینجا بودم… تولد دلی بود.. آوردمش اینجا…

صداش می لرزه … دلم میسوزه .. پشیمون میشم… کاش نمی آوردمش… بازوشو می گیرم…

– عذاب نده خودتو… تموم شد!

و وجدانم داد میزنه اگه تو واقعیتو گفته بودی الان تموم نشده بود … ذهن شلوغم پر فکر

و سوالِ… و مهم ترینش اینکه این دو تا کجان؟ داخل ویلا که

میشیم با دیدن مانتو و کیف دل ارام میفهمم کارم تمومه… حتما رفتن بیرون… آرتان

متعجب جلو میره و مانتو و کیفو برمیداره و با دقت نگاه میکنه….

بعد… بعد مانتورو بو می کشه… جونم بالا میاد وقتی عصبی سمتم برمی گرده :

– چی کار کردی تو ؟

سعی میکنم خودمو بزنم به یه کوچه ای :

– چیشده مگه؟

جلو میاد… انگار از بوییدن عطر دل آرام مست شده :

– تو می دونستی اینا اینجان؟ واسه همین گفتی بیاییم آره ؟

– نه… من خبر نداشتم!

چونمو می گیره …

– مزخرف نگو نازی.. خبر نداشتی دلیلی نداشت اصرار کنی بیاییم!

– آره … می دونستم… اومدم سفرو زهر کنم بهش.. ولی تو نمیخوای هیچ کاری نکن!

کلافه موهاشو چنگ میزنه و قدم میزنه:

– لعنتی لعنتی لعنت بهت نازی!

– داد نزن آرتان … قرارمون همین بود که…

ادامه نمیدم… میترسم کسی باشه و نقشه هام لو بره … جلو میرم:

– ببخشید… اگه می گفتم نمی اومدی که… آروم باش خوب؟

– من چرا قاطی کثافت کاری تو شدم؟

سعی میکنم آرومش کنم:

– جون هرکی دوس داری آروم… شاید کسی باشه شاید بشنون… نقشه هامو خراب نکن… تورو خدا!

ساکت میشه و پر اخم و خسته نگام میکنه!

 

 

*آرتان*

 

اون قدر عصبیم … اون قدر داغونم که می تونم نفس این دخترو ببرم … اومدن

شمال؟ اومدن سفر خوش بگذرونن و من مثل آویزونا با این روانی

اومدم که چی بشه؟ که بگم خبر نداشتم شماها هم اینجایید … میخوام باز نعره بزنم سرش،

که صدای پا از پله ها میشنوم… سر جفتمون با ترس به عقب

برمی گرده… با دیدن دل ارام توی اون حوله ی صورتی و موهای خیس تا سر مرگ می‌رم …

اون قدر رنگش پریده و لباش سفیده که میترسم نکنه مرده

باشه… دستاشو به نرده ها می گیره … میفهمم ترسیده.. آرشام لعنتی هم روی اون تخت

خوابه؟ نازگل دیونم میکنه:

– وای دلی شماهام اینجایید!؟

میخنده … این دختر استاد بازیگریه…

 

– منو آرتان مثلا اومدیم ماه عسل … البته میدونم ماه عسل بعد عروسی هستا … ولی خو

دلم هوای شمال کرده بود… به جان خودم نمی دونستم اینجایید، وگرنه مزاحم نمیشدیم!

دارم محتویات معدمو بالا میارم

دل ارام اصلا توی این دنیا نیست… لب میزنه که حرف بزنه ولی نمیتونه… چش شده ؟

چشمای بی جونش در حال بسته شدن و خود لعنتیش در حال

افتادنِ… سمت پله ها می دوم… خودمو بهش می رسونم و بازوشو می گیرم… ولی بی

حال… یخ… سرد سرد… خدای من… این دل آرامه ؟

هیچ جونی توی این چشمها و تن نیست… اروم میگم:

– کجاست آرشام بیاد کمکت… داری می افتی!

بی جون و بی حال نگام میکنه… نمیخواستم ناراحتش کنم… این بارو نمیخواستم…

منظوری نداشتم و اون فکر میکنه خوشم نمیاد دستم بهش بخوره …

میخواد حرف بزنه ولی حتی صداش در نمیاد… خدای من… چش شده ؟

– دل آرام ؟ چته؟ باز کن چشماتو!

نازگل سرشو زیر می ندازه و بیرون میره …

چقدر خوبه که تو این گیری ویری مثل فیلما عاشقم نشده که حسادت کنه…

چشمای دل آرام داره بسته میشه… پیداست جون ایستادن نداره

– چته لامصب.. چت شده که نمیتونی وایسی رو پاهات؟ چیکارت کرد ؟ کدوم گوریه؟

تکیه شو به دیوار میده و میخواد بشینه که زیر بازوشو می گیرم:

– بریم اتاق… برو اونجا بخواب… سرماخوردی؟ چرا حرف نمیزنه لعنتی.

چقدر دلم واسه بوی تنش تنگ بود… واسه عطر موهاش… خدا کجا رفتی تو….

کمک میکنم روی تخت بخوابه… اصلا هم به این فکر نمیکنم آرشام برسه چی میشه و

نمیشه… اصلا اهمیتی نداره … نگاش میکنم…

خیره…

پردرد…عمیق…

خسته…

دلتنگ…دلتنگ…دلتنگ….

و پیش خودم و دلم اعتراف میکنم تا ته دنیا عاشقشم… حتی اگه خیانت کرده باشه!

– دل آرام؟

چونش می لرزه … خیر حلقه ی توی دستم مونده …

– حضور من اینجا اتفاقیه… باور کن… خوب ؟

سرشو نمیاره بالا…

نگام نمیکنه…

چی اومد سرمون؟

– دل آرام؟

اشکش می چکه… دلم میترکه….

– مریض شدی؟ آرشام اذیتت کرد ؟

انگشت مو سمت لبش میبرم…سرشو عقب میکشه… دستم بین راه میمونه:

– کتکت زد ؟

حرف نمیزنه… عصبی داد میزنم:

– دِ حرف بزن لاکردار!

با ترس نگام میکنه… از من میترسه؟ از من؟ چیکارش کردم مگه؟ می لرزه و میباره و عقب

میره … چشمامو میبندم… دستامو بالا میارم:

– ببخشید… ببخشید!

نگاش میکنم… هیچی از دختر روبه روم نمیفهمم… هیچی!

– میگم نازی بیاد کمک کنه لباس تنت کنی!

با این حرفم تازه متوجه ی حوله ی تنش میشه … پتورو روی تنش میکشه و تکیه میده …

تنشو از من پنهون میکنه..؟

میخوام بلندشم که بازومو میگیره …

نمیخوام بمونم… بمونم زن داداشمو بغل میکنم!

– اومدی زنتو به رخم …بکشی؟

قلبم کند میشه… چرا جون توی این صدا نیست؟

– اومدی بگی خوشحالی از دستم راحت شدی؟

این صدا صدای دل ارام من نیست… نیست…!

 

– منم که فهمیدم !

بغض داره خفم میکنه:

– من هرچی گفتم زر مفت بود… بد کردی ولی من ادم بد شدن نیستم دل آرام… خوشبختیت آرزومه.. با همه ی بی معرفتیات… دشمنت نیستم!

بغضش می شکنه… این یعنی نفسش اومده بالا…

– آروم باش… نمیدونستم اینجایی… الان میریم که اذیت نشی خوب ؟ آروم باش!

– نرو!

بغض توی گلوم خورد میشه … لحنش پرع التمااس … خرسی که خودم واسش خریدمو می بینم که افتاده کنار تخت…

– نَرم؟ چرا؟

– بمونید… من نمیخوام با آرشام تنها باشم.

_چرا؟

– دعوامون شد !

– سرچی؟

خیره نگام میکنه… تک تک اجزای صورتمو نگا میکنه…

– دوسش داری؟

اشکشو پاک میکنم… من لعنتی باید برم بیرون:

– کیو؟

– نازیو!

می خندم… زندگی ما به طرز عجیبی وحشتناک…

– آرشام کجاست؟

– خواب بودم… نمیدونم.

 

بی قرار و آشفته میخوام بلند شم که مچ دستمو می گیره :

– میشه بگی چرا با نازی ازدواج کردی؟

نگران و خسته بی توجه به سوالش میگم:

– میخوای ببرمت دکتر؟ رنگت بدجوری پریده!

تلخ لبخند میزنه… صدای نازگلو که از پله ها میشنوم نفسمو کلافه فوت میکنم:گفتم که … خبر نداشتیم شماها اینجایید… بهتره درست رفتار کنی وگرنه….

– درو باز میکنم و با دیدن آرشام که از پله ها بالا میاد و نازگل که همراهش یه بند داره

چرت میگه کلافه میگم:

– چه خبره باز؟

آرشام عصبی جلو میاد… نگام به پاکت دارو سِرمی که توی دستشه می افته…

– اینو تو باید بگی… تو اتاق زن من چه غلطی میکنی؟!

برمی گردم و به دل ارام که می لرزه از ترس نگاه میکنم…

باز سمت ارشام برمی گردم:

– دعوات با منه و بزار بیرون از این اتاق…. چشه دلی؟

میزنه تخت سینم:

_به تو ربطی نداره … دست زنتو بگیر و هری!

قبل از این که بخوام حرفی بزنم نازگل گند میزنه:

– مهمون مهمونو نمیتونه ببینه صاحبخونه هیچ کدومو. هه … به تو چه مگه واسه تو اینجا!؟

میخواد سمت نازگل بره که بازوشو می گیرم و کلافه میگم:

– بسه… مثل سگ و گربه نیفتید به جون هم!

نازگل عصبی میگه:

– از اول مثل ادم واسش توضیح دادم بی خبر بودیم اینجان!

چقدر خوشگل دروغ میگه این دختر…نگران دل آرامم.. ساکت و فقط می لزره … نازگلم میفهمم از کجا داره هی عصبی تر

میشه… علتش توجه ارشام به دلی… احتمالا توجه رو خلاصه کرده به

پاکت دارویی که توی دست آرشامِ … کاش زخم لب دل آرامم میدید…بی شک کمتر

حرص میخورد… ارشام عصبی داد میزنه:

– بیا برو گمشو بیرون بابا!

بازوی نازگلو می گیرم و میگم:

– برو پایین میام حرف میزنیم…برو !

از این که آرشامو عصبی کرد به شدت راضی… بیرون که میره آرشام موهاشو چنگ

میزنه و کلافه میگه:

– خودتم برو!

جلو میرم و جدی و عصبی میگم:

_لبش چیشده ؟

– به تو چه!

– حالش چرا بده؟

– به تو ربطی نداره گفتم!

– تو دست بزنم داری مرتیکه خر؟

دستشو بلند میکنه که بزنه توی گوشم … دل ارام با گریه جیغ میزنه:

– توروخدا دعوا نکنید… تو روقران بس کنید… !

دستش بین هوا خشک میشه…

سمت پاکت میره و سرمو بیرون میاره …همون طور که سرمو آماده میکنه میگه:

– نمیخواستم بزنمش!

دستام مشت میشه … دل ارام سرشو زیر می اندازه و اشکش می ریزه … موهاش ریخته دور

صورتش و نمیزاره درست ببینمش… آرشام خسته ادامه میده :

 

 

– نفهمیدم چیشد…. ولی حقش بود!

 

بی شک میخواد منو دیونه کنه… نمیتونه قصد دیگه ای داشته باشه…

 

– وقتی حرف اضافه میزنه باید یه جوری دهنشو ببندم!

 

سِرمو به چوب لباسی بالای سرش آویز میکنه و ادامه میده :

 

– من با زدن موافق نیستم ولی گاهی لازمه که….

طاقتم تموم میشه … سمتش هجوم میبرم یقه شو می گیرم گلشو فشار میدم …

دل آرام جیغ میزنه… آرشام خون سرد می خنده …

– چیه؟ آمپر چسبوندی؟ تو نبودی شب نامزدیت می گفتی دلی انتخاب مزخرفی بود !؟

 

این موجود زرنگ ترین آدم روی زمین…

میخواست دستمو رو کنه… ولی کم نمیارم… داد میزنم:

 

– این دلیل نمیشه بزارم مثل حیوون باهاش رفتار کنی!

 

بخاطر دل ارام ولش میکنم و عقب میرم…

 

– نگاش کن… با مرده ها فرق نداره!

لعنتی خون سرد و بیخیال میگه:

 

– واسه همین میخوام سرم بزنم واسش!

بیشتر از این نمیتونم این موجودو تحمل کنم… از اتاق بیرون میزنم و درو می کوبم…

 

صدای گریه ی نازگلو که میشنوم داغون توی همون پله

میشینم…

 

(پارت دوم فردا)

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان رویای انار
دانلود رمان رویای انار به صورت pdf کامل از فاطمه درخشانی

    خلاصه رمان رویای انار :   داستان سرگذشت زندگی یه دختر عمو و پسر عمو هست که خیلی همدیگه رو دوست دارن و با هم قول و قرار ازدواج گذاشتن اما حسادت بقیه مانع رسیدن اون ها بهم میشه ، دختر قصه که تنهاست به اجبار بقیه ، با یه افغانی ازدواج می کنه و به زور از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول

            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان می تراود مهتاب

    خلاصه رمان :       در مورد دختر شیطونی به نام مهتاب که با مادر و مادر بزرگش زندگی میکنه طی حادثه ای عاشق شایان پسر همسایه ای که به تازگی به محله اونا اومدن میشه اما فکر میکنه شایان هیچ علاقه ای به اون نداره و برای همین از لج اون با برادر شایان .شروین ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصاص pdf از سارگل حسینی

  خلاصه رمان :     آرامش دختر هجده ساله‌ای که مورد تعرض پسر همسایه شون قرار میگیره و از ترس مجبور به سکوت میشه و سکوتش باعث میشه هاکان بخواد دوباره کارش رو تکرار کنه اما این بار آرامش برای محافظت از خودش ناخواسته قتلی مرتکب میشه که زندگیش رو مورد تحول قرار میده…   به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مخمصه باران

    خلاصه رمان:     داستان زندگی باران دختری 18 ساله ای را روایت میکند که به دلیل بارداری اش از فردین و برای پاک کردن این بی آبرویی، قصد خودکشی دارد که توسط آیهان نجات پیدا میکند….. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 /

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
23 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ملکه
ملکه
1 سال قبل

متوجه شدم نداجون میشه آدرس کانال که رمان رو ازش برمی‌دارید بگید

مینا
مینا
1 سال قبل

ای خداااااا لعنتت کنه نازگل

بانو
بانو
1 سال قبل

عشقم بعد ظهرم پارت میزاری؟؟؟

ساناز
ساناز
1 سال قبل

اصن خیلی غیر قابل پیش‌بینی شده

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

آخییی نازگل و آرشام دارن دلی رو زجر کس میکنن آرتان هم ناخواسته شریک شده

چشم به راه جین شی
چشم به راه جین شی
1 سال قبل

امیدوارم دلارای از دست هیولایی مثل ارشام راحت شه
کاش مث بقیه رمانای چرت عاشقش نشه یهو😐

Z&F ( مادر ارسلان:) )
Z&F ( مادر ارسلان:) )
1 سال قبل

آرشام شخصیتش خیلی خوبه
مرد باید مغرور باشه

مینا
مینا
1 سال قبل

کجاش خوبه؟مثل سگ وحشی میفته جون زنش خوبه؟تجاوز کرده خوبه؟زندگی یه دختر بیگناه و نابود کرده خوبه؟تو آرشام و با ارسلان مقایسه نکن ارسلان هر چه مغرور ولی مرده پای عشقش وایساده بهش تجاوز نکرده آبروش و پیش خانوادش نبرد تحقیرش نکرد یه زن خیانتکار نشونش نداد ولی آرشام تمام این کارا رو کرده آرشام مرد نیست یه عوضی خودخواهه که حتی حاظر نیست از دلی عذرخواهی کنه اونقدر حقیره که حتی جرات نداشت خودش بره جلو بگه دلی رو میخواد با تهدید مجبورش کرد همه راه‌ها رو دلی براش صاف کرد فقط رفت عقدش کرد ارسلان کدوم یکی از این کارا رو کرده؟

Z&F ( مادر ارسلان:) )
Z&F ( مادر ارسلان:) )
1 سال قبل
پاسخ به  مینا

راست میگی حق میگی ببخشید من اینو با ارسلانم مقایسه کردم🥲

نرگس
نرگس
1 سال قبل

اگر دلی با آرشام بمونه خیلی تلخه وغیر واقعی هیچکس نمیتونه تجاوزگر را ببخشد
آرشام خیلی ادعای عشق و عاشقی می‌کنه اما آرتان جوانمردتر هست

مینا
مینا
1 سال قبل
پاسخ به  نرگس

دقیقا درسته هیچ دختری به هیچ عنوان عاشق متجاوزش نمیشه بلکه همیشه ازش متنفره و وحشت داره

Z&F ( مادر ارسلان:) )
Z&F ( مادر ارسلان:) )
1 سال قبل
پاسخ به  نرگس

عاشق کور میشه بعضی وقتا مث اون موقعی ک به دلارام تجاوز کرد
ولی خب من آرشامو بیشتر از آرتان دوس دارم
😂🥲

مینا
مینا
1 سال قبل

یه لحظه فقط یه ثانیه خودت و بزاری جای دلی و تصور کنی یکی بهت تجاوز میکنه اونوقت خواهی دید حتی تصورش وحشتناکه برات خدا سر هیچ دختری نیاره دردیه که هیچ وقت التیام پیدا نمیکنه اون عاشق نیست اون فقط عقده های بچگیش بزرگ شده اون از بچگی به آرتان حسادت کرده خانوادش همیشه تبعیض قائل شدن بینشون اون عقده ها بزرگ شده و آخرم سر دلی بدبخت هوار شده هیچ عاشقی چنین رفتاری نمیکنه با عشقش هوس و تجاوز و به اسم عشق ننویسید عشق پاکه عاشق با ناپاکی عشق و بدست نمیاره عشق باید دو طرفه باشه نه اینکه بره به ناموس برادرش تجاوز کنه این کار و حتی حیوانات هم نمیکنن میتونست همون موقع که آرتان میخواست بره خواستگاری دلی بره به دلی بگه که عاشقشه نه اینکه بعد محرم شدنش به برادرش بره تجاوز کنه بهش

Z&F ( مادر ارسلان:) )
Z&F ( مادر ارسلان:) )
1 سال قبل
پاسخ به  مینا

آره میدونم این همون عقده هاش بود ک سر دلی خالی کرد ایشالله برا هیچچچ کس پیش نیاد

ZiZi
ZiZi
1 سال قبل

خیلی کلیشه ای و به دور از حقیقته مثه بقیه رمانا

مینا
مینا
1 سال قبل
پاسخ به  ZiZi

نه اتفاقا درست و حقیقیه خیلی از دخترا هستن که تو این شرایط زندگی میکنن یکیش دختر همسایمون پسر عموش بهش تجاوز کرد خانوادش مجبورش کردن باهاش ازدواج کنه بخاطر مال و اموال دختره اینکار و کرده بود چون دختره ازش متنفر بود و نمی‌خواست زنش بشه وضعیتش الان هزار برابر دلارامه پس فک نکن کلیشه ایه خیلی از این موارد داریم تو جامعمون

بی نام
بی نام
1 سال قبل
پاسخ به  neda

چرا تو انقد خوبی ننننننه.
راستی ننه جوون حالا که نذری دارین. خونتون کجاست بیام نذری بگییررممم

حانی
حانی
1 سال قبل

خوده نویسنده هم نمی دونه دلارام با ارشام باشه یا ارتان…😐

Mobina Moradi
Mobina Moradi
1 سال قبل

سلاممن اولین بار هست در این رمان کامنت میزارم نمیدونم نویسنده نظرمو میخونه یا نه
ولی از صمیم قلب به خاطر پارت گذاری منظم و پیوسته متشکرم انشاءالله تا آخر همینجوری پرقدرت ادامه بدیدخسته نباشی

مریم
مریم
1 سال قبل

آفرین بر تو عزیزم
بازم پارت هست؟؟؟

دسته‌ها
23
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x