* آرتان *
کارم که توی شرکت تموم میشه از جا بلند میشم … سرم به قدری درد میکنه که آب دهنمو به بدبختی قورت میدم… میخوام از اتاقم بیرون برم که تلفن
همراهم زنگ میخوره … با دیدن شماره نازی کلافه پوفی میکنم و رد تماس میزنم… اون
قدر از دست خودمو خودش شاکیم که بهتره فعلا حرفی نباشه…
به چی و کی فکر کردم که همچین حماقتی کردم نمیفهمم … از شرکت بیرون میرم و سوار
ماشین میشم… بازم تلفنم زنگ میخوره … این بار آرشامه… جفت
ابروهام بالا میره …واقعا زنگ زده به من؟
– بله؟
– کجایی آرتان؟
– تو خیابون!
نفس عمیق میکشه و سعی میکنه داد نزنه:
– با دلی؟
دست خودم نیست که عصبی می خندم… بلند… بی وقفه…
– به چی میخندی مرتیکه!؟
– بابا تو خیلی متوهمی… طرف اگه میخواست با من خیابون متر کنه که زن خودم میشد!
– کدوم گوری رفته پس؟
ماشینو روشن میکنم … سعی میکنم خون سرد باشم…
– خونه نبود؟
– به مامان زنگ زدم نبود!
– بچه که نیست هر جا باشه میاد!
زیر لب زمزمه میکنه:
– میترسم دیگه نیاد!
گیج میخوام بپرسم منظورش چیه که قطع میکنه … کلافه تر حرکت میکنم … به خونه که
میرسم ماشین نازگلو می بینم… مشتمو روی فرمون می زنم و
پیاده میشم… وارد خونه که میشم صداشو از آشپزخونه میشنوم که با مامان حرف میزنه…
فقط سلام میکنم و پله هارو بالا میرم..صدای آرتان گفتن نازی
روی مخمه… وارد اتاق که میشم میخوام درو ببندم که میرسه و مانع میشه:
– دارم صدات میزنم چرا جواب مو نمیدی؟
هر لحظه از خودم و خودش بیشتر متنفرمیشم…
– حوصله ندارم… میخوام بخوابم خستم!
صدای مامان و از طبقه ی پایین میشنوم:
– بچه ها…من دارم میرم خونه ی آرشام سر بزنم … خیلی وقته خبری ازشون نیست … نازی
جان شام بمون!
چشمامو می بندم سعی میکنم نگم دلی گمو گورشده …
سمت تخت که میرم کتمو در میارم وپرت میکنم روی صندلی… بازومو میگیره :
– چت شده آرتان؟
صدای بسته شدن در حیاطو که میشنوم نفس مو فوت میکنم:
– هیچی گفتم خستم بیا برو… مثل اینکه خودتم باورت شد نسبت داریم!
– چرا اینجوری برخورد میکنی ؟ مگه با هم حرف نزدیم مگه قرار نداشتیم ؟ مگه…
داد میزنم:
– نه!
ترسیده یه قدم عقب میره …داد میزنم و میزنم تخته ی سینم:
– من فقط دلم واسه اشکات سوخت و دلی که مثل خودم باخته بودی همین….
– داد نزن سر من!
– داد میزنم… داد میزنم چون منم مثل خودت کشیدی تو کثافت … تو دروغ… تو فریب… تو انتقام… از کی قراره انتقام بگیرم؟
کسی که هنوزم اسمش میاد کلافه موهامو چنگ میزنم… با نفرت نگام میکنه…
_بابا خوش غیرت … تو دیگه کی هستی … هنوز دلت واسه دختری میره که بهت خیانت کرد؟ اسمت روش بود…
چشمامو می بندم و آروم میگم:
– بسه!
– اسمت روش بود و واسه عروسیت رویا میچیدی و بعد گردنبندشو روی تخت داداشت پیدا کردی؟
بلند تر میگم:
– بسه گفتم!
_من فکر میکردم تو غیرت داری… ریشه داری… رگ داری..ولی تو هم مثل داداشاتی… کدوم مرد با غیرتی دلش واسه دختری که تا ته خیانتو رفته می لرزه ؟
داد میزنم:
– خفه شو!
اونم داد میزنه:
– خفه نمیشم… فکر کردی چی؟ عاشق چشم و ابروت شدم؟ من زنت نشدم که از سرکار بیای محلم ندی نازتو بکشم… زنت شدم که جلوی چشمای اونا باشیم… که…
– تو زن من نیستی.. اسمی توی شناسنامه ی من نیست… زنم زنم نکنا!
عصبی داد میزنه:
– باشه بابا… به درک… بهتر… تو بی رگ سیب زمینیو میخوام چیکار؟
نمیفهمم چی میشه… یقه شو میگیرم و پرتش میکنم روی تخت…
– میخوای نامرد و بی غیرتی و نشونت بدم بفهمی چیه؟
فقط میخوام ادبش کنم… دکمه ی پیراهنمو باز میکنم.. گوشه ی تخت مچاله میشه..
– دستت بهم بخوره …
داد میزنم
– میخوام ثابت کنم چقدر بی رگو ریشم … بی غیرتم …بی خانوادم … یه چیز دیگم گفتی چی بود؟ آهان سیب زمینی!
با گریه جیغ میکشه؛
– برو گمشو اون طرف… نزدیکم بشی چشماتو با ناخونام از کاسه در میارم!
نیشخندی میزنم و میشینم… فک شو میگیرم:
– پس من نه بی رگم.. نه بی غیرت … وگرنه دست زدن به تو مثل آب خوردن بود … نامزدیم دیگ هوم؟
اشکاش می ریزه :
– میخواستی بری شکایت کنی نامزدم بهم ت.ج.اوز کرده ؟
هق میزنه:
– تو چت شده آرتان… چرا این قدر عوض شدی؟
– عوضم کردن… عوضی نشدم هنوز… پاشو برو .. برو دنبال زندگیت نازی… این انتقامو بیخیال شو… همه چی تموم شده … اونا همین الان زن و شوهرن!
از جا بلند میشه و سمت در میره… سمت بالکن میرم و از اتاق بیرون میرم… سیگار و که
روشن میکنم صداشو از پشت سرم میشنوم:
– خوشبحالش که هنوز.. عاشقشی!
پُک محمکی به سیگار میزنم و خیره آسمون دودشو فوت میکنم…
– منم فکر میکردم آرشام عاشقمه!
بازومو به دیوار تکیه میدم… اونم سمت دیگه می ایسته:
_میدونی چه جوری آشنا شدیم؟ یه بار … یعنی اولین بار جلوی دانشگاه دیدمش … اومده بود دنبال دلی… گفت تو کارت طول کشید اونو فرستادی… قرار نمیدونم جشن یا مهمونی داشتید! .
یادم میاد..قرار بود واسه مامان تولد بگیریم.
– اول که دیدمش خیلی از چهره و تیپش خوشم اومد… خیلی… بعد… به دلی گفتم… اول به شوخی… یه بار شمارشو از گوشی دلی برداشتم… تلگرام بهش پیام دادم… اولش یکم غرور خرج کرد و قیافه گرفت ولی بعد…
نگاش میکنم… پشت هم اشک می ریزه :
– بعد ازم عکس خواست… نه که عکس همینجوری … کلا همه مدل … خوب فکر کردم چون دوسم داره …
پوف کلافه ای می کشم…
– بخدا خودش گفت دوسم داره … دارم پیاماشو… گفت خوشگلم… گفت…
– آروم باش!
– ولی وقتی گفتم دوس دارم باهم ازدواج کنیم گفت عاشق یکی دیگس… عصبی شدم… ولی گفت از دستش داده و قراره فراموشش کنه… گفت منم کمکش کنم که اونو فراموش کنه و باهام بمونه… ولی دروغ گفت ارتان… من اسباب بازیش بودم!
– دستشم بهت خورد؟
فین فین میکنه:
– نه… آرتان من عاشقشم… ولی ازش متنفرم!
صورتشو با دستاش میگیره و گریه می کنه… جلو میرم… سیگارو زیر پام له میکنم…
بغلش میکنم…میفهمم!
– تو هم از دلی متنفری؟
– آره!
– ولی عاشقشی؟
سخت و تلخ میخندم:
– آره!
**** دل آرام ****
کلی حرف زده بودم … گریه کرده بودم و پرهام سعی میکنه آرومم کنه… سعی میکرد بگه همه چی درست میشه… گفت برم اروم تر شدم یه روز دیگه بیام … گفت کمکم میکنه … گفت خیلی سربهسر شوهرت نزار تا اذیتت نکنه… و حالا که جلوی در خونه رسیدم تموم تنم از استرس می لرزه … میدونم خونس و باید جواب پس بدم کجام که گوشیمو جواب ندادم ..کلید می اندازم.
و وارد خونه میشم…روی کاناپه نشسته و کنترلو میزنه مدام
به چونش و خیره تلویزیون… جلو میرم:
– سلام!
بدون اینکه تکونی بخوره یا نگام کنه میگه:
– من جات بودم برنمیگشتم…خوب نترس شدی!
– نترس نشدم سِرشدم!
_عه؟ که سِر شدی… خوب دیگه چی؟
صدام می لرزه :
– من که صبح گفتم میرم بیرون!
– اهوم گفتی … ولی نگفتی جواب تلفن نمیدم…گفتی؟
اون قدر خون سرد و آروم میپرسه که بیشتر میترسم:
– متوجه نشدم… روی سایلنت بود!
خم میشه… گوشیشو از روی میز بر میداره… نمی بینم چیکار میکنه … گوشیو فقط نگاه
میکنه… بوق آزاد شو که میشنوم گوشیم زنگ میخوره …
چشمامو می بندم و سعی میکنم نفس بکشم … گوشیشو قطع میکنه و میزاره روی میز …
باز تکیه میده و خیر تلویزیون میگه:
_کر شدی جدیدا؟
از آرامشش بیشتر باید ترسید…
– میخواستم تنها باشم… همین..حو…حوصله نداشتم!
بلند میشه و سمتم می چرخه… بالاخره نگام میکنه… دستاشو توی جیبش میبره و جلو
میاد… عقب میرم…
– تو خیابون بودی پس؟
– آرشام داری الکی اذیت میکنی من کاری نکردم!
– گوشیت سایلنت بود پس؟
– گیر میدی الکی!
کمرم که به دیوار میخوره مقابلم می ایسته
_کجا…بودی!؟
لب باز میکنم که میگه:
– فقط راستشو بشنوم ..چون اگه بفهمم دروغ گفتی کاری میکنم هر نفست پشتش درد باشه!
– مگه کجا رو دارم برم اینجوری میکنی؟
– توِ توله سگ داری حساسم میکنی!
سرمو زیر می ندازم:
– من فقط یکم خیابون گردی کردم و مغازه هارو دیدم همین!
– با آرتان؟
_زده به سرت آرشام؟ چی میگی؟
دستاشو از جیباش بیرون میاره … به صورتش میکشه … عقب میره.. کلافس … داره خودشو مثل من دیونه میکنه:
– تو داری جنون میگیری آرشام!
– تقصیر کیه؟
– همه ی بدبختیا تقصیر من… خوبه؟
زنگ خونه که میخوره متعجب نگام میکنه… سمت آیفون میره … با دیدن زن عمو وا
میرم… آرشام گوشیو به پیشونیش میزنه:
– مامانمه!
– باز کن بیاد شاهکارتو ببینه!
عصبی نگام میکنه… ناچار جواب میده :
– بله؟
– بازکن آرشام!
شاسی رو که میزنه درو باز میشه… ایفون و میزاره و سمتم میاد
– برو رنگو لعاب بده صورتت کمتر مشخص باشه!
– نمیرم!
– دلی نرو رو مخم!
زنگ در که میخوره عصبی وارد اتاق میشم … یکم کرم پودر روی صورتم میزنم … صدای زن
عمو و آرشام میشنوم… بیرون که میرم زن عمو هنوزم
سالن ایستاد … با دیدنم دست دیگشو پشت دستش میزنه:
_دستت شکسته؟
جلوتر میاد:
– سلام!
صورتمو نگاه میکنه
– سلام.. چیشده صورتت دل ارام؟
آرشام روی کاناپه می شینه و میگه:
– بیا بشین مادرم… بعد از چند ماه دومادی پسرت بالاخره پا گذاشتی تو خونش … نمیخوای نمک گیر شی؟
عصبی سمتش میره
– آره .. نیومدیم که غریب گیر اوردی..تو زدیش؟چه خبره…
– آقا پسرت خوبه؟
کلافه داد میزنه:
– دارم میگم تو دلیو زدی؟
با ترس جلو میرم و بازوش و میگیرم:
– زن عمو؟!
نگام میکنه:
– اینجوری افتاده به جونت و هنوز اینجایی؟ با چی زدت؟
آرشام هیستریک میخنده… بلند میشه و میگه:
– جاییو نداره که اینجاست!
– خفه شو… تو همونی نیستی که دم از عشق میزدی؟ از آرتان گرفتیش که مثل بلدوزر از روش رد شی؟
– زر اضافه زد عصبیم کرد!
– منم باباتو خیلی عصبی کردم… بزنتم؟
آرشام کلافه و عصبی میگه:
– حالام که اومدید، اومدید دعوا و دخالت؟
– پس نه… بزارم هر بلایی میخوای سرش بیار!
– میارم!
زن عمو دستشو بلند میکنه و محکم میزنه زیر گوشش … هینی می کشم و عقب میرم…
آرشام اما حتی سرش تکون نمیخوره ….دلم خنک میشه… زن عمو
سمتم میاد…
– برو وسایل تو جمع کن ببرمت خونه!
آرشام عصبی میگه:
– دلی جایی نمیاد!
زن عمو اما عصبی تر … اون قدر که من ازش میترسم
– میاد ببینم کی میخواد جلوشو بگیره !
– مامان!؟
– مامان و زهر… پدر و مادرش بخاطر تو طردش کردن . بخاطر تو همه رو از دست داد بعد تو اینجوری زدیش؟
نگام میکنه:
– واسه چی به من نگفتی؟ به عموت؟ به آرتان؟ به نازی؟ به پدر مادرت هان؟ این قدر بی کسو کاری؟ برو بردار وسایلتو!
از خدا خواسته سمت اتاق میرم که آرشام داد میزنه:
– یه قدم دیگه برداری پاهاتم میشکنم!
می ایستم. زن عمو میزنه تخته ی سینش:
– تو خیلی بیجا میکنی. چه مرگته بچه؟ چرا هارشدی؟ مگه تو عاشقش نبودی؟
– دعوا بین همه هست!
– دعوا نه له کردن!
سمتم میاد و دستمو میگیره . سمت در می بره . آرشام چشماشو روی هم فشار میده.
– مامان ول کن دستشو اعصاب منو بهم نریز.. به حد کافی بی اعصابم!
زن عمو دستمو محکم تر میگیره ..خم میشه و کیفمو از روی مبل برمیداره و میگه:
_آرشام …یا این دست بزن داشتنو میزاری کنار یا دیگه نمی زارم رنگ دلیو ببینی… دفعهی اولت نیست.. دفعه ی پیشم توی اتاق آرتان زدیش و ندید گرفتم… که اشتباه کردم!
آرشام جلو میاد و بازوی دست شکستمو میگیره :
– دلی بدون من بهشتم نمیره … ولش کن… دست از سر ما بردار … برو به اون پسر و عروست برس!
دستم درد گرفته… لب میزنم:
– آرشام؟
داد میزنه:
– تو خفه شو!
زن عمو کوتاه نمیاد… دستمو میکشه… درو باز میکنه و میگه:
– ولش کنم بره که راحت تر بیفتی به جونش؟
نگام میکنه و میگه:
– برو بیرون!
آرشام کلافه دستمو رها میکنه و لای موهاش میکشه… زن عمو هم بیرون میاد… هولم
میده توی آسانسور و رو به ارشام میگه:
– آدم شدی بیا دنبالش!
می بینم که مشتشو توی در میزنه … در آسانسور بسته میشه … به همکف که میرسیم می بینم که گریه میکنه… هر دو سوار ماشینش میشیم….
– این چه بلایی بود سرمون اومد دل ارام؟
سرمو زیر می ندازم… بینی شو بالا میکشه
– حتی از چشمای بچم ارتان هم میفهمم که اونم خوب نیست حالش!
بازم سکوت میکنم… برمیگرده و چونمو میگیره … صورتمو سمت خودش برمیگردونه…
– وای ببین چیکار کرده پسره ی احمق!
سعی میکنم هیچی نگم…
– دل ارام؟
اروم لب میزنم:
– بله؟
– چه بلایی سرت آورده ؟ کو برق چشمات؟ کو انرژیت؟مگه تو خودت نخواستی؟
– خوبم!
میفهمه علاقه ای به حرف زدن ندارم … حرکت میکنه … به خونه که میرسیم باز حالم بدتر
میشه…وارد خونه میشیم… مانتوشو در میاره و میگه:
– بشین یه چیزی بیارم بخوری!
دلم نمیخواد عمو با این شکل ببینتم…. حتی آرتان… کاش هیچ کدوم نباشن… میخوام
بپرسم کجان که با دیدن آرتان که از پله ها پایین میاد دهنم بسته میشه.
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
فقط فقط خداکنه حامله نشه خدا دلی رو از این بدبخت تر نکن
ننه بازم هست یا تموم شد؟؟؟
وای من ارشام خیلی دوست دارم گناه داره باتموم وجودعاشق دلارامه وقتی دلارام جلوارتان بهش گفت دوست دارم واقعا مهربون شده بود دلارام حداقل باید به خاطر نذرش یه مدت با دل ارشام راه میومد فقط تا تونست حساس ترش کرد زبون درازی کرد وحسادتشو رو تحریک میکرد. کاش حالا که میخواد طلاق بگیره حداقل ازش بچه دارشه شاید دوباره برگردن پیش هم
پاسخ
ننه هستی چی میشه یه پارت دیگه هم بده دیگه
هستم عزیزم…
خوبی ؟
از صبح نبودی دلم برات تنگ شد
وای قربون توبرم من خوبم ی پارت دیگه هم بدی عالی میشم
میذارم باشه..
آتش شیطانو نمیخونی؟
ن اونم میخونم دستت دردنکنه ولی انقددرگیراین دلارام شدم که حدنداره معتادشدم بهش
آره. چون خودم دوس دارم اونو گفتم،
ب جاهای خوبش داره میرسه پارتا حتما بخون.
خیالت راحت نمیزارم پارتی ازدستم دربره ولی ذهنم درگیردلارامه ایشالله این تموم شه سراون کچلت میکنم😂😂😂
گفتنش برات راحته کسی که به بدترین شکل مورد تجاوز قرار گرفته طرف از سر تا پاش و طلا بگیره بازم در نظرش دیو دو سره نمیتونه ببخشه در ضمن این آرشامه باید با دلی کنار بیاد اون رفته به محرم برادرش دست درازی کرده اون باید فقط محبت کنه و سعی کنه عاشقش کنه اون حق نداره حساس بشه چون شوهر اجباریه حتی عقدشونم باطله طبق شرع اگه دختر راضی نباشه عقد کلا باطله