حالم بده.. خیلی بده… پر از ترسم..پر از استرس … پر از مرگ.. تا حالا پر از مرگ بودی؟ نفسم
بوی مرگ میده … قدمام بوی مرگ میده … پلک زدنم بوی
مرگ میده .. حس میکنم خودم دارم به استقبال مرگ میرم… منو پرهام و وکیلی که واسم
گرفته یک ساعت داریم توی مطبش حرف میزنیم… برگهی
درخواست طلاقو که میزاره جلوم مرگو میبینم … مرگ توی همین کاغذ … توی این
خودکار دستم.. توی این امضا… حسی میگه زنده نمیمونم که بعد طلاقمو ببینم… آقای فرهادی وکیلم رمو روی پرونده میزاره و میگه:
– با این فیلم طلاق گرفتنت آسونه، فقط تا فردا برگه ی آزمایشتو دستم برسون!
گیجم… گیج می پرسم:
– آزمایش چی؟
پرهام میفهمه که چقدر مغزم از کار افتاده
– بارداری !
یخ میزنم… مرگ نزدیک تر میشه… دادن اون آزمایش و استرس منو میکشه ولی لب میزنم :
– چشم!
از مطب که بیرون میزنم اولین کاری که میکنم گرفتن بیبی چکه … به خونه که میرسم
دیگه نفسی نمونده … اگه خبری از بچه نباشه میشه به تموم شدن
این کابوس امیدوار بود.
بیبی چکو برمیدارم و میخوام وارد دستشویی شم که کلید توی قفل می چرخه و آرشام
وارد خونه میشه… نفسم حبس میشه… میخوام برم توی
دستشویی اما دیره ..
– از بیرون اومدی؟
لعنتی… لعنتی… بی بی چکو پشت سرم پنهون میکنم…جلو میاد و من غالب تهی میکنم:
– کجا بودی؟
– رفتم قرص مسکن گرفتم..سرم درد میکنه!
این لعنتی عوضی زیادی باهوشه:
– دستتو بیار جلو!
خدا کجای زندگی من رفتی که برنمیگردی؟
– چ..چرا؟
– بچگیاتم همینجوری چیزی قایم میکردی!
دست راستمو جلو میارم؛
– چیزی ندارم!
میخنده… خون سرد خم میشه و دست چپمو میگیره ..
دلو رودمو دارم بالا میارم… خیره ی بسته ی توی دستم میگه:
– جووون بابا!
بغض دارم:
– عقب انداختی؟
کاش میشد زندگی و روی صورت این مرد بالا بیارم:
– نمیدونم!
– یه چیزی هست که داری آزمایش میکنی!
سریع و با ترس میگم:
– آره… حالت تهوع دارم!
میخنده … بلند… از ته دل… در دستشوییو باز میکنه:
– برو پس… بدو… خبر بابا شدن بهم بدی تهرانو شیرینی میدم!
دلم و قلبم می لرزه … نفسای اخرشه… وارد دستشویی میشم و میخوام درو ببندم که میگه:
– نه هستم خودم!
می نالم:
– سختمه… جوابشو که نمیتونم تغییر بدم… ببند درو!
بی حرف عقب میره … در دستشوییو می بندم … به چشمای خستم توی آیینه نگاه میکنم
و دلم واسه خودم میسوزه … کارم که تموم میشه خیره ی کاغذ
میمونم…
چیزی حدود سی و چند ثانیه بعد دو تا خط قرمز میشه… به در تکیه میدم…
ناباور…گیج … ترسیده.. پر درد… دهنمو با دستام میگیرم…
اشتباهه…بی شک اشتباهه… من هیچ علائمی ندارم…
– دلی؟ چیشد؟
زانوهام سست… دستام سست… قلبم کند… زمان کند… درو باز میکنم… نمیدونم چه
ریختی شدم که از دیدنم جا میخوره :
– چت شده ؟
مثل روح جلو میرم… فقط راه میرم…
– چی بود جواب؟
وقتی می بینه ازم جوابی نمیشنوه سمت دستشویی میره… همون که می شینم … صدای
خوشحالشو میشنوم…
– مثبته که.. ای جونم…!
بغض داره خفم میکنه:
– فردا صبح آزمایش میدم… اینا الکیه!
– چرت نگو… درسته!
با خشم نگاش میکنم
– کار خودتو کردی نه؟
– ناراحتی؟
– از خودتو تولت متنفرم!
یقه مو چنگ میزنه… از روی زمین بلندم میکنه…
– تو گوه خوردی!
– ازت بیزارم آرشام!
– سعی کن نباشی چون علاوه برشوهر دارم پدر بچتم میشم… بیا ببرمت آزمایش خیالم راحتشه!
یقه مو رها میکنه و سمت در میره … با بغض و انزجار میگم:
– نمیام!
برمی گرده و نگام میکنه:
– تو چرا این قدر با اعصاب من بازی میکنی دلی؟ خودت خسته نشدی؟
ته خطم… ته تهش… همهی راه ها رو رفتم… داد زدم… جیغ زدم… التماس کردم… مردم… زنده شدم… این بازی ته نداره… جلو میرم و خیره
میشم توی چشمای بی رحمش:
– توروخدا… تورو هرچی میپرستی… نزار بدبخت ترشم آرشام!
فقط نگام میکنه… خسته… خسته…خسته…
– آرشام من بچه نمیخوام… !
روی کاناپه میشینه… دستمو میکشه…روی پاهاش میشینم..
موهامو کنار میزنه…اشکامو پاک میکنه…
– عزیزم…قشنگم …دل آرامم … چرا نمیخوای زندگی کنی؟ تا کی باید تاوان کاارمو بدم؟ تو فقط یه قدم بیا سمتم… ببین چیکار میکنم واست… چمه که منو نمیخوای؟ بخدا اگه بفهمم بهم حس داری میشم مردی که توی رویاهاتم تصورشو نکنی… بزار بچمون بیاد… حالت زیر رو میشه!
دلم میخواد این بارو با زبون خوش برم جلو…
– سعی کردم… بخدا تلاش کردم دوست داشته باشم … سعی کردم ببخشم … اذیتت نکنم … عصبیت نکنم..ولی نمیشه..نشده …چیکارکنم ؟
شهرچشماش خاموش میشه..بی نور…بی امید…
– بازم تلاش کن… دلی من دیوونتم … من فقط تورو واسه خودم میخوام … فقط خودم … روزی
از من جدا میشی که سهم خاک شی… میفهمی؟
تنم می لرزه …. قلبم کند میشه…
– نترسونم… بیا واسم جبران کن آرشام…منم میتونم ببخشمت!
– چیکار کنم؟
به حدی می لرزم که انگار توی وان یخم
– بچه رو سقط کنم…بعدم…
چشماشو می بنده :
– بسه!
– آرشام… طلاقم بده برم… نمیرم سمت آرتان… سمت هیچ مردی نمیرم… قول شرف
میدم… تنها میمونم… فقط بزار برم!
– ببند دهنتو دلی!
اشکام می ریزه… شکممو چنگ میزنم:
_بچه نمیخوام!
– کافیه گفتم!
– توروخدا!
نگام میکنه… اون قدر خسته و نابوده که دل خودم واسش میسوزه :
– من هرکاری کردم واسه داشتنت بود … نه از روی ه*و*س .. نه خواستن زودگذر … اینم به چشمت نمیاد بی معرفت؟
هق میزنم:
– تو منو کشتی آرشام… مست بودی… ندیدی منو…نفهمیدی منو… من اون روز مردم
لعنتی..من ازت میترسم… از چشمات…از دستات…!
– میخوام با مردت زندگی کنم… میزاری؟
خم میشم و سرمو روی شونش میزارم:
– بزار این بچه از بین بره … جون من!
– نه!
– آرشام؟
– نه!
زار میزنم… موهامو نوازش میکنه… توی گوشم میگه:
– پاشو بریم آزمایش!
سوار ماشین که میشم حرکت میکنه و من فکر میکنم اگه جواب آزمایش مثبت باشه چه
طوری باید بچه رو سقط کنم؟ پرهام میتونه کمکم کنه؟ بی شک نمیزارم یه بچهی بی گناه پاشو بزاره توی این دنیا… حتی اگه خودمو بکشه… جلوی
آزمایشگاه که ترمز میکنه پیاده میشیم… وارد آزمایشگاه میشم… بی
حال روی صندلی میشینم آرشام سمت پیشخون میره و رو به زن میگه که واسه آزمایش
بارداری اومدیم… گوشیمو از توی کیفم بیرون میارم و واسه
پرهام مینویسم:
– آرشام پیشمه نمیتونم صحبت کنم ولی… فکر کنم بدبخت ترشدم… لطفا لطفا لطفا یه
جاییو پیدا کن سقطش کنم!
گوشیو توی کیفم میزارم که آرشام میاد و میگه برم توی اتاق واسه گرفتن خون … بی
حرف وارد اتاق میشم و سلام میکنم… زن آستینمو بالا میزنه و
من خسته چشم می بندم…
– چقدر ماشالا کم سن و سالی… ایشالا که مبارک باشه!
– هنوز که معلوم نیست!
– حالا من نفوذ خوب زدم بده ؟
تلخ میخندم… چسبو روی دستم میزنه و کاغذو دستم میده :
– فردا ساعت ده صبح جوابش حاضره !
– ممنون!
بیرون که میرم آرشام از جا بلند میشه و سمتم میاد…کاغذو دستش میدم و میگم فردا
حاضره … سوار ماشین که میشیم میگه:
– بریم خونه به مامانم بگم پیر شده !
– هنوز معلوم نیس… بزار جوابش بیاد بعد!
– معلومه …حسم دروغ نمیگه!
با سرعت دور میزنه و با بی رحمی میگه:
– آرتانم خوشحال میشه عمو میشه حتما!
پر بغض سرمو به شیشه می زنم و میگم:
– خدا قلبتو از چی ساخته؟
نگام میکنه و بی حس میگه:
– آتیش!
دلم می لرزه …اشکم می چکه:
– آتیش که خودتی… همه چیو سوزوندی!
– از اول میسازیم!
– خراب نشده …سوخته!
برمیگرده سمتم و کلافه نفسشو فوت میکنه… بعد از خرید شیرینی حرکت میکنه و به
خونشون که میرسیم… ترمز میکنه با دیدن ماشین آرتان می نالم:
-بیا برگردیم…توروخدا!
نگام میکنه:
– از چی میترسی؟
– هیچی… فقط میخوام برم خونه!
خم میشه و در سمتمو باز میکنه:
_برو پایین نرو رو مخم!
بی حرف و بحث پیاده میشم… خودشم پیاده میشه و زنگ و میزنه… صدای عمو رو که
میشنوم ته دلم خالی میشه…هردو وارد خونه میشیم… به جعبه
شیرینی توی دستش نگاه میکنم… عمو و زن عمو به استقبالمون میان… هر دو سلام
میکنیم.. جوابمونو که میدن عمو میگه:
– چرا این قدر رنگت پریده دل آرام؟
زن عمو به جعبه نگا میکنه:
– شیرینی به چه مناسبت؟
آرشام کتشو در میار و سمت پذیرایی میره :
– بیایید بشینید میگم!
همه می شینیم و آرشام بی رحمانه پله هارو نگاه میکنه… لم میده و بلند میگه:
– آرتان؟ بیا خبر مهمو خوب دارم داداش!
دسته ی مبلو توی مشتم فشار میدم..
قلبم تیر میکشه…
بغض داره خفم میکنه
زن عمو بی طاقت میگه:
– میگی چه خبره یا نه!؟
آرتان متعجب و مشکوک پایین میاد … و قلب من از حرکت می ایسته … بلند میشم …آرشام
دستمو میکشه … باز میشینم و آروم سلام میکنم… آرتان جلو
میاد… پر اخم و بی حوصله میگه:
– چه خبره؟
آرشام شیرینیو باز میکنه و سمتش میره :
– اول دهنتو شیرین کن!
حس پیروزی داره
حس نفرت دارم…
آرتان بی حس و بی خبر میگه:
– به مناسبته؟
عمو کلافه میگه:
– دل ارام چه خبره ؟
آرشام نگام میکنه … با چشمام التماس میکنم تمومش کنه … آرتانو بیشتر از این نشکنه …
اما بی رحمانه میگه:
_داری عمو میشی داداش!
سکوت مطلق… نگاه ها خیره … آرتان مات و مبهوت نگام میکنه… سرمو زیر می ندازم…
اشکام میریزه … آرشام میگه:
– بغلم نمیکنی… تبریک نمیگی؟
عمو سمتم میاد؛
– آره دلی؟
نگاه خیره ی آرتان داره می کشتم:
– هنوز جواب آزمایش نیومده !
زن عمو میگه:
– پس چی میگی آرشام؟
آرشام عصبی میگه:
– مثبته.. میدونم!
آرتان صداش محکمه اما چشماش نه:
– مبارکتون باشه!
سمتم میاد… توی دلم خالی میشه… می ایستم… مقابلم می ایسته و خیره میگه:
– مبارک باشه مامان کوچولو!
دلم میخواد جیغ بزنم… لعنت به همتون…
سمت پله ها برمیگرده … آرشام نمایش مسخر شو تموم نمیکنه:
– شیرینی؟
– بزار روی میز میام بعد میخورم !
خون سردیو بی تفاوتی آرتان عصبی ترش میکنه… سمتم میاد و کنارم میشینه… عمو
میگه:
– دیگه که هنرنمایی نکردی؟ میدونی که الان فقط مراقبت میخواد!
ارشام یه شیرینی و برمیداره و گاز میزنه:
– بله میدونم!
زن عمو ناباور و گیج میگه:
– کی جواب آزمایشت میاد؟
بغض دارم …درد دارم…غم دارم… دلم اغوش اون مادری که بی تفاوت تبریک گفتو
میخواد:
– فردا!
آرشام بلند میشه:
– خوب بریم دیگه!
زن عمو میگه:
– فق اومدی دل بچمو آشوب کنی؟
عمو عصبی صداش میزنه… اشک زن عمو می ریزه … آرشام خون سرد سمتش میره و با
لحن بدی میگه:
– آخی… آشوب شد بچت؟
کلافه و عصبی بازوشو میکشم :
– آرشام بسه!
– میخوای برم عذرخواهی کنم که بابا شدم؟
عمو کلافه میگه:
– کافیه آرشام!
دستشو میکشم و میگم:
– بریم!
نمیفهمم چه طوری خداحافظی میکنم … سوار ماشین که میشیم با سرعت حرکت میکنه …
دستگیره رو با ترس میگیرم:
– یواش تر لعنتی!
– اون اشکای مسخرت واسه چی بود؟
_بازم روانی شده … جیغ میزنم:
– یواش..ارشام… !
موتوری رو میلی متری رد میکنه تا لهش نکنه…
– دل بچشو آشوب کردم..هه!
– یواش اشغال یواش برو!
– اون نگاه مسخرت چی بود بهش؟
داد میزنم:
– تو دیونه شدی!
– دوست داشتی بچه ی اون تو شیکمت بود نه؟
زار میزنم:
– تورو قران یواش برو!
عابرپیاده با وحشت عقب میکشه… که اگه نکشید بود الان جنازه بود… بازوشو میگیرم:
– آرشام بخدا الکی قاطی کردی من…
– خفه شو!
سکوت میکنم اما ترس داره حالمو بد میکنه…
– بهش میگم دارم بابا میشم جای اینکه واسه من ذوق کنه نگران آشوب شدن پسرشه!
با همه ی نامردی ها و بد بودنش بهش حق میدم…
– جای اینکه منو بغل کنه و خوشحال شه بازم همه ی فکرش آرتان
!
نمیدونم داره کجا میره… توی اتوبان خلوت… خسته کنار میزنه و ترمز میکنه….سرشو
روی فرمون میزاره … دلم واسش میگیره اما پر حس بدم..سرشو
بالا میاره … نگام میکنه… چشماش برق میزنه… باید باور کنم این مرد داره گریه میکنه؟
– من این قدر بد و اَخم دلی؟
لبمو گاز می گیرم… صداش میلرزه:
– این قدر بد که ننه بابام که از نامردیام بی خبرن هم از پدرشدنم ذوق نکنن؟
جوابی ندارم… بهش حق میدم….
– چرا همیشه و همه جا آرتان مهم بود؟
حتی نمیتونم آرومش کنم… فقط حس دلسوزی دارم…
– چرا هیچ وقت منو ندیدن؟
نگاش میکنم و فقط میتونم بگم؛
– آروم باش!
– نمیتونم… یه کوه رو سینمه دلی… دارم خفه میشم…!
سرمو زیر می ندازم تا شکستن این مرد محکم و مغرور و نبینم…
– هیچکس من و نمی بینه… نامرئیم؟
عصبی تر داد میزنه؛
– مگه من پسرشون نیستم؟
دلم می گیره …
– تو هم مثل اونا فقط آرتانو دیدی!
لب میزنم:
– آرشام؟
– هیچ وقت نمی بخشمشون!
محکم و پر از نفرت میگه:
– ولی ازشون دست می کشم!
– خوشحال شدن فقط شرایط جوری بود که نگران آرتان شدن همین!
چونمو میگیره … صورتم از درد جمع میشه
– ازش دفاع نکن!
خسته میگم:
– تو حالت خوب نیست… بیا بشین اینجا یکم بخواب من رانندگی میکنم!
چونمو رها میکنه … بی حرف پیاده میشه … جلوی ماشین می ایسته و سیگار روشن میکنه
و من همه ی فکرم درگیر جواب آزمایش لعنتی..
در ماشینو باز میکنه و میگه:
– برو بشین اون طرف!
بی حرف پشت فرمون میشینم و حرکت میکنم… اروم میگه:
– کولرو بزن!
بی حرف اطاعت میکنم… بهونه میگیره …حالش خوش نیست…
_دستتو بده !
دستمو میگیره و چشم می بنده ..
به خونه که میرسیم نگاش میکنم…
خوابه…. دستمو آروم از توی دستش بیرون میکشم بدون اینکه تکون بخوره یا چشامشو
باز میکنه میگه:
– رسیدیم؟
– آره … فکر کردم خوابی!
– برو پایین من برم سرکارم!
بهش نمیگم این موقع دیگه نرو چون دلم بودنشو با این حجم از اخم و ترسناکی
نمیخواد…کیفمو برمیدارم و با گفتن خدافظ پیاده میشم..
وارد خونه که میشم بی درنگ شماره پرهامو میگیرم… سر میخورم و کف زمین میشینم… تازه فرصت
میکنم عزاداری کنم واسه مادر شدن… من حتی واسه عروس شدنم
عزاداری کردم…این حجم از خوشبختی واقعا تو باورم نمیگنجه…هه!
– دل ارام؟ چیشده ؟ جون به لب شدم!
بغضم میشکنه:
– پرهام؟ بدبخت شدم…!
صداش پر از نگرانی میشه:
– چیشده ؟ ازمایش دادی؟
– آره … اما از یه روش دیگه ازمایش کردم مثبت بود…دارم میمیرم!
– ای وای!
– کمک کن از بین ببرمش!
– دل ارام جان… اروم باش … زود تصمیم نگیر بزار ببینم جواب آزمایش چی میاد.
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 6
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
دلارام یه اسکل به تمام معناست یه آدم خنگ یه آدم لال
اگه از اول زبون وامونده ش رو باز میکرد الان اینطور نمیشد
همینه که میگن خود کرده را تدبیر نیست
بنظرم خیلی شخصیت شخمی داره دلارام
همین کاراش باعث شد آرشام هر گوهی بخوره
خدایا چرا این دختر اینقدر بدبخته بچه چی بود این وسط آخه
دمت بیست ندا خانومی ننه ناز و مهربون🙏💖😘
فدات شم 😂 😂
نداایییی ی پاارت دیگههههه لطفاااا
ای بابا تو این رمان ادم میمونه دلش برا کی بسوزه😂💔دلم برا ارشام میسوزه از ی طرفم ازش متنفرم ولی بازم دوس دارم اخرش ارشام راهه درستو پیدا کنه زندانم نره😂خودش بره ی جای دور گم و گور بشه
باید اعتراف کنم این پارت دلم برا آرشام سوخت
فقط این پارتا
امشب پارت داری یا نه؟
من هی میام چک میکنم و میرم
گذاشتم
به نظرم یکی از عوامل بدبختی دلارام سکوتش بود..اگر همون موقع که ارشام بهش ابراز علاقه میکرد یا تهدیدش میکرد به آرتان یا خونوادش گفته بود یا رفته امدشو به خونه عموش کمترکرده بود این اتفاقا نمیفتاد..این دلارام بود که بی گناه بود وهمه جا حاکم..
شاید زندگیش مث قبل نمیشد ولی لااقل نباید میذاشت ارشام به آرزوش برسه..
حالا هم اگر طلاق بگیره ‘درسته از شر ارشام راحت میشه..حتی اگر دوباره با پرهام ازدواج کنه خاطرات که مرور میشن بازم دلش میگیره..ارتان عشقش بوده وعشق اول هیچوقت فراموش شدنی نیست..
ارتان واقعا عاشق دلارام بود وشاید اون کارش که بانازگل ریختن روهم از عشق زیادش به دلی بود
خیلی باهات موافقم….
آره باید میگفت حداقل به مادرش هیچ کس ضرر نکرد جز خودش.ولی آرتان هم مرد ضعیفیه که نفهمید چطور میشه دختری که روز گذشته با اصرار رفته حلقه گرفته امروز خودکشی کنه و بعدم بگه نمیخوادش مثل روز روشن بود ولی آرتان حرف یه غریبه رو باور کرد و آبروی دلی رو برد از همه بدتر خانواده خودش که فقط به یه تایید ازش بسنده کردن و نگفتن چرا حتی خودش خواست بگه پدرش اجازه نداد
فکر کنم این رمان سابقه ۳ پارت تو یک روز رو هم داشته,درسته?🤔🤗 چقدر امکان داره امروز هم از اون روزها باشه?😅
الله اعلم 😂 😂
اگه خواهش کنم چی?من یه معتاد به رمانم آخه.😶نمی خوای یه کم برسونی بهم!😆فقط یه کم…
پس کمپ لازمی توام😂
نهههه.حالا دیگه دیره برای کمپ.😎ازمن دیگه ترک و کمپ و … اینا گذشته جانم.فقط یه پارت حالموخوب می کنه.😉
منننم میخااااممم🥺😂
سلام کاش عکس دلارام’ارشام وپرهام میذاشتین
گذشتم دیگه.. ندیدی؟
نهههه کووو
آرتان وآرشامو دیدم ولی دلارام وپرهام ن
دو سه تا پارت قبل برو، آخرای پارت گذاشتم..
من تاپایان سی و تا آخر رفتم ندیدم🥺
برو پارت 30 عزیزم
کدوم پارت گذاشتین؟؟
من پارت میخواااام
من اگه جای آرتان بودم وختی دلارام تنها از خونه میره بیرون میرفتممیدزدیدمش با خودم میبردمش به یه جایییییییییییییی خیلی دور که دست هیچ کس بهش نرسهو دلاراممم زورش میکردم همه چیو بهم بگه تف به آرشام
یه خورده فانتزیه 🤣 🤣 و منم که جاش نیستم(اصلاااا هم دلم نمیخواد باشم اه خدانکنه) 🗡 🤣 💔 🤣
ولی پرهام خیلییییی خوبهههه
اگه آرشام لاشی بود میکرد ولی آرتان ناموس سرش میشه دیدی حتی وقتی که دید حال دلارام خرابه حاظر نشد بغلش کنه
آرشام درسته اشتباه شروع کرده ولی دلم براش میسوزه
اینجور آدما دلسوزی ندارن هر بلایی سرش بیاد حقشه کسی که به خودش حق تجاوز به یه دختر بده اونم همخون خودش از اون بدتر ناموس برادرش آدم نیست حتی حیفه نام حیوونه براش
با اینکه اصلا دلم نمیخواد اینطوری بشه ولی فکر کنم باهم بمونن خدا کنه اینجوری نشه
فقط اینجابرااولین باردلم واسه آرشام سوخت
دلسوزی که نداره هر بلایی سرش بیاد حقشه ولی من فک میکنم همه درد آرشام تبعیض بینشونه نه عشق دلارام اون فقط دنبال آزار برادرشه
درسته..آدم هست بخاطر تبعیض قتل هم میکنه..خونواده ها باید حواسشون باشه تفاوت نذارن بین بچه هاشون
چرااااااااااااااااا؟
😲 وای خیلی حساس شده منتظر ادامه اشم 😲