– دلم!
– درد داری؟
هق میزنم:
_خون ریزی دارم!
روی پیشونیش میزنه:
– لعنت بهت دل آرام..لعنت… وای به حالت اگه بلایی سرش بیاد!
درد دارم.. اون قدر که هیچی نمیفهمم فقط ناخونامو توی بازوش فرو میکنم:
– آرشام؟؟دلم!
از جا بلند میشه و وارد خونه میشه… چند لحظه بعد با عجله برمیگرده … روی دستاش
بلندم میکنه و سمت ماشین میدوه.. آروم میزارتم روی صندلی و
در حیاتو باز میکنه…و خودش پشت فرمون میشینه…نفس نفس میزنه… مثل مار به
خودم می پیچم… حرکت میکنه و با بالاترین سرعت میره … دستمومیگیره …
– دل آرام…نفس عمیق بکش… دست منو فشار بده !
می لرزم… دندونام بهم میخوره :
– سردمه!
شیشه رو بالا میده …
– فشارت پایین …الان میرسیم…آروم باش!
دلمو چنگ میزنم… دستشو فشار میدم:
– آییییی!
مشتشو روی فرمون می کوبه:واسه چی رفتی لعنتی… ای خدا…ای خدا من چیکار کنم با این!؟
جیغ میزنم:
– میخواستم از شرت راحتشم … میخواستم فرار کنم… آخ!
– حیف ..حیف که حالت خوب نیست!
سکوت میکنم…نمیدونم چقدر می گذره که جلوی بیمارستان ترمز میکنه… از درد رو به
بیهوشیم… پیاده میشه و چند لحظه بعد منو روی دستاش بلند
میکنه… سمت بیمارستان میدوه … پرستار جوونی سمتم میاد:
– چیشده آقا؟
– خانومم بارداره..خون ریزی داره.
_ببریدش اورژانس… ته سالن!
اون قدر گیج و پردردم که نمیفهمم چی به چیه… فقط به خودم که میام روی تخت
خوابیدم و دکتر بالای سرم… پلکام سنگین… به دستم سرم و دردم
آروم ترشده … نمیدونم بلایی سره بچم اومده یا نه … که اگه اومده باشه نمیدونم آرشام باهام
چیکار میکنه… دکتر که زن میانسالی نگام میکنه:
– دخترم متاسفانه بچه رو از دست دادی… یه چند روز درد و خون ریزی داری … داروهاتم حتما استفاده کن و استراحت مطلق… فشارت خیلی پایین و به شدت ضعیف شدی!
لبمو گاز می گیرم و بدون اینکه بفهمم اشکام می ریزه… میخوام ازش تلفن بخوام که
آرشام میرسه.. اون قدر چهرش عصبی و بهم ریختس که فاتحهی
خودمو میخونم… دکتر سمتش میره :
-نظر من اینکه امشبو بمونه اما حالا که این قدر مخالفید مسئولیتش با خودتون … فقط استراحت و دارو فراموش نشه… سرمش تموم شد میتونید برید!
دکتر که بیرون میره … میلهی تختو فشار میدم … اماترسو ترس داره روحمو میخوره …
جلو میاد.. چشماش… چشمای لعنتیش… همهی حسای بد
عالمو می ریزه توی وجودت:
– من…من…نمیخواست این طوری شه!
فقط نگام میکنه … این یعنی بترس … یعنی آمادهی یه فاجعهی دیگه باش … یعنی کارت تمومه…
– آرشام؟
انگشت اشارشو روی بینیش میزاره … چشمامو می بندم:
– حالم بده… بزار امشب بمونم!
میدونم که نمیخواد فرصت فرار یا تلفن زدن پیدا کنم … سرمو نگاه میکنه … چیزی به اتمام
نمونده … دستمو می گیره … چسبو از روی سرم میکنه… آروم
سوزنو بیرون میکشه..
– آرشام؟
منو اینهمه ترس… من و این همه بی کسی… من و این همه غم… به خدا و دنیای منصفانش نمیاد…
چسبو روی دستم میزنه و دستمو میکشه..این یعنی بلندشو… اما این تنو پاهای بی حسو پر درد …
– حالم بده… حالم بده لعنتی!
پرستار که میرسه آرشام جوری نگام میکنه که یعنی خراب ترش کنی کارت تمومه…
– بهتری شما خانوم؟
و من مطمئنم خدا از دنیام جوری رفته که بخوادم نمیتونه برگرده … آروم میگم:
– بله!
سخت بلند میشم… خیلی سخت … جون میکنم .. ده بار دهن باز میکنم که بگم یکی کمکم
کنه… یکی خلاصم کنه از شر این مرد.. ولی… یه غم گنگ دارم.. اونم زندگی ای که دیگه توی من جریان نداره …بخوام صادق باشم … بد نباشم … دلم واسه
بچم سوخت… دلم واسه بچم رفت… دلم با بچم مرد.. و هیچ وقت
نشد بهش بگم میخواستم دوست داشته باشم… بابات نزاشت… زیر دستمو میگیره و
بیمارستان بیرون میایم… وقتی توی ماشین میشینم… وقتی درد تا
مغز استخونمو میسوزونه… وقتی درو طوری می کوبه که از ترس از جا می پرم… وقتی پشت رل میشینه و ماشین از جا کنده میشه… سیاهی محض میبینم… و قیامت میشه ..هنوز ساکته … آروم رانندگی میکنه … کاری باهام نداره … و میدونم این یعنی آرامش قبل طوفان… و میفهمم این یعنی دل آراما.. توی
زندگی چند بار می میرن… تو یه بار توی اتاق خونهی عموت مردی… یه بار نامزدی
آرتان مردی… الانم قراره بمیری اما… خدا هم نمیدونه چه جوری!
وارد باغ که میشیم من میمونم و سکوت و مردی که مثل انبار باورت مقابلم ایستاده …
نمیدونم قراره باهام چیکار کنه… من با جونی که توی تنم نیست… با
روحی که خیلی وقته پر کشیده از این تن … زدن ندارم … مردن ندارم حتی … میشه خدا رونبخشید؟
من اعتراف میکنم تا آخر عمر سوختم خدا و آدماشو نمی بخشم…گوشهی کاناپه کز میکنم… آرشام فقط قدم میزنه… قدم میزنه و نمیدونم کی قراره
منفجرشه… تا ته سالن میره…همونجا می ایسته.. صداش نه حس داره نه جونی.
– واسه وقتی میخواستم اون روز نقشهمو عملی کنم و به دستتت بیارم همینجوری راه رفتم و با خودم گفتم آرشام؟ یعنی هیچ راهی نیست؟ و دیدم واقعا نیست!
اشک از گوشهی چشمم می ریزه:
– با خودم گفتم آرشام لو بری تهش اعدامِ … و بعدش فکر کردم دنیای بدون تو … لیاقتش همون اعدام و مردن!
دو قدم جلو میاد…
– هی فکر کردم میتونم ازت بگذرم و صدایی تو سرم جیغ بنفش کشید که هرگز!
چشماش به حدی عصبی که از نگاه کردن بهش وحشت دارم:
– بعد از اینکه کارمو کردم و تو از خونه با اون حال خراب رفتی … انگار افتادم توی اسید … سوختم … اما به روم نیاوردم… به روت نیاوردم… لذتی نبود پشت اون جیغ و التماسات… به جون خودت نبود… از روی ه.و.س نبود… و من.. تنها راهو تخته گاز رفتم! (اشتباه رفتی داداشم ،دور بزن برگرد اگه میشه🙂💔)
دو قدم دیگه جلوترمیاد… مثل آدمای مست میمونه…بی حال و بی وزن:
– فکر میکردم بعدش میتونم عاشقت کنم … ولی نشد .. راست میگی … من از راه کثیفی به دستت آوردم… ولی هرکاری کردم واسه داشتنت بود.. حتی باردار
کردن زوریت!
بازم جلوتر میاد:
– من همهی سعی مو کردم که خوب باشم و تو خرابش کردی … بعد از اون ت*ج*ا*وز همهی زورمو زدم که آدم باشم… خوبی کنم… ولی گند زدی.. کاری ندارم محال بودی یا نبودی ولی گند زدی… حساسیت منو به آرتان بیشتر کردی و اون روز تو ویلا زدم به سیم اخر که زدمت ولی خودم بیشتر دردم اومد!
بازم جلو میاد:
– تو هیچ وقت تلاش نکردی… هیچ وقت.. حتی وقتی نذر کردی.. حتی بخاطر بچت!
تو خودم جمع میشم:
– بد کردی.. بد کردی… همه ی دلخوشی هامو گرفتی!
دکمه ی اول پیراهنشو باز میکنه:
– میخوام دیگه حیوون باشم .. نمیخوام تلاش کنم خوب باشم … نمیخوام جون بکنم منو بخوای… فدا سرم که نمیخوای!
دکمه های بعدیشم باز میکنه و من دق میکنم:
– دکترت گفته فعلا رابطه نداشته باشم باهات … باردار نشی تا چند مدت … ولی … من همین
امشب ازت بچه میخوام چون خودت ازم گرفتیش!
فقط نگاه میکنم… فقط نگاه میکنم و آب میشم و تموم نمیشم ..کمربندشو باز میکنه و مینالم:
– آرشام؟
– نهایت امشب جون میدی؟ جون بده … جون بده منم پشتش میرم واسه اعدام … جون بده ولی نشو واسه کسی دیگه!
کنارم میشینه.. پیرهنشو در میاره … مچشو میگیرم:
– من نمیخواستم بلایی سر بچه بیاد!
– مراقبش نبودی!
– توروخدا!
نیشخند میزنه:
_کدوم خدا؟
– بکشم… هرجور میخوای ولی رابطه دیگه نه… دیگه نه لعنتی!
پاهامو می گیره و مجبورم میکنه دراز بکشم:
– خودت حیوونم کردی!
شده توی بدترین حال باشی و جون داد زدن… جیغ کشیدن… دستو پا زدن و دفاع
کردنو نداشته باشی؟
من جونشو ندارم… دلم میخواد فقط بمیرم… حالم داره از لباسای خونیم بهم میخوره …
حالم داره از این مرد بهم میخوره … از این دنیا… دراز می کشم روی کاناپه… دیگه داد نمیزنم… حرف نمیزنم… التماس نمیکنم… جون نمیکنم…فقط خیرهی سقف می مونم… مهم نیست قراره باهام چی کار کنه… مگه
بدتر از اینم داریم؟ با دستاش که لم*سم میکنه دندونامو روی هم فشار میدم که عقب نزنم …
که از درد دل جیغ نزنم… وقتی ساکت می بینتم آروم میگه:
– خشن دوست داری یا آروم؟
نیشخند میزنم… خوبه که داره تلاششو میکنه آتیششو خاموش کنه… خوبه که نمیریزه توی خودش… حتی نگاش نمیکنم… مانتومو از تنم در میاره و
من فکر میکنم خدا اون بالت چیو تماشا میکنه؟
– چرا لالمونی گرفتی؟ تسلیم شدی؟ یکم دیر تسلیم نشدی؟!
بی حس و حال میگم:
– کارتو بکن و برو…
دستش که لای موهام میره با نفرت نگاش میکنم…
– میخوام… ولی نمیتونم!
– تو نتونی؟ نخندون منو… بلایی مونده که بخوای و نتونی سرم بیاری؟
– الان که مثل جنازه شدی آره … نمیتونم… نمیشه… تو خیلی از من سرسختری دل ارام… خیلی!
در کمال ناباروری دستمو میکشه و فقط بلندم میکنه… بغلم میکنه… و من خالیم..بی حس…
گوشیش که زنگ میخوره کمی جابه جا میشه و گوشیو از
جیب شلوارش بیرون می کشه:
– این بار صدمی که زنگ میزنه… واقعا این پشتکارشو تحسین میکنم!
گوشیو نگا میکنم و اسم آرتان قلبمو میسوزونه:
– روت میشه جوابشو بدی؟
– ببند شما!
از کنارم بلند میشه و در کمال ناباوری جواب میده :
– بله؟
نمیدونم آرتان چی میگه ولی اخمای درهم آرشام نشون میده که چیزای خوبی نمیشنوه
– جوش نزن پسر… من زن خودمو آوردم… کدوم قانون میتونه یقه مو بگیره ؟
کمی گوش میده و بعد بلند میخنده … این مرد بی شک سادسیم داره …
– آخ آخ ترسیدم که… اصلا پشتم لرزید..!
جدی میشه و باز گوش میده … نگاش میکنم …بی جون… بی جون..بی جون:
– خوبه نمیخواد نگرانش باشی… کی گفته نگران زن من باشی؟!
دلمو چنگ میزنم… سمتم میاد و گوشیو میزاره روی اسپیکر…
– حرف بزن!
نگاش میکنم… فقط نگاه … آرشام گوشیو مقابلم می گیره و میگه:
– دلی میشنوه !
صدای آرتان پر از هزار تا حس خوب و بده… اما جون نداره ؛
– دل آرام؟
من این لحظه رو باید بمیرم … ولی بی رحمانه خدا نفسمو نمی گیره … اشک پشت چشمام
جمع میشه و با حرف بعدیش می ریزه
– خوبی دل آرام؟ حرف بزن… قد یه کلمه… جون کندم از نگرانی!
خیرهی آرشام لب میزنم… لب میزنم اما صدایی نیست… و صدای پر بغض آرتان:
– من معذرت میخوام… معذرت میخوام که رفتم… فکر کردم بعدش میشه شکایت کنم و…
لبخند آرشام روانیم میکنه…
– حرف بزن… یه جمله… بزار بشنوم صداتو.. کتکت زده دلی؟
آرشام چونهمو می گیره …
– فقط بگو زندم!
من زندم؟ زنده که این قدر بی جون نمیشه که … میشه؟ با همه نفرتم تف میکنم توی صورتش… چشم می بنده … دستشو روی صورتش می کشه… نگام می کنه… گوشیو قطع می کنه و بعد با پشت دست میزنه توی دهنم … مزه ی خون مهم
نیست… درد هم مهم نیست… بی شک الان هیچی مهم نیست…
خون کنار لبمو پاک میکنه و با حرص میگه:
– من سر تو… سر داشتن تو.. اگه روانی شم … یه روانی خطرناکم که به هیچی و هیچ کس رحم نمیکنم… یه عاشق بی رحمم… یه عاشق خودخواه … یه عاشق بی منطق… حتی شده تا تا عمرم دستوپاتو ببندم و واسه خودم حفظت کنم این کارو میکنم… !
نیشخند میزنم…
– آرتانم عاشقم بود… ولی دستش روم بلند نشد … حتی وقتی گفتم تو رو میخوام و اونو نه … اونم عاشقم بود ولی دلش نیومد خار بره تو پام… حتی وقتی فکر کرد بهش خیانت کردم … تو عشقو چه جوری واسه خودت معنی میکنی؟ بگو شاید کمتر بسوزم بی رحم.
– آرتان گوه خورده با تو !
بلند میشه و سمت میز میره … بطریو برمیداره و آبو یه نفس میخوره :
– بهتره بخوابی…چون من امشب زیادی وحشیم!
– من به هر قیمتی شده از این خراب شده میرم … به هیچ قیمتی باهات زندگی نمیکنم چون واسم هیچ قیمتی نداری… بی ارزشی… مفتی… !
جلو میاد:
– ببین خودت داری میری رو مخم. من کاری باهات ندارم!
– الان باید ازت تشکر کنم که نمی زنیم؟
– زبونتو کوتاه کن تا از حلقومت نکشیدمش بیرون… پرو نشو گذشتم ازت!
– شک ندارم حتی خدا از خلقتت پشیمونه!
چونمو می گیره … محکم… صدای استخونمو میشنوم و دلم ضعف میره …
– دل آرام یه کلمه دیگه زر بزنی دندوناتو خورد میکنم… به سر خودت این کارو میکنم!
ساکت نگاش میکنم… راست میگه… امشب این قدر دیوونس که این کارو بکنه… عقب
میره.. روی همون تشکی که انداخته می خوابه… !
#آرتان
مغزم در حال ترکیدنِ… داغونم..
به معنای واقعی داغونم….
از وقتی جریانو به مامان و بابا گفتم تو حال خودشون نیستن…
بابا فقط راه میره و با خودش زمزمه میکنه…
مامان یه گوشه نشسته و به دیوار خیرس… من نمیدونم تا کجای زندگیم این جهنم ادامه داره …
همراه پرهام و وکیل دل آرام واسه شکایت رفتیم و به جاییم نرسیدیم…
گفتن باید خود دل آرام باشه و من خودشو کجا پیدا می کردم توی این آشفته بازار…
بابا آشفته نگام میکنه… انگار چند سال پیرترشده :
– خبری نشد آرتان؟
نگاش میکنم…
با نگاه خالیمو میفهمه خبری نیست…
میزنه روی پیشونیش:
– چه غلطی کنم من؟ جواب داداشمو چی بدم که چند ماه دخترشو ول کرده به امون خدا؟
هق هق مامان بلند میشه و بابا میگه:
– کجارو بگردم دنبالش؟کجا رو بگردم آرتان؟ تو بگو!
دستمو روی شونش میزارم و با همهی حال بدم میگم:
– درست میشه بابا!
میگم ولی مطمئن نیستم درست بشه… میگم ولی دارم آتیش می گیرم… مامان با گریه میگه:
-چرا دل آرام نگفت… چرا هیچی نگفت؟.
بابا عصبی میگه:
– چون از پسر ما می ترسیده.. از ریختن ابروش… چقدر کوتاهی کردیم در حق این دختر…چیشد حواسمون پرت شد از حالو روزش؟ (هعی دیگه دیره،دیگه دیره، داره میره 😥🖤)
بی طاقت بلند میشم و بیرون میرم…
خیابونا رو قدم میزنم و به همه ی بلا هایی که سرم اومده فکر میکنم…
دل آرام چه طور تونست تحمل کنه؟ چقدر از من مردتر بود ولی… هیچ وقت بخاطر سکوتش نمی بخشمش… هیچ وقت!
چهار روز که ازشون خبری نیست…
هر جا فکرمون رسیدرو گشتیم و به جایی نرسیدیم..
از دیشب که تماس گرفتم دیگه جوابمو نداد … شمارهی آرشامو می گیرم و بالاخره تماسو وصل میکنه”
– بابا جون عمت کوتاه بیا… چته منو بستی به زنگ؟
– کجا بردی دل آرامو بی همه چیز؟
– ببخشید که واسه بردن زنم ازت اجازه نگرفتم!
داد میزنم:
– اون قدر حیوون و کثیفی که هنوز روت کم نشده !
– آره نشده …به توچه؟واسه اینکه بیشتر بسوزی بهت بگم ما دو روز دیگه واسه همیشه میریم پس جوش بیخود نکن.. ماهی از دستت لیز خورده !
– خودت هر گوری میخوای برو… دلیو ول کن… یکم یه خودت بیا آشغال!
صدای خندش میره رو مخم.. آرشام کی این قدر پست شد؟
– یه بار… فقط یه بار به چیزی که خواستی نرسیدی داری دق میکنی!
داد میزنم:
– نرسیدن با گرفتن فرق داره بی وجود … تو اونو از من به بی رحمانه ترین شکل ممکن گرفتی … احساس زرنگیم میکنی؟!
– تونستم گرفتم… میتونی پسش بگیر!
قلبم میسوزه … لبهی جدول میشینم… مردم نگام میکنن… می نالم:
– کجاست دلی؟
– داره شام میخوره … حالشم خوبه..
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
این یارو و کیله”پرهام خان”اصلا یه ذره سواد وکالت داره?!مگه نگفت قانونی حلش می کنم.😡پس چرا الان این جوری شد?اکابر خونده,یا وکالت?😠
پرهام روان پزشکه
بابا من حرصم از دلارام در اومده کافی بود اونجا به دکتره بگه نزارید این وحشی من و ببره آدمم اینقدر ترسو آخه اونا زنگ میزدن پلیس و از شر این حیوون خلاص میشد هر چی بلا سرش اومده فقط بخاطر ترسشه
ننه زود به زود پارت بزار😭😭
قابلیت تیکه تیکه کردن ارشام رو دارم ..کاش خودم میتونستم بکشم این حیوونو.ارشام ذره ای حتی ذره ای گناه نداره و منفور ترین کاراکتر تمام رمان هاییه که خوندم
خوب برید به پلیس بگید رد یابی کنه دینه خاک تو سره همه تون
همین و بگو آرتان بیشعور میگه چجوری برم به پلیس بگم داداشم زنش و دزدیده خب بابا به پلیس بگو تجاوز کرده به زور و تهدید عقدش کرده الانم ما فهمیدیم دزدیدتش خطش و رد یابی میکردن دو سوته گرفته بودنش
خوب برید پیش پلیش رد یابی کنه دیگه خاک تو سره همه تون
الان می پوکم
ایکاش دلارام ی کوچولو برا آروم کردن آرشام تلاش میکرد
تو چرا اینقدر آرشام دوست داری
این از اول رمان تا حالا کاری نکرده که خوب باشه
چرا تلاش کنه؟کی حاظره به متجاوزش رحم کنه دلارام باشه دومیش؟اون تجاوز کرده ازش فیلم گرفته تهدیدش کرده باعث آبرو ریزیش شده هر بلایی سرش آورده آخه از چی این حیوون دفاع میکنی والا گفتن حیوون به این آشغال توهینه به حیوون حتی تو حیواناتم یه ماده اگه حیوون نر و نخواد راهش و میکشه میره این از حیوون پست تره
لعععنتتتت بهتت آرشاااااام