.
چشم می بندم. تاوانشو پس داد؟
این ترس از مرگ…
اون طناب .
اون خفگی
زن عمو جیغ میکشه:
– دل ارااااااام.
و من ناخوداگاه داد میزنم:
– میبخشم.
مرد مامورو عقب میزنه.
چشمای پر از بهت آرشام باز میشه…
همه نگام میکنن
زن عمو خودشو از زمین جمع میکنه.
آرتان از همه شوکه تره
و من فقط لب میزنم :«بخشیدم!»
همه مات من موندن!
حتی آرشام.
مرد پرونده رو میبنده و بلند میگه:
– صلوات بفرستید!
آرشام خیره و گنگ نگام میکنه.
از چهارپایه میارنش پایین
میخوان باز سمت زندان ببرنش که سمتم میاد.
خیره ی چشمای خیسم میمونه
بی حال لب میزنه:
– چی کار کردی؟
و دلم… دلم دیگه دل نمیشه…
تا قیام قیامت… تا ابد… تا آخر دنیا…
مامور میبرتش
زن عمو بغلم میکنه و اهمیتی به لرزش تنم نمیده.
– الهی دورت بگردم که این قدر بزرگ و خانومی.
عقب میره و من گلومو چنگ میزنم و از اونجا بیرون میرم…
نفسمو سخت بیرون میدم… و باز آرتان که صدام میزنه. اما نمیشنوم…
فقط
میرم میرم تا به جاییو پیدا کنم تا فریاد بزنم از ته دل
داد بزنم و بگم شدنی نیست که من باز بتونم از ته دل بخندم و زندگی کنم….
بازوم کشیده میشه:
– دل ارام؟ کجا داری میری؟
نگاش میکنم. نگاش میکنم و هیچ حسی جز نگرانی از این اتفاق توی چشماش نمیبینم.
منو سمت ماشینش میبره میشینم و حرکت میکنه.
و دلم برای خودم بد میسوزه خیلی بد…
– حرف بزن
حرف ندارم هیچی ندارم بگم.
– دل ارام؟
کاش میفهمید دیگه به دردش نمیخورم
– د یه چیزی بگو لعنتی.. گریه کن… داد بزن .
؛_ منو بیر به جای خلوت که بشه از ته دل جیغ کشید!
عصبی میگه:
– رضایت دادی که به این روز بیفتی؟
– ناراحتی؟
– چرند نگو… من نگران حال و روز توام!
– نتونستم نتونستم مردنشو ببینم نمیشد!
توی یه جاده ی خلوت ترمز میکنه… پیاده میشم… به در تکیه میدم… چشم می بندم….
کنارم حسش میکنم:
– آییییییییییییی
بلند تر داد میزنم:
– آخخخ
تنم میلرزه جیغ میکشم:
– خداااایااااااا!
دستم کشیده میشه … سرم توی سینش میخوره. بغلم میکنه.
محکم فشارم میده… آروم توی گوشم لب میزنه:
– آروم بگیر… هیش آروم!
– بغلم نكن لعنتي
– باید عادت کنی.
با گریه به سینش مشت میزنم،
– جون دلم!؟
– ولم كن… حالم بد میشه
کمرمو نوازش میکنه
– عادی میشه کم کم!
– منو تو نمیتونیم ما شیم… دیگه نمیشه!
– کی میگه نمیشه؟
– من میگم!
با لبخند میگه:
– تو غلط کردی عزیزم!
نگاش میکنم…
خیره… پر از درد….
پر از بهت…..
گیج لب میزنم:
– آرتان!
منو از آغوشش جدا میکنه:
– نمیخوای خوب تموم شه؟
– نمیشه… شدنی نیست… من و ببر خ…
دو طرف صورتمو قاب می گیره….
تموم تنم میلرزه و توجه نمیکنه
– به این دستا عادت کن…. نلرز!
– آرتان؟
– بهت گفتم… زل بزن تو چشمام و بگو دیگه دوسم نداری نامردم اگه نرم!
اشکم که میریزه با انگشت شصت پاکش میکنه و میگه:
– از هم خیلی دلخوریم و پر ولی! همون قدر عاشق همیم… نیستیم؟
– الان وقت این حرفا نیست لعنتی!
– هست…. همه چی تموم شد… آرشام حبس شو میکشه… همه میرن سر زندگیشون… بازم من موندم و تو!
خسته نگاش میکنم.
جلوتر میاد…
تپش قلبم بالا میره.
کف دستمو روی سینش میزارم
– آرتان؟
لباشو روی پیشونیم میزاره…
عمیق و طولانی می بوسه… تنم می لرزه… لب میزنه:
– ممنون که بخاطر مامان بابام گذشتی ازش!
اشکم می چکه.
در ماشینو باز میکنه…
آروم میشینم
در و می بنده و سوار میشه.
چشم میبندم.
خم میشه و صندلیو می خوابونه.
– تا برسیم یکم بخواب… همه چی تموم شد!
حرف شو گوش میدم.
میخوابم تا شاید وقتی بیدار میشم یکم آرامش بیشتری داشته باشم.
تموم شد.
گذشتم.
رد شدم…
فقط
به امید یکم آرامش ..
کاش خدا دریغ نکنه.
کاش آرتان ..
کاش حسمو میفهمیدم… خستم…
اندازه ی کوه کندن خستم!
«آرتان»
نگاش میکنم…. آروم خوابیده.
آروم و معصوم…
حقش نبود این همه درد… این همه غم…..
حقش نبود… خیابان رو بالا و پایین میکنم تا شاید یکم آروم بخوابه…..
یک ساعت بی وقفه رانندگی میکنم.
از دیشب تا الان هیچ کدوم نخوابیدیم… جلوی بیمارستان که ترمز میکنم آروم سمتش
برمی گردم….
پشت دستمو روی صورتش میکشم:
– دلی جان؟
پلکاش تکون میخوره….
چشماشو باز میکنه و نگام میکنه:
– چیشده؟
– نترس… چیزی نشده… اومدم پیش بابام… میخوام بهش خبر بدم که گذشتی .
لبخند میزنه و بلند میشه… شالشو درست میکنه و پیاده میشیم… وارد بیمارستان که
میشیم… به اتاق بابا میریم… آوردنش بخش… قرآن توی دستشو می
بنده و نگامون میکنه… اما نمیخواد به روش بیاره حالش بده:
– تموم شد؟
این حجم از ناامیدیش حالمو داغون میکنه… دل آرام جلو میره… دست بابا رو میگیرم:
– تموم شد اما بد تموم نشد!
بابا مردد نگامون میکنه:
– یعنی چی؟
دست دل آرامو می گیرم
– گذشت دل ارام .
بابا چشم می بنده … ذکر میگه زیر لب… خداروشکر میکنه…..
چشم باز میکنه و دست دل ارام و میگیره و میکشه … دستشو رها میکنم… دل ارام غرق
میشه توی آغوش بابا… میدونم اذیت میشه اما باید کنار بیاد.
– تا آخر عمر شرمندتم عمو جان .
– دشمنتون شرمنده عمو!
پیشونیشو میبوسه:
– ممنون عمو جون… ممنون… پیرنشی الهی!
از آغوش بابا بیرون میاد
– کی مرخصی بابا؟
– منتظرم دکتر صدر بیاد!
_من میرم دلیو برسونم خستس… برمیگردم پیشتون.
_برو بابا… برید به سلامت .
از بیمارستان که بیرون میایم دل آرام نفسشو سخت بیرون میده… سوار ماشین میشیم.
نگاش میکنم:
– ببرمت صبحونه بخوری؟
نگام میکنه لبخند میزنه:
– نه ممنون… به خواب بیشتر احتیاج دارم.
جلوی آب میوه فروشی ترمز میکنم و میگم:
– یه آب میوه کیک بخوریم لااقل!
حرفی نمیزنه… پیاده میشم و بعد از خرید آب طالبی و کیک برمی گردم پیشش… آب میوه
و کیکو دستش میدم و خودمم شروع به خوردن میکنم…
خیره خیابون میگم:
– راستش فکر نمیکردم بعد اون همه مصیبت رضایت بدی!
پر بغض میگه:
دلم سوخت. حتی واسه خود نامردش!
– آدمای مهربون همیشه چوپ مهربونیاشونو میخورن.
– تو میگی اشتباه کردم؟
لبخند میزنم:
– تو کاریو کردی که دلت خواست… این خوبه!
– اره… اما مطمئنم از زندان خلاص شه نمیتونم نفس راحت بکشم
با اخم نگاش میکنم:
– من مردم مگه؟
– عه خدا نکنه.
لبخند میزنم و حرکت میکنم به خونه که میرسیم پیاده میشه و تشکر میکنه… رنگش حسابی پریده… میدونم که خوب نیست… در خونه رو باز میکنه.
صداش میزنم:
– دل دل؟
سریع سمتم برمیگرده… خیلی وقته اینجوری صداش نزدم…
-امشب میام دنبالت بریم رستوران
میخواد حرفی بزنم که حرکت میکنم و میگم:
– ۸ شب!
و دور میشم…
میدونم دلیل مخالفتشو اما یه چیزم خوب میدونم…
اینکه هنوز دوسم داره… اینو حس میکنم……
و خدا خدا میکنم غلط نباشه.
«دلارام»
خستم. فکر و روحم خستس فقط احتیاج دارم بخوابم… و اصلا هم به حرفهای امروز آرتان فکر نمیکنم… به کاراش…. به بوسش… و حتی قرار آخرش.
روی تخت دراز میکشم. اینجا قرار بوده خونه ی من و آرتان بشه؟ دلم میگیره چشم می بندم تا فقط بخوابم… و شاید هنوز باورم نمیشه از آرشام
گذشتم. کم کم چشمام گرم میشه … نمیدونم چقدر خوابیدم چقدر گذشته… چند ساعت… که دستی روی صورتم میشینه… جیغ میزنم و با دیدن
آرتان وحشت زده نگاش میکنم:
– نترس نترس منم…نترس لعنتی… هرچی زنگ زدم جواب ندادی نه خونه رو نه تلفن ….. مجبور شدم … نگرانت شدم… بیهوش شدی تو؟
نفس نفس میزنم… میشینم و میگم
– اصلا نفهمیدم!
ساعت ۹ شب…
– چقدر میخوابی؟
نگاش میکنم… نمیشه از این چشمها ترسید… نمیشه به این مرد بی اعتماد بود… نمیشه که نمیشه… بلند میشم… سمت سرویس بهداشتی میرم و صورتمو
آب میزنم… بیرون که میام باز وارد اتاق میشم… روی تخت نشسته… کاش نمی اومد….
– آماده شم؟
– بیا اینجا!
جلو میرم… نگام میکنه…
– اذیت نکن آرتان..
بازومو میگیره و می چرخونه… میدونم میخواد چی بگه:
– باز با موی خیس خوابیدی؟
لبه ی تخت می شینم:
– میشه حرفای گذشته رو تکرار نکنی؟
موهامو سمت بینیش میبره و میگه:
– رستوران دیر شد… سشوار بده اینا رو خشک کنم بریم.
– خودم انجام میدم.
– میخوام خودم انجام بدم.
بلند میشم و سشوار و شونه رو از کشو واسش میارم… روی تخت و موهامو خشک میکنه و تن من باز یخ میزنه. می لرزه… آروم موهامو
شونه میزنه…. بعد شروع به بافتنش میکنه… کارش که تموم میشه خم میشه و توی گوشم
میگه:
– یخ کردی که باز.
– دست خودم نیست
– باشه… نلرز این قدر تموم شد!
میخواد از تخت پایین بره که مکث میکنه… بازومو میگیره… برمیگردم و اخمای در همشو
می بینم:
– چیشده؟
– این کبودی جای چیه؟
– من نديدمش اما حتما جای کتکای آرشا…
کلافه بلند میشه و از اتاق بیرون میزنه… نفس خسته مو فوت میکنم… حتما حالا حالاها
اسم و سایش از زندگیم نمیره… آماده میشم و بیرون
که میرم میبینم مشغول گوشیشه… نگام میکنه:
– بریم؟
سرمو تکون میدم… سوار ماشین که میشیم میگه:
– به مامانت زنگ بزن اونم نگرانت بود .
باشه ای میگم و گوشیو برمیدارم باهاش تماس میگیرم و میگم که خواب بودم… تماس که
قطع میکنم آرتان میگه:
– میریم جای همیشگی
چشمامو با درد میبندم… نمیدونم هدفش چیه ولی می دونم میخواد خیلی چیزارو یادم بیاره که یادم رفته… جلوی رستوران که ترمز میکنه موجی از
خاطرات سمتم میان و دق میکنم… پیاده میشم… هر دو وارد رستوران نسبتا شلوغ میشم… پشت میز میشینیم و بعد از سفارش و رفتن گارسون خیره
ی چشمام میگه:
– آوردمت اینجا که هم شلوغه هم تو راحتی… میخوام هیچ استرسی نداشته باشی تا درست به پیشنهادم فکر کنی
گیج نگاش میکنم:
– کدوم پیشنهاد؟
– خواستگاری
گیج نگاش میکنم… زمان می ایسته و نفسم میره… دستام مشت میشه… سمتم خم میشه:
– میخوام از اول شروع کنم از اوله اول… فک کن هیچ اتفاقی نیفتاده
پر بغض لب میزنم:
– آرتان؟
– میدونم روحت خستس
دستشو روی سینش میزنه
_من درستش میکنم
لبمو گاز می گیرم….
– گوش بده…
– دلیل درست بیار واسه این بغض و حال!
– چرا میخوای با یه سیب گاز زده…..
عصبی می غره:
– دل ارام؟
سرمو زیر میندازم… گارسون غذاها رو روی میز میزاره… نگاش میکنم
– تو میتونی با یه دختر که از نظر روحی سالم و دست خورده و مطلقه هم نیست ازدواج کنی نه منی که….
– چرند نگو!
– شاید عشق و دوست داشتن سابق باشه اما خیلی چیزای دیگه نیست… چه جوری بهت بفهمونم آرتان؟
– من چه جوری بهت بفهمون مهم نیست؟
خسته میگم:
– الان میگی مهم نیست… چهار روز دیگه که حتی نتونی درست و بدون حال بد دستمو بگیری و…
چنگی به موهاش میزنه:
– درستش میکنیم. درست میشه دل آرام!
– من نمیخوام خستت کنم. نمیخوام وارد رابطه ی شم که فقط عشق گذاشتم… نمیخوام همون عشقم از بین بره نمیخوام اون قدر ازم خسته شی که….
– نمیشم روانی نمیشم… بس کن… من خودمو مسئول میدونم خودم کم گذاشتم واسـت
خودم زود جا زدم… خودمم باید حالتو خوب کنم!
ناامید میگم:
– حال من خوب نمیشه. بخدا نمیشه!
دستمو میگیره:
– میشه… بهم فکر کن اگه هنوز عشقی هست.
– هست ولی من…. دیگه هیچ حس خوبی به هیچ مردی ندارم آرتان از همتون میترسم… فکر میکنم فقط و فقط واسه یه هدف میایید سمتمون!
– ای وای!
سرمو زیر می ندازم که میگه:
– من بهت دستم نمیزنم خوبه؟
متعجب سرمو بالا میارم و نگاش میکنم:
– چرا میخوای اینجوری زن بگیری؟
– چون عاشقتم
– ولی ازم دلخوری… خودت گفتی
– هستم ولی تا خوب نشی به روت نمیارم
سکوت میکنم اروم میگه:
– تو خسته نشدی از این دوری؟ از این همه نبودن و نداشتن؟ از این همه بی عشقی؟!
سرمو زیر میندازم اروم تر و ملایم تر میگه:
– من خسته شدم… خستم از اینکه واسه خودم بودی و مفت از دستت دادم… خسته شدم از نداشتنت… من ميفهمم دلی…. میفهمم حال جفتمون بده.. تو
بدتر… اما بلاخره باید خوب شیم… باید سرپاشیم… زندگی صبر نمیکنه تا مابه خودمون بیاییم
– من فقط میگم…
– من خسته نمیشم… بهت قول میدم
پر بغض و خسته میگم:
– وقتی خودم از خودم خستم تو هم خسته میشی… آرتان هر چیزی یه زمانی داره… وقتش که بگذره..
کلافه نفسمو فوت میکنه
– بخدا من تنهایی راحترم تنهایی حالم بهتره چون … چون از ازدواج و رابطه زده شدم.
– باشه… غذاتو بخور.
ناراحت به چهره ی بهم ریختش نگاه میکنم و میگم
– ارتان؟
– گفتم غذاتو بخور!
سکوت میکنم و با غذای مقابلم بازی میکنم… شاید دارم دیونگی میکنم اما نمیخوام خودخواهی کنم و بدبختش کنم. از رستوران که بیرون میایم سوار
ماشین میشیم… هنوز ناراحت و ساکته… نگاش میکنم
– ارتان؟
– فکر میکردم تو هم قد من مشتاقی!
– دلایل من منطقی نبود؟
– نه!
– واسه امشب بسه!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
ننه پارت عصر چی شد؟؟؟
ندا جون فصل ۲ و ۳ پولیه
همینجا بزار دیگه
دوستان این رمان فقط فصل یکش تو گوگل رایگانه و برای خوندن فصل دو و سه باید پول بدیم و ندا خانم هم که گفتن نمیفرستن فصل های بعدی رو
عصر شده پارت بده دیگه ننه😩
اگه سه فصل داره میشه تقسیم بندی کرد😂
این فصل که دل آرام مال آرشام بود فصل دو حتما مال آرتانه فصل سوم حتما مال پرهامه
فعلا همین اگه فصل چهارمی واسه یک عاشق دیگه نوشته نشه😂
بچه ها این رمان سه فصل داره
ادمین الان که فصل یکش داره تموم میشه
میشع فصل دو و سه شم بعد از این بزاری
از همین الان به خاطر اینکه قبول کردی مرسیی😂
😂 😂
نه نمیذارم
از بس اومدن گفتن این رمان چندتا اسم داره مغزم پوکید 😂
بعد اینکه تموم شد
میگم اسمای دیگشو
برین پیدا کنین بخونین 😂
واننه ازکجاپیداکنیم داری بزاردیگه
نه!!!!! 😭😭😭😭😭😭😭
واقعا ۳ تا فصل داره ؟
میشه لطفا بگی
دوستان اگر کسی میدونه بگه
آرشام دل سوزی نداره کسی که تجاوز میکنه به زن برادرش خدا می دونه بازیگران چه ها کنه
این عاشقی نبود حسادت بود او فقط از برادرش چون از هر لحاظ سرترو بالاترحسادت داشت و انتقام گرفت
حالا که دلارام ارشام بخشید بهتر بخاطر عدم مواجهه با آرشام با همان پرهام ازدواج کنه
نمیدونم چرا من دلم به حال آرشام میسوزه .. گناه داشت
اوه آره، گناه خیلی خیلی بزرگی داره! چندتا زندگی رو به جهنم تبدیل کرده که به این راحتی برگشتی نداره
دوست داشتنش با خودخواهی محض همراه بود قبول ولیی یکم بهش حق بدید خب از اول پدر مادرش کاری کرده بودن با عقده و حسرت بزرگ بشه اگه دلی یکم فقط با دلش راه میومد اینقدر خودش اذیت نمیشد بقول شما آدم باید در لحظه زندگی کنه البته دلیم حق داشتا ولی بازم من دلم برا آرشام خیلی سوخت چون واقعا سعی کرد دل دلارامو بدست بیاره و از اذیت کردنش اذیت میشد خودش .. تازشم فک کن الان میوفته زندان با علم بر اینکه دلی با آرتان یه زندگی جدید شروع میکنه این از همه دردناکتره
خوبه. تربیت میشه که به زور چیزی رو نخواد.
اگه واقعاً سر خواستنش محکم بود، لحظهای که تو خونهشون حرف اولیه آرتان و دل آرام پیش میاومد مثل آدمیزاد میگفت منم دلآرام رو میخوام. شاید پدر و مادرش برای هیچکدوم پا جلو نمیذاشتن.
این وسط دختر بیچاره آدم هست یا نه؟؟ من از پارت 15 یا 20 به بعد خوندم این داستان رو، آدم با اسب و سگش هم اینجوری رفتار نمیکنه که این وحشی با زنش رفتار میکرد! به سلیقه من بپوش، بخور، بخواب، حالا بخند، حالا حرف بزن، اینی که من میگم بگو! به خدا اگه زنش نبود، سگش بود، سازمانهای حمایت از حقوق حیوانات میاومدن این روانی رو میبردن حبس، سگه رو هم ازش میگرفتند.
این دلیل شما خیلی بی منطقه اینجوری باشه هر پسری از فردا تجاوز کنه بگه عاشقشم و دختره هم چون پسره عاشقه باید باهاش راه بیاد؟دوما آرشام کدوم تلاش و کرد برای بدست آوردن دلش جز تحقیر و تهدید و کتک چیکار کرد دقیقاااااا؟
آینده ای که من از این رمان حس میکنم اینه که تهش دلی میره با آرتان به خوبی و خوشی زندگی میکنن آرشامم آزاد شد میاد باز یه نیش میزنه دلارامم احتمالا باز از آرتان مخفی میکنه و تهشم باز آرتان میبخشتش و به خوبی زندگی میکنن .. بنظرم اینطوری میشه
نداییییی دمت گرم عشقم😍😍😍😍😍🥺🥺🥺❤️❤️❤️❤️❤️❤️
تنها ادمین که عالی پارت میکنه خودتی عشقم😘😘😘
میگم بعد این یک رمان دیگه هم بزار ولی با این پارتگذاری🤣🤣🤣🤣
خداییش با همه رمانا فرق داره فک نمیکردم این شه فک میکردم مثل بقیه عاشق ارشام شه ولی نشد 🙂
ولی خب دلم برا ارشامم سوخت 🥺💔
میدونستی فقط من و تو دلمون برا آرشام میسوزه🥺آخ بچم😭😭😭
ناراحت نباش عزیزم باهات هم دردم گناه داره بخدا 🥺🥺 بچم عاشقه نمیفهمید چیکار میکنه
منم دلم میسوزه😂💔
مرسی عزیزم ♥️ ♥️ ♥️
چشم میذارم 😂
سیلام
بله که اینطور
سلام فاطی جون
سلام آیلین جون خوبی؟
فاطی چرامثل روح میمونی یهومیای میری😂😂😂
😂😂😂 دیگه اومدم تا آخر کنارتون بمونم 😂
ببین ازکی دیگه درست نمیای دخترتنبلت کرده ها
این از اولشم تنبل بود
من خبر دارم دیگه
الکی گردن نازه خاله ننداز 😂😂
چطوری عشقم😍😍😍
خوبم عزیزم…
دندونمو درست کردم 😥
تو چطوري؟ خوبی؟
ننه ببین دندونت اذیتت میکنه تااینجای ی پارت بده همم فاطی ببینه چه ننه زرنگی هستی تندتندپارت میدی
دندونم زییایی درست میکنم 😂
خیالت راحت درد ندارم 😂
فاطی خودش میدونه زرنگم که پیداش شده 😂
جوون زیبای کی بودی تو
تو😂😂
راست میگه بلکه فاطی هم یاد بگیره به ما
رمان حورا پارت اضافه بده 🤣
😂😂😂
آره بخدا خیلی تنبل شدم 😂
چیه ،چیه
حسودیت شد…
تازه چن وقت دیگه
موهاتم نمیتونی شونه کنی عزیزم 😂
چرا ؟😂
دشمنام زیاد شدن، یه وقت ترور نشم! 😌😌
حواست ب خودت باشه 😂
بلههههههه همینطور🤣🤣🤣🤣
خداییش کجایی به خپا مردیم این همه التماست کردیم حورا یک پارت اضافه بدی نمیدی🥺💔
تو این دو سال تا حالا ندیدم پارت اضافه بدیییییییی مگه یک عیدی همین تموم شد تا سال بعد🥺🥺🥺🥺🥺😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭🥺🥺🥺🥺🥺🥺
پارتای حورا خیلی کمن ، نویسنده هر روز پارت نمیده،،مثلا ی چن روز دیگه که پارتای آمادم تموم شن باید بشینیم تا کی نویسنده پارت بزاره
ی پارتگذاری نشونتون بدم اون سرش ناپیدا 😂
حسود هرگز نیاسود…
بترکه چشم حسود😌😌😎😎
بیا ننه خودم برات اسفند دودو کنم 🤣
لا الا حوه ….. 🧿 🧿 🧿 🧿 🧿 🧿
نهههههههههههههههههه. 🤣🤣🤣🤣🤣
واینک خاله فاطی خشمگین میشود
بابا حورا یک پارت امشب بده دلمون خوش شه گناه داریم 🥺💔
😂😂😂😂
هستی یا مثل پنگوئن رفتی؟
هستم ندااااا
دندون امیرعلی رو کشیدم لق شده بود،،، بهش گفتم بزاری زیر بالشتت ، فرشته ها صبح برات جایزه میزارن
،ساعت ۹ بیدار میشه از خواب ، من هشت برم بیرون می تونم چیزی بخرم؟؟😂😂😂
😂 😂 😂
لعنت بر دهانی کع بی موقع باز شود🤦🏼♀️😂
لعنت
لعنت
لعنت 😂
😂😂😂😂😂
یا خدا منو پیش بچه بد قول نکن
ايشالا نمیشی
همون خوراکی که دوس داره رو بخر
بگو این جایزه فرشته هاست
منم برات جایزه ی چیزه دیگه میخرم..
باشه همین کارو میکنم
اینارو ولشششش. بگو من چی بخرم برا شوهرم 😂
تولدشه مگه؟؟😂😂
نه
سالگرد مزدوج شدنمون 😂
او مای گاد
😂😂
کیه فرداست؟؟
بیا بریم بهت بگم 😂
باشه
خب میتونستی امروز بخری
خو امشب یهو مادر شوهرم اومد خونمون میخواست بکنه دندونشو امیرعلی نذاشت،، اومد پیش من ،من کندم
یهویی شد
تنها چیزی که اون موقع صبح میتونی بخری
بربری هستش عزیزم 😂
🤣🤣🤣🤣🤣
سوپریا که بازن اون موقع
خوراکی بخر بذار زیر بالش
عههههه راس میگی
ی لوازم تحریری هست نزدیکمون میرم اگع باز بود میخرم ی چیزی ،اگه نبود ،همون خوراکی میخرم😂
لوازم تحریر مگه مغز تورو خورده بیاد تو تعطيلی تابستون 8 صبح باز کنه خوشگلم 😂
واییی یادم نبود تابستونه بخدا 😂😂
بخدا من دارم یواش یواش نگرانت میشم 😂
😂😂😂😂
تو چه خبر
تنهایی یا با خانواده؟؟
من اصلا از این آرتان خوشم نمیاد آقاجان
خداییش هر چی هم باشه از اون آرشام آدم تره به این دقت کن🙂🤌
ن بابا بزه با پرهام بهتره دوباره یکی بیاد یک چی بگه ارتان ولش کنه
حق داری لیاقت نداره بازم گند میزنه دلی اشتباه کرد
من از آرتان خوشم نمیادا با ارتانم نره هاااا😪
ارههههه منم بدم از ارتان میاد
ادامه بده خیلی مشتاقم،🙏🙏🙏🙏
موندن تو گذشته واسه مردههاست. آدم زنده باید زندگی کنه.
دیدیدن گفتم اعدام نمیشه😂😂
ولیییی لطفااا خاهشششن با ارشام نره عاشق اون نشه لطفن😂😂
باید میرفت سمت پرهام ولی بازم اشتباه میکنه و چوبش و میخوره