رمان"ســهم من از تو"پارت79 - رمان دونی

رمان”ســهم من از تو”پارت79

فصل دوم

 

– بیا اتاق قدیمی خودمو نشونت بدم

همراهش میرم یه سالن یه اتاق با در سفید.

درو باز میکنه.. یه تخت یه نفره ی چوبی با میز تحریر و صندلی و یه پنجره ی بزرگ کنار تخت لبخند میزنم:

– دنجه!

– ناقابله بیرون باش یه کاری کنم، خاک شو بگیرم بیا.

باشه ای میگم و با گفتن شرمنده بیرون میرم گوشیم که زنگ میخوره از جیب مانتوم بیرون میکشم و با دیدن اسم آرتان تلخند میزنم … تماسو رد میکنم و بغضمو پس میزنم. این دوری واسه جفتمون خوبه آرتان باور کن.

 

«**آرشام**»

 

عصبی و تند گوشیو به گوش دیگم می چسبونم و میگم:

– یعنی چی که از دیروز گم و گور شده پوریا؟

– دادنزن آرشام… عه… هی هوار میکشه فکر کرده منم مثل دخترا میمیرم واسه ت. ن بالای صداش

– خفه شو حوصله ندارم!

– والا من دو ساعته میخوام خفه شم قطع کنم نمیزاری .. یعنی زده به سیم آخر گذاشته رفته آرتان داغونه حتی سراغشو از من گرفت فکرشو بکن.

بلند میشم تا جلوی پنجره میرم

– خاک تو سر بی لیاقتش

– گل بگیر اون دهن بی صاحابو خاک تو سر آرتان چرا؟ کم کشیده از تو؟ از دلی؟ از دروغا و راه به راه پنهون کاریاتون؟ یه جوری حرف نزن انگار دلی یه گوهر گران بها به اسم آرشامو از دست داده و گیر یه غول بی شاخ و دم افتاده… نظر منو بخوای…

موهامو چنگ میزنم:

– نظرتو نمیخوام!

– خیلی گ. و. ه خوردی نظر مو نمیخوای گوش بده ببینم…

پنجره رو باز میکنم و میخندم که میگه:

– آرتان این وسط هم از همتون بی گناه تره هم قربانی تر.. من که میدونم دلی مقصره.. درسته نشستم جلوش و گفتم ال نکن بل نکن زنت بارداره ولی دیگه به بچه‌ی دو سالم میدونه نباید دیگه پنهون کاری میکرد یا تو نره خر.. خودت نمیدونی کرم از تو بود که کار به اینجا کشید؟

– وکالت آرتانو به عهده گرفتی تو؟… ول کن اونو کجاها دنبالش گشتید؟

– هر جا فکر کنیو گشتن آب شده رفته توی زمین. جایی اگه مدنظرته بگو بگم

بهشون.

– کار خوبی کرده رفته یکم دوری خوبه واسشون.

با حرص میگه:

– روتو برم یعنی چوب اونجات که اون روت هیچ جوره کم نمیشه بچه پرروا

میخندم:

– زهرمار و هر هر نفهم الاغ انگار روانشناس زر زر میکنه.

– دوری برای همه روابط خوبه… همین تو… بیشتر قدر منو میدونی از وقتی رفتم…

– لال شو آرشام کاری نداری؟

جدی میگم:

– خبری ازش شد بهم بگو

– باشه ولی به تو ربطی نداره از نظر من تو بچسب به همون چی چی دوت.

– خفه!

میخنده گندمو میبینم که از خونه بیرون میره و سمت خیابون میره:

– دروغ میگم؟ حداقل شباتو پر کنه…

– دم دستم بودی دهنتو صاف میکردم

– نه که بدت اومد… یا نه خیلی مقید و آدمی… خدا میدونه چند بار توی ذهن وتصورت…

ماشین مشکی رنگیو میبینم که با سرعت سمت گندم میره. گوشیو پایین میارم و گیج نگاش میکنم. فاصله ی گندم با هام زیاد نیست. داد میزنم:

– گندم مراقب باش

حنجرم میسوزه سرش سمت ماشین میچرخه و با جیغ خودشو عقب پرت میکنه و ماشینی که ناکام و با سرعت دور میشه صدای الو الو گفتن پوریا توی گوشم میپیچه دو سه نفری دور گندم جمع میشن و من با سرعت از خونه بیرون میزنم.. پله ها رو

پایین میرم و به کوچه که میرسم سخت بلند شده و مچ دستشو گرفته … از درد به خودش می پیچه سمتش میرم بقیه کنار میرن.. مقابلش می شینم:

– چیشده؟

– دستم فکر کنم شکسته

زیر بازوشو میگیرم و بلندش میکنم … سویچشو میگیرم و

سمت ماشینش میریم:

– بشین بریم بیمارستان

با حال بدی میشینه و مچ دستشو با درد میگیره تموم تلاششو میکنه که داد نزنه

یا اشک نریزه اما موفق نیست:

– آ. ی دستم

 

نگاش می‌کنم:

– بده من دستو ببینم.

دستشو سمتم میاره..صداش می لرزه:

– عمدی بود نه؟

خیره مچش میگم:

– آره مچت احتمالا در رفته

حرکت میکنم و آدرس نزدیکترین بیمارستانو میگیرم. مچ دستشو محکم فشار میده و لبشو گاز گرفته…

– از کجا دیدی منو؟

– پنجره

– جونمو مدیونتم.

برای اینکه حواسشو از دردش پرت کنم میگم:

– یادت باشه جبران کنی!

– چه جوری؟

میخندم. دخترا موجودات خنگ ولی بانمکین جلوی بیمارستان ترمز میکنم. پیاده میشم و هر دو وارد بیمارستان میشیم..

 

«**گندم**»

 

دستمو اتل گرفتن ضعف کردم. سرگیجه‌ی بدی دارم. از بیمارستان که بیرون میاییم سرم گیج میره و بازوی آرشامو با دست سالمم چنگ میزنم. برمیگرده و با اخم

نگام میکنه:

– چیه؟

– همه چی میچرخه!

کلافه میگه:

– بشین یکم رو اون نیمکت

آروم جلو میرم و روی نیمکت میشینم بالای سرم دست به جیب می ایسته و نگام میکنه… کلافه میگم:

– بشین توهم!

– برم یه آبمیوه بگیرم بخوری حالت جا میاد!

میخواد بره که بی طاقت میگم:

– چه جوری ممکنه تو اون آدمی باشی که لیام گفت؟

می ایسته سمتم بر میگرده. با اخم نگام میکنه:

– نمیاد بهم؟

– نه .. به این آرشامی که الان رو به روم ایستاده… منو تا بیمارستان آورده داره میره برای سرگیجم آبمیوه بگیره.

نیشخند میزنه:

– لیام نگفت آدم نیسم که.

– یه ت. ج. ا. و. ز. گ. ر چی میتونه باشه آرشام؟

عصبی جلو میاد کنارم میشینه.. فکمو میگیره:

– این قدر کلمه رو تکرار نکن یه بار دیگه بشنومش دندونات به عاقبت دستت دچار میشه

از چشماش میترسم اما میگم:

– نباید می پرسیدم حق با تو فقط کنجکاو بودم.

– مگه من از تو میپرسم چرا مثل سگ و گربه می افتید به جون هم با شوهرت؟ مگه پرسیدم چرا ولت نمیکنه؟ چرا این قدر تنهایی؟

– فکم شکست!

فکمو رها میکنه و عصبی بلند میشه:

– کارتون گ. و.ه زدن ب اعصاب آدمه. این سوئچ ماشینت. برگرد خونت

بلند میشم:

– من نمیتونم رانندگی کنم، نرو گفتم که ببخشید!

موهای خوش حالتشو چنگ میزنه:

– دور من نیا… خوشم نمیاد بهم بگن ناموس دزد.

– مگه من ناموس کسی ام الان؟

– رو که رو نیست

میخندم. سوییچو سمتش میگیرم… سوار ، ماشین میشیم. حرکت میکنه و میگم:

– اینجارو دوست داری؟

– چطور؟

– همینطوری… دیدم خیلی ساکتیم گفتم به چرتی بپرسم.

جدی و پر اخم خیره ی مقابلش مونده.. و من چقدر دلم میخواد از گذشته ی پر رمز و رازش بدونم… خوب به نیم رخش زل میزنم و تازه به این نتیجه میرسم جذابیت و قشنگی فوق العاده ای داره… موهامو پشت گوش میدم و میگم:

– تو هم مثل بابام فکر میکنی انتخابم برای ازدواج احمقانه بوده؟

– خودت اینطور فکر نمیکنی؟

– اولش نه. الان چرا.. مطمئنم که به احمق بودم!

 

 

 

– اهانی میگه و من تو یه لحظه ی انی می پرسم:

– میای با هم برگردیم ایران؟ تنها سفر رفتنو دوست ندارم. دل تنها دل کندنم ندارم… باید یکی منو بکشونه… لیام داره خطرناک میشه!

– من ایران کاری ندارم.

– ولی حس من میگه یه چیزی یا کسیو جا گذاشتی.

کلافه میگه:

– بهت نمیاد دختر فضولی باشی

– نیستم. هیچ وقت نبودم فقط تو واسم مثل یه معمای مجهولی

– نه چیزیو جا گذاشتم نه کسیو… ایرانم برنمیگردم.. سوال دیگه؟

لبخند میزنم … سرگیجم بهتره:

– بداخلاق میشی جذاب ترمیشی

– زهر مار!

میخندم و موزیکو روشن میکنم نفس عمیق میکشم. همون آهنگی که عاشقشم میاد. یکی از دستامو توی هوا تکون میدم و باهاش به زبان آلمانی میخونم:

Es kommt vor an manchen Tagen

Das ich Antwort such auf Fragen

Was wird mir der Morgen neues bring

بعضی روزا به چیزایی پیش میاد ( یه اتفاق می افته که من دنبال جواب بعضی از سوالاتم فردا چه چیزی به من میده

نگام میکنه و لبخند محوی میزنه…صدا موزیکو بیشتر میکنم و بالا پایین

میپرم میخونم:

Wie geht’s mit uns beiden weiter

Bleibst du immer mein Begleiter

Wann wirst du die Frage endlich stellen

چطوری هست برای ما دوتا در ادامه تو بمون همیشه همراه من چه زمانی تو میخوای سولت رو بپرسی

میخنده:

– خیر سرت میخواستن بکشنت… کلا غیر آدمیزادی.

میخندم:

– عاشق این آهنگم بخون ارشام انرژی میده

– ببند.

میخندم و دستمو تکون میدم بلند میگه:

– الاغ دستت

بی توجه میخونم واسش:

Verliebt, verlobt, verflixt nochmal

So oder so aha ich hab die Wahl na klar

Will immer das was ich nicht hab

عاشق و نامزد دیوانگی بی اندازه دوباره

اینطور یا آنطور این چیزه واضحی هست که من حق انتخاب دارم من میخوام همیشه چیزی رو داشته باشم که ندارم

Verliebt, verlobt naja verflixte Freiheit ja

Verliebt, verlobt, na klar so oder so

عاشق و نامزد بی اندازه آزادی

عاشق و نامزد معلومه که اینطور یا انطور

Was soll ich denn wen noch glauben?

Tränen sind in meinen Augen

Warum kann ich mir nicht selbst vertrauen?

Du gibst mir den halt für’s Leben

من چه چیزیو چه کسی را باید بیشتر از این باور کنم. اشک در چشمان من هست. چرا من به خودم نمیتونم اعتماد کنم ؟ تو به من توقف و ثابت بودم رو برای زندگی میدهی.

 

«**دل ارام**»

 

تک و تنها نشستم تو خونه ی پدری پرهام و هزار تا فکر مثل خوره مغزمو خورده…. اینکه چقدر به زندگی بهم ریختم فکر کردم. به بچم به آرتان.. به این بی خبری سه روزه

به پرهام گفتم اگه حرفی به آرتان بزنه هیچ وقت نمی بخشمش و اون مردونه سر قولش مونده..

هزار بار آرتان باهام تماس گرفت و من جواب ندادم پیام داد و نخونده پاک کردم. این فاصله واسه هر دومون خوب بود تا این بی خبری و دوری بهش بفهمونه هنوز دوسم داره یا ..

گوشیم که زنگ میخوره چشم از کوچه میگیرم و پنجره رو میبندم… با دیدن شماره آرشام یخ میزنم… چی کار داری باهام لمنتی دیگه به چه جراتی تماس میگیری کله خراب رد تماس میزنم و توی خودم مچاله میشم که باز تماس میگیره. اما این بار تماس تصویری گیج تماسو وصل میکنم مثل همیشه شیک و خوش تیپ… مثل همیشه مغرور و پر اخم لم داده روی کاناپه ی سفید و نگام میکنه:

– احوال خانوم فراری؟

هر چقدرم نباشه و دور باشه.. آمار منو داره لعنتی.

– من فرار نکردم!

– گم و گور شدی!

– چیکار داری این قدر زنگ میزنی؟

گوشه ی ابروشو میخارونه میگه:

اگه رد کردن تماس منو به روت نمیارم چون دستم بهت نمیرسه تا بزنم نصفت کنم… پس خودت یاداوری نکن!

عصبی میگم:

– علاقه ای ندارم باهات حرف بزنم

– کسی اینجا از علایق شما پرسید؟

 

فکر میکردم عوض شده ولی نشده همون زورگو مغرور بی ادبی که بود…

– چیکارم داری؟

خون سرد چشماشو ریز میکنه و میگه:

– گوشیتو ببر عقب ببینم شکم آوردی یا نه!

با درد و خجالت چشم می بندم.

– میگی یا قطع کنم؟

-: جرات داری قطع کن ببین چیکار میکنم از همینجا .

– بخدا حالم خوب نیست… ول کن آرشام.

نفسشو کلافه فوت میکنه و میگه:

_این قیافه ی یه زن حاملس؟ این قدر زرد و تزار… بهم ریخته و هپلی؟

– هپلی خودتی!

– داری آرتانو ادب میکنی یا دهنشو…

با اخم میگم:

– بد حرف نزن

_باهاش چیکار کردی که در به در دنبالته و حتی به من شک کرده که ایران باشم و باز تو رو دزدیده باشم؟

صاف میشینم. دلم تیر میکشه:

– چی؟

– پوریا میگفت فکر میکنه من برگشتم… زنشو بردم. من کجا ببرم تورو؟ تو دیگه با پاهای خودتم بیای من درم واست باز نمیکنم.

– به درک فکر کردی من دلم میره واسه قد و بالات؟

– کجایی ت. و. ل. ه سگ؟

– با من درست حرف بزن آشغال!

با خنده ای که فقط حرصمو درمیاره میگه:

– مگه دردتون من نبودم؟ خب من رفتم. چه مرگتونه دیگه؟

داد میزنه:

– چه مرگته که خوشبخت نیستی؟ مگه نگفتی عشقت زندگیت خوشبختیت آرتانِ؟ هااان؟

با گریه داد میزنم:

– تو نذاشتی. الان رفتی بعد هم ریختن زندگیم؟ فکر میکنی خیلی مردی؟

– بابا فقط چهار کلام حرف زدیم اینو به اون شوهر نرخرت بفهمون، مشکلش پنهون کاریته؟ خب تو گ. و. ه خوردی پنهون کردی نکبت آدم چیزیو از عشقش پنهون میکنه؟

اشکام میریزه:

– پوریا گفت نگم… گفت نگم تا تو بتونی بری!

– پوریا گ. و.ه خورد با تو… تو حاملگیتم باید فرت فرت عر بزنی.. کدوم گوری الان؟

اشکامو پاک میکنم:

– به تو ربطی نداره!

 

 

– ربط داره!… یا میگی کدوم گوری هستی یا کاری میکنم به مغز پوکتم نخوره.

عصبی میگم:

– ولم کنید. راحتم بزارید… حالم از همتون بهم میخوره. از تو از آرتان از عشق بی رحمتون – عشق یعنی بمیری ولی نزاری طرفت اخم کنه شماها ولی کشتید تا خم به ابروتون نیاد!

مات نگام میکنه. بغضم میشکنه:

– به من زنگ نزن با من حرف نزن دست از سرم بردار… بزار گذشته پاک شه… بزار فراموش شی بزار یادم بره چی کار کردی باهام… منو تهدید میکنی؟ من دیگه نیاز به تهدید دارم؟ بلایی مونده که سرم نیاورده باشی که نیاز به تهدید باشه؟

– باز آبغوره گرفت.

– خون سردیت حالمو بهم میزنه آرشام همیشه زده… دیگه بهم زنگ نزن دنبالم نگردید. میخوام تنها باشم. اصلا میخوام با بچم دوتایی زندگی کنیم. من خیری از مرد جماعت ندیدم.

نیشخند میزنه:

– این بود عشقت؟… آقا آرتانت؟

اشکامو پس میزنم:

– آرتانو تو کشتی من عاشق آرتان خودم بودم. نه اینی که تو قبل رفتنت ازش ساختی.

– پنهون کاریت ازش ساخت همه ی گ. و. ه کاریاتو گردن من ننداز !

داد میزنم:

– اگه میگفتم هنوز سایت روی زندگیم بود هنوز بودی هنوز دعوا بود. بحث بود.

جدل بود. کتک کاری بود… اعصاب خوردی زندون دادگاه. بازم بگم؟

 

– اون بچه هنوز زندس با این وضع اعصابت؟

سرمو پایین میندازم و زار میزنم… گوشی از دستم روی تخت می افته… صدام میزنه:

– دل ارام؟

اشکامو پاک میکنم:

– بردار این وامونده رو ببینم… نَمیری خونتم بیفته گردنم.

– برو بمير!

– میرم بردار گوشیو به من بگو کجایی…. نمیگم به آرتان…. اونجا خونه‌ی کیه؟

دست جلو میبرم و گوشیو برمیدارم… نگاش میکنم….

– باور کنم نگران من شدی؟

– باور کنم اون قدر خری که فکر میکردی نگران نمیشم؟

– هنوز تنهایی؟

میخنده…..

– فعلا اره

– فعلا گفتنتو دوست داشتم .

– توش امید بود؟

لبخند میزنم:

– آره!

– شنیده بودم همه ی زنا حامله میشن زشت میشن… ورم میکنن… بینیشون بزرگ میشه… تو ولی…. همون خوشگل ت.و.ل.ه سگی هستی که بودی!

– بی ادب… هنوز ۳ ماهمه… کاری نداری؟

اخم میکنه:

– پرسیدم کجایی؟

– دیگه نمیزارم بهم زور بگی .

– کله خر بازی در نیار دلی.. میگم نمیگم به آرتان .

تلخ لبخند میزنم و تماسو قطع میکنم… خستم…. اون قدر خسته که هیچ اتفاقی نمیتونه خوشحالم کنه… اون قدر خستم که هیچ اتفاقی نمیتونه بخندتونم… زنگ خونه که میخوره با ترس بلند میشم و از پنجره ی اتاق نگاه میکنم… با دیدن پرهام و پاکتای خرید توی دستش لبخند میزنم و بیرون میرم…. درو باز میکنم…. لبخند مهربونی میزنه و وارد خونه میشه…. پاکتای خرید و روی کانتر میزاره و میگه:

– آرتان شهرو ریخته بهم دلی.

سرمو زیر میندازم جلو میاد:

– مثل پرنده به در و دیوار میکوبه… روم نمیشه توی چشماش نگاه کنم.. التماس کرد. داد زد. یقه گرفت. گفتم بی خبرم چون قول دادم… ولی گناه داره. نگرانی داره می کشتش

– نگران بچشه؟

– نگران خودته. فقط گفت دل آرام نگفت بچم.

اشکم میریزه:

– چرا آدما تا از دست ندن قدر نمیدونن؟

– بزار زنگ بزنم بگم میدونم کجایی فقط میگم ازت خبر دارم ولی جاتو نمیگم….

بیخبری سکتش میده!

روی مبل میشینم و دستامو با سرم میگیرم. پرهامم میشینه:

– حتی توهم زده آرشام اومده بردتت… میدونی چه فکرایی باخودش میکنه؟

– میخوام تنها باشم!

– آدرستو نمیدم!

سکوت میکنم… تلفن همراهشو که بیرون میاره قلبم تند میکوبه.

 

«**آرتان**»»

 

عصبی و بدحال قدم میزنم… تموم این ۳ روزو راه رفتم… گشتم…. همه جارو دنبال کسی گشتم که نشد با خیال راحت باهاش زندگی کنم… خوشبخت باشم… یا نذاشتن….. یا نتونستیم…. دلتنگشم… بیشتر از همیشه… و احمق… خیلی احمق که فکر کرده من….. آرتانی که با دیدن فیلم ت..ج.ا.و.ز عشقش باز زنده موند که عشقشو پس بگیره… حالا با یه پنهون کاری دوسش نداره… کاش میفهمید من فقط به غرورم برخورده… کاش میفهمید نیاز به زمان و آرامش دارم… کاش اون بیشتر جون و صبر داشت….. قاب عکسشو از روی کانتر برمیدارم و خیره‌ی چشمهای معصوم و خوشگلش میگم:

«نمیگی از نگرانی دق میکنم بی معرفت؟»

بغض سختمو قورت میدم:

– کجارو دنبالت بگردم!؟

دستی روی عکس میکشم و لب میزنم

– برگرد دل آرام… ما هر دومون بیشتر از این حرفا خسته ایم … زخمی ایم… بی تابیم… برگرد دور چشمات بگردم… اون قدر ازت شاکی ام که حتی نمیدونم وقتی پیدات کردم باید باهات چیکار کنم؟

تلفن همراهم که زنگ میخوره قابو رها میکنم و سمت تلفن میدوم… گوشیو چنگ میزنم با دیدن شماره ی پرهام جواب میدم:

– پرهام؟

– سلام آرتان

 

دستمو به مبل میگیرم:

– پیداش نکردی؟

– حالش خوبه… البته حال جسمی اش!

– نمیفهمم!

نفسشو فوت میکنه و میگه:

– شلوغ نکن…. داد و بیدادم نکن باشه؟

– بگو !

– من میدونم دلی کجاست… ولی ازم خواسته که نگم… قسم خوردم که نگم… میخواد تنها باشه آرتان…. میخواد یکم دور باشید… حق داره… نتونستم بیشتر از این توی این حال ببینمت…. فقط گفتم بدونی جاش امن… من مراقبشم… نگران نباش!

روی صندلی سقوط میکنم:

– پیشته؟

– آرتان!

– فقط حرف بزنیم تلفنی دستم بهش نمیرسه که میرسه؟

صداش می لرزه:

– داری چیکار میکنی با زندگیت؟

– گوشیو بهش بده

– صبر کن!

دستم از حرص و عصبانیت مشت میشه… نمیدونم چقدر می گذره که صدای نفساشو میشنوم:

– سلام

– بچگیامون… قایم باشک که بازی میکردیم… که من چشم میزاشتم تا قایم بشی…. هی دلم میریخت… میشمردم و به بیست که میرسیدم هی میترسیدم نکنه پیدات نکنم…. نکنه جای خطرناکی رفته باشی اما هر بار صدای نفسای تند و پر هیجانت باعث میشد پیدات کنم… این سه روز خیلی ترسیدم… خیلی داد زدم… خیلی گشتم… خیلی گوش دادم و صدای نفسات نبود.

صدای گریه‌ی دل آرامو میشنوم و اشکم می ریزه:

– جون داد زدن ندارم جونشو ندارم واست توضیح بدم وقتی زن حاملت غیب میشه و ۳ روز ازش بی خبر میمونی این بی خبری ممکنه چقدر دیونت کنه و داغونت کنه… میخواستی تنها باشی؟ میگفتی خودم گم شم…. چرا باید همه‌ی دنیا بفهمن منو تو مشکل داریم؟ کی قراره بزرگ شی دلی؟

– من بزرگ نشده پیر شدم پسر عمو!

– این پسر عمویی که میگی پدر بچته!

تلخ میخنده:

– عه؟ باور کردی پدرشی؟

– دل آرام بهم بگو کجایی بیام دنبالت… بسه دیگه!

– مراقب خودت باش… خدافظ

ارتباط که قطع میشه کلافه موهامو چنگ میزنم. پامو محکم به گلدون روی میز میزنم و داد میزنم:

– لعنتی!

گلدون پخش زمین میشه و میشکنه… پیام پرهام میرسه:

– دلم نمیخواد ازم دلخورشی… شرایطو درک کن… به من اعتماد داره… و من به هیچ عنوان نمیخوام اعتمادشو از دست بده… چون ممکنه دست به کارای خطرناک تری بزنه و جاهای بره که حتی منم بی خبر بمونم… پس لازم بود سر قولم بهش بمونم….. بزار حس امنیتو اعتمادش بمونه… نگرانش نباش… من جز اینکه پزشکشم برادرشم هستم… دل آرام شرایط روحی خوبی نداره و این توی بارداری سمه… راضیش میکنم زودتر برگرده… به شرطی که آتش بس اعلام کنی.

سخت تایپ میکنم:

– باشه… فقط بگو برگرده

– ارشام دیگه وجود نداره توی زندگیت اینو باور کن و با آرامش بیشتری زندگی کن… گذشته تمومه.

 

«**آرتان**»

 

گوشیو روی میز میزارم و سر دردناکمو فشار میدم… زنگ خونه میخوره… متعجب بلند میشم و سمت آیفون میرم. با دیدن زن عمو کف دستمو روی پیشونیم میزنم… ناچار درو باز میکنم… دستی به موهام میکشم و درو باز میکنم … عمو و زن عمو که وارد خونه میشن زن عمو نگران و هراسون خونه رو میگرده:

– کجاست بچم؟

عمو کلافه میگه:

– اروم باش خانوم… بیا بشین یه دقیقه

سمتم میاد:

– گوشیشو جواب نمیده… تو هم که این سه روز هربار یه بهونه آوردی…. الان دل آرام من کجاست ارتان؟ این موقع شب بچم کجاست؟

– پیش یکی از دوستای مشترکمون زن عمو… نگران چی هستید؟

بغضش میترکه:

– آرشام اومده اره؟

– چی میگی زن عمو؟

– پنهونش کردی؟ نکنه ارشام دزدیدنش باز هان؟

عمو جلو میاد و دست زن عمو رو میگیره.

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان آخرین این ماه به صورت pdf کامل از مهر سار

          خلاصه رمان :   گاهی زندگی بنا به توقعی که ما ازش داریم پیش نمیره… اما مثلا همین خود تو شاید قرار بود تنها دلیل آرامشم باشی که بعد از همه حرفا،قدم تو راهی گذاشتم که نامعلوم بود.الان ما باهم به این نقطه از زندگی رسیدیم، به اینجایی که حقمون بود.   پدر ثمین ناخواسته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رز سفید _ رز سیاه به صورت pdf کامل از ترانه بانو

  خلاصه رمان:   سوئیچ چرخوندم و با این حرکت موتور خاموش شد. دست چپمو بالا اوردم و یه نگاه به ساعتم انداختم. همین که دستمو پایین اوردم صدای بازشدن در بزرگ مدرسه شون به گوشم رسید. وکمتر از چندثانیه جمعیت حجیمی از دختران سورمه ای پوش بیرون ریختند. سنگینی نگاه هایی رو روی خودم حس می کردم که هراز

جهت دانلود کلیک کنید
رمان اوج لذت
دانلود رمان اوج لذت به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی

  خلاصه: پروا دختری که در بچگی توسط خانوادش به فرزندی گرفته شده و حالا بزرگ شده و یه دختر ۱۹ ساله بسیار زیباست ، حامد برادر ناتنی و پسر واقعی خانواده پروا که ۳۰ سالشه پسر سربه زیر و کاری هست ، دقیقا شب تولد ۳۰ سالگیش اتفاقی میوفته که نباید ، اتفاقی که زندگی پروا رو زیر رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دونه الماس
دانلود رمان دونه الماس به صورت pdf کامل از زیبا سلیمانی

    خلاصه رمان دونه الماس :   اميرعلی پسر غيرتی كه سر ناموسش اصلاً شوخی نداره و پيچكش می افته دست سروش پسره مذهبی كه خيال رها كردن نامزدش رو نداره و اين وسط ياسمن پيچکی كه دلش رفته واسه به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ریسک به صورت pdf کامل از اکرم حسین زاده

    خلاصه رمان: نگاهش با دقت بیشتری روی کارت‌های در دستش سیر کرد. دور آخر بود و سرنوشت بازی مشخص می‌شد. صدای بلند موزیک فضا را پر کرده بود و هیاهو و سروصدا بیداد می‌کرد. با وجود فضای نیمه‌تاریک آنجا و نورچراغ‌هایی که مدام رنگ عوض می‌کردند، لامپ بالای میز، نور نسبتاً ثابتی برای افراد دور میز فراهم کرده

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان باید عاشق شد pdf از صدای بی صدا

  خلاصه رمان :       پگاه دختر خجالتی و با استعدادی که به خواست پدرش با مبین ازدواج میکنه و یکسال بعد از ازدواجش، بهترین دوستش با همسرش به او خیانت می‌کنن و باهم فرار میکنن. بعد از اینکه خاله اش و پدر و مادر مبین ،پگاه رو مقصر میدونن، پدرش طلاقشو غیابی از مبین میگیره، حالا بعد

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
24 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
یلدا
یلدا
1 سال قبل

پارت جدید نمیزارین؟

نیوشا
نیوشا
1 سال قبل

آقا همه یکطرف؛ این دختره پریا به خداا گناه داره🤒🤕😔💔😳😵😨 با اینکه از آرشام متنفرم اما بازهم کاش آرشام دلآرام فراموش میکرد بعدن برمیگشت پیش پریا•••••••
گندمم خداا بزرگ 😂 ایشالا یکی بهتر از آرشام گیرش بیاد*

ساناز
ساناز
1 سال قبل

امروز جواب کنکورا اومده میشه ی پارت دیگ بزاری بخونیم اینقدر فکرای منفی نکنیم
مشغول رمان بشیم

camellia
camellia
1 سال قبل

از سایت بیرون نمیرم.🤗

camellia
camellia
1 سال قبل

مثل” گربه دمِ کبابی”مظلومانه در نهایت انتظار…

بانو
بانو
1 سال قبل
پاسخ به  neda

وای خدا بهادر 🤣🤣🤣

همه یک صدا میو کنین ننه پارت بزاره🤣

camellia
camellia
1 سال قبل

میشه امشب سه پارته بشیمممم.به یاد قدیما….😍😎🙈

ساناز
ساناز
1 سال قبل

آرشام مث سگگگ دلی و میزد بعد میگف عاشقتم
خب الان چرا هی نگران گندم میشه
این عشقه، نه اون

ساناز
ساناز
1 سال قبل

دلارام بهترین کارو کرد که یه مدت رف

یلدا
یلدا
1 سال قبل

ادم احمق!
تماس ارشام جواب میده،تماس شوهرشو جواب نمیده، خوبه ارتان گفته بود دیگه تلفن هاشوجواب نده ها!!!

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

بیچاره آرشام دیگه اسمش بد در رفته نمیدونن حالا شده مشاور برای دلی😁

Asaadi
Asaadi
1 سال قبل
پاسخ به  neda

منممممممم منمممممممممممم آرشام فقط

رضا میر
رضا میر
1 سال قبل

آرتان پرووووووووووووووووووو
تو نبودی گفتی دوست ندارم؟این بچه مال من نیس؟اون وقت یه ببخشیدم نمیگی؟
حقته
به قول مامانم خوردی؟؟؟؟؟؟

ایسان
ایسان
1 سال قبل

نداجون من توی سایت منتظرت بودم که گزاشتی ممنون

ایسان
ایسان
1 سال قبل
پاسخ به  neda

فدات شم

دسته‌ها
24
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x