#فصل دوم
– بیا بشین…. آرتان به لیوان آب بیار!
سمت آشپزخونه میرم… دیگه بدتر از این که به خانواده ها برسه امکان نداره… لیوان آبو سمت زن عمو میگیرم و مقابلش میشینم… عمو میگه:
– واسه چی رفته دلی عموجان؟ کی رفته؟
_ویارش شدید شده… ویارشم به منه… یعنی از من بدش میاد… گفتم چند روز بره پیش یکی از دوستاش .
زن عمو با گریه میگه:
– من مرده بودم؟ فکر کردی با بچه طرفی؟
یوف کلافه ای میکشم و عمو میگه:
– چیشده ارتان؟ دعوائون شده؟
سرمو زیر میندازم:
– یکم
زن عمو لبشو گاز میگیره و پشت دست دیگش میزنه:
– خدا مرگم بده… سرچی؟ این قدر جدی بوده که رفته؟
– نه… نه زن عمو… گفتیم یکم حال و هواش عوض شه
– پس چرا با هم نرفتید؟
هیچ جوره نمیشه این افتضاحو جمع کرد:
– خواست تنها باشه… ولی خوبه. یکم اثرات بارداری هم هست… تحت فشار… وگرنه دعوای ما جدی نبود!
سکوت میکنند… امیدوارم قانع شن… مامان و بابا هم دیروز تماس گرفتن و من بهونه آوردم دلی نیست… و میدونم اونا هم تا الان فهمیدن… زن عمو با گریه میگه:
– جواب تلفن مارو چرا نمیده؟ کجاست برم ببینم بچمو؟
– فردا میاد زن عمو… خودمون میاییم خونتون… آروم باشید باور کنید خوبه!
– پس بگو یه زنگ به من بزنه!
چشمی میگم و بلند میشن… عمو سمتم میاد:
– مطمئنی موضوع جدی نیست ارتان؟
– بله… نگران نباشید!
خداحافظی میکنند و بیرون که میرن پیشونیمو به در میچسبونم و کلافه نفسمو فوت
میکنم… خدا آخر و عاقبت این قصه رو به خیر کنه!
«**آرشام**»
سوسیسو توی تابه میریزم و گوشیو با شونم نگه میدارم… نمک پاشو برمیدارم:
– نه مادر من نه… من از کجام خبر داشته باشم عجب گیری افتادم
قاشقو برمیدارم و سوسیسا رو هم میزنم:
– پس چرا غیب شده؟
– چه میدونم…. اقا من یه کشور دیگم…. والا دستم نمیرسه بهش… چرا فکر نمیکنید من مُردم دنبال یکی دیگه بگردید واسه انداختن تقصیرا گردنش
– ارتان داره دق میکنه نمیدونی ممکنه کجا باشه؟
کلافه گازو خاموش میکنم و تابه رو روی کانتر میزارم:
– نه خبر ندارم
گوشیو قطع میکنم که زنگ خونه میخوره… کلافه سمت در میرم و بازش میکنم….
گندم و با ظرف غذا توی دستش می بینم:
– میگو دوست داری؟
چشمامو ریز میکنم:
– دارم. خب؟
– این غذا واسه تو… اون سوسیسا که بوش منو کشته واسه من.
– گربه ی درون داری تو؟
میخنده. عقب میرم وارد خونه میشه
– من عاشق سوسيسم!
– خوبه حداقل از لیام بهتره
بلند میخنده… بشقاب میگو رو ازش میگیرم:
– یواش عه… دستتو بپا!
پشت کانتر میشینه و میگه:
– چی ریختی توش انقد بو خوب میده؟
مقابلش میشینم و مشغول خوردن میشم
– نمک.
سر که بلند میکنم نگاه خیره شو میبینم… سرمو به علامت چیه تکون
بازم میخنده. … لبخند میزنه:
– هیچی
ابروهامو بالا می ندازم:
– نون اونجاس
با قاشق سوسیارو جا به جا میکنه و میگه:
– دلم میخواد ازت بیشتر بدونم… صادقانه تر از این نمیتونستم بگم
خیره نگاش میکنم… دیوونه تر از این دختر توی زندگیم ندیدم:
– به تو ربطی نداره زندگی من…. صادقانه تر از این میشد بگم؟
بازم میخنده:
– بگو دیگه… قول میدم همین جا چالش کنم.
– جک بامزه ای بود
بلند میشم و سمت یخچال میرم:
– چون خانوما اصولا راز داریشون اینجوریه که به هم میگن و از هم قول میگیرن به کسی نگن
میخنده:
– انصافا من اینجوری نیستم… دهنم قرص
دلسترو برمیدارم و درو می بندم… سمتش برمیگردم:
– گذشته ی من اتفاق شنیدنی نداره گندم ول میکنی؟
– از قصه ی ت.ج.ا.و.ز و طلاق شنیدنی تر داریم؟
عصبی بطریو روی میز میزنم و مقابلش می ایستم… با ترس می ایسته و نگام میکنه:
– منظوری نداشتم!
چونشو میگیرم و سرشو بالا میگیرم:
– سعی کن انقد رو مخ نرى…. اونا که رفتن زنده برنگشتن
– فقط میخوام بدونم چی باعث شده چشات اینجوری باشه
تلخ میگم:
– یه دختر!
– عشقت بود؟
چونشو بیشتر فشار میدم:
– تو همیشه انقدر فضولی؟
– نه… در مورد تو اینجوری شدم
خندمو کنترل میکنم:
– بیابرو بخواب
– خوابم نمیاد… بریم پشت بوم؟ اونجا خیلی خوبه… بعدم تو قصه تو بگو… همون طوری که همه چیو ازم میدونی منم باید بدونم.
یکی از ابروهامو بالا میدم:
– باید؟
آروم میگه:
– لطفا!
«**آرشام**»
نشستیم روی پشت بوم و دو تا فنجون مشکی پر از چای توی دستمونه… بخوام لجبازی و غرور و کنار بزارم دلم امشب یه جور بدی گرفته… نگران دل آرامم… و خوشبختی که نمیدونم کی قراره نصیبش بشه… باید خودم برای خلاصی فکر آرتان از من کاری کنم. اگه خودم بهم ریختم همه چیو، خودم مرد باشم و درستش کنم… اما واقعا نمیدونم چی ارومشون میکنه تا تونستم رفتم و نیستم و دور شدم…. دیگه باید چیکار کرد نمیدونم.
گندم که صدام میزنه سرم سمتش میچرخه:
– تو آدم خوشبختی نیستی؟
نفسمو بیرون میدم و یکم از چای میخورم. آسمونو نگاه میکنم و میگم:
– آدم بدبختی هم نیستم!
– میتونم باهات راحت حرف بزنم؟
فنجون چایو دستش میدم و سیگارمو روشن میکنم:
– از این راحترم میتونی باشی؟
میخنده:
– اخه زود عصبانی میشی
– راحت باش
– تو به کی ت.ج.ا.و.ز کردی؟
نگاش میکنم… لبشو گاز میگیره… اگه پسر پر احساس و بی گذشته ای بودم حتما بهش میگفتم چشمای قشنگی داره.
– به دختر عموم
یه چیزی توی سینم میترکه چشماش درشت میشه
یک عمیقی به سیگار میزنم… فکرم مشغول… یه چیزی توی مخم چرخ میخوره… نگاش که میکنم چیزی توی ذهنم جرقه میزنه:
– یه کاری میخوام واسم انجام بدی سخت نیست زیاد… میتونی؟
– اگه واسم گذشته تو بگی اره
میخندم… این دختر عجیب پررو و سمج
– دختر عموم دل ارام نامزد برادرم ارتان بود… اما من عاشقش بودم
دستشو جلوی دهنش میزاره و مات و مبهوت نگام میکنه:
– ولی خب چون ارتان پسر ارشد و سوگلیشون بود اول خواستشو گفت و دیگه به من نرسید.
– یعنی تو … به نامزد برادرت
میدونم که توی ذهنش تبدیل میشم به به هیولای بدترکیب… اما مهم نیست
فقط چون عاشقش بودی؟
– آره.
فیلتر سیگارو زمین می ندازم و سیگار دومو روشن میکنم:
– دل ارام عاشق کی بود؟
قلبم درد میگیره:
– نامزدش
– خدای من تو چیکار کردی آرشام؟ چه جوری دلت اومد؟ دختر عموت هیچی… برادرت هیچی چه طوری تونستی عشقو از عشقت بگیری؟
چشمامو عصبی میبندم:
– قراره نصیحت و سرزنش بشنوم پاشم برم؟
– نه دست خودم نبود. بگو!
– من فقط به این فکر میکردم عشقمو به دست بیارم… همین!
تلخ میخنده:
– عشق یعنی معشوقتو خوشبخت بخوای تو ارامش بخوای… نتونی حتی سرسوزن
ناراحتی و حسرتشو ببینی !
راست میگه حالا که این قدر دورم و گذشته… این حرفو قبول دارم
توی عشق خودخواهی هست… حسادت و غیرت هست… حس مزخرف مالکیتم هست!
فنجونارو زمین میزاره و مقابلم میشینه:
– بعدش چیشد؟ چه طوری بهش ت.جا.و.ز کردی؟ کجا؟
– اون روزا پای مامانم شکسته بود… ارتان سرکار بود. دلی اومد واسش سوپ بیاره… البته که قبلش هزار بار اخطار داده بودم با آرتان کات کنه. اون روز بابا مامانو برده بود گچ پاشو باز کنه دلی اومد توی خونه… سوپ و گذاشت گرم شد… رفت اتاق مامانم….
همراهش رفتم
نقسم تنگ شده… گلومو چنگ میزنم…نگران میگه:
– نگو… همه ی صورتت خیس عرق… نگو دیگه!
چشماش خیس از اشک و من فقط تصویر دل آرامو صدای جیغاشو میشنوم و می بینم
دستو پاشو بستم سوختم ولی کارامو کردم تا به هدفم برسم!
اشکاش میریزه:
– الهی بمیرم
– بعدشم مجبور شد سکوت کنه نامزدی شو بهم بزنه. زن من شه
– وای خدا… دختر بیچاره… وای فکرشم دیوونم کرد
بلند میشه. طرف دیگه ی پشت بوم میره… و من نفسم سخت از سینم بیرون میاد…با بغض میگه:
– چرا طلاقش دادی؟ آرتان برادرت چیکار کرد؟ فهمید؟
با درد همون کف دراز میکشم و همه چیو واسش تعریف میکنم”
– یک سال با جون کندن دعوا کتک کاری…..فحش… حبس… زندگی کردیم… اما بعدش کم آورد. رفت پیش روانشناس فیلم ت.ج.ا.و.ز.و پیدا کردن… بعدم به آرتان گفتن اون روز فهمیدم دل ارام حاملس مات سمتم برمیگرده. صورتش خیس از اشک:
– تو از اون روز فیلم گرفتی؟
– آره با همون فیلم شد زنم؟
– بچتون کجاست؟
تلخ میخندم:
– مرد!
کنارم میشینه… دستشو روی پیشونیم میزاره
– تب داری بقیشو بعد بگو!
اما این بار دلم میخواد خودم یه بار همه چیو مرور کنم.
– اون روز ارتان و دلی اومدن خونه، آرتان تا تونست زد… منم چاقو رو گذاشتم زیر
گلوی دلی تا بره.
«**گندم**»
ناباور نگاش میکنم نمیتونم باور کنم مردی که تموم این مدت دیدم و شناختم این قدر بی رحم و نامرد بوده باشه… حالا که خوب فکر میکنم می بینم چشماش عجیب بهش میاد.
– اون روز ارتان بخاطر جون دلی رفت….
وسط حرفش میپرم و می پرسم:
– اگه نمیرفت. اون چاقو رو میزدی؟
– میزدم!
ترسیده نگاش میکنم نفسم حبس شده… حال آرشامم تعریفی نداره… خیرهی ستاره ها مونده.
– منم دست دلیو گرفتم و بردمش یه جای پرت… تو یه خونه باغ رفیقم
– اون چیکار میکرد؟ دادی؟ فحشی؟ التماسی؟
– هیچ وقت زورش بهم نرسید!
غم توی صداش بغضمو بزرگ تر میکنه… بدحال بلند میشه و میشینه:
-چند روز اونجا بودیم تا اینکه خون ریزی کرد و مجبور شدم ببرمش بیمارستان….. بچه سقط شد… بعدم آرتان به کمک نازگل دوست دلی… پیدامون کردن… بعدم که من رفتم زندون !
– مجازات اعدام بود؟
– آره.
اشکامو پاک میکنم:
– اون موقع هم همینجوری نترس و خون سرد بودی؟
– آره.
– رضایت داد؟
کلافه نگام میکنه:
– رضایت داده که من الان جلو روتم!
– خب چرا عصبانی میشی چرا اومدی اینجا؟
– دو سال زندون بودم اونم غیابی جدا شد… بعد زن همون آرتان شد
دستمو جلوی دهنم میگیرم:
– خدایا!
قسم خورده بودم آزادشم زندش نزارم. بعد از آزادیم فهمیدم بارداره
گوشامو میگیرم:
– وای بسه دیگه نگو
نیشخند میزنه:
– اینایی که تو جون شنیدنشو نداری من زندگی کردم.
– چه طوری تونستی این قدر اذیتش کنی؟
– دیگه اذیتش نکردم… خداحافظی کردم و از ایران رفتم
خیره نگاش میکنم:
– باورم نمیشه این قدر بی رحم باشی
– باور کن
کاش میشد بهش بگم دلم نمیخواد باور کنم… چون بیشتر بهت میخوره دوست داشتنی و مرد باشی
– قبل از اومدن ولی یه بار رفتم خونش یه بارم گفتم اومد خونم… حالام آرتان فهمیده زندگیشون بهم ریخته… آرتان فکر میکنه من هنوز چشمم دنبالشه… و من میخوام ثابت کنم که نیست!
– واقعا نیست؟
سکوت میکنه… و من چقدر دلم واسه خودم میسوزه… فکر کردم میتونم قلب این مردو داشته باشم. تنهایی همو پر کنیم. حس کردم حالا که هر روز علاقم بهش داره پررنگ ترمیشه روزای خوب منم میرسه… اما این مرد قبلا دل داده …
– میخوام با آرتان تماس بگیری و بگی قراره با من ازدواج کنی
گیج نگاش میکنم:
– چیکار کنم؟
– فرمالیتس چند تا عکسم میفرستیم و تموم… حله؟
مات نگاش میکنم فقط میگم:
– آره.
بلند میشه:
– پس فعلا شب بخیر!
– از کارایی که کردی پشیمون نیستی؟
می ایسته… سمتم برمیگرده:
– مهمه؟
– توی دیدم نسبت بهت تاثیر میزاره
راه رفته رو برمیگرده… مقابلم می ایسته:
– بعد چرا فکر کردی دیدت واسم مهمه؟
– من قصد توهین یا دعوا ندارم… فقط واسم سخته باورش سخته باور کنم یه آدم… یه مرد… یکی که فکر میکردم خیلی اهل غیرت و معرفته…. با دختر عموش نه…. نامزد برادرش نه با عشقش این کارو کرده باشه… روحو توی وجودش کشته باشه… از همه مردا بیزارش کرده باشه… از هر رابطه ای زدش کرده باشه… بعد هنوز این قدر با قدرت مقابلم ایستاده باشه
تلخند میزنه:
– همیشه همه چیو این قدر راحت قضاوت میکنی؟
– تو به اسم عشق…
عصبی چونمو میگیره:
– گفتم نصیحت نکن!
– دلم میخواست بگی همش دروغ بوده… تو به کسی ت.ج.ا.و.ز نکردی…. تا پای چوبه ی دار نرفتی زندون نرفتی ولی…
گیج نگام میکنه… خودمم نمیفهمم دارم چی میگم و چرا میگم:
-:تو شاید عشقتو از دست میدادی اما… حتما بهتر زندگی میکردی… با وجدان راحت تری با حال بهتری حالا اما بی شک نه تو خوبی نه دل آرام نه آرتان
سمت در میرم که میگه:
– دل ارام همه چیز من بود… نه فقط عشق!
با درد می ایستم. خوش به حال دل آرام…..
– هیچ وقت ذره ای بهت علاقمند نشد؟
سمتش برمیگردم:
– هنوزم همه چیزته؟
جلو میاد
– امشب زیادی حرف زدی و سوال پرسیدی… برو بخواب
– فکر نمیکنم دیگه خوابم ببره زندگی عجیبی داشتی ؛ خیلی عجیب!
– خودمم آدم عجیبیم!
میخنده:
– اگه جای دل ارام بودم…؟
سکوت میکنم… منتظر نگام میکنه و من نمیدونم چرا امشب زیر آسمون خدا… دچار احساسات زیادی شدم مقابل این چشما… غیر منطقی ترین حرف عمرمو میزنم:
– اگه جای دل آرام بودم عاشقت میشدم
شوکه اما خون سرد نگام میکنه….
– وجود آرتان… و یه ت.ج.ا.و.ز بی رحمانه مانع شده و گرنه… عاشق تو شدن کار سختی نبوده.
و در مقابل بهت چشماش بیرون میرم به آپارتمان که میرسم نفس سنگینمو فوت میکنم. دلم میخواست جور دیگه بشنوم. چیزای دیگه بشنوم… یا لاقل قانع شم که آرشام کاری که کرده بخاطر عشقش بوده ولی…
وارد خونه میشم درو میبندم دلم یه مرد قوی و محکم… مغرور و نترس با معرفت و تکیه گاه میخواد… مردی که هیچ وقت نداشتم…. اما امشب این آرزو مرد!
«**آرشام**»
خیرهی سقف اتاق موندم …
و بلاخره صبح شده چشمام به شدت میسوزه و قرمز شده… زنگ در که میخوره بلند دمیشم و تیشرتمو تن میکنم.
از اتاق بیرون میرم آیفونو برمیدارم و با دیدن دایی شاسیو میزنم… در ورودیو باز میکنم و وارد دستشویی میشم.
آبی به صورتم میزنم که صدای داییو میشنوم
– الان بیدار شدی؟
درو باز میکنم و سلام میکنم.
– اصلا نخوابیدم
– این چشمه یا دریاچهی خون؟
سمت آشپزخونه میرم و چایو آماده میکنم:
– از این طرفا؟
– دو تا پیشنهاد کاری آوردم واست… تو هر چی نداری لاقل یکم قد و بالا و هیکل داری لنگ نمونی.
سرمو بالا میگیرم و بلند میخندم. زهرماری میگه روی صندلی پشت کانتر میشینه….
فنجونارو از چای پر میکنم و میشینم:
-چه کاری؟
– یکیش کار مدلینگ یکی از رفیقام عکساتو دید و گفت به درد همین کار میخوری…. تبلیغ ماشین
بالای ابرو مو میخارونم و میگم:
– عکسای چیزی داشتی از من؟
– میزنم دهنتوصاف میکنما
میخندم که میگه:
– یکی دیگه هم خوانندگی توی رستوران ایرانی اونم رفیق ایرانیمه… بهش گفتم
صدای خوب که نه قابل تحملی داری…
چای مو میخورم که میگه:
– اولی به قد و بالا ربط داشت… دومی چی؟
میخنده:
– دومی هم مدیون منی از خودت چیزی نداری خیالت راحت؟
میخندم:
– اول بریم اون مدلینگ تایم کاری و شرایط شو بدونم… بعدم رستوران.
(اینم یه پارت برا گربه های خودم 🐈😂❤️)
سایت نمیاره نشد پروف بذارم،
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
خوبی رمان این بود که کلیشه ای نبود که اخرش دلارام عاشق ارشام بشه ولی خدایی با روح و روانمون بازی کردی نویسنده عزیز😂
اگه بخوام راجب شخصیت ها بگم بنظرم دلارام بیشتر از همه مقصره ارشام که کلا جنون داشته و مریضه ارتانم که خدایی اگه بخوایم واقع بین باشیم بنظر من حق داشته اتفاقا کسی که هیچوقت اعتماد نکرده دلارام بوده
با وجود اینهمه اتفاق وحساسیت های ارتان بازم با ارشام تماس تصویری صحبت میکنه🤦🏻♀️
البته خب با توجه به تفکرات دلارام و اینکه متاسفانه هنوز یه سری افراد وجود دارن که وقتی به یه دختر تجاوز میشه دخترو مقصر میدونن میشه گفت حق داشته ولی اگه بخوایم بریم تو بحث داستان نه خانواده دلارام نه خانواده عموش جوری نبودن که بخوان بزور دلارامو بدن به ارشام و اینجاست که بنظر من دلارام مقصر بوده و جایی که بیشتر از همه حرص خوردم اینجاست که دلارام قضیه دیدن ارشامو به ارتان نگفت خیلیاتون میگین اگه ارتان واقعا دوسش داره چرا باورش نمیکنه؛ دلارام به خاطر همین پنهون کاری زندگیش نابود شد حالا دوباره داره همون اشتباهات گذشته رو تکرار میکنه بخاطر ترس از کسی که همه جوره پاش وایساد(ارتان).
و در رابطه با اونایی که میگن دلارام باید میرفت با ارشام یا ارشام بهتره(اینم بگم نظر همه محترمه)درسته که رمانه و شاید واقعی نباشه ولی خدایی اگه بخوایم واقع بین باشیم اگه قرار بود دلارام بره با ارشام میرفت خودشو میکشت بهتر بود باز خیلیاتون میگین خب عاشقش بود که اینجوری رفتار میکرد منم نمیگم عاشقش نبود ولی بیشتر از عشق جنون و عقده داشت و بنظرم بهترین پایانی که نویسنده میتونست بنویسه همین بوده که دلی و ارتان خوشبخت بشن و ارشام بفهمه عشق و خودخواهی باهم فرق دارن. و همونجور که دلارام هم گفت عشق یعنی همرو نابود کنی که خم ابروی عشقت نیاد نه عشقت رو نابود کنی بخاطر اینه خم به ابروی خودت نیاد.
در کل خسته نباشی نویسنده⚘
ندا جون هنوز ندادی واااااااای بده دیگه بابا امروز تولدمه باید برای هدی تولدن یه پارت اضافه بدی🥰💜
عه منم ی دوستم دارم ۲۵ مرداد تولدشه
سلام منو بهش برسون وتبریک بگو🥳😋
به به بسلامتی عزیزم
انشالله که همیشه سالم و سلامت باشی 😊
تولدتم هزاران بار مبارک خوشگلم ❤️❤️❤️🎂🎂🎂🎂
فدای تو عزیزدلم ممنونم ایشالا توهم سلامت باشی🙏😘
آراشامم میره گندومو میگیره
بچم خوشبخت میشه دلی ک ن ارزش داشت ن فهم اینکه آشامی داشته باشه
مرد ب این خوبی
آره دیگه دلارام به آرشام تجاوز کردو باعث دو بار خودکشی آرشام شد و هروز آرشام و زیر باد کتک میگرفت😂
زود پارت بده خیلی دیر شد
تو رو خدا زود تر بده من مردم 😂
خدا نکنه عزیزم 🤗
سلام خسته نباشی
میشه پارت های بیشتری بذاری
خدایی از اینم بیشتر؟ 😂
رمان بعدی رو کم میذارم دیگ 😂
ندا جون رمانت خیلی جذاب و خفنه
یه سوال
کل رمان چند پارته ؟
سلام عزیزم…
رمان فصل دو هستیم..
پارتای ک من برا شما میذارم
تقریبا چن تا پارته که من براتون یه پارتش میکنم، پس دقیق نمیدونم چن پارته
ندا جون واقعا رمانت خیلی خفن و جذابه 💋💋
یه سوال
کل رمان چند تا پارته ؟
باششششش.😓😥😣فقط بزار…😅حالا که دیر می زاری,خو پس سه تا(۳) به حروف,به عدد🙈😎بگزار فرزندم.🤗😉لطفا.🙏😘❤
تو بمن میگی فرزندم قلقلکم میاد بخدا 😂
جای فرزندم شاید باشی.از کجا معلوم.سنمو که نمی دونی😎😘
امروز یکم دیر پارت میذارم شرمنده، خاستم بهتون اطلاع بدم… امیدوارم درک کنین 😉🤕
ما تو سایت میچرخیم شما راحت باش 😊😊
دور از جونت عزیزم.همین که هر روز پارت می زاری لطف میکنی.😘
تازه اونم ۳ تا ۳تا.😉😚
ندا جون مثل ساعت چند می گذاری
باشه عزیزم درکت کردم🤠😋
عزیزم حدودا چه ساعتی میاد تا من دم به دقیقه نیام تو سایت دخترم
نه بابا شرمنده چیه همین که مثل بعضیا(خطاب به بقیه) نیستید باید خدامون و شکر کنیم
ممنون که خبر دادی، من وقتی پارتها دیر میاد، از پشت سیستم نگران ادمینها میشم. لعنت به کرونا که همه رو تنها و پشت سیستمنشین کرد، اما نگرانی و تشویش رو تو دلمون تا ابد کاشت
واقعا دمت گرم نداجون رمان دلارای بیش از یک سال درگیرشیم و خودشو بکشه ماهی دو پارت ب زور اونم شاید بده بخدا ماهی اینطوری جذابیت رمانم حفظ میکنی❤️
اره راس میگی خیلی رو موخه پارت گزاریش
سلام ندا خانم
دستت درد نکنه
سه پارت در یک روز خسته نباشی
چیه دنیا ممنون
😉 😌 ❤️
اقا من یه سوال دارم
الان پرهام زن داره ؟
اگه نداره به این فک کنید ک آرتان و دلی به هم میرسن بعد آرشام و گندم هم میرن باهم وووووو پریا و پرهام هم باهم🗿🤌 داستانش هم اینجوری میشه ک پریا خبر ازدواج آرشام و گندم رو میشنوه دیوونه میشه بعد دلی به پوریا پیشنهاد میده ک بره پیش پرهام و عشق در نگاه اول🤌😔( قهوه تخیل بالایی دارم😐🤌)
آفرین به قهوه تخیلت 😂
ببخشی( دختره گلم) دوست عزیز••
منکه به شخصه حسرت میخوردم چراا دلآرام احمق ابله از دست آرشام خلاص شد منطقی پرهام انتخاب نکرد😐😕 دوباره عجولانه بدون ذره ای تفکر پرید بغل آرتان جون 😬🤒🤕😔💔😳😵😨😖😢 از اینهاگذشته همون زمان۲سال پیش که دلارام رفت پیش پرهام خودش گفته بود یکی از بیماراام هست که مریضی شکاکی و بدبینی داره و ۱ سال که مراجع من• داریم به تفاهم میرسیم•• الان هم که دلارام گفته بود زدم از خونه بیرون جایی ندارم که برم پرهام گفت که اگر با زن من مشکلی نداشته باشی خونه ما هست/یعنی باهمون دختره ازدواج کرد😳😵😖😢/ اگر بخوای تنها باشی خونه پدری من هست😐 اگر پرهام زن نداشت که من میگفتم دلارام از دست این۲برادر خلاص بشه بعد سالها که زندگی خودش ساخت برگرده مثلن پیش پرهام؛ اما حیف •••••••
خود پرهام دیگه نمیخواست دلی هم کا عاشق آرشام بود پرهام دوس دختر داشت الانم که باهاش ازدواج کرده
آقاااا رمانا رو بدین ” نمد ” بنویسه بخدا
همرو به یه پایان خوش میرسونه کسیو ناراحت نمیکنه 😂😂
قهوه تخیلیت کافئین نداره..پرهام زن داره😂
🤣 🤣 🤣
نمد جون مگه پرهام به دلی نگفت بیا خونه ما اگه پیش همسرم راحتی و دلی گفت میخوام تنها باشم🤔🤔🤔
پس یعنی پرهام با همون دختری که قبلا میگفت مشکل داره ازدواج کرده دیگه …..
بگین که درست فهمیدم؟؟؟؟
درسته عزیزم
بچه هااااا به یه چیز دقت کردیننننن … باور کنید گندم و آرشام بهم میرسننننن
یه دلیل قابل موجهی دارم🗿🤌😂😔
اگه یادتون باشهههه ارتان به دلی سیگار داد تا بکشه … و خب آرشام هم به گندم سیگار داد ک بکشه 🗿🤌😂😔( دمپایی پرت کنید سمتم جیغ میکشم🗿🤌)
خیلی ممنون
خیلی مهربونی❤️
فدایی داری عزیزم
ندا یا یه پارت دیگه میزاری یا زنگ میزنم به آرشام میگم نمیزاری ://
بگو 😂
درود*
دوباره میگم؛
آقا همه یکطرف؛ این دختره پریا به خداا گناه داره🤒🤕😔💔😳😵😨 با اینکه از آرشام متنفرم اما بازهم کاش آرشام دلآرام فراموش میکرد بعدن برمیگشت پیش پریا•••••••
گندمم خداا بزرگ 😂 ایشالا یکی بهتر از آرشام گیرش بیاد*
آرشام پریا رو دوس نداره همونطوری که دلارام آرشام و دوست نداشت اونقدری منطقی هست که نخواد پریا رو بدبخت کنه اینکه با یکی ازدواج کنی که مرتب بهت بگه دوست ندارم درد بدتریه از اینکه کلا بهش نرسی
مرسی ندا قشنگم
خاهش میکنم ساناز جون 😉❤️
طرفدارای آتش شیطان پارت جدید دارینااااا
برین بخونین ❤️❤️❤️❤️
واو.😍❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
ندا جانم چرا ارشام از پری به عنوان یک خبر چین استفاده میکنه و بعد دلشو میشکنه خو این جوری نایود میشه پری حداقل باهم قط ارتباطشون کن تا پری بره دنبال بدبختی خودش یا بیاد خارج پیشش تا عشقشون ۲طرفه بشه
بذا شمارشو بدم از خودش بپرس 😂
خخخ اگه بدی هم بد نمیشه