فصل دوم
«**ارشام**»
آماده میشم تا زودتر برم سر کار… خستم… بی حوصلم… عصبیم… کار مدلینگم اعصاب و حوصله میخواد که ندارم… رستوران عمو جاوید ولی جای دنج و ارومیه…
از دیشب دیگه
خبری از گندم نیست… عجیب که تا الانم نیومده اینجا به هر بهونه ای….. درو باز میکنم و بیرون میرم نمیدونم صداش کنم یا نه، ولی با دیدن در بازه خونهی گندم اخمام تو هم میره…. خودش کجاست؟
– گندم؟
جلو میرم.. ضربه ای به در میزنم :
– گندم خونه ای؟ در رو چرا بازه گندم
سرکی میکشم اما با دیدن اوضاع خونه نفس تو سینم حبس میشه… همه چی بهم
ریخته… مبلا… ظرفا… میزا… انگار زلزله اومده همه چی رو خراب کرده
– گندم؟ کجایی؟ صدامو میشنوی؟
سمت اتاقا میرم اما خبری نیست تک تک اتاقا دستشویی… حمومو میگردم ولی نیست
دلشوره ای بدی میگیرم… با دیدن قطره ی خون روی زمین نفسمو کلافه فوت میکنم و صداش تو گوشم می پیچه:
« لیام زنگ زد تهدیدم کرد گفت یه بلایی سرم میاره…»
با دست محکم میزنم به پیشونیم
_وای وای
با سرعت گوشیمو از جیبم بیرون میاره شمارشو میگیرم اما خاموش… شماره لیامو میگیرم اون لعنتیم خاموشه…
قدم میزنم و فکر میکنم باید چه غلطی کنم،
چیکار کنم؟
ازخونش بیرون میام و درو میبندم عصبی وارد خونه میشم
. چنگی به موهام میزنه … کلافه و نگران روی مبل سقوط میکنم تا شب هیچ خبری از گندم و لیام نمیشه.
.. میخوام به پلیس خبر بدم که گوشیم زنگ میخوره با دیدن شماره ی لیام جواب میدم:
– گندم کجاست آشغال ؟
میخنده… بلند عین دیوونه ها
– چه بی قراررر… چه عاشقققق.. چه سینه چاک .. خوشم اومد! همینه…
– خفه شو… گفتم گندم کو؟
– بیا گوش بده صداشو! مطمنم دلت براش تنگ شده ناموس دزد ..
صدای جیغ گندم توی گوشم می پیچه… چشمامو با درد میبندم…. گندم ناله میکنه:
– آرشام به حرفاش گوش نده… قطع کن من خودم بلدم چه طوری خلاص شم از دستش…
صدای لیامو میشنوم:
– گفته بودم زهرمو میریزم بهتون، با پای خودت میای با توروهم شبونه ببرم؟ کدوم؟
– چی تو سرته مریض؟ چی؟
_گفته بودم جدانشه… گفته بودم از زندگیم بکش بیرون، بیا تا دوتاتونؤ با هم به جهنم واصل کنم!
گندم جیغ میکشه:
– نیا… آرشام نیاااا نیا توروخداااااا..
به حرفاش گوش نده اون دیوونه اس
– آدرس….
– تنها میای ! خبر نمیدی به کسی، حتی دایی جونت دست از پاخطا کنی به فنا میرید!
کلافه میگم:
– بنال بینم
– ببین بخاطر گندم تا کجاها که خطر نمیکنی
… براوو… آفرین.. خوشم اومد، بیا که حرفا داریم باهم، یه ماشین میفرستم دنبالت کسی اون اطراف ببینم اینجا گندم بد میمیره!
قطع میکنه… خیلی زود شماره ی داییو میگیرم جواب ک میده میگم:
– بدون سوال و جواب همین حالا با ماشینت بیا دایی همین حالا…
وایسا چند متر بالاتر از ساختمون زیر صندلی پنهون شو..
. یه ماشین میاد دنبالم… یه جوری ک نفهمه تعقیب میکنی منو که بردن تو، بیشتر از یک ساعت کشید پلیس خبر میکنی!
– چته چیشده؟ چه خبره؟ چی میگی نگران شدم
– فقط بیا گندمو لیام دزدیده میخوام برم… فقط بیا دایی.
ای وایی میگه و با گفتن باشه قطع میکنه!
«**گندم**»
مچ دستام از طنابی که محکم دورش بسته شده میسوزه…
توی یه زیرزمین نمورم حس میکنم همون انبارش که خارج از شهر باشه… گوشه ی لبم پاره شده و خون ریزی داره… پاهامم بسته و حس میکنم خشک شدم نمیدونم اوج بدبختی از نظر آدما کجاست اما به نظر من اوج بدبختی این نقطه ای هست که منم…. دقیقا همین نقطه
تازه داشتم دل میبستم. میخواستم آرشامو به خودم علاقمند کنم… میخواستم اونو از این دیواری که دور خودش کشیده خلاص کنم میخاستم بهش بفهمونم که هنوز زندگی میشه کرد ولی نشد….
در آهنی باز میشه و لیام وارد اتاقک میشه چاقوی توی دستش لرزش بدنمو بیشتر میکنه:
– چی از جونم میخوای؟ چرا راحتم نمیذاری؟ گرشا کافی نبود؟
– فقط میخوام کنار هم … با اون پسرهی آشغال ناموس دزد بمیرید.
.. یه مرگ باشکوه برای دوتا عاشق سینه چاک …. یه چاقو میزنم که فقط ناکار شید ولی انقد بمونید اینجا که از خون ریزی بمیرید!
داد میزنم و لبم آتیش میگیره:
– اون گناهی نداره عوضی، هیچ رابطه ای نداره باهام ، چرا توهم زدی آشغال؟ عاشق سینه چاک کدومه؟
میخنده:
– خفه شو … فقط بگو چه طوری قاپتو دزدید تا کجای رابطه پیش رفتید؟ هوم؟ تا تختم رفتید؟
– تو یه دیوونهای … یه مریض روانی …
محکم توی دهنم میزنه از درد جیغ میزنم… موهامو توی مشتش میگیره
– فقط به سوالایی که میپرسم جواب بده. حرف اضافه نزن که دهنتو جر میدم!
– دست از سرم بردار… حالم ازت بهم میخوره… گمشو…!
میخواد باز بزنه که گوشیش زنگ میخوره… عقب میره و خیرهی من جواب میده:
– اون دیتش خوبه…
چشماشو باز نکنید… همینجوری بیارش.
قطع میکنه… نگام میکنه… میخنده.
– عاشق س.ی.ن.ه چاک ناموس دزدت تشریف آورد.
محکم دستاشو بهم میکبوبه و عین روانی ها میخنده
زار میزنم… در آهنی باز میشه… آرشام با چشم بند مشکی و دستایی که از پشت بستن وارد میشه… دلم آتیش میگیره که بخاطر من توی این وضعیته، اشکام میریزه نمیدونم چیکار کنم
لیام جلو میره:
– به به! ببین کی اینجاست!! خوش اومدی عاشق جون.
آرشام اما همون قدر محکم میگه:
– دست کثیفتو بکش تا خورد نشده!
لیام عصبی موهاشو توی مشتش میگیره و سرشو سمت بالا میکشه. اون دوتا محافظ بیرون میره… چهره ی آرشام ذره ای از درد یا ترس تغییر نمیکنه:
– دست من کثیف یا تو م.ت.ج.ا.و.ز.گ.ر اعدامی؟
زار میزنم:
– ولشششش کننن!
هولش میده سمتم … آرشام درست کنار من زمین میخوره… آروم میگه:
– خوبی تو؟
– چرا اومدی؟ چرا؟
لیام داد میزنه:
– تو چه طوری از یه معتاد متنفر شدی ولی عاشق یه م.ت.ج.ا.و.ز.گ؟ر اعدامی شدی؟ فقط من بد بودم؟
داد میزنم:
– ذات مهمه… هر چقدر اشتباه کنی ذات اگه پاک باشه برمیگردی…. آرشام برگشته… !
میخنده… بلند… چندش آور… سمت آرشام میاد و چشم بندو از چشماش میکشه… نور چشماشو اذیت میکنه… نگام میکنه با دیدن زخم لب و بالای ابروم عصبی سمت لیام برمیگرده:
– ح.ر.و.م ز.ا.د.ه.ی بی.ش.ر.ف ..
– كلا عادت داری عاشق زن شوهردار شی نه؟مدلته؟
«**گندم**»
آرشام داد میزنه:
– خفه شو بابا،
چهار تا اخبار از اون ور رسوندن دستت فکر نکن خیلی شاخی..
. نه گوساله جون .. تو باقالیایی… انقد زنم زنم نکن از وقتی من پا گذاشتم تو اون ساختمون رابطهی حسنه و عاشقونتون رو شد واسه من… بعدشم که جای عشق نفرت میچکید از چشاش…. اگه من م.ت.ج.او..ز گرم تو که قاتلی بدبخت.
– تو دیگه زِرای اون کُره خرو دیکته نکن…. هر خری مواد میکشه و میمیره تقصیر خود خرشه. چه ربطی بمن داره وقتی انقد کشید اورر دوز کرد؟
آرشام نیشخند میزنه:
– نه دیگه تقصیر اون بی پدر و مادری که بار اول مواد داد دستشه!
لیام محکم با پا توی شکمش میکوبه و میگه:
– مثل آدم حرف بزن تو گ.و.ه خوردی با زن من ریختی رو هم خرش کردی جداشه.
آرشام از درد توی خودش جمع میشه و میگه:
– اخه احمق من کی و کجا رسیدم این همه کار کنم متوهم؟
اگه خیلی شاخ و قدرتمندی این دستای منو باز کن برابر بجنگیم هان؟ تن به تن … گندم ول کن بره
– من قصد جنگ ندارم فقط مرگ!
میتونید خودتون انتخاب کنید چه جوری بميريد وقت واسه فکر دارید!
بیرون میره و درو میبنده. با گریه آرشامو نگاه میکنم:
– چرا اومدی لعنتی؟ بلایی سرت بیاره من چه کار کنم؟ چه غلطی بکنم من؟
– ببین چی کار کرده با این ل.ب.ا.
با چشمای گشاد شده نگاش میکنم. میخندم:
– تو همه شرایطی پررو و خون سردی نه؟
آروم میگه:
– نترس…نیم مین دیگه پلیسا میان.
– چه جوری؟
– دایی .
میخندم:
– عاشقتونم!
– نه بابا؟
میخندم و لبم بیشتر میسوزه… آروم میگم:
– بخاطر من اومدی؟
به دیوار پشت سرش تکیه میده و میخنده:
_ دنبال چی هسی تو بچه؟ بکش بیرون از من .
– یه عشق، یه مرد، یه خوشبختی کوچیک … چیزه زیادیه ؟؟
تلخ میخنده:
– گشتم، نبود! نگرد نیست. ..!
جلو میرم… پیشونیمو روی زانوش میزارم:
_ نگات که میکنم به چیزی توی وجودم موج میزنه این حسارو هیچ وقت نداشتم! کنارت آرومم، حتی اگه گذشته هرچی که بوده باشه …. مهم نیست برام..
– ذات من پاکه ؟ ببینمت …
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 7
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
ننه پاااااااااااارت😤😤😤
آرتان و دلی بهم رسیدن وخوب وخوش هستند ادامه داستان باید سرنوشت آرشام وگندم هست که آنها همبا توجه به اخلاق گندم عاشق هم بشن خیلی خوبه گندم با عشق وعلاقه اش آرشام جذب میکنه و داستان خیلی خوبی میشع
ممنونم نداجان عصابم داره اروم تر میشه فقط جان من پارت بعدی هم بزار تا از شر گندم خلاص شیم بدم از گندم میاد .دلم میخاد بیشتر رمان ارتان و دلی باشع
دادم به این فکر میکنم که یهو وسط بوس کردن هم دیگه داییه برسه🤌😌🤣
گل من خواهش میکنم نداجان توهم مثله بقیه نویسنده ها نشو
نویسنده فقط به جهت ادامه دادن داره مزخرفات مینویسه
که نخونم بهتره
باید این آرشام ب سرانجام برسه یا نه 😂
آرشام شخصیتی نیست که توی داستان مورد علاقه بقیه باشه
و قلم این رمان خیلی ضعیفه نسبت به بقيه
اتفاقا مثل بعضی نویسنده ها نیست که داستان و رو هوا بذاره و تکلیف بقیه و مشخص نکنه
پارت کم بود
یه چیزی این وسط ایراد داره لیام خارجیه من اوایل میگفتم خب حتما دارن باهاش به زبون خودش صحبت میکنن اما اصطلاحاتی که لیام استفاده میکنه کاملا ایرانیه و کلا خیلی غیر طبیعیه
بابا من سر یه پارت دیگ هم گفتم این فوش دادن رد از کی یلد گرفته ؟🤌🗿
😂
اصلا رفتاراش ایرانین
بابا ما خودمونو میشناسیم لیام ایرانیه الکی نگین خارجیه😂
ندا جان، یه بار سر رمان «آوای نیاز تو» به فاطمه جان هم گفتم. در مصرف پارتهای آماده صرفهجویی کنید، ملت رو به دوز بالای پارت هم از لحاظ مقدار هم تعداد عادت میدید، به قحطی مطلب که خوردید، پارتها کم و کوتاه میشه و معتادین شاکی میشن
وای آفرین دقیقا
چشم 😂
آخرای رمان هستش کم میده..
خوبه، پس چون تهشه داره ترکمون میده. فقط از راه کاهش تدریجی که یهو سنکوب نکنیم. مثل رمان «پروانه میخواهد تو را» که تموم که شد تا دو روز بدندرد داشتیم 😂😂😂😂😂
دقیقا… حرفاتو باید سر در رماندونی بزنیم 😂😂👍🏻
ندا تو مثل نویسنده های بد نشی توروخدا.کارات که جور شد مثل قبل پارت بزار🥲❤️
یکم دیگ میذارم پارت عصر.. و اینک آخرای رمانه کم میده.. زیادبده مرض که ندارم زیاد میذارم خب 😂
چقدر کم شده😟😟
دایی زودتر بیا 😂