#فصل دوم
– یادت نمیره که عاشقتم؟
میخندم:
– بزار ببرننت دیوونم کردی… خون ریزی داری… چقد حرف میزنی تو این وضعیت.
– منم بهت نگفته بودم … وقتی که… میخندی…. جذابیتت دل خدارم میبره !
میخندم… سرمو تکون میدم:
– زبون نیست که…
آروم کف دستشو م. ی. ب. و. س.ه و روی گونم میزاره…
روی برانکارد میزارن و میبرنش… به
کمک دایی بلند میشم… نگام میکنه:
– مخ کی مونده نزده باشی دیوث؟
با درد میخندم:
– خودت عشقم !
– زهرمار!
توی ماشینش میشینم و پشت آمبولانس حرکت میکنه:
– تو چیزیت نشده؟ خوبی؟
– نه!
– واسه چی سرخود اومدی؟ نمیگی میزدن میکشتنت جواب مادرتو چی میدادم؟ هرکاری دلت بخاد میکنی به هیشکی هم فکر نمیکنی.
تلخند میزنم:
– میگفتی یه حلوا درست کنن بدن خیرات… اگه البته بابام نمیگه حیف حلوا واسه آرشام!
نچ کلافه ای میگه:
– چرا فکر میکنی نمیخوانت؟ چرا سر جنگ داری آرشام؟
– من فکر نمیکنم … مطمئنم!
دایی کلافه نگام میکنه:
– اینا توهم ذهن مریضته نفهم.. از اول با همین فکر گند زدی به زندگیت ، همه روچی رو خراب کردی
– ول کن حوصله ندارم دایی .. بکش بیرون.
مشکوک نگام میکنه:
– دوسش داری؟
شیشه رو پایین میکشم:
– کیو؟
با انگشت اشاره به آمبولانس اشاره میکنه… میخندم:
– اون دو تا رو میگی؟
آره بنده خدا زحمت کشن زودم رسیدن !
– حناق ..
میخندم:
– عاشق حرص خوردنتم عشقم …
– گندم به اندازه ی کافی بدبختی کشیده… روحیشو سخت نگه داشته… وابستش
نکنی به اسم دوست و حال و حول، بعد ولش کنی!
موهامو چنگ میزنم:
– خودش ول نمیکنه!
– مجبوری دلبری کنی؟
– من مگه دخترم دلبری کنم؟
با حرص میگه:
– مجبوری انقد به خودت برسی؟ تیپ بزنی؟ عطر بزنی؟ خوشگل کنی؟ دلبری چیه پس؟
بلند میخندم:
– چه ربطی داره؟
– تو یدونه شلوار توخونه ای بپوش، به ریشاتم بزار بلندشه گل گلی و گشاد… اگه عاشقت شد….
خودشم میخنده
جلوی بیمارستان که ترمز میکنیم جدی میگه:
– حالا جدا از شوخی خوبیه… بهش جدی فکر کن برای رابطه ی جدی اما برگردید ایران. … مادر پدرت دوست دارن..
– باشه
پیاده میشیم. گندمو داخل بیمارستان میبرن پشت سرش میرم… دکتر که وضعیت دستشو چک میکنه میگه اتاق عملو سریع آماده کنن.
جلو میرم …
لبخند میزنم…
دستمو میگیره:
– سردمه ..
دست دیگمو روی دستش میزارم:
– فشارت افتاده برا همینه .
– نه بغل میخام….
مات نگاش میکنم
پرستار بالای سرش متوجه ی گفتگو مون نمیشه…
– برو بچه، خجالت بکش!
– شاید از این اتاق زنده بیرون نیومدم… میخوام عطرتو ذخیره کنم!
– اذیت نکن گندم، عه… کم کرم بریز، شیطونی کن مثل بچه ها فقط !
میخنده:
– الان توی این وضعیت نه دلت واسم میسوزه، نه به حرفم گوش میدی سالم باشم که هیچی به هیچی!
– بابا دستت تیر خورده نه قلبت ، شر نگو..
-از کجا میدونی شاید گلوله رفت بالا ..
با کف دست به پیشونیم میزنم. یقه مو پایین میکشه:
– بیا دیگه!
– نکن گندم، دایی داره به ریش من میخنده بخدا ،مسخره مردم نکن منو … اون روی خوشگل منو بالا نیار!
چشماش پر میشه… ولم میکنه… عقب میرم… نچ کلافه ای میگم… برای بردنش که میان جلو میرم خم میشم:
– پاک کن اون اشکارو اینجوری میرن اتاق عمل؟
– خیلی بدی خیلی… دل نداری اصلا تو.
موهاشو کنار میزنم از درد صورتش خیس از عرق ل. ب. ا. ش سفید شده…
خم میشم و اروم پیشونیشو می ب. و. س. م…
چشماشو با لذت میبنده و میخنده…
عقب میرم … خودم مات خودمم وقتی میبرنش یه چیزی از دلم کنده میشه.
چند ساعتی هست از اتاق عمل بیرون اومده…. بیحال و مدام ناله میکنه… نگاش میکنم:
– کم خودتو لوس کن!
– درد دارم آرشام ..
اشکش می چکه… پوف کلافه ای میکنم
_لعنت بهش
– انگار دستمو تبر زدن
– میان مسکن میزنن آروم میشی!
دلواپس نگام میکنه:
– برو خونه خیلی خسته ای…. لباسات خاکیه…. برو دوش بگیر استراحت کن!
لبخند میزنم:
– اون وقت امشبو کی پیش شما بمونه؟
– یعنی میخوای بگی این قدر مهربون شدی؟ واقعا؟
– نه من اصولا مهربون نمیشم… مسئولیت پذیرم ..
از درد لبشو گاز میگیره:
– نه برو خونه. من که کاری ندارم… اینجام که پرستار هست…. چشمات خیلی خستس!
کاسه رو روی میز میزارم و کلافه سمت پنجره میرم:
– بس کن گندم من آش دهن سوزی نیستم… کنار من خوشبخت نمیشی …
_بگو دوسم نداری… بگو اون حرفا رو الکی زدی به لیام من دیگه نمیتونم برم توی هیچ رابطه ای بفهم.
غمگین میگه:
– تو بخواه. بیا سمتم… نشد هر چی توبگی…. تو دوسم داری… میفهمم آرشام… منم ازت
عشق نمیخوام… فقط یه حس کوچیک… !
– فعلا تمومش کن… بعد حرف میزنیم…
چشمی میگه
و سمتش برمیگردم تا سوپ و دهنش کنم… حالم خوش نیست… نمیفهمم چه کنم… حسمم نمیفهمم. مرددم. خیلی مردد!
«**گندم**»
برق اتاقو خاموش میکنه و خودش روی صندلی دراز میکشه. باورم نمیشه.. کسی که گذشتش این قدر بی رحم و سنگ بوده حالا این قدر باهام راه اومده…
کنارم بوده…. کمکم کرده… آروم میگم:
– خوابیدی؟
– آره!
میخندم… آمپول مسکن کمک کرد دردم کمتر شه… دلم میخواد تا صبح باهاش حرف بزنم.
– کسی جای من بود و دزدیده میشد بخاطرش خطر میکردی؟
عاشق این غرور و بی تفاوتیشم….
اما از لحنش میفهمم بخاطر در آوردن حرص من این حرفو میزنه…
– میخوام سنت شکنی کنم.
البته سنت کشور خودمون الان جای سنت شکنی باید زیپو بکشی بخوابی ..
– آرشام؟ اگه دوسم داری بهمون فرصت بده… بزار بیام توی زندگیت.
کلافه میگه:
– گندم امروز روز گ. و. ه. ی داشتیم نه؟
– باشه… عصبی نشو… شب بخیرا
پوف کلافهای میکنه و چشماشو میبنده منم میخوابم.
تنها چیزی که آرومم میکنه اینکه کنارمه…
حتی با این فاصله.. و حسی که نمیدونم چیه… کم کم چشمام گرم میشه و به خواب میرم
با باز شدن در چشمامو باز میکنم و گیج نگاه میکنم…
با دیدن لیام و اون لبخند کثیفش با وحشت میخوام
بشینم که دستم تیر میکشه از ترس جیغ میکشم…
قلبم داره از جاش درمیاد از ترس..
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
پارت بعدیم بغل داریم😂
راستی دیشب از بیکاری معانی اسمهای رمان رو سرچ کردم
آرشام یعنی دارنده زور خرس، جنگجویی که با زور بازو به آنچه اراده کند میرسد.
آرتان یعنی دارنده همه چیز، پربرکت و فزونیدهنده. خورشید زمان طلوع و همینطور به معنی خرابکار هم امده است.
لیام یعنی نگهدارنده، محافظ، حامی، بااراده در خواستن.
حالا لیام به کنار، ولی اون دوتا داداش رو خوب اسم گذاشته نویسنده
این آرشام یا از دست دلبریهای این گندم آرامش نداره یا از دست کابوسهای شبانهاش.
فقط آفرین به نویسنده که خوب و بهجا از عنصر تکرار استفاده کرده.
حالا تقریباً تمام بلایی که آرشام سر دلآرام اورده رو، توی بلاهایی که لیام سر گندم اورده و میاره داره میبینه. با این تفاوت، گندم حداقل یک روزی اون اوایل زندگی لیام رو میخواسته، اما دلآرام کلاً زوری با آرشام بوده.
وای چه جای حساسی تموم شد یه پارت دیگ لطفا ندا جون😫
بگو که گندم خواب لیامو دیده بود
دانلود آرشام خدافظ💔❤🤣🤣
رمانت حرف نداره عالیه
کم بود :/