#فصل دوم
جلو میاد خیره من،
اما سمت من نمیاد میره سمت آرشام چاقو رو که توی س. ی. ن. ش نشونه میره جیغ میزنم:
– آرشاممممم؟
یکی توی گوشم میزنه…..
– گندم؟ دستتو تکون نده لامصب… خواب میبینی!
گیج چشم باز میکنم… آرشامو میبینم با ترس نفس نفس میزنم:
– کابوس بود. تموم شد… هیچی نیست!
– ليام، ليام داشت تورو میکشت.
سرمو توی س. ی. ن. ش میگیره. زار میزنم
– لعنت بهش..
– هیش آروم!
– ازش بیزارم.
موهامو نوازش میکنه:
– میدونم
آروم میشم… توی این آغوش نمیشه آروم نشد…؟؟ ؟؟
در باز میشه و پرستار نگران وارد میشه… آرشام جلو میره و واسش توضیح میده. پرستار توی سرم آرامبخش میزنه و بیرون که میره آرشام میگه:
– نترس بخواب آروم… من اینجام.
لبخند میزنم. چشمامو میبندم. دستشو اما رها نمیکنم!
*
امروز از بیمارستان مرخص شدم. آرشام منو تا خونه و اتاقم همراهیم کرد…
و تلخترین اتفاق اینکه من حتی کسیو ندارم ازم مراقبت کنه…
باهام سرسنگین و تلخ شده…. انگار توی خودش جنگ انگار با خودش در جدال..
. منم دیگه در مورد علاقم حرفی نمیزنم:
– چیزی میخوری سفارش بدم؟
– نه فقط بی زحمت قرصامو بده بخورم درد دارم باز!
سمت عسلی کنار تخت میره پاکت دارو هامو دستم میده با همون اخم و جدیت
میگه:
– میرم آب بیارم
بیرون که میره به لباسای کثیف تنم فکر میکنم و اینکه چطور میتونم تنهایی عوضشون کنم..
. وقتی میاد لیوانو ازش میگیرم و داروهامو میخورم….
_تو برو دوش بگیر بعدم بخواب خیلی خسته ای
– لباسات کدوم کمد؟
با خجالت میگم:
– نه دیگه مزاحمت نمیشم… خودم یه جوری…
– امروز حموم نرو… فردا اون کاورو ببنده دستت یه دوش کوتاه بگیر… کدوم کمد؟
– چرا این قدر بداخلاقی؟
کلافه نگام میکنه… به کمد پشت سرش اشاره میکنم برمیگرده و بازش میکنه…
شلوار صورتی و پیرهن آستین کوتاهو که دم دست ترینه بیرون میکشه…
عادی و بی تفاوت میگه:
– لباس زیرم میخوای؟
انگار نه انگار یه بار با این مرد ر. ا. ب. ط. ه داشتم. از خجالت یخ میزنم:
– نه مرسی
کنارم رو تخت میشینه… میخواد لباسمو در بیاره که میگم:
– آرشام؟ از من ناراحتی؟
– نه خستم
لباس مو که در میاره دوست دارم بمیرم…
چشمامو میبندم…
– آره خب، توهم خجالتی ،بمیرم واست!
کمک میکنه لباسمو تنم کنم. شلوارمم در میاره… اون قدر نسبت به تنم و لمسم بی حسه
که حس میکنم حتما منو نمیخواد شلوارمو خودم کمک میکنم و زود می پوشم..
. لباسامو توی حموم میندازه و میگه:
– استراحت کن… برم دوش بگیرم میام… کلید خونتم پیش خودمه!
– بابت همه چی ممنون..
– جبران میکنی حتما!
میخندم… وقتی میره خیلی زود دلتنگشم میشم… چشمامو میبندم و سعی میکنم یکم بخوابم.
«**دل ارام**»
حال خودمو زندگیم خوبه …
یه آرامش خاص
بدون ترس از نبود آرتان.
بدون ترس از بودن آرشام
بدون دلهره از شک و تردید بینمون
یه آرامشی که گاهی فکر میکنم خوابم و باورم نمیشه
اما ته دلم همیشه یکم ترس دارم
ترس اینکه باز همه چی بهم بریزه
با صدای آرتان از فکر بیرون میام :
– کجایی ده بار صدات زدم عزیزم ؟
– جانم؟
– بریم خرید ؟
میخندم:
– آرتان انقدر رفتی و اومدی خرید کردی دیگه اتاقش جا نداره ؛
کم کم داره حسودیم میشه ها تازگیا همش واسه امیر سام خرید میکنی فکر نکن حواسم نیست، هست خیلیم هست آقا..
کنارم رو تخت میشینه و منو تو بغلش میگیره :
– فدای خانوم حسودم بشم من،
شما جون بخواه دستور بده هر چی میخوای میخرم برات … بعدم هنوز چند تا از وسیله هاش مونده تا تکمیل شه …
با عشق نگاهش میکنم :
– باشه خر شدم بزار لباس بپوشم بریم.
– شما تاج سری …
دستمو رو شکمم که حالا برآمدگیش کامل پیداس میکشم و آروم لب میزنم :
– کاش شبیه بابات باشی مرده عاشق..
لباسامو میپوشم و از اتاق بیرون میرم که آرتان با ذوق میاد سمتم و با هم از خونه خارج میشیم.
تو کل مسیر با آهنگ شاد خودشو تکون میده و از ذوقش ذوق میکنم منم
…. با خندیدنش حس میکنم خوشبخت ترین آدم دنیام …
وارد پاساژی میشیم که پر از لوازم سیسمونی و لباس های بچهس ….
آرتان بدتر از من هر چی میبینه دوست داره بخره …
از پشت ویترین چشمم به لباسهای ست خانوادگی میخوره دست آرتانو میکشم و سمت مغازه میبرم …
آرتانم با دیدن لباسهای ست چشماش برق میزنه …
بعد از کلی کلنجار و دیدن انواع مدلها بالاخره یه ست که پیرهن و شلوار سفید با جلیقه ی مشکی که روش خورده رو می پسندیم جلیقه ی پسرونش با اون زنجیر کوچیک کنار جیبش محشره بعد از اینکه تن میزنیم و می خریم با خوشحالی رو به آرتان میکنم :
– بی صبرانه منتظر روزیم که این لباسها رو سه نفری باهم بپوشیم ….
دستمو تو دستای گرمش فشار میده .
– من بیشتر عزیزم …
«**ارتان**»
خریدارو تو ماشین میزارم و حرکت میکنم …
سعی میکنم الکی فکر و خیال نکنم تا حس خوب کنار دلارام بودن خراب نشه …
من آرشامو خوب میشناختم.
چشماش چیز دیگه میگفت …
اما میخوام فکر کنم ازدواجش راسته … فکر کنم دیگه دلارامی تو ذهنش نیست ….
حتی از فکر اینکه اسمی از دلارم تو ذهنش باشه بهم میریزم ….
کنار رستوران سنتی که دلارام عاشقشه نگه میدارم:
– بریم سه تایی ناهار بخوریم بعد بریم خونه …
لبخند میزنه و پیاده میشه.
دست دلارام رو میگیرم و سمت رستوران میریم .
وارد که میشیم یکم جلو تر سمت چپ وارد باغ کوچیک و سنتی کنار رستوران میشیم
پسری که اونجاست با دیدنمون بلند میشه :
– سلام خوش اومدید …
به آخر باغ که میرسیم خوشحال میشم که جای همیشگی که میشه:
– بیا بشین
میشینه و دستمو دور کمرش میندازم :
– عه نکن زشته کسی میبینه
– زنمی دوست دارم بغلت کنم بزار ببینن به کسی چه
اطرافو نگاه میکنه و سریع ل. ب. م. و ب. و. س میکنه و میره عقب.
بلند میخندم :
– ای شیطون …
_بیا یه چی سفارش بدیم تا از گشنگی تورو نخوردم.
چشمی میگه … با خنده مشغول انتخاب میشه…
بعد سفارش نگاهم میکنه میگم
– خیلی وقته اینجا نیومدیم .. چقدر خوب که همه ی اتفاقای بد تموم شد ….
– به گذشته فکر نکن مهم الانه .
– اگه باز چیزی بشه که تو تنهام بزاری و…
دستمو تو دستش میگیره و آروم نوازش میکنه :
– چقدر خوبه که دارمت .
«**گندم**»
نمیدونم چند ساعت می گذره که آرشام همراه با عمو فریدون به خونه میان عمو
کنارم میشینه و پیشونیمو م. ی. ب. و. س. ه:
– بهتری عموجان؟
_اگه شماو آرشام نبودید مرده بودم تا حالا..نمیدونم چجوری و چطوری ممنونتون باشم عمو جون..
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
پارت صبح رو الان براتون میذارم..
صبح نمیتونم بیام سایت 🤗❤️
ننه به دادم بررررررررس من چجوری تا صبح طاقت بیارممممم
آی ننه آی ننه جانوم آی ننه
هر کی با ریتم نخونه کچل بشه
😂 😂
ندایی یک سوال کی رمانای کامل میزاره
میشه لگید رمان پادشاه زمستان رو هم بزارن 🙏❤️
فاطمه میذاره عزیزم.. اگه دید ک میذاره.
بهش میگی مگه فاطی رو میشه دید تا پیشش اسم یک پارت اضافه یا یک رمان کامل بذار اصلا دیگه تا چند روز نمیبینیش🤣🤣🤣🤣
بش بگووووو❤️❤️❤️❤️❤️
باشه عزیزم میگم
هرکی زد شارژو بگه بچه ها
من زدم🤣ننه خیرات میدی شارژ🤣🤣
خب براتو فرستادم دیگ 😂
گفتی واقعیه واقعا گفتم بذا هرکی زد مال اون.. 😂
خیرات چیه، نمیتونم ب بچم ی شارژ بدم؟
چرا میتونییی 🤣 🤣 🤣 🤣
وای مرسی میگم ننه شمارتو بزار من رمزو زرم شارژ رفت برام برات برش گردونم یا بابام برام نت زد به صورت نت بزنم براتون
نمیخاد 😐
مگه دادم برش گردونی؟
خو پس چیکارکنم 🤣
ایول ننه به این میگن بدون چون چراشارژمیده حالااگه ننه های مابودبایدهفت خان رستموردمیکردیم😢😢😢
حققققفق 🤣 🤣
رمز ايرانسل:
2611690717109854
روش شارژ:
*141*2611690717109854#
سريال:
973498009418
تاريخ:
1402/05/26
پشتيباني:
0214780
آره هستم ❤😂ننه راضی به زحمت نیستم
1 ثانیه قبل
رمز ايرانسل:
2611690717109854
روش شارژ:
*141*2611690717109854#
سريال:
973498009418
تاريخ:
1402/05/26
پشتيباني:
پایین فرستادم،
من هنوز تو شوکم واقعنی بود
بیاک بزنمت بچههه؟
فک کردی سرکاریه ؟اینطوری شناختی منو؟
من در اختیار شما❤🤣نه بخدا فک کردم شوخیه🤣🤣
نزنی الان یکی دیگ میزنه 😂
واقعنیه؟😃🤣
متاسفم برات
مگه دورغ میگم..
اگ نزنی یکی میزنه..
نه ولی هنوز تو شوکم ۷ هزار تومان بود پشمتمم 🤣 🤣 قربونت برم دستت طلا ننه ❤ 😂
میگم الان چطوری پسش بدم؟؟💔😂
مگ مامانت نیستم؟
ی شارژ ک این حرفا رو نداره…
قربونت برم ننه جونم❤🤣
عه کم زدم پس.. 😂
ایشالا سری بعد زیاد میزنم.. 😂
ایشالا دفله های بعدی❤🤣
ننه ایدی تلگرام یا روبیکا یا شادددتو بده منم جبرات کنم شارژ❤😂😂😂😂🤣🤣🤣🤣🤣
شادو خوب اومدی 😂
بذا از ننه ام اجازه بگیرم 😂
شادو بچه های من ندارن
دیگه خودم هیچی دیگه 😂🤦🏻♀️
اره حتما اجازرو بگیر مثل خودتون دمپایی به دست نیاد 🤣 🤣
وای مرسی میگم ننه شمارتو بزار من رمزو زرم شارژ رفت برام برات برش گردونم یا بابام برام نت زد به صورت نت بزنم براتون 🤣 ❤
یکیییی نتتتتتتت برسونهههه
ایرانسل یا همراه؟ امر کن شما
ایرانسلللل😃خواهش میکنم😂❤
چجوری بفرستم 😂
بذا شارژ بفرستم برات..
باش همین جا..
نت باید شمارتو داشته باشم.. شارژ میتونم بفرستم
جدا میفرستی؟😃😂
بزن فرستادم.. 😂
هعیییی من نتم تموم شددددههه((((برا فیلم و سریالا)))))برا اینکه بیام رمانو بخونم و این پارت از دست ندم نت یه ساعتی اظراری گرفتم💔😐😂😂
الهییییی ننه فداتتت 😥
خدانکنه عشقم🤍
آخههه من عاشق شما این رمانمممم🥲
هستی بفرستم شارژ؟
نه الان کلی فکر کردم رمان می خوانم ولی کامنت نمی گذارم تا فکر کنی خواننده کم شده تا دوباره روزی ۴تا بگذاری😁😁
عه از پرواز جا موندی 😂 😂
آره منم همین راه انتخاب میکنم😂
راه درستی انتخاب نکردینا، ازمن گفتن بود 😂
نداجون یکی دیگه از خواننده رمان که من باشم پرید
قبل تر ها مهربون بودی تا روزی ۴ پارتم می گذاشتی الان همش ۲ پارت 😟 😟
اویل گفتنا مهربونی کار دستت میده 😂
کی بود اون؟ بیاد کارش دارم 😂
عزیزم تو کانال زده ک پایان رمان نزدیکه
کم میذاره خب 🤕
پریدی هم عب نداره، بپر
پرواز حق توست فرزندم 😂
من بودم ننه😄
هر بار اینو گفتم کلی دیس لایک گرفتم😥
بیا ک میخام ماچت کنمممممم 😂
بیا اومدم 😂
باید حرفتو با طلا بنویسم آویزون کنم بالای پارتا 😂😂
خب بکن😂
خب حالا توامممم… چه تحویل میگیره خودشو، بیا پایین 😂😂
باشه اومدم ولی دستو پام بشکنه جواب ننه بابامو خودت بده😐
عه پس بمون بالا 😂
باشه هرچی ننه ندا بگه نمیخوام دمپایی بخورم😂
🤦🏻♀️ 😂
میگم ننه شما رو این 😂کراش دارید چون خیلی ازش استفاده میکنید😂
🤣
منو فاطی کلا ازش استفاده میکنیم حتی وقتایی ک گریه مون گرفته 😂😂
خوشگله آخه 😂
آره خیلی خوشگله😂
این نویسنده بدبختی که مینویسه
ساعت ها برا نوشتن رمان وقت گذاشته
تا داشته هاش چه کم چه بیش برا بقیه قرار بده…
خوبه یاد بگیریم به سلیقه و داشته های بقیه احترام بذاریم…
چه خوب چه بد…
دست گلت دردنکنه ننجونم ناراحت نشوعشقم
ناراحت نیستم عزیزم…
حرف دلمو گفتم همین.
وگرنه صاحب اثر کسی دیگست،امیدوارم موفقم باشه.
میدونم قربونت ننه میگم فصل س روهم میزاری
همین که کلی پارت میده عالیه 🤣🤣🤣
از بقیه نویسنده ها جلو تره 😐🤣🤣🤣
کجای شما 😂
کم پیدایی دلمون برات تنگ شد❤️😂
منم فدات شم 🙂
یک ازمون داشتم دو هفته پیش قبول نشدم خیلیییی ناراحت شدم واسه همین زیاد نیستم🥺💔
عه چرا عزیزم ؟آزمون چی بود؟
نداجان شما ثابت شده ای عزیزم مرسی از زحماتت .همیشه بیست ترین کار دنیا رو هم تحویل بدی ی عده هستن ک چرت میگن شما که فقط این مدت انقدر برامون زحمت کشیدی رو من ببینم تک تک انگشتاتو میبوسم و ب نوبه خودم از نویسنده هم خیلی تشکر میکنم ک حداقل حداقلش بعد ۵۰ تا پارت رمانش رو ول نکرد حاجی حاجی مکه…. بازم از شما و نویسنده ممنونم عزیزم💋❤
ای وای نگو عزیزم، من گل روی ماه شمارو میبوسم…
ایشالا تموم شه این، 😂
بریم برا رمان طنز 😂
قطره چکونی میدم اونو 🤣🤣
واننه توکه خبیث نبودی
چ کنم روزگار چنین کرد با من 🤧😬😂
ننننههههه فصل سومممم اینو بزاریاااا🥺
متاسفم 😥
چزااا اخههههههههههه🗡🗡🗡🗡🗡🗡✒✒🗡🗡🗡💉💉💉💉💉💉💉💉💉💉💉💉💉💉💉💉💉💉💉💉💉💉💉ننههههه
چاقو میکشی برا مادرت؟؟؟
نههههههههه من نبودم دستم یود تقصیر آستینم بودد
پناههه یریددد دمپایی اومد
فدات بشم من عزیزی ننه ناز و مهربونم❤❤❤😘😘😘
باز این اوف…کاش بجای این به رمان حورا و طلوع رسیدگی میشد تا این خزعبل
هیوا جان درسته من انتقاد پذیرم،
ولی کسی هم دعوت نامه نفرستاده بخونین… 😊
خزعبل نخون عزیزم 😉
ما دوتا خاننده هم داشته باشیم کافیه خوشگلم
نویسنده فوش ناموسی که بهت ندادم
صفحه صفحه نظره… نظر دادنه
اره خیلی انتقاد پذیری
عزیزدلم من نویسنده این رمان نیستم که قربونت برم..
ادمینم..
اگه هم چیزی گفتم بخاطر اینکه اینی که نوشته زحمت کشیده،
فرقی نمیکنه کدوم رمان باشه، این یا رمانیای دیگمون… همین 🤗
فحشم دادی عیب نداره منم با دمپایی میزنمت
رمان طلوع ک نویسنده خودش پارت میذاره، و بچه کوچیک داره بنده خدا بتونه میذاره حتما…
رمان حورا هم فاطمه میذاره ک اونم پارت داشته باشه میذاره
چافو نزاشته بیخ گلوت که بیا رمانو بخون اگه خزعبل نخون و نیا الکی کامنت بزار
دوما ادمین طلوع و حورا یکی دیگست برو از اون بپرس نه یکی ادمین دیگه.
سوما وقتی یکی (امین/ندا جون)بهت احترام میزاره بهش احترام بزار
تو برو دوغتو بنوش گلم
دخالت نکن
راه باز جاده دراز
دعوتنامه نفرستادن که کلمات غیر خزعبلت و بنویسی
به تو ربطی نداره
(دختره گلم) یا دوست عزیز•• آدم که از هرچی خوشش نیاد که نباید توهین بکنه🙅 میشه با ملایمت هم حرف زد• مثلن اینکه؛ این داستان رمان اوایل تا اواسطش خوب بود اما الان دیگه باب سلیقه من نیست و داره بدجور اعصاب منو خورد میکنه••••😠😡
{این صحبت خوده من هم بود برای همین بزرگش کردم*) اما میام نظرات بچه ها، دوستان رو میخونم••
بازهم دست مدیر و ادمینهای همه این سایتها دردنکنه دارن زحمت میکشن••••••• خواهشن به رمانهای دیگر هم رسیدگی کنید*
باتشکر😘💓💗😇💕💞💝
من فوش یا چیز بدی نگفتم نظر واقعی گفتم بجای چاپلوسی
پوزش میخوام•••• محترمانه صحبت کردن با چاپلوسی زمین تا آسمون فرق داره
😐