فصل دوم
تلخ میگم:
– فکر میکنی خوشحال میشه؟ اون اگه میخواست منو ببینه نمیفرستادمون اون طرف….
نمیگم خودم نمیخواستم برم… میخواستم… اما دلم مراقبتشم میخواست…دلم حمایتشو میخاست، شاید اگه پیش خودت میموندم..
باهات لج نمیکردم… این قدر بدبختی گریبانمو نگرفته بود!من انتخابم اشتباه بود اشتباه کردم
شمام پشتمو خالی کردین، وقتی یه دختر راهو اشتباه میره و متوجه میشه، کی میخاد پشتش باشه؟ به کی میخاد تکیه کنه تا بازم سرپا شه.
دستمو میگیره…
خودمو توی آغوشش پرت میکنم و جز همه ی غصه ها غصه ی دلتنگی و دوریمم می بارم، میبارم و دلم آروم نمیشه.
«**پوریا**»
بعد از جمع کردن و بسته بندی یه سری از وسایلهای پریا رو مبل میشینم و به پریا که مشغول جمع کردن لباساش هست نگاه میکنم ..
چشماش نشون میده که چقدر اشک ریخته اما الان جلوی من سعی میکنه خودش رو کنترل کنه .
موقع حرف زدن بغض رو تو صداش رو میشنوم ….
اشکایی که موقع جمع کردن وسایل بی اختیار از چشماش میچکن و یواشکی و تند پاکشون میکنه تا من متوجه نشم عصبی ترم میکنه :
– بسه دیگه تا کی میخوای به یه آدمی که حتی اسمتم تو ذهنش نمیاره فکر کنی و خودتو سرش داغون کنی؟ اون اون ور دنیا حتی یه ثانیه نمیگه پریا کیه بعد تو صبح تا شب اینجا همش تو فکر اونی …
انگار منتظر همین حرف بود که سمتم میاد و خودشو تو بغلم میندازه و بلند بلند زار میزنه …
– پوریا دست خودم نیست ..
نمیتونم مگه من چی کم دارم آخه ؟ من که گفته بودم همه کار میکنم بهم فرصت بده …..
پشت کمرش رو نوازش میکنم :
– تو از سر اونم زیادی این یک ؛
بعدم آخه خواهر من تا آخر عمرت میخوای عذاب بدی خودتو ؟
ازدواج کرده که کرده اگه ازدواج نمیکرد مگه تاثیری داشت تو رابطتتون ؟
هق میزنه :
– اون … اون خودش گفت دیگه عاشق نمیشه
– الانم شک دارم که عاشق شده باشه …
اشکاشو پاک میکنه :
– یعنی چی ؟
– حس میکنم همش نقشه س
لبخند میزنه :
– مطمئنی؟
دلم از این همه امیدش به آرشام میگیره :
– فقط حس میکنم ..
نقشه باشه یا نه بازم برای تو فرقی نداره باید زندگی کنی بدون فکر به اون …
موقعیتاتو سر عشقی که ته نداره هدر نده … سعی کن باز روحیت قوی و محکم و شاد باشه.
ناراحتیشو که میبینم میگم :
– من خواهر ترشیده نمیخواما پس فردا باید ترشی بندازیمت دیگه .
میخنده اما با غم …..
– برم بقیه وسایلمو جمع کنم …
پریا که میره سمت تراس میرم …
بعد این همه سال دوستی هنوزم سر از کارای آرشام در نمیارم ….
گوشیمو برمیدارم و شمارهی آرشام رو میگیرم.
«**آرشام**»
– هر کی باور کنه من یکی باور نمیکنم آرشام…
چی تو سرته باز؟
کلافه لباسامو توی چمدون پرت میکنم:
– مرتیکه خر میگم دارم میام تهران فردا پرواز دارم.
تورم میبرم خواستگاری که باور کنی!
– چه جوری آرشام؟ چه جوری ممکنه؟
نیشخند میزنم:
– چیه میخوای اطلاعات بدی باز فکر کردی من الان عاشق دلخسته شدم؟
– پریا داره دق میکنه
– بگو نکنه… یه دوست داشتن معمولیه….
واسه اولین بار دلخور میگه:
– این دوست داشتن معمولی پریو نداشتی؟
– پری همیشه واسم مث خواهر بود… باور کن .
– باور کنم میخوای مث آدم زندگی کنی؟
سیگارمو روشن میکنم و پشت پنجره می ایستم:
– میخوام… اما بعید بتونم!
– دختر چی داشت که تونست آدمت کنه؟
لبخند میزنم:
– شور شوق حس زندگی امید…!
_خوشحالم واست …
اگه حقیقت داشته باشه خودم واست عروسی میگیرم.
میخندم:
– جون بابا! پس سعی میکنم زودتر بیام..
(اینم یه پارت دیگه واسه عشقای خودم❤️)
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 7
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
نداجون من سهمم و از تو می خوام پارتم کو🥺😍
امروز یکم دیر پارت میذارم 😥❤️
چرا آخه
سپاسگزارم
ملسی ندا جون
عالی بود 🤩🤩
جووون عاچقتممم
خیلی هم عالی
کاش بیشتر بود😊
بقول بچه ها دارم آروم آروم ترکتون میدم 😂
متاسفانه داری ی
خورده تند ترکمون میدی😅
😪😪